به گزارش سینماپرس، اجرا و مجریان در تلویزیون در رسانه ملی، از داغترین و پر حاشیهترین تیترها در رسانههای در چند ماه اخیر است. کاظم احمدزاده در گفتگویی پرده از دستمزدهای ۲۵ میلیونی مجری – بازیگران برمیدارد، مجری دیگری پرونده اخلاقی جنجالیاش در دادگاه باز میشود و دوسال به تیتر نخست رسانههای بدل میشود. مسئله اسپانسر و تبادلات مالی برای دو مجری دیگر دردسر ساز شده و از سوی دیگر طلاق دو مجری جنجالی تلویزیون تا مدتها در سر تیتر نخست رسانهها قرار دارد. یا مجری برنامه جام جهانی قهر میکند و مدیر ارشد مجبور میشود با خودروی خودش به سراغش برود و او را به برنامه باز گرداند. چند عدد مجری ناقابل سازمان صدا و سیما به اندازه کلیه سلبریتیهای هالیوود، برای رسانه ملی جنجال و حاشیه خلق میکنند. اما تمام این اتفاقات یک سویه دیگری هم دارد که در گفتوگوی منتشر شده از آن پرده برخواهیم داشت. کریم خودسیانی فیلمنامه نویس، بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون و مجری برنامه جنجالی ساعت شنی، شش شب متوالی برنامه «آدمهای خوب شهر» را اجرا میکند و ناگهان غیبش میزند. چون کریم خودسیانی بر خلاف حاشیه سازان اخلاقیترین و مذهبیترین برنامههای سیما را بدون حاشیه تهیه کرده است، به سراغش رفتیم. در ابتدا حاضر به گفتوگو نبود و در جملاتی قصار میگفت شاید حواشی و گرفتاری من برطرف شود و نیازی به مصاحبه نباشد اما بالاخره پس از مدتها لب به اعترافاتی گشود.
*آقای خودسیانی به صورت کلیشهای بفرمائید، فعالیتهایهنری خودتان را از کی شروع کردید؟
به نام خدا. من کریم خودسیانی هستم، این که چطور آمدم داستانی بسیار طولانیست. سال ۷۹ بود اگر اشتباه نکنم، آن زمان مهندسی متالوژی در اصفهان میخواندم. عموی من، علی خودسیانی یک سریالی را به عنوان تهیه کننده در حال ساخت داشت. من به عمو گفتم که میخواهم در حرفه هنر باشم. باید اشاره کنم که در آن زمان من فعال تئاتر در عرصه دانشجویی بودم. از دوران راهنمایی حرفهای تئاتر کار میکردم. به عمو گفتم که من کجای کار شما میتوانم باشم؟ گفت: کجا دلت میخواهد؟ آن زمان شرایط مثل امروز نبود که آقازادهوار وارد این حرفه بشوی. مثل آرنولد (T_۸۰۰) در «ترمیناتور» یکی یکی افراد را میدیدم و دیجیتالی چک میکردم. در عرض ۳ ثانیه فکر میکردم که کجا بشینم، از کارگردان هم شروع کردم. آن زمان یک صحبتهایی با بهروز بقائی کرده بودند و در نهایت کاظم بلوچی برای آن سریال کارگردان شد، به اسم «فاصله». آخر به این نتیجه رسیدم و گفتم: "عمو من چای میدهم، تدارکات. " گفت: مهندس! بهت برنمیخورد؟ گفتم: "به من نه، به شما برنمیخورد که برادرزادهات چای بدهد؟ " گفت: من افتخار میکنم. در پیش تولید تدارکاتچی بودم، با یکی از برادران افغانی به اسم خیرمحمد، با هم چای میدادیم. کار که کلید خورد، فکر کنم روز دوم بود، دستیار تصویر شدم. «امیر قلعهجوزانی » مدیر تصویربرداری بود. به عمو با همان لهجه شیرین اصفهانی گفت: این پِسِرِ خیلی زبر و زرنگی هست، او را به ما میدهید؟ عمو هم گفته بود خودت برو با او صحبت کن. گفتم من هیچی بلد نیستم اما در نهایت به گروه تصویربرداری پیوستم.
برای من به اندازه یک لیسانس فیلمبرداری و عکاسی ثمره داشت، ولی در همان کار هم شروع کردم به نوشتن و فیلمنامه نویسی، چون که نمایش نویس بودم و کار میکردم. بعد به پروژههای بعدی، حین اینکه فیلمنامهنویسی را ادامه دادم به سریال «کارگران» و «آتیه» که کارگردانش ارژنگ امیرفضلی بود، پیوستم. به عنوان مدیر تولید هم کار کردم، فضاهای مختلفی را تجربه کردم، ولی فیلمنامهنویسی نخ تسبیح فعالیتهای من بود. در حال حاضر یک سریال ۱۰۰ قسمتی کارگردانی کردم که چهار قسمت از آن مانده است. یک فیلم سینمایی دارم که تهیه کنندگی و کارگردانیاش را علی عطشانی بر عهده دارد و بزودی اکران میشود. یک سریال رسانه خانگی هم دارم که آن را با دوست عزیزم حمزه صالحی در حال حاضر مینویسیم، به تهیه کنندگی آقای مصطفوی و کارگردان محمد مسلمی (عمو فیتیلهای). سریال ۱۰۰ قسمتی را هم که کارگردانی کردم، سرپرست نویسندگان هم بودم، تهیه کنندهاش آقای مهدی صفییاری هستند.
* از چه زمانی وارد کار اجرای زنده شدید؟
من اصلا با اجرای زنده به تلویزیون آمدم، در ماه مبارک رمضان سال ۹۱ بود اگر اشتباه نکنم، برنامه شهرباران شبکه یک. به یاد دارم یکی دو نفر از دوستان مجری به من گفتند که چه کسی پشت توست؟ گفتم: چطور؟ میگفتند: پسر تو الان باید بروی ۶ صبح، در برنامه «صبح به خیر ایران» یک آیتم پنج دقیقهای بگویی، از پشت شمشادها بپری جلو پیرمردهایی که ورزش میکنند در پارکها. تو باید از آنجا شروع کنی، اما الان در ماه مبارک در آنتن زنده شبکه یک آمدی؟ گفتم: نمیدانم چه کسی پشتم است؟ ولی کسی پشتم نیست.
* چگونه برای آن برنامه انتخاب شدید؟
تهیه کننده آن کار احسان ارغوانی بود و من سمت سردبیری برنامه را هم داشتم. به من پیشنهاد دادند و آقای مهدی فرجی که آن زمان مدیر شبکه یک بودند(که به نظر من یکی از بهترین مدیرها بود و هر کجا که هست خدایا به سلامت دارش) بخشی از اجرای من را دیدند و گفتند کریم اجرا کند. در واقع به من اعتماد کرد.
* خودسیانی بودن چقدر در مسیر کاری شما کمکتان کرد؟ مثلا اگر به جای کریم خودسیانی؛ کریم جودوی بودید و هیچ فامیلی در سازمان نداشتید، میتوانستید آنقدر خوب پیشرفت کنید؟
من این را خیلی از جاها گفتم و عمو هم گفته، من به عشق بازیگری آمدم، چون دیدم علی خودسیانی هم اینجا مصاحبه کرده و از او هم همین سوال را پرسیدید و عمو به شدت با بازیگری مخالف بود.
*چرا؟ به چه دلیلی؟
میگفت تو نباید بازیگر شوی، تو باید بنویسی. میگفت که بازیگری به درد تو نمیخورد، به روحیهات نمیخورد. در صورتی که من خیلی دیپلم افتخار و خیلی تندیس از جشنوارههای مختلف تئاتر گرفته بودم. من اصلا کارم بازیگری بود. حکایت طوطی جانم اگر سوی لبت بر بوی دسته آمد و به شکر استاد ... خودسیانی بودن از این لحاظ خیلی جاها به ضررم شد، یعنی خیلی از جاها عمو زیرآبم را زد. خیلی جاها بدون اینکه من بدانم. خب آن موقع آن قدر موبایل و... نبود، بعدها خودش به من گفت، یک سریالی بود فکر کنم آقای رسام تهیه کننده اش بود، در دفتر نشسته بودیم که عمو گفت: این نقش توست. گفتم: یعنی چی؟ گفت: پارسال بهم زنگ زدند که شماره کریم را بدهید برای سریالمان بیاید بازی کند، من هم گفتم کریم بازیگر نیست و نویسنده است. بعد خدا بیامرز رسام گفته بود که ما همین حالا بیژن بیرنگ را دیدیم گفت برای سهیلیزاده داشت بازی میکرد. عمو گفته بود: نه آن را به خاطر اتفاقاتی رفته بود بازی کرده بود. اینچنین بود که عمو به من گفت: این نقش تو بود، گفتم: چرا عمو؟ گفت: بازیگری به درد تو نمیخورد. در سریال «همچون سرو» که کارگردانش بیژن بیرنگ بود، بازی میکردم، عمویم آمد سر صحنه. یک سکانس بود که پژمان پازوکی و لاله اسکندری ایستاده بودند و من حامل یک خبری بودم و وارد میشدم، یعنی ۲۰۰ کیلومتر دویده بودم. همچون سرو فضای جنگ داشت، آن سکانس گرفته شد و بعد از آن عمو آمد و به من گفت: کریم روی بازیگری کمی بیشتر تمرکز کن. بعد یک نگاهی کردم و گفتم: عمو دیگر برای من بازیگری بیات شده، الان آنقدر حلاوت نویسندگی برایم بیشتر شده که دیگر بازیگری الان برایم دیر است. خیلیهای دیگر هم بودند که خودسیانی بودند و آمدند و اتفاقی نیفتاد، به نظر من فامیل، اسم و... کمکی نخواهد کرد. به نظر من اگر نام من هم حامد بهداد بود از نظر آوایی من هم حامد بهداد میشدم؟ خیلی خوشآواتر از این اسم و فامیلها هم آمدند و نشدند، خیلیها هم فامیل آدمهای معروف بودند، پسر آدمهای معروف بودند و اتفاقی برایشان نیفتاد.
*درباره اجراهایتان کمی توضیح دهید. چرا یک مرتبه در این عرصه چهره شدید؟
ماه مبارک سال ۱۳۹۱ سی شب بر روی آنتن رفتم، برنامه شهر باران. یکی، دو قسمت از برنامه هم خیلی سر وصدا کرد، مخصوصا برنامهای که سعید شهروز در آن حضور داشت. داخل گوشی دائم داشتند به من میگفتند که آقا آنقدر درباره موسیقی و کنسرت حرف نزن. با توجه به سیاستهای صدا و سیما و اینکه نزدیک اذان بود، من داشتم مدام از سعید شهروز میپرسیدم که تو سه سال در صدر بودی، کلا در این مدت تو ۱۰ یا ۱۲ کنسرت گذاشتی، چرا؟ به این فضاها رفتم و مدام در گوش من میگفتند موسیقی نه. من گوشی را از گوشم با غیظ درآوردم و همان موقع هم کارگردان تلویزیونی یک بسته از من داد که همسرم داشت برنامه را میدید. بعدا برایم تعریف کرد که این صحنه را دید و گفت: «یا ابوالفضل(ع)، کریم الان قاطی میکنه». اخلاق من را میداند، چون گفتوگو را از این فضا بردم وارد فضایی و رازی را از سعید شهروز گفتم که خب خیلی از دوستان و مدیران از من تقدیر و تشکر کردند. چون فضا بسیار زیبا شده بود و چیزی بود که به نظر من باید گفته میشد، سعید هم لطف کرد، همراهی کرد و بحث رو کات نکرد و ادامه داد.
پس از شهر باران بلافاصله به من گفتند برو به سیمای خانواده که فکر میکنم دو روز از هفته برنامه سیمای خانواده را اجرا میکردم و بعد برایم بیماریای پیش آمد و طول درمان ۳ و ۴ ماهه داشتم و مجبور شدم عمل جراحی سختی را پشت سر بگذارم و دیگر سیمای خانواده نبودم.
بعد از آن ویژه برنامههایی مثل عید غدیر، شب یلدا، برنامههای ۳ یا ۴ ساعته را مجری بودم و بعد برنامهی امروز هنوز تمام نشده که ۴ سری از آن بر روی آنتن رفت و آنرا سردبیری کردم. من معمولا همه برنامههایی که اجرا میکردم، سردبیرش هم بودم.
طراحی برنامه، امروز هنوز تمام نشده با احسان ارغوانی بود و من سردبیر بودم و یک مدت هم با پدرام کریمی اجرا کردم و فکر کنم از دورهی دومش نبودم. بعد برنامهای به اسم «ساعت شنی» را آقای عباسی برای شبکه ۵ راه انداختند. همان برنامهای که در لیموزینی، چهرههای سرشناس را میآوردیم. ۳۰ برنامه اولش مربوط به مرگ بود و از آن صحبت میکردیم و ۳۰ برنامهی دومش درباره حقالناس که خیلی سر و صدا کرد. چهرههای معروف زیادی جلوی من نشستند. از سردار طلایی، حجتالاسلام رسایی، علیرضا فغانی، استاد مشایخی و بازجوی ویژه قتل و آدمهای مختلف این تیپی آمدند و درباره این دو موضوع با آنها با گپ و گفت میپرداختیم و آخرین برنامهام هم برنامهی ماه مبارک امسال یعنی سال ۹۷ بود که «آدمهای خوب شهر»، بود که یک هفتهاش را توفیق داشتیم در خدمت باشیم.
* دلیل حذف شما پس از برنامه هفتم «آدمهای خوب شهر» از روی آنتن چه بود؟ خیلیهای تعجب کردند، چون برنامه ساعت شنی به محبوبیت شما هم حسابی دامن زد. چرا پس از یک هفته دیگر در برنامه «آدمهای خوب شهر» نبودی و یکدفعه برنامه افت شدیدی کرد.
ما برای اینکه کارت ورود به سازمان داشته باشیم باید به گزینش برویم، شاید دوستانی دیگر هم باید بروند، راجع به مجریهای سازمان عرض میکنم. گزینش هم سال به سال است، چون مجریگری از مشاغل حساس است و هر سال باید گزینش بشوند و ما هر طبق عادت سالیانه رفتیم آنجا خدمت دوستان یکسری سوالات تکراری، ارکان نماز چیست؟ اسم مسجد محلهتان چیست؟
*یعنی از یک قاری و حافظ قرآن هم چنین سئوالاتی میپرسند.
پارسال آخرین باری که رفتم، حالم هم خوب نبود و دیگر خسته شده بودم. رفتم و گفتم: اگر قرار است همان سوالها را بپرسید، من جواب نمیدهم. چون ارکان نماز همان است، عوض نشده، تشهد همان است و اصلا برای چه؟ و شروع کردم به عنوان منتقد با آن عزیز که مدل گزینشش دهه شصتی بود، صحبت کردم. گفتم شمایی که رفتید تحقیق میدانی و خیابانی و... وقتی میدانید من حافظ و قاری قرآن هستم و همه اینها را میدانید چرا باید از من بپرسید و بگویید تشهدت را بخوان، حمدت را بخوان، این چه سوالی است و اصلا به چه کار مجریگری میآید؟
این کارها را کردید و وضعیت شده است این. جمله معروفی است که اگر به دنبال نتیجهی متفاوت میگردید، کار متفاوت بکنید. این چه گزینشی است؟ به چه دردی میخورد؟ اجرا از مشاغل حساس است، قبول، یک چیزهایی را میخواهید به مجریها تزریق کنید. به خدا حقالناس است، هم وقت من و هم وقت تو را به عنوان مصاحبهگر هم دارند میگیرند، کاغذ سیاه میکنید، آدم میفرستید اصفهان محل تولد، محل دانشگاه، محل دانشگاه دیگرم و... برای چه؟ فقط برای اینکه یک سری چیزها را به ما مجریها تزریق کنید، ورکشاپ، همایش و از همینجور چیزها بگذارید و همهما را دو روزه آموزش دهید، آقای پورازغدی و دیگر عزیزانی که مورد قبولتان هست دعوت کنید دو یا سه روز برایمان سخنرانی کنند.
اگر میخواهید چیزی تزریق کنید، اما اگر بدانید که شلوار جین میپوشم. گزینش سازمان به من گفت: «گزارش شده شما شلوار جین میپوشید». گفتم: شما اول شلوار جین را تعریف کنید، جین یک شلواری هست که خیلی کار میکند، دوما اگر منظور از جین شلوار ریش ریش و چاکدار است، شما هم بگویید بپوش من نمیپوشم، من در خانواده شهید بزرگ شدم، بعد من که همیشه بر روی آنتن نیستم، لباس غیرمعمول و معروف هم نمیپوشم، ولی بالاخره با پسرم و همسرم پارک میرویم، کوه میرویم، نمیتوانم که همیشه کت و شلوار بپوشم. آن جینی هم که من میپوشم ساده است که خیلی سخت میتوانم پیدا کنم، آیا این ملاک است؟ اگر ملاک این است که نتیجه این شده است، به چه دردی میخورد؟ ما گلستانی داشتیم، این مجریانی که آمدند آزمون و خطا کردند روی این آنتن، با پول بیتالمال آمدند پخته شدند و هر کدام در حوزه اجرا نخبه شدند کجا هستند الان؟
* به نظر من و شما هم هم قبول کنید اصلا درست نیست مجریای که در آن وضعیت و طلاق پرجنجالی که داشته است لااقل از زاویه سبک زندگی خوب نیست که روی آنتن باشد.
طلاق پر سر و صدا برای بعدش بود، قبل طلاقش هم به قول اصفهانیها، بالایتان را هم دیدیم با چشمان هم دیدیم، قبل طلاقش هم ممنوعالتصویر بود. بعد طلاقش هم ممنوعالتصویر بود، یعنی ما اصلا طلاق نداریم؟ طلاق گرفت اما او مجریست، نخبه است، من میخواهم بدانم اینها را ما نگه نداریم چه اتفاقی میافتد؟
* قبول کنید وقتی رسانه ملی هستید مثل آقای ... نباید وارد حزب یا دسته خاصی شوید، حداقل آن را نباید در بیرون سازمان نشان دهد.
در بیرون سازمان نشان میدهد برای خودش نشان میدهد، اگر روی آنتن تلویزیون برنامهاش رنگ و بوی آن حزب و دسته را داشت آن وقت یقهاش را بگیرید.
* خب او از برندش در تلویزیون دارد استفاده میکند.
چه کسی استفاده نمیکند؟ الان ماجراهای کلاه قرمزی چیست؟ جنابخان و هزار نوع دیگر که هم شما میدانید و هم من میدانم.
*خیلی از این دوستان به دنبال منافع مالی هستند. همین کلاه قرمزی که شما فرمودید، تهیه کننده پولش را گرفته از یک سال قبل و در کانادا یک سال لذتش را برده و حالا که به او میگویند بیا و پخش کن، قیافه اپوزیسیون به خودش میگیرد.
من با یک سری از حرفهای شما موافقم، با یک چیزهایی مخالف هستم. من میگویم آقای مدیری که پشت میز مدیریت سازمان نشسته، آنقدر هم شأن مدیریت خودش را رعایت نمیکند. این مدیر در شأنش نیست که پشت این میز نشسته، اگر این مدیر در شأن فرهنگی بود اجازه نمیداد که هر کسی برایش تعیین تکلیف کند. او بگوید که مثلا من نمیخواهم کلاه قرمزی را اجرا کند، آقای یحیوی را چندین میلیارد خرجش شده بود که شد. جواد یحیوی؟ کاظم احمدزاده چقدر خرجش شده؟
*اگر برخی از مجریها بر روی آنتن شبکههای تلویزیون نمیآمدند، همچنان شناخته شده نبودند. من سه سال است یکی از همین مجرهای سابق تلویزیون را در جشنواره فیلم فجر میبینم، اصلا انگار یک آدم عادی است، چیز خاصی هم ندارد، نه خوش فکر است، نه خوش صداست و نه خوش قیافه. تازه من باید به عنوان مخاطب تلویزیون بروم یقه مدیران سازمان را بگیرم که چرا این آدم را آوردهاید، هزینهاش کردید، بزرگش کردید و حالا تبدیل به یک شاخ شده که برای شکاندنش هزینه باید بدهیم.
من با این بخشش موافقم، مجبورم یک گام عقبتر بروم، یعنی اینکه بله، از ماست که بر ماست. یعنی آقای مدیر! زمانی که یک کاری را قرار داد میبندی، شما برای چند سال دیگر باید پیشبینی چنین وضعی را بکنی که اگر این برنامه مطرح شد، من در قراردادهایم با تهیه کننده، دستش را ببندم و مال خود کنم و در اختیار خودم باشد. قطعا این اتفاق نیفتاده است. به تعبیر شما آقای ایکس آنچنان مجری بزرگی هم نیست، خیلی خب، برو یک گام عقبتر، ببین در انتخابها، در انتصابها، آیا درست انتخاب کردیم؟ آیا این آدم به عنوان مجری وجاحت یک مجری با تمام زیرمجموعههایش را دارد؟ اصلا بار علمی دارد؟ من یکی از بحثهایی که با یکی از تهیهکنندهها داشتم این بود که میلیون نفر ساعت دین به گردنمان روی این آنتن دارند، من نمیتوانم بیایم روی آنتن شروع به لودگی کنم که مثلا استقلالیها دست بزنند یا پرسپولیسیها دست بزنند. من در سیمای خانواده حتما روز قبلش باید میفهمیدم که مهمان فردایم کیست؟ من اصلا آدمی نیستم که پنج دقیقه قبل از برنامه بهم بگویند مهمانی برنامهام کیست که تازه اسمش را حفظ کنم. مثلا استاد دانشگاهی مهمان ما بوده و من رفتهام مثلا مقالات او را در سال ۷۵ خواندم و در برنامه بحثهای فنی را پیش کشیدم که درپایان برنامه میگفت: شما دانشجوی من بودی؟ گفتم: نه، اما مقالات شما را مطالعه کردم، وظیفهام بود که این کار را انجام دهند. بقیه دوستان وقتی این کار نمیکنند، کم کاری کردهاند.
* سیستمی در تلویزیون نیست که مثلا آن ۵۰ نفر مجری را آموزش دهد.
خیر، به این شکل نیست، یک سیستم وجود دارد به نام طرح جَم که من در حدود دویست، سیصد نفرشان را خودم تست گرفتم برای برنامهی صبح بخیر ایران که آن زمان دوست من، داریویش ربیعی تهیه کننده و کارگردانش بود و من هم سردبیری یک بخشهایی را برعهده داشتم و میخواستیم مجری انتخاب کنیم و آخرش هم ما به آقای غفاری رسیدیم که مجری قدیمی است. طرح وجود دارد اما آن طرح هم ناکارآمد است. یعنی فیلتری گذاشتند تا یک سری آدم در حدود سیصد یا چهارصد نفر افراد از آن فیلتر عبور کردند و همان تعداد را گذاشتند مقابل تهیه کنندهها که از این افراد باید انتخاب بکنید. من فکر میکنم که دوباره آنجا هم ملاک و معیار گزینش است، گزینش به ما هو گزینش منظورم است، حرفهای نیست. اگر بگویند کریم خودسیانی، برود به میادین ورزشی تیم ملی را انتخاب بکند، قطعا من چیزی در این زمینه نمیدانم، ولی مهدی فرجی به عنوان یک مدیر کاردان و با شناخت بیش از یک دههای که داشت و شناخت از سابقه من، میدانست که توانایی اجرا دارم. یعنی میدانست بیمه من بیمه خانه تئاتر است. ۱۴ سال سابقهی تئاتر دارم و نویسنده هستم، دورههای کارگاهی و تخصصی را گذراندهام و خودم نمیخواستم اجرا کنم وگرنه روی استیج اجرا داشتهام.
کما اینکه فقط من پیشنهاد احسان ارغوانی تهیه کننده نبودم، ۶ نفر را پیشنهاد داده بودند و آقای فرجی گفتند من خودسیانی را میشناسم و ایشان قابل قبول است. حالا من نمیگویم من خیلی با ملاک و معیارها همخوانی دارم، من اصلا خودم را مجری هم نمیدانم، میگویم دوستانی هستند که در این کار استخوان ترکاندند. آنها کجا هستند؟ شهیدیفر را اصلا نباید از دست بدهیم، ۷، ۸ سال بعد از پارک ملت نبود، شهیدی فریک مجری به تمام معناست.
*شهیدی فر یک مجری کلیشه مناسبتی و با سواد نماست. دایره واژگان خوب دارد به جای آنکه دایره سواد اکتسابی خوبی داشته باشد. اما ماجرای گزینش را رها کردی؟ ما کنجکاویم چه افرادی با حداقل چه مقدار دانش در گزینش سازمان کار میکنند.
به دوستان گزینش میگفتم، ببخشید، همهی عزیزانی که بر روی آنتن ظاهر میشوند از این فیلتر رد شدند، حالم خوب نبود، عصبی شدم و آن دوست مصاحبهگرمان را در گزینش نقد کردم.
فروردین برای من یک نامه آمد، محرمانه، براساس بررسیهای انجام شده شما صلاحیت اجرا ندارید. چرا؟ حرف حق نباید میزدم؟ بعد سوالی بیجواب که نگذاشته بودم، یک جایی یادم هست که مصاحبهگر از من پرسید حدیث ثقلین چیست؟ برایش به عربی خواندم، گفت: نه عربیاش را نمیخواهم، گفتم: نه فکر کنم اینجا تنها جایی است که هر چه داری را باید بگذاری تا شما درست انتخاب کنید و ملاک و معیارهایتان را درست بچینید. حضرت علی(ع) میفرماید در دو جا تو خائن هستی، یکی جایی که بالادستی تو از تو (به شرطی که تو عادل باشی) اصلحتر نباشد و تلاش نکنی برای دستیابی برای آن جایگاه، دوم جایی که زیردستی تو از تو اصلحتر باشد و جا را برای او خالی نکنی.
بلند شدم رفتم و گفتم میخواهم رئیس گزینش را ببینم. گفتند باید وقت بگیری، گفتم: بین مریض نمیشود؟ گفتند: یک فرم اعتراض هست، پرکن. گفتم: من آمدم دو کلمه با رئیستان صحبت کنم، گفت: نه، این فرم را پر کن. نگاه کردم دیدم نوشته بود فکر میکنی چه چیزهایی در تو بوده و دیده نشده. گفتم: من وقتی نمیدانم متر و ملاکتان چیست؟ روی چه حسابی بنویسم، فرم را پر کردم و یک نوبتی به من دادند و رفتم. رئیس گزینش بسیار آدم کاردرستی و حرفهای بود.
* رئیس گزینش کل سازمان؟
بله کل سازمان، با توپ پر هم رفتم، باخنده و آغوش باز برخورد کرد، به قول خودشان با دو تا جوک و لطیفه یخ من را باز کردند، گفتم: حاج آقا من آمدم تا ببینیم مترتان چیست، همین. اصلا هم دیگر نمیخواهم روی آنتن بروم، میخواهم ببینم روی چه حسابی کسی که خانوادهدار است، کسی که در خانواده شهید بزرگ شده است، قاری قرآن، تواشیح و... نباید روی آنتن برود. از نظر من شما باید اطلاعات مرا روی آنتن تست کنی. من در مقابل دکتر الهه قمشهای نشستهام، در مقابل سردار طلایی نشستهام، جلوی حجتالاسلام رسائی نشستهام و این برنامهها اغلب زنده بود و شما دیدهاید، ملاک گزینش مگر همین نیست، میخواهم بدانم منظورتان چیست؟
پروندهام را باز کرد و شروع کرد به ورق زدن. جواب درست به من ندادند، گفتند فرم اعتراض پر کردید؟ گفتم:" مجبورم کردند، اگر پر نمیکردم اذن دخول نمیدادند. گفتند بررسی میشود، گفتم من هنوز هم نفهمیدم منظورتان چیست؟ در ضمن نقد هم داشتم و این نقدم را مطرح کردم و فکر کنم همان تاثیر گذاشت و شما امروز به من یاد دادید من هر وقت، هر جا، پیش هر گزینشگری نشستم، ریا کنم. گفتم فقط من را یاد این حکایت میاندازید که یک روز یک حقوقدان، یک کشیش و یک فیزیکدان به جرم یک کاری محکوم میشوند به اعدام با گیوتین. حرف آخر را میگویند آقای کشیش بگو، گفت خدا کمکم میکند، گفتند گیوتین را رها کنید، رها میکنند بالای گردنش میایستد، گفتند خدا آزادش کرد. حقوقدان میآید، میگوید حرف آخر، گفت عدالت به من کمک میکند، گیوتین را ول میکنند و آن هم میایستد، گفتند عدالت کمکش کرد. فیزیکدان میآید، گفتند: حرف آخر، گفت: حرف آخر ندارم، فقط آن گره را باز کنید، گیوتین تا آخر پایین نمیآید، گره را باز میکنند و گردنش زده میشود. گفتم به من یاد دادید نگویم آن گرهای که باعث شده خیلیها بمانند و خیلیها بروند همچنان بسته است. گفت شما یک ذره زبان سرخ دارید، یک ذره مزاحمت را کنار بگذارید. گفتم باشد و بیرون آمدم.
ماه مبارک رمضان شد، یک هفته قبل از آن شبکه دو زنگ زدند برای اجرای برنامه «آدمهای خوب شهر». گفتم: در خدمتتان هستم، به گزینش سازمان زنگ زدم و گفتم ماه مبارک معمولا برنامه به من پیشنهاد میشود، چه کنم؟ گفتند: بروید. گفتم: شما نامه زدید به همه شبکهها، گفتند که بروید. دو ساعت قبل از آنتن زنده زنگ میزنند حراست و اجازه نمیدهد شما بر روی آنتن بروید، چرا؟ نامه آمده، حالا کلی زنگ به مدیر گروه به حراست و... که آقا برنامه زنده و روز اول آن است مهمان آمده و ... به هر حال اجازه دادند و ما رفتیم ولی گفتند باید تا فردا حل بشود. زنگ زدم، گفتند گذاشتند در اولویت در گزینش با فوریت، فردا، پس فردا و... هر روز هم زنگ میزدند، امروز روز آخر است، رسیدیم به پنجشنبه یک هفته بر روی آنتن رفتم، گفتند شنبه حق نداری بر روی آنتن بروی. هر روز هم غروب زنگ به گزینش میزدم که این نتیجه چه شد؟ عین جملهای که رئیس دفتر به من میگوید: یک ذره تحمل کنید، تا حقتان را بهتان برگردانیم.
میگویم مهمان به اعتبار خودم دعوت کردهام، گفتند حل میشود، گفتند: حل میشود، یکی روز؛ دو روز، یک هفته، دو هفته و ... بعدش به حراست رفتیم، به حراست میگویم که حاج آقا چه شد؟ گفت: شما این فرمها را هم که پر نکردید که ...، دوباره، کی رفتی خارج؟ چرا رفتی؟ با چه کسی رفتی؟ و... گفتم حداقل جای فرم را بیشتر میکردید، برای دورانی که دلار آنقدر گران نبود و خارج رفتن منع نبود. فرمها را پر کردیم، گفتم امروز روی آنتن میروم، شنبه است، ساعت سه به من گفتند به حراست بروم، جواب دادند نه! گزینش شما نیامده و ... به او گفتم حاج آقا میخواهم ببینیم همهای این عزیزانی که بر روی آنتن هستند و حرفهایی میزنند از همین مسیر آمدند؟ از این فیلترها رد شدند؟ با لبخند به من جواب میدهد بعضیها دیگر بت شدند. گفتم: ولی ما در سال ۵۷ با شعار بت شکنی خمینی انقلاب کردیم. گفت: با شما؟ گفتم: من حتما نباید ۵۷ به دنیا میآمدم؟ پدرم حساب نمیشود؟ علف از ریشه سبز میشود، گفت حالا درست میشود، چند روز پیش زنگ زدم گزینش، گفتم: خواستم عید فطر را تبریک بگویم، دو هفته که اصلا جواب نمیدادید، کمکم باید عید نوروز را هم تبریک بگویم، جواب گزینش ما چه شد؟ ماه رمضان تمام شد. چون در ماه رمضان هم زنگ زدم.
گفتم: در ماه روزه، با آبروی مومن هم بازی کردید، آبروی شبکه که اصلا برایتان مهم نیست، چند روز پیش زنگ زدم، پرسیدم نتیجه چه شد؟ گفتند جواب مجدد منفی شد، چرا؟ اگر میخواهید بیاید فرم اعتراض پر کنید.
* فکر میکنید تسویه حساب شخصی دارند با شما میکنند به خاطر اعتراض به گزینش کلیشه ای و سطحی؟
شاید، واقعا میگویم، ماشینهای قدیمی کاربرات داشتند و گاهی وقتها یک سرسوزنی سیستم را مختل میکرد، گاهی وقتها یک خسی، خاشاکی میرود و یکدفعه سیستم را خراب میکند. من به دوست مصاحبهگر گفتم، من اصلا دغدغه اجرا ندارم، من نویسندهام، آخرش میخواهید بگویید ممنوعالقلم؟ باز هم مینویسم، به اسم دیگر مینویسم، همان طور که همه میدانیم چه کسانی نوشتند به اسم کسانی دیگر، ممنوعالقلمها، شما ممنوعالروزیام نمیتوانید بکنی، دست شما که نیست، شما شب باید راحت بخوابی. این نحوه قضاوت شما اصلا درست نیست چون نتیجهاش این وضعیتی که هست. امسال سال حمایت از کالای داخلی است، ما کالا نیستیم ولی به هر حال فرزندان این سرزمین هستیم، این حمایت چگونه است؟ چگونه حمایت میکنید؟ بعد اگر ما رفتیم به جم و منوتو و ... مشکل از کیست؟ مشکل از تو مدیر و گزینش و حراست است.
* مجریهایی که چادرشان میافتد یا بعضا پروندههای اخلاقیشان در دادگاه باز میشود، آنها هم از این فیلتر رد شدهاند؟
همین را گفتم، گفتم یک نقطه تاریک از من بگویید، همین قوه قضائیهای که خیلی نقد بر آن وارد است، تفهیم اتهام میکند، به من بگویید فلان جا که رفتی، عکس و سند داریم که تو فلان کار را کردی، یک کلام را رو کنید که من حداقل بدانم جریان چیست؟ یکبار در جلسهای دوستان میگفتند که چرا برنامهها نمیگیرد و... گفتم من فکری کنم خیلی ساده است، هر آدمی را بگذارید برنامهای که چسب آن برنامه باشد. یک مثال خوبی زدی گفتی فلانی زنش را طلاق داده، او را نگذاریم برنامه خانواده اجرا کند. کسی که بچه ندارد، در برنامهای که راجع به فرزندآوری است نگذارید که دربارهی تربیت فرزند حرف بزند.
* کسی که ازدواج نکرده است او را در برنامهای درباره ازدواج نگذارید.
این انتخابها اشتباه است، همین مسائل را به آنها گفتم، آنها هم از همین فیلتر عبور کردند؟ بعد همین را تبدیل به چماق میکنند و به سرت میزنند که ما اگر این گزینیشها و تجسسها را نداشته باشیم نتیجهاش همین میشود. گفتم داشتهاید نتیجه این شده؟ اگر داشتید که سیستم ناکارآمد نمیشد. نکته مهم این است که شما روی آنتن من را تربیت کردی، پشت آنتن، دوبلور و صداپیشه تربیت کردی و... تو باید از بچههایت حمایت کنی، ما بچههای همین تلویزیونیم. مگر کجا بزرگ شدیم؟ مگر کجا درس خواندیم و درس پس دادیم؟ اینجا، پس اگر رفتیم تقصیر شماست، هر جا که باشم میگویم بچه تلویزیونم. سینما هم کار میکنم اما بچه تلویزیونم، پس هوای بچههایتان را داشته باشید. اصلا سراغ مجریهای قدیمی میروید که از خیلی از آنها خبری نیست. در همان دوران بیماری و بستری بودن هفتهای یکبار آقای فرجی زنگ میزد، با اینکه من تا قبل از اجرای روی آنتن، دو یا سه بار آقای فرجی را دیدم، برایش مهم بود. در مراسم تودیع و معارفهاش هم گفتم با این همه مشغله و دغدغه ولی حواسش به بچههایش بود، مدیر شبکه پدر یک شبکه است.
* از آن جنس مدیرها را لولو برد. الان مدیران جوان هیجانزدهای را داریم که سپر یک عده خاص شدهاند.
یکی، دو نفر را سراغ دارم، ولی نیست. در حوزه سریالسازی هم همین است، اگر خواستید برایتان مثال میآورم، طرح داشتم، یک نفر تهیه کننده بود که برادرش خیلی در تلویزیون پرنفوذ است. طرح من رفت، برادرش گفت این موضوع را تمام شده بدانید، طرح رفت و ۴۲ ایراد از آن گرفتند. هنوز برگههایش را دارم. آن زمان میخواستم در صفحه شخصیام بگذارم، در لابی ساختمان شیشهای با تهیه کننده و آقای مدیر نشستیم و فکر میکردم این چه نحوه ایراد گیری است که اغلب اشارات آن، متناقض است. مثلا مورد ۱۳ آن با مورد ۲۷ تناقض دارد. گفتم شما جوری نوشتید که گویی من تازه از کلاسهای فیلمنامهنویسی مقدماتی حوزه هنری بیرون آمدم. زیر بار نمیرفت، عصبی شدم و خواستم که بلند شوم، تهیه کننده به آقای مدیر گفت: حاجی هم هست، حواستان هست؟ گفت: حاجی کیست، گفت برادر بزرگم. گفت برادر بزرگت کی هست؟ گفت: فلانی. تعجب کرد گفت: تو برادر فلانی هستی؟ گفت: تصویب است، عصبی شدم و گفتم: من نیستم. الان چه کسی را تصویب کردی، چه چیزی را تصویب کردی؟
ماه مبارک امسال این همه سریال ساخته شد ولی باز هم خود روابط عمومی سازمان میگوید پربینندهترین سریال ماه مبارک پایتخت ۴ است، سریالی که یکبار پخش شده، ۲۰ بار دیگر هم از شبکه تماشا و... پخش شده؟ چرا؟ به خاطر همین کارها، طرح را بردم و به سازمان ندادم. یکبار عصبی شدم گفتم آیا فامیلی من مشکل دارد؟ عوض کنیم؟ یک فامیل معروف بگذاریم؟ همین مناسبات و روابط است که در حوزه اجرا و سریال و همه چیز که باعث شد تلویزیون اینچنین باشد. ارزشمندترین آدمها را ما داریم، نه تنها در ایران و منطقه بلکه در کل دنیا، پس چرا به این صورت هستیم؟ واقعا محبوبیت همان است، مشروعیت همان است، سلیقه مخاطب که همسطح هزاردستان، سربداران و امام علی (ع) بود، الان سطح سلیقه همان است؟ چند نفر از همکاران برایتان اسم بیاورم که اول کنج عزلت، کمرنگ، بیرنگ، و بعد مرحوم میشوند، سرخورده میشوند، چرا؟ به خاطر اینکه همچنان مناسبات همین گزینشها هست. فلانی جین میپوشد، فلانی آستینکوتاه، اصلا مگر اینها مهم است؟ اگر مهم بود پس چرا به این صورت هستیم؟
* باندهای مدیریتی در سازمان قابل شناسایی هستند و اغلب خودشان عامل چنین رفتارهایی هستند، مبادا تو از مجری محبوب فلان شبکه رقیب بیشتر دیده شوی.
ببینید الان به مدد فضای مجازی همه چیز قابل رصد است، مهم این است که تو قدرت داری و مهم این است که چقدر سیستم اعتقاد راسخ داشته باشد که این باندها را نابود کند یا کاری کند که فضا باز شود.
* با این وضعیت به حال صدا و سیما باید گریست، چه باید کرد وقتی گویندهای که چهل سال گوینده است با همین وضعیت گزینش میشود. خیلی از دوبلورهای سازمان ممنوعالصدا هستند. حراست ممنوعالصدایشان کرده، با ما در ارتباطند و تصدیق میکنند. چه باید کرد؟
درشتی و نرمی به هم درد است /چو فاصله که جراح و مرحم نه است.
ما فقط رگ میزنیم، یک جاهایی باید مرهم بگذاریم، یک کسی اگر یک جایی پایش لغزید تو به عنوان پدر اگر بچهات اینگونه بود، ممنوعالورود به خانه؟ نه! باید کمکش کنید.
* آیا شما هم پایتان لغزیده یا پروندهاخلاقی داشتهاید؟
یک عکسی از لغزش پای من بیاورند، یک سندی بیاورند که بگویند تو یک جایی مثلا باد روسریات را برده، تو یک جایی و یک استخری تنی به آبی زدی، یک تفهیم اتهامی بکنید، یعنی چه؟ روز چه حسابی؟ از قیافهام خوششان نمیآید؟ مثلا میگویند این «بچه پررو است». به دوستمان در گزینش هم گفتم، من از حب علی با تو حرف میزنم نه از بغض معاویه، ببین گستاخم، پررو هستم، ببین جایی را از سیاستهای سازمان خارج زدم ببین جایی حرفی زدم که برای نظام پیراهن عثمان شود؟
من هر جایی بودم سردبیر برنامه بودم، مجری برنامه بودم، سریال و فیلم نوشتم تا سریال مدار ۱۰ درجه را نوشتم که جایزه بهترین فیلم جشنواره بینالمللی مقاومت را گرفت. دریادار سیاری که آن زمان فرماه نیروی دریایی ارتش بودند آمدند و با دیگر اسرا فیلم را دیدند و اشک ریختند و گفتند این فیلم نمونه اقتدار ملی است، از این نوع کارها زیاد داشتم از کمدی، تا فیلم در حوزه کودک، مثل شکلاتی که پارسال در جشنواره بینالمللی کودک بود. کاتیوشا که چند روز دیگر اکران میشود ویک کمدی ارزشی است. ما را اینجوری بسنجید، بعد اگر هم اتفاقی افتاد بیایید بگویید، اگر هم نیفتاده پس چرا دارید خاله زنکی، بچگانه رفتار میکنید ولی این روش، روش درستی نیست چون نتیجهاش این شده.
*تربیت و رویش استعدادهای جدید اتفاق نیفتده است برای همین است که ماه عسل و برنامههای تحویل سال سرقفلی ابدی و ازلی یک مجری خاص شده است.
خیلیها پیام میدهند که ما میخواهیم مجری شویم باید چه کار کنیم؟ میگویم نمیدانم، یکی باید بیاید و این سوال را جواب بدهد. اگر کسی میخواهد مجری شود چه کار کند؟ برای شطرنج، فوتبال و همه چیزی ما مدرسه داریم اما یک نفر بخواهد مجری شود چطور؟ الان برای ۱۰ سال دیگرمان مجری تربیت میکنیم؟
*آخرین ترکش تلویزیون این است که بازیگرها دارند مجری میشوند؟
الان دیدم که بعضیها میگویند کامران تفتی چرا در آن برنامه مجری است و یا پژمان بازغی، این اختیار تهیه کننده است و بعد اگر خوب نباشد کنار گذاشته میشود، مثل خیلیها که بازیگر بودند و اجرا میکردند، یکی دو برنامه اجرا میکردند، اما پس از چندی کنار گذاشته شدند. ما مجری نداریم، آنهایی را هم که داریم که آمدند و تربیت شدند در دانشگاه صدا و سیما همه گلها را اذیت کردیم.
*فضای تلویزیون زیادی سلبریتیزده شده است.
تهیه کننده چهره میآورد، تلویزیون هم همین است، میبینی دست به دامن آقای گلزار شدن، چرا؟ چون تلویزیون مخاطبی ندارد مثل دهههای قبل برای همین باید برود چهره بیاورد. یعنی تلویزیون دارد خودش معرفهی به اضافه میکند، یعنی انگار خودش نکرهای شده که معرفه میآورد تا معروف شود یا محبوب شود. این را هم که بهشان بگوییم به آنها برمیخورد وگرنه تو اگر برنامهی تو دستش باز باشد، مجریهای کار درست بیایند نیازی نیست تو بروی سلبریتی بیاوری، اگر آوردی به عنوان چاشنی کارت نه شوق کارت.
*تسنیم
ارسال نظر