محمدرضا مهدویپور/ قطعاً همه ما تصویری از کشورهای مختلف دنیا مثل هند، آمریکا، آفریقا و ... داریم بی آنکه به آنها سفر کرده باشیم. بخش عمدهای از این تصویر ذهنی ما را رسانهها از جمله فیلمهای سینمایی کشورهای دیگر شکل داده است. سینمای هر جامعه میتواند بازتابی از ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی مردمان آن باشد. تصاویری که بر پرده سینما نقش میبندد، روایتها و شخصیتهای موجود در فیلم سینمایی اگر آینه تمام نمای جامعه ی خود نباشد، لااقل تصویری دور و بیگانه با زندگی مردمان آن هم نیست و این در حالی است که اساسا سینما عرصه ساخت و بازنمایی است.
این تصور که فکر کنیم رسانهها مانند آینهای برای انعکاس واقعیت هستند، اشتباه است. رسانهها با محتوایی که ارسال میکنند بر آگاهی و ذهنیت ما تاثیر میگذارند و باورهای عمومی راجع به موضوعات را شکل میدهند. آنچه فیلمها از دنیای بیرونی به ما نشان میدهند هرگز بیطرفانه نیست. هر عقیدهای که بتواند به یک رسانه دسترسی داشته باشد، میتواند واقعیت را آنطور که میخواهد به اطلاع همه برساند. پس واقعیت بر اساس بازنمایی رسانهای شکل میگیرد و ساخته میشود. رسانهها واقعیت را بازتاب نمیدهند بلکه آن را به صورت رمز و نشانه در میآورند و به صورت نمادین و نه مبتنی بر واقعیت انعکاس میدهند. سینما در جهان امروز، به عنوان متنی فراگیر و گسترده و رسانهای برای انتقال معانی و دلالتهایی است که سازنده آن را برای مخاطب خود قرار داده است.
حال فکر میکنید چه تصویری از ایران و ایرانی در ذهن مردم دنیا شکل گرفته است، مردمی که شاید هرگز به ایران سفر نکرده باشند و یا با یک ایرانی از نزدیک برخورد نداشته باشند و صرفاً شناخت و اطلاعات و تصویرسازی خود را از فیلمها خواهند گرفت. پاسخ به این سوال مستلزم در نظر گرفتن دوجنبه مجزا میباشد:
- نخست فیلمهایی که سینمای غرب درباره ایران یا ایرانی ساخته است.
- دوم فیلمهایی که کارگردانان ایرانی ساختهاند و به واسطه جشنوارهها در سینمای بین المللی مطرح شده است.
در دسته نخست غالب آثار شامل کلیشه ایران هراسی و اسلام هراسی است. در گفتمان بازنمایی فیلمهای آمریکایی، اسلام بهویژه اسلام سیاسی به عنوان خطر و تهدیدی برای جوامع غربی معرفی میشود؛ مسلمانان به عنوان متحجر، بنیادگرا، افراطی و جنگطلب به تصویر کشیده میشوند و جنبشهای احیاگری اسلامی از جمله انقلاب اسلامی ایران و نظام جمهوری اسلامی ایران تحت عناوینی مانند حرکتهای تروریستی و تروریسم دولتی نامگذاری میشوند.
در این فیلمها، مساجد و روحانیون بدون لحظهای درنگ و یا تأمل و تفکیک میان بنیادگرایان در یک سو و نیروها و جنبشهای اسلامی میانهرو و عقلگرا مانند پدیده انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در سوی دیگر به مثابه نمادی از «خشونت» و «بنیادگرایی» و «آمریکاستیز» ترسیم و تصویر میشوند تا از این رهگذر، رویارویی و مخالفت با آن توجیهپذیر شود.
اما در اینجا مسئله ما پرداختن به تصویری که سینمای غرب به ویژه آمریکا از ایران میسازد، نیست؛ زیرا حتی اگر خود غربیها آدم منصفی باشند، میتوانند با نگاهی انتقادی به این فیلمها نگاه کنند و با در نظر گرفتن سابقه دشمنی با ایران اسلامی این کلیشهسازیها را تحلیل کنند. آنها میتوانند به فیلمهای ایرانی نگاه کنند تا ببینند، خود ایرانیها چگونه خودشان و کشورشان را به تصویر میکشند چرا که احتمالاً این فیلمها تصویر واقع بینانهتری از ایران نشان میدهند. اما حقیقت به نحو دیگری است.
اغلب فیلمهایی که تصویری تیره و تلخ از شرایط اجتماعی ایران ارائه میکنند، مورد پسند غربیها برای حضور در جشنوارهها واقع میشود. به بیان دیگر، علت توجه به فیلمهای ایرانی، تمرکز بر موضوعاتی نظیر عقبماندگی، مسائل قومیتها، حقوق زنان، فقر، تجاوز و ... است که چون با رویکرد شرقشناسانه و استعماری به شرق تناسب دارد، مورد توجه جشنوارههای غربی قرار میگیرد.
پیشینه فعالیت برخی جشنوارهها از جمله اعطای جایزه به فیلمی مانند آرگو نشان داده است که رویکردهای سیاسی نیز در انتخاب برخی جشنوارهها نقش دارند اما محتوای اصلی این فیلمها چه بوده است و آیا سیاه نمایی در آن صورت گرفته است؟ برای فیلمسازان ایرانی مسجل شده است اگر بخواهند فیلم ایشان در جشنوارههای جهانی راه یابد، اگر میتوانند باید به طرح و بزرگ نمایی مشکلات و مسائل نظام اجتماعی ایران، اشارهای مستقیم و غیر مستقیم داشته باشند.
ظاهر ماجرا این است که این فیلمها قصد دارند مشکلات و معضلات اجتماعی را بازنمایی کنند و قصد حل آنها را هم دارند و احتمالاً از این منظر نیر قابل تقدیر هم هستند! اما باید به این نکته توجه کرد که سازندگان این آثار دست به گلچین کردن و انتخاب هدفدار بخشهایی از «واقعیت» میزنند و از این منظر «حقیقت» را وارونه جلوه میدهند.
در سطح داخلی هم نشان دادن مشکلات کشور، اگر همراه با نمایش ارادهای برای حل مشکل نباشد، نهتنها باری از روی دوش مردم و کشور برنخواهد داشت، بلکه تنها باعث پمپاژ یاس و عصبیت به جامعه خواهد شد. و این، تفاوت بزرگ سینمای تاثیرگذار و پرمخاطب آمریکا با سینمای ورشکستهی ایران می باشد.
«قهرمان» مهمترین ابزار تبدیل نِقزدن به انتقاد است و با وجود آن میتوان تمام مشکلات را به درستی بیان کرد و در عین حال «امید» را در دل مخاطب نکشت. نکتهی مهم این است که بسیاری از این آثار ظاهرا اجتماعی یا به نمایش صرف فلاکت اکتفا میکنند، یا سعی میکنند تحلیلی کاملاً سیاسی از مشکلات اجتماعی ارائه دهند و ماهی مطلوب خود را از مسائل اجتماعی صید کنند.
اما امسال فیلم سینمایی «بدون تاریخ، بدون امضاء» به عنوان نماینده سینمای ایران برای رقابت در بخش اُسکار بهترین فیلم خارجی زبان انتخاب شد؛ حال این فیلم چه محتوایی دارد، و چه تصویری از ایران میسازد؟ آیا تصویر واقع گرایانه، خیرخواهانه و بدون سیاه نمایی است؟
سیاه نمایی، تأکید بر نقاط ضعف و وجوه منفی چیزی یا کسی یا اندیشهای است. در نگاه منتقدان سینما، به طور کلی دو مفهوم از سیاه نمایی مد نظر است؛ در نگاه اول، منظور از سیاه نمایی، نمایش صرف نقاط تاریک زندگی فردی و اجتماعی است. برای مثال، موضوعاتی مانند اعتیاد، طلاق، بیکاری، تبعیض قومی و جنسیتی، اختلاف طبقاتی، فقر و ... در واقع این وجه از سیاه نمایی، با چیستیها سروکار دارد.
معنای دیگر سیاهنمایی، مرتبط با چگونگی نمایش و به تصویر کشیدن واقعیت هاست. به این معنی که نکات منفی، منفیتر و سیاهیها، سیاهتر و تیرهتر به نمایش درآیند. به بیان دیگر، در سیاهنمایی با کاربرد تمهیدهای خاصی نظیر تکرار و تأکید، نوع صحبت و تفسیر شخصیتهای درگیر در ماجرا، نوع موسیقی، اندازه نماها، و رنگ بندی و... نقاط منفی برجسته شوند و در این میان برای مثال فقر را هم میتوان همراه با مناعت طبع نمایش داد و هم همراه با ذلت و تباهی.
قطع به یقین میتوان گفت، فیلم «بدون تاریخ، بدون امضاء» هر دو وجه سیاه نمایی را در حد اکمل دارد. موضوع داستان اولین محور بروز سیاهنمایی است. نشان دادن فقر و فلاکت مفرط ایرانی آن هم در شرایط تحریم و اوضاع اقتصادی کنونی چه پیامی برای مردم دنیا خواهد داشت؟ جز اینکه ما شکست خوردهایم و به شکست خود معترفیم. صحنههایی از این فیلم با مکثهای طولانی بر نمای کاملاً سیاه، تاریکی و نا امیدی را در مخاطب تثبیت میکند. فلاکت، بدبختی، سیاه روزی، گرسنگی، اصالت سود، عصبیت و... جزو اولین مؤلفههایی است که میتوان ازاین فیلم احصا کرد.
جامعه ما طبق نگاه فیلمساز «بدون تاریخ، بدون امضاء» آن اندازه بدبخت، مفلوک، فقیر و تیرهروز است که شهروندانش هیچ قوتی جز «مرغ مُرده» برای خوردن پیدا نمی کنند. شخصیتها داستان افسرده و بدون هیچ امیدی برای ادامه زندگیاند، مرغ مرده نیز جان فرزند خانواده که نماد امید و زندگی آینده است را میگیرد. آیندهای برای این جامعه متصور نیست.
بر این اساس فیلم مخاطب را وارد بازی رنجآور و نالان خودش میکند و همه مجراهای نفس کشیدن میان این همه بدبختی را هم از او میگیرد تا درگیر حساسیت و وسواس اخلاقی قهرمان و فیلمساز شود. در بهترین حالت «بدون تاریخ، بدون امضاء» ستایشنامهای برای بدبختی و تیرهروزی است.
البته باید توجه داشت که با همت ویژه مسئولان و متولیان فرهنگی کشور، صدای فیلمهایی همچون «بدون تاریخ، بدون امضاء» در جشنوارههای خارجی به وضوح شنیده میشود و این در حالی است که فیلمهایی چون «یتیمخانه ایران» که صدای ایستادگی و مظلومیت ملت ایران است و با وجود داشتن موضوعی تلخ و سیاه در چگونگی امیدوارانه به تصویر کشیدن موفق عمل کرده است، حتی در داخل نیز بایکوت شده با کینهورزی بسیاری از مدیران سینمایی کشور مواجه میشود و نمیتواند اکران موفقی را شاهد باشد و در همین شرایط فیلمی که نشان میدهد تلخی بر جامعه حاکم است و این وضعیت تغییر نمیکند و مقصر سیستم داخلی است و ... با ژستی روشنفکرانه مورد حمایت قرار میگیرد و سیاهنمایی بودن آن را رد میکنند و آن را اثری فاخر میدانند که وجدانهای زنده بشریت را بیدار میکند و نماد امید ملت ایران باشد.
جالب آن است که در بیانیه هیئت انتخاب فیلمهای ایرانی برای اُسکار آمده است: سینمای ایران به عنوان بخشی از دیپلماسی فرهنگی و در چارچوب دیپلماسی عمومی میتواند از فرصت شرکت در این مراسم برای تقویت ارتباط بین ملتها، تأثیر بر افکار عمومی و لاجرم افزایش فشار بر دولت آمریکا استفاده کند. ما، اعضای این هیأت، نیک میدانیم که با توجه به فیلمهای معرفی شده، نماینده ایران رقابتی بسیار دشوار در پیش دارد، اما یقین داریم در صورت توفیق، این مراسم بستری مناسب در اختیار سینماگران شایسته ایران قرار میدهد تا صدای ملتی کهن، نجیب و صلح دوست را به گوش همه جهانیان برساند. |
حال بیایید با وجدان و به دور از نگاهی سیاسی بار دیگر بر این انتخاب بنگریم؛ آیا واقعا «بدون تاریخ، بدون امضاء» همانگونه که در اعلامیه انتخاب آن بیان شده است، صدای ملتی کُهن، نجیب و صلحدوست را به گوش همه جهانیان میرساند و یا آنکه این اثر مجهول سینمایی، ندای ضعف و بیچارگی و زبونی ملتی است که چارهای ندارد و بهترین کار برایش تسلیم دربرابر فشار غرب است تا به مردار خواری نیفتاده است!؟
ارسال نظر