یکی از مباحث مطرح درباره سینمای هالیوود، فعالیت شاخه تبلیغاتی پنتاگون در حوزه فیلمسازی است، بحثی که همواره با ارائه نظریات نهچندان قابل قبول محافل داخلی، تحت سیطره شعار "هنر برای هنر" و پررنگ کردن وجوه هنری یا شاخه صنعتی هالیوود، از اذهان عمومی پنهان میماند. آیا میتوان منکر شد که در این کشور، نهادهای حمایتی پنتاگون در کمپانیهای مختلف، دست از ساختن آثار تبلیغاتی و جذب جوانان آمریکایی به ارتش، دست برخواهند داشت!؟ در واقع سینما، ابزار مهمی است که در طول ۸۰ سال گذشته خدمات خاصی به ارتش آمریکا ارائه داده است.
فیلم تبلیغاتی «مگان لیوی» که با بودجه مستقیم و حمایت معنوی پنتاگون ساخته شده است زمانی که در سینماهای سراسر آمریکا بهنمایش درآمد، تقریباً بهمدت یک ماه برای خانوادههایی که یکی از اعضای آنان در افغانستان و عراق حضور داشتهاند، بهصورت رایگان نمایش داده شد، بهعبارت دیگر از تولید تا توزیع، فیلم تحت حمایت پنتاگون قرار دارد و نخستین پرسش قابل طرح درباره فیلم که با تبلیغات وسیعی اکران شد این است؛ "آیا این فیلم درباره رشادت سربازان آمریکایی در عراق و افغانستان است!؟ ".
* تنها راه گریز جوانان جامعهگریز آمریکایی ارتش است؟
روایت فیلم از جایی آغاز میشود که کارفرمای «مگان لیوی» او را از شغل پیشخدمتیاش از یک رستوران خیلی کوچک اخراج میکند. مگان نمیتواند با مشتریانش برخورد کند و با آنها ارتباط بگیرد، چون قادر به برقراری ارتباط با افراد نیست. نوعی جامعهگریزی در شخصیت مگان وجود دارد که او را بهسمت اعتیاد سوق میدهد و معضل بیکارشدنش او را به تنها راه گریز جوانان جامعهگریز آمریکایی، یعنی ارتش هدایت میکند.
این دختر جوان جامعهگریز معتاد که تحصیلاتش را نیمهکاره رها کرده است، قبل از «۱۱ سپتامبر» وارد ارتش میشود. فیلم خیلی قصه خاص و ویژهای برای تبلیغات ورود به ارتش ندارد، حتی بهاندازه فیلم G.I.jane (ریدلی اسکات) در ستایش ارتش آمریکا نیست، اما نسخه جدیدی برای جوانان آمریکایی میپیچید و این نسخه هالیوودی، محتوای فیلم را تبیین میکند. فیلم «مگان لیوی» اثر هدایتگری است که به جوانان آمریکایی توصیه میکند در صورت استیصال اجتماعی و اعتیاد به مواد مخدر "لطفاً به ارتش ایالات متحده بپیوندید".
بخش دوم فیلم به لیوی میپردازد که با توانایی کم فیزیکی وارد ارتش میشود و نخستین مشکلی که او با آن دست و پنجه نرم میکند این است که توانایی بدنی و استقامت استاندارد لازم را ندارد. در این مقطع یک پیام دیگر به مخاطب آمریکایی منتقل میشود که با حداقل توانایی فیزیکی هم میتوان در خدمت ارتش بود.
لیوی در ارتش آغاز سختی دارد و در نهایت با توجه به عدم توانایی بدنی و فیزیکی کافی بهعنوان مربی و همراه سگ به واحد کی۹ میپیوندد. واحد k۹ سگهایی را برای کشف مینهای کنارجادهای تربیت میکند. در ادامه استقامتش را در مقام مربی با رکس سگ ژرمن شپرد میبینیم که همراه با او، جان بسیاری از همرزمانش را از مرگ در عراق نجات میدهد.
لیوی در سال ۲۰۰۳ به واحد تفنگداران نیروی دریایی پیوست اما چه گزارههایی داستانی به فیلم اضافه میشود که انگیزشهای واقعی او برای پیوستن به ارتش نمایشی شود؟ لیوی در خاطراتش مینویسند که فاجعه تروریستی ۱۱ سپتامبر برای او چنان شوک بزرگی بود که در سال اول دانشگاه، تحصیل را رها کرد و به ارتش پیوست.
این دروغ چاشنی فیلم میشود، در صورتی که لیوی در این مسیر قرار نگرفته بود. او در کتاب خاطراتش مینویسد: "درس هرچند مهم بود، اما زمان جنگ بود و با خود گفت که به سختترین واحد نیروهای مسلح بپیوندم".
آشنایی لوی با رکس قبل از آن آغاز شد که مربیاش بشود. رکس او را خیلی گاز میگرفت و به این جهت از او میترسید. در راه یک مأموریت، مگان به سرباز همراه خود میگوید، رکس میتواند با گاز گرفتن ساعد مهاجم را خرد کند. رکس استخوانهای اول مچ اولین مربی خود را در شش ناحیه خرد کرده بود قبل از آنکه مربیگری او نصیب مگان شود.
اینکه پس از بازگشت از جنگ بر سر سربازان چه میآید و چه احساسی دارند مهمترین جنبه عاطفی فیلمهایی درباره جنگ یا در حاشیه جنگ است. اما این فیلم جنگ و حتی زخمی شدن را از وجوه عاطفی بهنمایش میگذارد تا شبیه یک تیزر تبلیغاتی برای جذب سربازان به ارتش باشد. مردم آمریکا به سگ حساسیت دارند. در سریال «آخرین قارون» که به سازوکار و روشهای ساخت فیلم در دهه سی هالیوود میپردازد، مونرو استاهر (مت بومر) میگوید: "مردم آمریکا قهرمانانی را دوست دارند که یک سگ کنار خودشان داشته باشند". در واقع فیلم با استفاده از موقعیت مگان لیوی و رکس، اثری را درباره جنگ با محوریت سگ بهنمایش میگذارد تا مخاطب آمریکایی نسبت به آن سمپاتیک شود. شاید قصه ضعیف فیلم اثر را تحتالشعاع قرار دهد اما چنین فیلمی برای یک هدف ساخته شده، مردم آمریکا حتی درباره حضور یک سگ در جنگ چگونه باید فکر میکنند. این بخش از تجربه سربازان در جنگ چالشبرانگیزتر است.
فیلم با پرداختن روایت به حادثه انفجار بمب در عراق و مجروح شدن مگان و رکس مسیر دراماتیکش را با برانگیختن احساسات تماشاگر طی میکند و موضوع سربازان در جنگ، تقریباً یک روایت دستدوم در فیلم است. جدایی مگان از رکس او را به یک افسردگی روانی شدید مبتلا میکند. چالش پرده سوم فیلم میان مقامات وزارت دفاع و تقاضای مگان اتفاق میافتد. مگان میخواهد رکس در بازنشستگی به او سپرده شود و مقامات وزارت دفاع موافقت نمیکنند.
مؤلفان صبر و حوصلهای در ساختن رابطه مگان و رکس بهخرج میدهند تا یک رابطه غیردراماتیک را دراماتیکتر نشان دهند. مؤلفان قصد دارند رابطه عمیق یک سرباز منزوی با سگش بهسرعت در فیلم برای تماشاگر رابطهای معقول و احساسی شود.
سبک خودمانی و نابسامان قصهگویی در این فیلم و همچنین پرهیز عمدی از پرداختن به جنبههای سیاسی جنگ عراق از نشانههای ایدئولوژیک فیلم مگان لیوی است و اثر روانشناختی اثر در جایی از فیلم نمود پیدا میکند که سرگشتگی پرسوناژ مگان با رفتن به خط مقدم جنگ پایان پیدا میکند.
در واقع جنگ رفتن برای سازندگان در تیررس تمجید اجتماعی و بازیابی هویت قرار میگیرد و قرار گرفتن در پازل جنگی تجاوزکارانه سرزنش نمیشود. اگر خود فیلم را با توجه به دادههای داستانیاش مستقل از خاطرات واقعی مگان لیوی قضاوت کنیم، روایت اثر درباره فردی ضداجتماعی است که قدرت جسمانی سرباز شدن ندارد و بهعنوان تنبیه او را برای تمیز کردن قفس سگها میفرستند. تأمل قابل اشاره این است که بخش جوانان جامعه آمریکایی همانطور که در اغلب آثار سینمایی میبینیم بهدلیل بروز و ظهور پارادوکسهای فرهنگی، رویکردهای ضداجتماعی خود را بروز میدهد و عمده ناهنجاریهای مدنی، نشئتگرفته از رویکرد ضداجتماعی نسل جوان است. گاهی این زخم دیرینه اجتماعی با مسکنهایی مثل داستان وستساید و گروه موسیقی بیتلز التیام پیدا میکند اما چنین درمانهایی مقطعی است و جنگیدن و قرار گرفتن در راستای اهداف نظامی، نسخه ممتد هالیوود برای درمان رویکردهای ضداجتماعی جامعه جوان آمریکایی است.
مگان با حجم عظیمی از استیصال و تعارضات اجتماعی، در قفس رکس را میبیند و علاقهمند به مربیگری میشود تا به سرگشتگیاش پایان دهد و مسیر و هدف زندگیاش تغییر میکند. ترکیب دوستی انسان و حیوان و موضوع جنگ موضوع دراماتیک دشواری است و به فیلمسازی با توانایی بالاتری نیاز دارد. «گابریلا کوپرثویت»Gabriela Cowperthwaite مستندساز با مستند «ماهی سیاه» در سال ۲۰۱۳ به شهرت خاصی دست پیدا کرد و مدیران سفارشدهنده پنتاگونی از گرایش کار با حیوانات این کارگردان زن خوششان آمد.
مستند ماهی سیاه چنان اثر داشت که به صنعت نمایش رقص نهنگهای اصیل با مربیان در استخرهای نمایشی شرکت سیور پایان داد. هزاران هزاران نفر با این صحنهها خاطره داشتند و با آن عکس گرفته بودند. کیت مارا بهواسطه سفارشدهندگان بهسراغ این خانم برای کارگردانی این فیلم رفت چون پیش از این فیلم داستانی نساخته بود.
اما با همه ویژگیهایی که برای ساخت این فیلم درنظر گرفته شده کارگردان فیلم شلوغ و درهمی تحویل میدهد. این شلوغی و درهمی تمهید خاصی محسوب میشود و دلیلش نمایش کارگری است که موفقیت تنها در لباس ارتش برای او محقق میشود و ارتش تبدیل به کلید موفقیت جوانان میشود. این موفقیت دراماتیک در رابطه عاطفی مگان و رکس که از نظر آمریکاییهایی بسیار حساسیتبرانگیز است پنهان میشود. رکس، سگ نافرمان و عاصی که توسط مگان رام میشود و با شیوه نمایشی کاملاً محسوسی، مگان هم در ارتش آمریکا رام خواهد شد، برای همین هم تماشای این دو انسان و حیوان با سکوت تمرکز و ترس میان جادهها دنبال بمب کنارجادهای برای تماشاگر آمریکایی هیجانانگیز است. رابطه آنها در این فیلم دوستی واقعی بهنظر میرسد و به زشتی ملالآور صحنههای جنگ عراق توازن میبخشد.
کنار این خط داستانی که رابطه انسان و سگ برای مقاصد نظامی آمریکایی تقدیس میشود، رابطه مگان و مادرش بهچالش کشیده میشود، در واقع جهتدهی فیلم نفی خانواده و هدایت به مسیر ارتش است.
تصویری از مگان لیوی واقعی
این فیلم جنگی نیست، اما ستایشنامهای نظامی است، علیرغم اینکه در جنگ عراق میگذرد و از یک سگ بمبیاب تجلیلی عاطفی بهعمل میآید. پنتاگون در برنامههای مدونی هرساله فیلمهای جنگطلبانه یا در تجلیل از سربازان آمریکایی تولید میکند و کارزار ستایشگرایانه هالیوود به جایی میرسد که بخش مهمی از فیلم مگان لیوی تبدیل میشود به تلاشی بصری، عاطفی و تجلیلی از یک سگ بمبیاب. در مقابل چنین تلاشی، ما چه اهداف و نقشه راهی برای بازیابی نمایشی حماسه دفاعی هشت سال دفاع مقدس داشتهایم!؟ از سوی دیگر سلبریتیهای سینما بهجای تلاش برای احیای ارزشهای دفاع مقدس در صفحات مجازی خود مشغول تبلیغ و نگاهداری سگها هستند.
*تسنیم
ارسال نظر