فیلم «آرزوی مرگ» (Death Wish) فیلمی از الی راث محصول سال ۲۰۱۸ با هنرنمایی بروس ویلیس، بازسازی فیلمی به همین نام محصول ۱۹۷۴ است.
روایت نسخه اصلی که چهل و چهار سال قبل ساخته شد، درباره پل کرسی (چارلز برانسون)، مهندس معماری است که سه جوان بزهکار به قصد سرقت، به خانهاش حملهور میشوند و همسر او را به قتل میرسانند و دخترش به یک شوک روانی حاد دچار میشود.
زندگی آرام پل کرسی که در ابتدای فیلم او را در سفری تفریحی با همسرش میبینیم به شکلی موازی با تصاویری از افزایش هرج و مرج و جنایت در نیویورک توام است و مایکل وینر-کارگردان- بدون تشریح وجوه ملودراماتیک، بسیار سریع به سراغ اصل موضوع میرود.
این هرج و مرج یک سوی ماجراست و زمانی که کرسی به بیمارستان مراجعه میکند، میبینیم همچنان تداوم دارد. او در میان بیمارستان سرگردان است و کسی به او پاسخ روشنی نمیدهد. این تصویر قابل مقایسه با وضعیت منفعلانه و آشفتگی ایستگاه پلیس است که اراده و توانایی قابل اعتنایی برای شناسایی مهاجمان ندارد.
کِرسی (چارلز برانسون) سعی میکند با مرگ همسرش کنار بیاید اما آرامش به زندگی او دیگری روی خوش نشان نمیدهد. او به منطقهای تفریحی و توریستی به نام توسکان برای ساخت و ساز میرود و در آنجا بواسطه صاحب پرورژه با اسلحه و لذت بردن از تیراندازی آشنا میشود.
یک «غرب وحشی» کوچک در توسکان ساخته شده که در آن منطقه پیشه پیشنگان آمریکایی خود را در تیراندازی و کشتار میبیند و لذتی جنون آمیز از شناخت سلاح و کشتن، او را در بازگشت از توسکان روانه خیابانهای ناآرام نیویورک میکند تا عدالت را با دستان خودش اجرا کند.
او در توسکان تمثیلی از گذشته و آینده غرب وحشی را میبینید که قانون در آن جنبه دکوری و تزئینی دارد. خشونت، هرج و مرج و کشتار، تاریخ داخلی ایالات متحده، در گذشته و آینده چیزی جز این چند مولفه آشکار نیست.
وقتی کرسی به کلوپ تیراندازی میرود، به شکل حیرت انگیزی لذت تیراندازی را میچشد و عصاره این لذت در چشمان او قابل رویت است. از آن پس هر شب به شکار، خلافکاران در کوچهها و خیابانهای تاریک نیویورک میرود و در مطبوعات به «انتقامجو» معروف میشود و پلیس در صدد کشف اوست.
نسخه اولی فیلم آروزی مرگ، بروی لذت کشتن تاکیدی دارد و در قطحی لذتهای مرسوم میانسالی کرسی، لذت کشتن را کشف میکند. در پایان فیلم پلیس نیویورک به قتلهای ظاهرا مشروع کرسی پیمیبرد، اما او را دستگیر نمیکند و وادارش میکنند، شهر نیویورک را ترک کند. چون پلیس از این اجرای پنهانی قانونی، ناراحت نیست و تمایلی برای دستگیری کرسی ندارد، اما از سوی دیگر این مهندس سازه دیگر نمیتواند، خودش را در قتلهای شبانه مجرمان کنترل کند.
در نسخه جدید در ادامه نسخه قبلی، کرسی (بروس ویلیس) تغییر شکل داده و پزشک جراح است، لذت کشتن را تعدیل نمیکند، بلکه سلاح و اجرای موازی قانون برای کشتن مجرمان تقدیس میشود.
منتها فیلم وقار بیشتری نسبت به نسخه ۴۴ سال قبل دارد و مسئله آرامش معصومانه مرفهین بیدرد، که مورد هجوم تبهکاران ناشناس قرار میگیرد منطق بیشتری دارد.
داستان فیلم درباره یک خانواده بسیار معمولی اما مرفه است که در شهرکهای اطراف شهر زندگی میکنند، در صورتیکه در نسخه اصلی، داماد خانواده کرسی اصرار داشت که همراه با خانواده همسرش از متن نیویورک به حاشیه آن بروند.
مثل نسخه قبلی، هیچ چیز غیرعادی در این خانواده وجود ندارد، حتی مادرجوردن، لوسی کرسی(الیزابت شاو) میخواهد به دانشگاه برود، دکترا بگیرد و سرمشقی برای دختر خود باشد.
پلیس شیکاگو سرنخی از تبهکارانی که مادر را کشته و وحشیانه به دختر شلیک کردهاند، در دست ندارند. این بهانه کافیست پدر خانواده دکتر کرسی (بروس ویلیس) به شهروند انتقامجویی تبدیل شود که هر شب در گوشه و کنار شهر به شکار تبهکاران میپردازد. انتشار ویدئوهای شکار او در فضای مجازی، توام با خشونت، چنان او را مشهور میکند که با عنوان «فرشته مرگ» مشهور میشود.
قهرمان فیلم با جابجا کردن معیارهای اخلاقی کار خودش را توجیه میکند، تماشاگرفکر میکند هر چند کار دکتر کرسی خلاف است اما اگر خودش هم به جای او بود همین کار را میکرد. همین مسئله همذات پنداری با فرشته مرگ انتقامجو، مسئله حمل سلاح را در فرهنگ آمریکایی توجیه میکند.
تفاوت این فیلم با نسخه ساخته شده در ۱۹۷۴ این است که شبکههای اجتماعی در پخش ویدئوهای مبارزه «فرشته مرگ» با تبهکاران، شهرت سریع او را بهتر توجیه میکند.
اما منتقدان فرق فیلم جدید با نسخه قدیمی را در تفاوت فضای اجتماعی میدانند. در سال ۱۹۷۴ شهر نیویورک از شیوع تبهکاری و زورگیری رنج میبرد و مجموعه فیلمهای« طلب مرگ» با حضور چارلز برانسون بر اساس کتابهای نویسنده محافظه کار برایان گارفیلد ادعانامهای است علیه قوانین لیبرال که دست پلیس را برای اعمال خشونت میبستند.
باسازی فیلم نشان میدهد در ۴۴ سال گذشته جامعه خشونت طلب آمریکا، تغییر خاصی پیدا نکرده و برای اجرای عدالت همچنان باید به روش «غرب وحشی» اداره شود. کما اینکه نمایش شبکههای اجتماعی مهمترین تغییرات اجتماعی نیستند، مهترین تغییر، عدم تغییر جامعه خشن و افزایش ناهنجاریهای اجتماعی است.
پروندههای حل نشده در اداره پلیس نیویورک
ایلای راث – کارگردان نسخه جدید – وقتی نسخه نخست آروزی مرگ بر روی پرده سینما آمد فقط دو سال داشت و طی ۴۴ سال، در این فاصله زمانی به سینماگری تبدیل شد که تسلط کافی به زیرژانر اسلشر (سلاخی) را دارد.
این فیلم در باسازی و از ویزور «ایلای راث» زاویه متفاوتی پیدا میکند و میزانسنها به سوی دو گزاره شکنجه و لذت میرود و انتقام با اسلحه جنبه فاشیستی پیدا میکند و شبیه مجموعه هری کثیف در دهه هفتاد میشود.
ایلای راث و مولفان مشابه او این شکنجه را با گرافیک زنندهای با جزئیات دقیق تبدیل به تصویر مفرح و لذت بخشی کردهاند و بقیه جنبههای قصه و مفاهیم کتابهای نویسنده برایان گارفیلد در نقد فضای اجتماعی ملتهب آمریکا به حاشیه رانده شده است.
اما همزمانی اکران فیلم با کشتار در مدرسه شهرپارکلند فلوریدا دوباره مسئله حمل سلاح در آمریکا را به هسته داغ مباحث روز تبدیل کرد. حمل اسلحه در محور محتوایی فیلم «آروزی مرگ» قرار دارد. طبق روال همیشه با طرح چنین بحثی، گروهی مخالف فیلم و گروهی موافق آن هستند. طرفداران گروهی هستند که راه حل مبارزه با بیعدالتی را گرفتن سلاح از جنایتکاران طبقه فردست و سپردن آن به سرمایهداران و طبقه میدل کلاس میدانند.
ایلای راس چنین موضع عقیدتی که ریشه در اختلاف ایدئولوژیک محافظهکاران و لیبرالها دارد را با بررسی تاثیرات جانبی امنیت، از ایدئولوژی جمهوریخواهانه نسخه قدیمی حمایت میکند.
«راس» نمیخواهد به جریانات نهفته در سناریوی اصیلی که جو کارناهان بر اساس کتاب برایان گارفلید نوشته توجه کند، از جمله منجلاب اخلاقی که این جراح پس از سلاخی شدن همسر و دخترش به دست تبهکاران با آن سقوط میکند و حتی عنوان کتاب گارفیلد به آن اشاره دارد، او با اسلحه به دست گرفتن در صدد انهدام خودش برمیآید و آرزوی مرگ دارد.
اغلب باسازیهای سینمایی جنبه مالی، سودجویی و پرهیز کردن از ارائه یک قصه تازه است. این باسازی علی رغم غیر لازم بودن کشش دارد، به خصوص به خاطر بازی بروس ویلیس که در میان استمرار التهاب کشتار، لحظاتی را میآفریند که شکل تالیف آن یادآور وسترنهای اسپاگتی است.
اما پیام فیلم، سوپر جمهوریخواهانه است. تفنگ در دست انسانهای خوب میتواند مانعی برای عملکرد تفنگ در دست افراد بد باشد. این پیام دست راستی به این فیلم منحصر نمیشود، بلکه در اغلب فیلمهای هالیوودی گسترش پیدا کرده است.
از این حیث، فیلم مایکل وینر محصول سال ۱۹۷۴ شاخصتر بودو متعلق به جناح محافظهکار، اما فیلم جدید هر دو نظریه را در مورد داشتن اسحله لحاظ میکند و جای جای فیلم استدلالهای دوسویه ای مطرح میشود. در حالیکه غیر ممکن است فیلمی از شهروند عادی که تفنگ بدست میگیرد ساخته شود و پیام محافظهکارانه تقدیس سلاح را نداشته باشد.
*تسنیم
ارسال نظر