در این روزهای گرانی اجناس و ارزاق، در روزهایی که مردم شاهد کم شدن قدرت خرید مایحتاجشان هستند، افرادی حضور دارند که به این نیز بسنده نمیکنند و در فکر آزردن روح مردم در این فضای مشوش و پر استرس و پر التهاب هستند. فیلمسازانی که با ساخت و تولید فیلم هایی مانند: «هشتگ»، «لس آنجلس-تهران»،«لازانیا» و.... که پر است از مضامینی چون تبرج ، فخر فروشی و تجمل گرایی سعی در چنگ زدن و خراش انداختن روح مردمی هستند که با امید به آینده روشن این سختی ها را تحمل میکنند و از سر می گذرانند. فیلم سینمایی «هشتگ» در این هیاهوی گرانی اقتصادی به دنبال مرهم نهادن بر کدام زخم این مردم و جامعه است؟
رحیم بهبودی فر کارگردان این اثر که کمتر شناخته شده است فیلمی با قصه بسیار دم دستی و بچه گانه ای ساخته که در ده دقیقه ابتدایی فیلم تمام قصه و پایان فیلم را میتوان حدس زد.
دو کاراکتر زن که اصلا نسبتشان با یکدیگر مشخص نیست و از آن مبهم تر داستان اختلاف و چشم و هم چشمی هایشان با یکدیگر است. این همه اختلاف و دو چشمی برای چیست؟ چه چیزی را میخواهند ثابت کنند؟
اگر تا به امروز در فیلم هایی نظیر «زندگی شیرین»، «کلاهی برای باران»، «لازانیا» و.... مردان خود را به شکل زنان در میآوردند در این فیلم شاهد این هستیم که یک زن برای رسیدن به اهداف خود و خارج کردن رقیبش تغییر جنسیت میدهد و خود را به شکل مرد درمیاورد و این قبح زدایی یعنی فاجعه و زنگ خطر.زندگی و خانه های لوکس، خودرو های گران قیمت، تجمل گرایی مفرط و پولهایی که بی حساب و کتاب خرج میشوند و این همه تبرج و خود بزرگ بینی تنها و تنها برای کم ارزش کردن رقیب؟
صحبت کردن و نوشتن در مورد قصه شلخته ، شخصیت پردازی فاجعه بارش و نیز فرمی که هیچوقت در این فیلم شکل نگرفته و کارگردان نیز چیزی از آن نمیداند بیشتر به یک شوخی شبیه است تا یک نوشتار سینمایی.
یک نکته ای که در فیلم وجود دارد که جالب و در عین حال عجیب به نظر میرسد این است که کارگردان اصرار عجیبی بر استفاده مفرط از اسامی کمی نامانوس و غریب دارد. این اسامی(روژین،رایکا،دیاکو و....) که ظاهرا ایرانی هم هستند به کار بردنشان در برابر اسامی و نامهای غربی جای خوشحالی دارد اما استفاده بیش از اندازه از آنها آدم را به فکر وا میدارد که نکند کارگردان هدفی مانند تحریک کردن روح نژادپرستی و باستان گرایی داشته باشد.
سینما به عنوان یک ابزار و مولود مدرنیته باید بازگو کننده مشکلات و اختلالات یک جامعه باشد. باید به وسیله قدرت مسحور کننده اش به دنبال طرح و حل مسئله باشد مانند سینمای آمریکا که ابتدا مسئله را طرح میکند و بعد به وسیله قهرمانش به دنبال حل آن میرود. ای کاش کمی از سینمای آمریکا و نه اروپا(که فقط به دنبال طرح مسئله است و اهل حل آن نیست) می آموختیم. متاسفانه سینما گران ما با ساخت فیلم هایی نظیر هشتگ و امثال آن نه فقط به دنبال حل مسئله نیستند بلکه به دنبال طرح مسئله نیز قدم برنمیدارند. در واقع اگر بخواهیم کلی تر سخن بگوییم باید گفت اساسا بی مسئلگی مسئله فیلمسازان و سینماگران ماست و آنها هیچ طرح و هدف مشخصی برای ادامه حیات خود در سینما ندارند.
سینما گران ما باید به دنبال طرح مشکلات جامعه باشند و نه سیاهنمایی. سینما در بزنگاه های مهم و بحرانهای کشور باید به عنوان هنر هفتم به کمک حکومت بیاید و باری از دوش حکومت بر دارد درست مانند سینمای ژاپن و ایتالیا.سینما گران بزرگ ژاپنی مانند« اوزو یاسوجیرو»، «کنجی میزوگوچی» و «آکیرا کوراساوا» همیشه آثارشان را در خدمت منافع ملی و پیشبرد اهداف کشورشان ساخته اند.به طور مثال کوراساوا با ساخت فیلم «ریش قرمز» طوری کشورش را به جهانیان معرفی کرد که انگار ژاپن هیچگاه آغاز گر جنگ جهانی دوم در حمله یکجانبه به چین نبوده و در جنگ دخالتی نداشته.و یا سینمای نئورئالیست ایتالیا با کارگردانانی نظیر «روبرتو روسلینی» و فیلم «رم شهر بی دفاع» طوری القا میکند که اگر موسولینی را به واسطه مطالعه تاریخ نمیشناختیم گواهی میدادیم که او اصلا دیکتاتوری ایتالیایی نبوده و همچنین ایتالیا نیز مهد فاشیسم نبوده.
اینها نمونه ای کوچک از فیلمسازان ملی گرای ژاپنی و ایتالیایی بودند.حال این سوال روبروی ماست که فیلمسازان ما در کجای این معادلات قرار دارند؟ برخی از فیلمسازان ما که از آب و خاک و امنیت این کشور استفاده میکنند با ساخت برخی آثار نه تنها به حل مشکلات و حل مسئله کمکی نمیکنند بلکه در جهت پیشبرد اهداف دشمن و تهاجم فرهنگی نیز قدم برمیدارند. با ساختن فیلم هایی مثل هشتگ و لس آنجلس-تهران کدام مشکل از مشکلات حل یا دست کم حل مسئله میشود؟
ارسال نظر