به گزارش سینماپرس، نمایشنامهنویس زن شهیر آمریکایی در گفتگوی اخیرش با روزنامه گاردین از دلایل نگارش اثر اخیرش گفته است. او در گفتگو با سارا کرمپتون، از نمایشنامه «عرق» برنده جایزه پولتیزر سال ۲۰۱۷ میگوید. خانم ناتج تنها نویسنده زنی است که که دو بار برای نگارش نمایشنامه این جایزه را از آن خود کرده است، عنوانی که پیش از او تنسی ویلیامز، تورنتون وایلدر و آگوست ویلسون به دست آوردهاند.
این دستاورد به خودی خود قابل توجه بود؛ «عرق» حتی بیش از اینها جایزه کسب کرده است. این نمایش که در ردینگ پنسیلوانیا رخ میدهد، در سال ۲۰۱۶ در تئاتر عمومی نیویورک افتتاح شد، یک روز پیش از انتخابات ریاست جمهوری که به انتخاب دونالد ترامپ منجر شد. نیویورک تایمز از نمایش با عنوان یک پیشگویی یاد کرد، «این اولین اثر یک نمایشنامهنویس بزرگ آمریکایی است که با همدردی و بدون قضاوت، اضطرابی سراسری را برمی انگیخت، اضطرابی که به دونالد ترامپ کمک کرد وارد کاخ سفید شود.»
خانم لین ناتج، ۵۴ ساله متولد بروکلین است.همسرش، تونی گربر، فیلمساز مستند است. پدرش یک فعال اجتماعی و مادرش معلم بود. او در دانشگاه براون و مدرسه تئاتر ییل تحصیل کرده است و اکنون استاد بازیگری دانشگاه کلمبیا است. موفقیتش با نمایش «پوشاک شخصی» با بازی ویولا دیویس در سال ۲۰۰۴ آغاز شد.
آنچه میخوانید گفتگوی کامل سارا کرامپتون، خبرنگار گاردین با خانم نایج است.
***
چرا «عرق» را نوشتی؟
جشنواره اورگن شکسپیر به من پیشنهاد داد، همانطور که از نویسندگان سراسر کشور برای نوشتن درباره انقلابهای آمریکا تقاضا کرد. چند سالی مطمئن نبودم درباره کدام انقلاب بنویسم - در مورد جنگ داخلی آمریکا؟ جنبش حقوق مدنی؟ شبی ایمیلی از طرف یکی از دوستان دریافت کردم. این واقعیت را با من در میان گذاشت که برای یک دوره زمانی، کاملاً در هم شکسته بوده. او فرد اگاهی بود و دید خوبی داشت. احساس وحشتناکی داشتم که هیچ ایدهای برای جنگیدن ندارم.
صبح روز بعد، گفتگویی طولانی داشتیم که همزمان با آغاز هفته اول اعتراضات والاستریت علیه نابرابری اقتصادی بود. پس، ما دو زن میانسال به والاستریت رفتیم و آواز خواندیم. هیچ چیز تغییر نکرده بود؛ اما حداقل دوستم میدانست که تنها نیست. برای من، اشغال والاستریت پرسشهای بسیاری به همراه داشت که پاسخ داده نمیشدند. پرسشی که مرا به خیابان کشاند تا دریابم رکود اقتصادی چگونه روایت آمریکایی را تغییر داده است و اینکه چطور بسیاری از مردمی که به رویای آمریکا کاملاً دلبسته بودند، خود را در معرض نابودی یافتهاند.
چرا عرق را در ردینگ پنسیلوانیا تصور کردید؟
من آن موقع رانندگی نمیکردم و دستیارم هم رانندگی نمیکرد. بنابراین جایی میخواستیم که به گمان ما به نیویورک نزدیک باشد. چون رانندگی نمیکنیم، نقشه جادهها را هم درست نگاه نمیکنیم و زمانی که صرف سفر میشد، را دستکم گرفتیم. ما با فقیرترین شهر آمریکا در ابعاد خودش مواجه شدیم که تنها سه ساعت از نیویورک فاصله داشت. یکی از نخستین پرسشهایم این بود که چطور شهر خود را توصیف میکنی؟ پاسخدهندگان میگفتند «ردینگ چنین و چنان بود». حس نوستالژی شگفتانگیزی به یک گذشته فرضی شکوهمند داشتند. تقریباً قلبم شکست. فکر کردم این شهری است که نمیتواند خود را در زمان حال یا آینده درک کند. این چیزی است که امروز در آمریکا رخ میدهد. ما کشوری هستیم که داستانمان را از دست داده دادهایم. نمیتوانیم آیندۀ خودمان را پیشبینی کنیم؛ چون نمیدانیم کجا میرویم.
پس از حدود یک سال و نیم تحقیق، من کارگران فولاد را دیدم که الهامبخش نمایشنامه من شدند - مردان سفیدپوست میانسال که داستانهایی را با من در میان گذاشتند که کاملاً مرا دلشکسته کرد. پیشبینی حضور در مسیر کنونی را نکردم. پیشبینی نکردم در دایرهای نشستهام که احساس میکنم روایتی مشترک داریم. یکی از تقلاها، سرخوردگیها و نومیدیهای ما ناشی از دولت و جامعه.
چگونه تحقیق خود را به نمایش تبدیل کردی؟
تحقیق را کنار گذاشتم و هیچوقت به آن نگاه نکردم تا وقتی که نمایشنامه را تمام کردم. نمیخواهم به نحوی شخصیتپردازی کنم که این تحقیق سانسور شود. چیزی که خلق میکنم بیشتر از همه یک خیال است. شخصیتها از تخیل من ساخته میشوند. آنها از برخی گفتگوهای من الهام گرفتهاند؛ اما واقعاٌ نمیخواستم از افرادی رونوشت شوند که با آنها صحبت کرده بودم.
بسیاری از نمایشنامههای آمریکایی در میخانه صحنهپردازی میشوند. چرا برای نمایشنامه چنین فضایی انتخاب کردی؟
میخانهها مکانهایی هستند که بسیاری از مردم در آن کنج عزلت می گیرند، جایی که مردم سر حرف را باز میکنند، چون آدمها مست میکنند جوری حرف میزنند که در حال هوشیاری نمیزنند ه همین دلیل این سنت میخانهای غنی در ادبیات وجود دارد. مردم صریح صحبت میکنند، زمانی که زبانشان با مشروب نرم شده است. میخانه هم فضایی است که مردم میتوانند فراتر از سن، نژاد و جنسیت یکدیگر را ملاقات کنند. من به این پویایی علاقهمند شدم؛ چون این بازی تقاطع بین نژاد، جنسیت و طبقه اجتماعی را میکاود.
نیویورکر «عرق» را نخستین اثر برجسته تئاتری دوران ترامپ نامیده و پیشبینی انتخاب اثر را کرده بود. وقتی پولیتزر را بردی تعجب کردی؟
همه ما شوکه شدیم؛ اما من درکی از این اتفاق داشتم. در جانپاهی بودم و میدیدم کشور در حال تغییر است. سطح مشخصی از خشم را دیدم، به ویژه در میان طبقه کارگر سفید، میدانستم خودش را به یک شکل بدخیم نشان خواهد داد. وقتی من با مردم حرف میزدم، خیلی از زیرنویسها و بدون شرحها درباره ناراحتی اکثریت سفید از همه نوع و دستهای بود. به همین دلیل نمایشنامه داستانی را روایت میکند که رخ داده.
این نمایشنامه در سراسر شمال آمریکا روی صحنه رفته است. چطور تور نمایش تمام شد؟
پس از اینکه نمایش در سال ۲۰۱۷ در برادوی خاتمه یافت، آن را به ردینگ بردیم. همه میخکوب بودیم؛ چون به این فکر میکردیم که آیا قرار است احساس تعجب داشته باشیم؟ آیا به نظر مردم ردینک معتبر است؟ اما ما غرق پاسخ شدیم. مردم احساس میکردند مکالمه واقعاً ضرورت دارد و نمایشنامه برای آنان به لحظه درستی میرسید تا آن را درک کنند و سپس با آن وارد دیالوگ شوند. من از حضور تماشاچیانی حیرتزده شدم که تجربه حضور در سالن تئاتر را پیش از این نمایش نداشتند و احساس میکردند نمایش طنین تجربیات آنهاست. بسیاری گریه میکردند، مردان ایستاده و گریان میگفتند «من به این آزادی نیاز داشتم، لازم بود این نمایش را ببینم.»
احساس میکنی تئاتر به این روش در ایجاد تغییر نقش مهمی دارد؟
نه فقط تئاتر؛ بلکه هنر، بهخصوص در دورانی مانند امروز، باید منعکسکننده آنچه باشد که در فرهنگ رخ میدهد. مسئولیت کلمه کاملاً درستی نیست؛ اما فکر میکنم نقشی برای ما برای پرسیدن پرسشهای دشوار وجود دارد، آنچه می بینیم را بازتاب میدهد. نیویورک تایمز از من پرسید که چطور رویدادی را که هنوز رخ نداده، دیدهام. در این مورد، تئاتر قطعاً میتواند نقش داشته باشد.
در مورد ترامپ چه احساسی داری؟
احساس من چیست؟ احساس میکنم آسیب دیدهام.
تنها نمایشنامهنویس زنی هستی دو جایزه پولیتزر به دست آوری، یک شاهکار که تو را با آگوست ویلسون و تنسی ویلیامز همراه میکند. چه احساسی دربارهاش داری؟
احترام زیادی برای این دو نمایشنامهنویس قائلم. کار آنها راهنمایی برای چگونه نوشتن من است، مانند کسی که عادت به هدایت یک کودک روی یک اسب دارد. پس باور نکردنی است در کنار آنان قرار دارم.
چرا تئاتر را انتخاب کردی؟
تئاتر یکی از اشکال هنری بود که مثل یک کودک بیشترین تعامل را با آن داشتم. عاشق انرژی و تعامل و تبادلی هستم که میان داستانگویی و مخاطبان رخ میدهد. به عنوان یک انسان، درونگرای برونگرای هستم. خیال میکنم بر اساس تعریف، نمایشنامهنویسها افرادی هستند که در زمان تنهایی بسیار راحتاند و با ایدهها دست و پنجه نرم میکنند؛ اما زمانی که این ایدهها به پایان میرسند، با اشتیاق سراغ شرکت و مردم میروند تا این ایدهها را در شکلی بزرگتر گسترش دهند و با آن مبارزه کنند.
در خانهای زندگی میکنی که در آن بزرگ شدی. متعجبم آیا این ریشه به تو آزادی پرواز خلاقانه میدهد؟
یکی از مواردی که من در حین تدریس دربارهاش صحبت میکنم همین است، ناچاراً ساختار مکانی که بدان میرسیم، با مکانهایی شکل میگیرد که در آن رشد کردیم، به طور خاص به واسطه معماری خانههای ما. من در یک ساختمان قهوهای در بروکلین، در یک محله بسیار جهانی بزرگ شدم که در نهایت متعلق به طبقه متوسط بود، در خانهای که همیشه نیمهبازسازی ماند. همیشه این امکان وجود داشت که همه چیز تثبیت شود؛ اما هرگز کامل نبود. هنوز همان گونه هست. اینها چیزهایی هستند که من در موردشان مینویسم.
تمایل به نوشتن در مورد افرادی نادیده گرفته شده داری. آیا این موضوع مشترک آثار شماست؟
من در مورد افرادی مینویسم که به حاشیه رانده میشوند؛ چون به عنوان یک زن آفریقاییتبار آمریکایی، به ویژه در حال حاضر که میانسال هستم، در خیابان قدم میزنم و مردم به سمت من حمله میکنند. برای بسیاری از مردم من نامرئی هستم. من تجربهای داشتم، وقتی دو فرزندم با من بودند و ما در صف پرداخت ایستاده بودیم و مرد جوان سفیدپوستی جلوی من آمد. گفتم: «ببخشید؟» و گفت: «خدای من، من تو را اونجا ندیدم.» درمورد خیلی چیزهای بزرگتر حرف زد. حضور مرا به رسمیت نشناخت و فکر میکنم برای است که چنین داستانهایی مینویسم.
در مورد دشواری احساسی حرف زدهای که خودت داری تا با جنسیت، نژاد و طبقه خودت به شیوهای حرف بزنی که مردان سفید پوست هرگز نیازی به انجامش ندارند...
درسته. ما احساس میکنیم که این نیاز به دفاع از خودمان است؛ ما در فضاهای غالب، غایب هستیم و در عین حال احساس سرخوردگی میکنیم که نیازی به حمایت از صدای ما هست. بنابراین این پارادوکس است.
در مورد مایکل جکسون در حال نوشتن یک موزیکال هستی. چطور اتفاق افتاد؟
تهیهکنندگانی به من نزدیک شدند که فکر میکردند شاید علاقهمند به قبول ماجرا باشم. من به(با) افتخار پذیرفتم؛ چون اولین آلبومی که هدیه گرفتم، «جکسون ۵» بود و «Off the Wall» احتمالاً مهمترین آلبوم سالهای مدرسه من بود . بیشتر عمرم در جهانی فاقد هر گونه سودی به سر بردم که به شما سطح مشخصی از آزادی را میدهد و امروز مشغول تولید اثری تجاری هستم. من در حال یادگیری مذاکره با یک فضای کاملاً جدید هستم. جالب است. من معتقدم که هر سال باید چیزی را انجام بدهی که تو را بترساند.
*تسنیم
ارسال نظر