اگر اهل موسیقی باشید، قطعاً با من هم نظرید که ۹۰ درصد قطعات منتشر شده در هفتههای اخیر دارای تم غمگین و مضامینی همچون شکست عشقی، بیوفایی، خیانت و از دست دادن یار بوده و شعر غالب آنها سخیف و فاقد هر گونه ارزش هنری، ادبی یا اجتماعی است. البته این فقط مختص کارهای اخیر نیست بلکه میتوان گفت چند سالی است که موسیقی با وجود ظهور دهها خواننده جوان پسند دچار ضعف شده و به تبع ذائق موسیقیایی مخاطبان تنزل پیدا کرده، گویا هر چه تعداد و ظواهر کار افزایش یافته از عمق و مفاهیم آن کاسته شده است و آن موسیقی که نسیمی بود که از دریچه گوش در روح آدمی میپیچید و جان را صفا میداد عملاً تبدیل به گرز گرانی شده که روزی چند نوبت به سرمان فرو میآید.
مثلاً به بیت زیر که بخشی از قطعه اخیر خوانندهای نه چندان گمنام است توجه کنید. او با سوز و گداز میخواند: «خنجرت تا استخوانم رفته عشقم/ اما درد اون رو هم دوست دارم»! و یا خوانندهای دیگر میخواند: «من یخ میکنم سرما که سهله/ تب میکنن گلهای باغچه/ بی تو یه ذره اما حتی از من نمیمونه» و یا دیگری میخواند: «تو با رفتن دین و دنیام رو گرفتی/ زندگیمو خیلی مشکل کردی رفتی/ این دلم حالا حالاها دیگه دل نمیشه/ هر بار میگم این دیگه آخریشه/ زدم به سیم آخر که دیگه/ راحت برم تنها باشم همیشه» و یا «نرو که تلخه حال و روزم/ برام سخته هنوزم بدون تو/ نرو واست چی کم گذاشتم/ کسی جز تو نداشتم به جون تو»!
پمپاژ این حد از محتوای منفی و ترانههای تلخ در جامعهای که اغلب جوانان آن بیشتر ساعات روز را هندزفری در گوش دارند چه دست آوردی جزء افسردگی، ایجاد مشکلات خیالی و ساختگی و تصویر بدبختی و شکست خواهد داشت؟ اینگونه موسیقیها آن هم با شعرهای منفی و خالی از مفهوم معلوم نیست بنابر کدام رسالت هنر و هنرمند تولید میشود، آیا هنری که تنها هنرش پاشیدن نمک بر زخم روحهای خسته است، هنر است؟
هنر و هنرمند اگر مدعای مردمی بودن دارد باید به کمک مردم و کشورش آمده و حالِ حال را دلپذیرتر و زیباتر سازد و حتی با دمیدن روحیه امید به آینده کمک حال مقاومت مردم باشد و به اصطلاح، حال امروز و فردای جامعه را خوب کند. به یاد دارم در دوران آزمون کنکور با نزدیک شدن به روزهای پایانی که فشارهای روانی افزایش پیدا میکند، هر بار که تیتراژ یکی از برنامههای کنکوری تلویزیون که معمولاً ظهرها پخش میشد را میشنیدم، حس میکردم انرژیام چند برابر شده و قطعاً آیندهی خوبی در انتظارم است، آن قدر این انرژی کمک حال بود که آن آهنگ را دانلود کرده بودم و روزی چندبار گوش میدادم.
خلاصه آنکه حجم تهوع موجود در موسیقی رایج در جامعه سمی مهلک است که با توجه به خارج شدن فضای موسیقی از نظارت دستگاههای متولی امر فرهنگ، به صورت دولتی و رسمی قابل کنترل نیست اما خودمان میتوانیم انتخاب کنیم و حداقل هر چیزی را گوش نداده و گوشمان را به هر خوانندهای وانگذاریم. هنرمندان محترم هم بایستی متوجه باشید که سوزناک خواندن نه نشانهی کلاس است و نه نشانهی شاخ بودن، بلکه خیانت است به اذهانی که از هزاران مشکل معیشتی و فرهنگی به آثار شما پناه میبرند، پس خواهشاً مشکلات عاطفی و عاشقانه خود را برای خود نگه دارید و در گوش ملت نریزید.
ارسال نظر