به گزارش سینماپرس، وقتی ساختار سینمای یک کشور معیوب باشد، وارد شدن به وادی سینما برای همه، بهخصوص برای بااستعدادها به این راحتی نیست. در چنین شرایطی یک نفر میتواند ۶ فیلم بسازد و بیاینکه هیچکدامشان اکران شود، به شهرت برسد. در یک ساختار سالم ابتدا پرسیده خواهد شد چطور وقتی فیلم اول یک نفر اکران نشد یا مخاطبی پیدا نکرد، امکان ساخت اثر بعدی را پیدا کرده است و اصلا چطور وقتی هیچ فیلمی از یک کارگردان اکران نشده، او شهرت پیدا میکند؟
فیلم «لرد» ساخته محمد رسولاف که ششمین اثر کارگردانش بهحساب میآید و اخیرا به دلیل پخش مجانی از شبکه بیبیسی فارسی بعضی از مخاطبان توانستهاند آن را ببینند، موردی برای بررسی یکی از دو نوع فیلمی است که در سینمای امروز ایران با بسامد بالا ساخته میشوند. فیلمهای مبتذل و سخیف را در ساختار ناسالم و مافیایی اکران و توزیع جغرافیایی نامناسب سالنها و مسائلی از این دست میشود بررسی کرد، اما فیلمهایی که به مدد حاشیهسازیها معروف میشوند، حتی احتیاجی به اکران هم ندارند.
از یک جایی به بعد، ورود به سینمای ایران جز به مدد سرمایههای شخصی علاقهمندان به فیلمسازی محال شد یا لااقل تا مرز محال شدن پیش رفت. نسلی از فیلمسازان جدید سینمای ایران که از کمترین استعدادهای معناشناختی و زیباییشناختی بهره برده بودند، بر اثر این وضعیت وارد صحنه شدند. برای بیان صریح و رسا و خلاصهای از این وضعیت میشود گفت؛ از یک جایی به بعد عنوان فیلمساز در سینمای ایران خریدنی شد نه اکتسابی.
این باعث میشود کسی حتی اگر بهسبب ارتباطات خانوادگی با مسئولان و نهادهای رسمی کشور از امکانات و موقعیتهای برتر برخوردار است، جهت پیدا کردن پرستیژ، ساز مخالفت با همان نهادهای رسمی را بزند و به اینکه کسی از ارتباط او با چنین منابعی اطلاع نداشته باشد یا آن را به یاد نیاورد، امیدوار بماند. این پدیده مختص سینما نیست و مردم ایران آن را با عنوان پدیده آقازادگی میشناسند. این قابلحدس است که اگر عنوان «فیلمسازی» قابلخریداری باشد، چه بلایی بر سر واقعیت این عنوان خواهد آمد. اگر عنوان پزشکی قابلخریداری باشد، به کدام پزشک در یک کشور میتوان اعتماد کرد؟ اگر عنوان مکانیک، معمار، مهندس برق یا هر عنوان دیگری قابلخریداری باشد، به هیچ مکانیک، معمار و مهندس برقی در آن کشور نمیشود اعتماد کرد. قطعا در این شرایط کسانی که استعداد و توانایی بیشتری برای تبدیل شدن به پزشک خوب، مکانیک خوب و معمار و مهندس برق خوب را دارند، قافیه را در مقابل کسانی خواهند باخت که استعداد غیراکتسابی و غیرذاتیشان و تنها توانایی آنها خریداری این عناوین است. در سینمای ایران کمابیش اما رسما چنین وضعیتی وجود دارد. سوال درست این نیست که چرا کسی نمیگوید فیلم محمد رسولاف بهلحاظ ارزشهای سینمایی از متوسط رو به پایین هم پایینتر است و نه حتی این سوال که چرا برادر رئیس بانکهای کشاورزی، تات (آینده) و اقتصادنوین ژست کسانی را میگیرد که در دفاع از غارتشدگان توسط سیستم ناکارآمد و فاسد بانکی، قربانی شدهاند؛ سوال درستتر این است که چه کسانی منجر به پیدایی پدیدههایی از قبیل رسولاف میشوند؛ پدیدههایی که بهراحتی بتوانند با کمترین استعداد ممکن فیلمهایی بسازند که بدون دیده شدنشان باعث مشهور شدن کارگردانهایشان بشود و پدیدههایی که فیلم بسازند و با بهره بردن از منابعی که روند تامین شدن آنها در فیلمهای خودشان عامل مشکلات طبقه فرودست معرفی میشود، با عنوان منتقد اجتماعی و فیلمساز آرمانگرا و ایستاده در سمت مردم را هم به سینه سنجاق کنند.
ساختاری که در آن ترسیم چنین کاریکاتور غلو شدهای و جازدن آن بهعنوان حقیقت، حتی در یک مورد امکانپذیر باشد، قطعا ساختار سالمی نیست و هنگامی که امثال محمد رسولاف بسیار زیاد باشند، قید قطعیت را باید گذاشت و از کنار آن به سمت عبارتهایی مثل وضوح شرمآور رفت.
چرا برای شمردن فیلمهایی که در ۱۰ سال اخیر سینمای ایران میتوان آنها را نمایشگر حقیقی آلام مستضعفان دانست، انگشتان دو دست هم زیاد خواهد آمد؟ در یک ساختار سالم چنین فیلمهایی که واقعا سمت مردم ایستاده بودند را چه کسانی باید میپسندیدند و بالا میکشیدند و عمده مخاطبان امروز سینمای ایران، چه بفروشها که پاتوق اصلی نمایششان پاساژها و مالها و فروشگاههای بزرگ است، چه فیلمهای روشنفکری که در جشنوارهها و سفارتخانهها نمایش داده میشوند، آیا ربط وثیقی به آن طبقات نابرخوردار و محروم دارند؟ تا ساختاری که اینچنین است وجود دارد، نمیشود چشم به راه تولد نابغهای ماند که ریگی به سطح راکد این مرداب بیندازد. آن نابغه و امثال و اقران او سالهاست متولد شدهاند و پس از این هم متولد خواهند شد، اما از خصوصیات ساختار معیوب این است که به چنین افرادی مجالی برای جلوهگری نمیدهد.
سینما هنوز قابلیت آن را دارد که رویای رسیدن حق به حقدار را به مخاطبانش هدیه کند. در این زمینه نه شبکههای اجتماعی قدرت رقابت با آن را دارند، نه تلویزیونهای خبری و برنامههای سرگرمیساز تلویزیون و نه حتی مدیوم سریالسازی. سینما با یک پاشنه ورکشیدن مردی عاصی و حرکتش به سمت چند نامرد متجاوز، یا با یک شلیک هوایی در آژانس هواپیمایی، میتواند خون مخاطبش را بجوشاند و موتور احساس او را روشن کند، میتواند امید بدهد، راه نشان بدهد، میتواند به مظلومی که تحقیر شده حق بدهد و میتواند رویا بسازد؛ کاری که از هر مدیوم دیگری به این سادگیها برنخواهد آمد. دلیل عدم ارتباط مخاطبان ایرانی با سینمای ملیشان در سالهای اخیر و گلخانهای شدن فیلمسازی در کشور، ساختار معیوبی است که به جای قهرمانان واقعی، به جای سخنگویان راستین مردم واقعی، نه جماعت محدودی که بنا به آمارسازیها معادل مفهوم فراگیر مردم تلقی شدهاند و به جای هنرمند واقعی، محمد رسولاف را تحویل مخاطبش میدهد.
سینماگرانی که به رسولاف مدیونند
محمد رسولاف، برادر جلال رسولاف، مدیرعامل بانک کشاورزی در سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ است که پس از آن مدیرعاملی بانکهای تات، دی و اقتصاد نوین را برعهده گرفت. البته بانک تات بعدا منحل شد و در حال حاضر با نام بانک آینده فعالیت میکند. هر کدام از این بانکها روی فیلمهای متعددی در سینمای ایران سرمایهگذاری کردهاند و گاهی حتی اسمشان در تیتراژ هم نیامده است.
پس از ساخته شدن فیلم «لرد» محمد رسولاف با آن به جشنواره کن رفت و در بخش نوعی نگاه جایزه گرفت. اگرچه جایزه گرفتن ضعیفترین فیلمهای ایرانی در جشنوارههای اروپایی به دلایل سیاسی، به قدری در چند دهه گذشته، بهخصوص سالهای اخیر تکرار شده که شکل عادی پیدا کرده است، اما مورد محمد رسولاف به همین جایزه در جشنواره کن محدود نماند. مدتی بعد که در ۱۴ مرداد ۱۳۹۸، محمد رسولاف به همراه وکیلش برای تجدیدنظرخواهی در آخرین مهلت ارائهشده، به سمت دادگاه انقلاب میرفتند، جمعی از سینماگران ایران از جمله اصغر فرهادی، کیانوش عیاری، بهمن فرمانآرا، فاطمه معتمدآریا، رخشان بنیاعتماد، جعفر پناهی، فرهاد توحیدی، امیر اثباتی، رضا درمیشیان، حسن پورشیرازی و مجید برزگر، در حرکتی نمادین او را تا دم در دادگاه همراهی کردند. در مقابل اصطلاحی که سالها راجعبه فیلمهای دولتی و نهادی در سینمای ایران باب شده بود و آن فیلمها را متعلق به سینمای نفتی خطاب میکرد، میشود اصطلاح دیگری بهعنوان سینمای بانکی قرار داد که بهرغم ارتزاق از منابع بیتالمال، در قالب ژست اپوزیسیون فعالیت میکند.
سینمای بانکی عمده چهرههای اصلیاش را که سالها برای مطرح کردنشان تلاش صرف شده بود، در این رویداد با محمد رسولاف همراه کرد، اما این اتفاق هم چندان که توقع میرفت سروصدا نکرد. شاید اصغر فرهادی، بهمن فرمانآرا، رخشان بنیاعتماد، کیانوش عیاری و جعفر پناهی هرکدام توقع داشتند حضورشان بهتنهایی در صدر اخبار قرار بگیرد، اما همه آنها با هم به اضافه تعداد دیگری از سینماگران، نتوانستند چندان جلبتوجه کنند. پس از آن نوبت به حمایت بیبیسی فارسی از فیلم رسولاف رسید. شبکه بیبیسی این فیلم را در برنامهای به نام آپارات پخش کرد و دو نفر تحت عنوان کارشناس دربارهاش صحبت کردند و سپس سایت بیبیسی فارسی هم درباره محمد رسولاف نوشت: «محمد رسولاف یکی از موفقترین و خاصترین فیلمسازان ایرانی در بعد از انقلاب است.» و او را جزء افرادی دانست که «فیلمسازی برایشان یعنی تعهد اجتماعی» و فیلم «لرد» را چنین توصیف کرد: «لِرد ساخته محمد رسولاُف یک درام مهیج و پرکشش درباره فساد و بیعدالتی در جامعه و نقد وضعیت حاکم بر جامعه ایرانی است؛ فیلمی شجاعانه که در آن محمد رسولاف به روابط ظالم و مظلوم میپردازد.»
بهطور قطع حتی در صورتی که سایت بیبیسی فارسی دشمن رسمی حکومت ایران فرض شود، باز هم نمیتوان آن را در حد و اندازهای دانست که یک شبکه رسمی، جهت ضربه زدن به دشمنانش سراغ آن برود و به عبارتی تا این حد خودش را برای آن خرج کند. «لرد» در برقراری ارتباط با مخاطب تقریبا بهطور کامل ناتوان است و سرمایهگذاری رسانهای روی آن به هیچوجه رفتار معقول و بهصرفهای نیست و اگر این اتفاق افتاده، باید برای آن دنبال دلایل دیگری گشت. ظاهرا در کنار سینمای بانکی، باید از رسانههای بانکی هم نام برد. بیبیسی فارسی پیش از این هم فیلم «خاک آشنا» ساخته بهمن فرمانآرا را در همین برنامه آپارات پخش کرده بود و سرمایهگذار «خاک آشنا» بانک اقتصاد نوین، یعنی یکی از بانکهایی بود که جلال رسولاف مدتی عنوان مدیرعاملیاش را داشت. بررسی سابقه تکتک فیلمسازان و بازیگرانی که محمد رسولاف را در دادگاه انقلاب مشایعت میکردند، میتواند توجه را به سمت سرمایهگذاری بسیاری از بانکهایی که یا تحت مدیریت جلال رسولاف بودهاند یا تحت نفوذ او جلب کند. اما سادهتر آن است که از کمکاری و بیکاری چندساله بعضی از این سینماگران و در عین حال گذران بیدغدغه معیشتشان سوال شود. البته این پرسش پیش از این هم بارها در مورد جعفر پناهی مطرح شده بود. عموما این پرسشها را با ارجاع بهعنوان «سینمای سفارتخانهای» پاسخ میدهند، اما به نظر میرسد نقش بانکها در این میان دستکم گرفته شده و بهعلاوه، کسی به ارتباط احتمالی میان بانکداران و سفارتخانهها توجه نکرده است.
*فرهیختگان
ارسال نظر