به گزارش سینماپرس، محمود فرهنگ از چهرههای شناختهشده تئاتر دینی است. او سالهای سال است در دفتر نمایشهای دینی فعالیت میکند و هر سال در ایام عزاداری سالار شهیدان، برنامهای با عنوان صاحبدلان برگزار میکند؛ اما ریشه فعالیتهای آقای فرهنگ به گذشتهای چهل ساله بازمیگردد. محمود فرهنگ که این روزها نمایش «خورشید کاروان» را در برج میلاد کارگردانی میکند، از خاطرات سالهای جوانی و مبارزات تئاتریش گفت است:
شما از ۵۷ وارد اداره تئاتر شدید؟
فرهنگ: خیر، زمانی که همه سالنهای کشور تعطیل بود، بعد از انقلاب آقای کاخی که الان فرانسه هستند، یک جایی در پل امیر بهادر بود، به نام باغ مافی در اختیار داشتند که آن موقع در آنجا ما فعالیتهای نمایشی داشتیم. آن موقع کتابهای شهید مطهری تازه چاپ شده بود و در آنجا نمایشگاه کتاب میگذاشتند. ما تصمیم گرفتیم گروهی تئاتری تشکیل بدهیم.
سال ۵۷؟
اوایل انقلاب، فرجالله سلحشور دنبال جا میگشت تا برای بچه مسلمانها کار بسازد
فرهنگ: ۵۸ میشود. آقای کاخی گفت یک چنین جایی وجود دارد و این شکلی است. همه سالنها هم تعطیل بود و گفتیم چه کنیم. حجربن عدی را کار کردیم و مثل بچه هیئتیها ۱۵ روز همگی خانه نرفتیم. در حوضخانهای که محلش مال مافی نامی بود تمرین کردیم. آنجا دست شهرداری بود و آیتالله خسروشاهی آنجا را مصادره کرده بود. داماد آقای خسروشاهی مسئول آنجا بود و بچههای آقای کاخی آنجا کار میکردند. خدا رحمت کند شهید دکتر کیان پیشه که در فاو شیمیایی شد و از بنیانگذاران بیمارستان امام حسین (ع) بود. اخویش را ساواک گرفته بود و با باتوم به سرش زده بود و ایشان فلج شده بود. ما ایشان را آنجا میدیدیم و کلهامان هم بوی قرمه سبزی میداد. چهار پنج تا از مسئولین مهم آموزش و پرورش هم آنجا بودند. جلساتی اسلامشناسی داشتند. هنوز جنگی اتفاق نیافتاده بود.
اولین کاری که اجرا کردیم "حجربن عدی" بود. محمد کاسبی، آقای تاجبخش فناییان، سید مهدی شجاعی فعال بودند که دانشجویان سال یک هنرهای دراماتیک بودند. آقای کاخی هم در انجمن اسلامی دانشکده بود و آن زمان دانشکده هنرهای دراماتیک دست سپاه افتاده بود. انجمن به نوعی در باغ مافی ادامه مسیر میداد. ما هم انجمن اسلامی داشتیم که در آنجا داوود دانشور و منصور براهیمی و سید مهدی شجاعی فعال بودند.
آن موقع مسئله چپ و مارکسیسم و مائونیسم آرام آرام داشت در دانشگاه وارد میشد. در کانون انجمنهای انقلاب اسلامی یکی از بچهها گفت دارد نمایشی اجرا میشود به نام «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال». خودش از بچههای ایران ناسیونال بود. گفت همه کارگرها معترضاند و بنا است برویم کار را ببینیم. آنجا اعتراض شد و دعوا و بزن، بزن شد. دست یکی دوتا از بازیگران آنجا شکسته شد. در این فاصله "فرج الله سلحشور" هم خدا رحمتش کند، قبل از انقلاب در مسجد کار میکرد. یک روحانی در میدان فلاح بود که در یک زیرزمینی زندگی میکرد که شاید آقای حیادار بوده باشد. میرفتیم پیش ایشان همین کارهای مذهبی را کار میکردیم. سلحشور هم دنبال جا میگشت تا برای بچه مسلمانها کار بسازد.
سلحشور هنوز مسجد جواد ائمه نرفته بود؟
زمانی که امام پیام داد که ارتش باید بماند، چپها کاری علیه پیام امام کار کرده بودند
فرهنگ: چرا ایشان آنجا فعالیت داشتند. آمدیم نشستیم همفکری کنیم. گفتیم ما که در این متینگها شرکت میکنیم، هر روز هم جلوی دانشگاه بودیم و همین بحثها بود صحبت از ضدامپریالیسم و جمهوری اسلامی و از این جور مسائل بود. من گفتم فرج بیا ما یک کاری بکنیم. چپیها کار میکردند. زمانی که امام پیام داد که ارتش باید بماند، اینها یک کار هم علیه پیام امام کار کرده بودند.
میر شفیع؟
فرهنگ: آنها نه، اینها ماجراجوهایی بودند که محکوم به اعدام شدند؛ ولی از اعدام رستند.
الان میرشفیع زنده است؟
اولین مدیری که در تئاتر شهر منصوب شد جمال خوشدل بود که منافق بود
فرهنگ: بله و خیلی هم معروف است. من آن کار هم دیده بودم. گفتم فرج بیا کاری کنیم. در این فاصله خانم طاهره صفارزاده رحمت الله به آقای کاخی گفت که میخواهند تئاتر شهر را بگیرند و اصلاً ممکن است تئاتر شهر از بین برود. اگر میشود بروید در تئاتر شهر. آن موقع هم خانم صفارزاده اجرا داشت. شهید بهشتی و شهید باهنر و دو سه نفر دیگر در آنجا شورای موسس داشتند و ما هم به اعتبار شهید بهشتی گفتیم برویم تئاتر شهر. آقای کاخی رشتهاش حسابداری بود. خانم صفارزاده گفت شما بروید به تئاتر شهر برسید. البته اولین مدیری که در تئاتر شهر منصوب شد جمال خوشدل بود که ایشان منافق بود.
کارهای تبلیغاتی میکرد؟
فرهنگ: بله، بعدش همان شورایی که شما گفتید تشکیل شد. با خوشدل درگیر شدند و درگیری فیزیکی اتفاق افتاد که به بحثش ورد نمیکنم. اخیراً در یک جلسهای بودم که دیدم آقای هوشنگ توکلی دارد به علی منتظری این بحث را میگوید.
در رابطه با این موضوع با من مصاحبه کردند.
جمال خوشدل هم یک آدم خیلی خوشتیپی بود که یک چفیهٔ فلسطینی هم دور گردنش انداخته بود
فرهنگ: آقای توکلی میگفت خوشدل با نارنجک و کلت و فلان و اینها با اسم فلان به تئاتر شهر میآمد که من گفتم چنین نبوده است. جمال خوشدل هم یک آدم خیلی خوشتیپی بود که یک چفیهٔ فلسطینی هم دور گردنش انداخته بود. اتفاقاً روزی من داشتم با آسانسور بالا میآمدم یک باره دیدم این زیر چشمش بادمجان کاشته بودند. گفت فلانی ببین فلانی و فلانی من را زدند. درست است که آدم منافقی بود؛ ولی ایشان هیچ وقت با اسلحه نیامده بود. علی منتظری گفت که حاج محمود راست میگوید. بگذریم.
بالاخره با سلحشور صحبت کردیم که چیکار کنیم. گفتیم یک متنی بنویسیم راجع به کارگر مسلمان که دوازده اردیبهشت میشود. شعارهای داغ میدادند. گفتیم چیکار کنیم؟ یک آقای قلیزاده بود که ایشان هم در انجمن اسلامی بود. یک طرحی نوشت و شروع کردیم به تمرین کردن. حالا دیگر تئاتر شهر مدیری دارد که نگاهش به بچه مسلمانها خیلی نزدیک نیست. همان طیف را آورده برای کار کردن، مثلاً سوسن تسلیمی را آورد بود آنجا، داریوش فرهنگ را آموزش گذاشته بود و بیضایی آمده بود. یعنی یک طیفی که بعداً پودر شدند و رفتند در سینما و بعداً هم از سینما رفتند. گفتیم در کجا تمرین کنیم؟ دیدم جا نداریم. رفتیم بالا پشتبام تئاتر شهر تمرین کردیم. کارها آماده شد. آقای سلحشور نقش یک ایدئولوگ مذهبی را بازی میکرد. آقای فلاحپور چپی را بازی میکرد. من هم نقش یک مسلمان را بازی میکردم که شهید شده و زن و بچهاش آمدند بالای قبرش نشستهاند و یک گروه هم آمدند و گفتند ما میخواهیم اینجا یک همخوانی انجام بدهیم.
کارتان کی بود؟
فرهنگ:"کارگر مسلمان" کارگردان هم آقای دکتر نصیر بود که الان در آمریکا هستند. کار تمرین شد و آماده شد و هیچی هم نداشتیم. فقط قبر و گریم داشتیم و یک سری لباس هم خودمان داشتیم.
کجا میخواستید اجرا کنید؟
فرهنگ: ما در فضای باز و خیابانی اجرا کردیم که همین هم ایده شد. من تئاتر خیابانی را در ایران بر اساس همین فلسفه اجرا کردم.
پس در سالن اجرا نرفتید؟
در نمایش «کارگر مسلمان» مجید مجیدی جارچی بود و داد میزد «بشتبابید نمایش اسلامی»
فرهنگ: به ما برخورد. گفتیم به جای اینکه برویم مقابله کنیم، برویم نمایش را اجرا کنیم. کجا برویم؟ پارک شهر رفتیم و خانم پرشن که دکتری داشت و اهل تسنن هم بودند وارد گروه ما شدند. رفتیم و دیدم دو تا سرباز نشستند لباس میشورند. سلحشور گفت این هم جا تو ما را برداشتی و آوردی اینجا؟ گفتیم حالا وسایل را بچینیم. وسایل را چیدیم و دیدیم که پانصد، ششصد تماشاچی نشستهاند. آن موقع اینطوری بود کف میزدند و میگفتند احسنت و دوباره کف میزدند و میگفتنداحسنت. آن کار را اجرا کردیم سلحشور گفت اینها کجا بودند؟ بعد از اجرا پولهایمان را روی هم گذاشتیم و نان و انگور و بربری خریدم. مجید مجیدی هم با ما بود که هیچکاری نمیکرد. ایشان هم به نوعی با آقای کشن فلاح آشنا بود. هم محلی بودند. میآمد؛ ولی هیچ کاری نمیکرد. گفتمبریم خزانه بخارایی؛ رفتیم دیدم ملت نشستهاند و گفتند کجا بریم؟ گفتم بریم در آمفی تئاتر. رفتیم و خیلی هم جمعیت زیاد بود. گفتیم بریوم گریم بشویم. مجید مجیدی گفت آقای نصیر من چه کنم. گفتم که طبل بلدی بزنی گفتنه، گفتمفقط این طبل را بگیر برو بزن. برو کنار دریاچه. ما که داریم گریم میزنیم تماشاچی بیار.
جارچی شده بود؟
فرهنگ: گفت اینطوری که من نمیروم. کلاه گذاشتیم روی سرش و لباس قدیمی تنش کردیم و طبل میزد و تماشاگر میآورد. داد میزد «بشتبابید نمایش اسلامی» عکسهایش هست. فرج گفتآقای نصیر من در این نمایش بازی نمیکنم، گفتم فرج جان چرا؟ گفت این رفته هر چی بیحجاب است آورده است.
یک نگاه تبلیغاتی به نمایش نداشت؟
فرهنگ: نه، آخرش هم نداشت. اوایل انقلاب بود. حالا بعداً که من عکسها را نگاه کردم دیدم برخی روسری ندارند و فلان، اول انقلاب بود. گفتم فرج جان ما که اینجا کلاس اخلاق نداریم اینها بدبخت هستند. مجیدی از کنار دریاچه نمیتواند سوا کند. داد میزند و دنبالش هم میآمدند. فرج هم واقعاً حساس و مقید بود. خلاصه نمایش را اجرا کردیم. در واقع دوتا اجرا از این کار گرفتیم که این اولین اجرایی بود که اتفاق افتاد. دومین اجرا هم نمایش حروفیه بود. نمایشی که در بازگشایی تئاتر شهر مستقر شده بودند. مدیرانش افرادی بودند که از طرف قطبزاده نصب شده بودند و آنجا قرار گرفته بودند. حالا دیگر هجمه گروههایی را شاهد بودیم که آنجا مستقر بودند. برای حفظ جایگاهشان همه کار میکردند. اینها سهم خودشان را میخواستند. یا کلاس میخواستند یا تمرین میخواستند.
در "حروفیه" هم کار کردید؟
در نمایش حروفیه هیچ کس هیچ پولی برنداشت، میگفتیم میخواهید ما را بخرید
فرهنگ: بله در آنجا طراح گریم من بودم. همه جوان بودند و آقای وفاداری و آقای دانشور و براهیمی بودند و سیدمهدی شجاعی که آن زمان هنوز ازدواج نکرده بود، نویسنده بود. ایشان هم فارغالتحصیل تئاتر است. نمایش "حروفیه" اجرا شد. ما اسم چهارسو را ما به اسم شهید حسین قشقایی تغییر دادیم که برداشتند و اسمش را گذاشتند چهارسو. آنجا که اسمش را کردند قشقایی، انبار بود. بعداً در دوره حسین پاکدل ساخته شد. آنجا یک اتاق و سالن تمرین داشت. «حروفیه» مجانی اجرا میشد. آخر اجرا دیدیم که یک گل گرانقیمت آوردهاند. همه معترض شدند که چرا پول بیتالمال را اینطور خرج میکنید. شما که برای این اجرا پول در نمیآورید، همه را دعوت کردند در لابی پایین تئاتر شهر که بیایید اینجا دستمزد بگیرید. یک مقدار گذاشتند روی میز. همه رفتند دعوا که مگر برای پول کار میکنیم! همه آرمانی بودند دیگر. میگفتند میخواهید ما را بخرید. هیچ کس هیچ پولی برنداشت و آن نمایش که به پایان رسید ما به کانون برگشتیم. فرج هنوز میگشت تا بتواند یک جایی پیدا کند.
"حروفیه" بعداً فیلم شد؟
فرهنگ: نه؛ اصلاً آن زمان ویدئو نبود. اگر میخواستیم ضبط کنیم از این دوربینهای ۱۶ میلیمتری بود.
در مراسمی که پارسال برای شهید قشقایی در تئاتر شهر گرفتند ویدئویی از حروفیه پخش شد.
فرهنگ: شاید بعداً گرفته باشند. بعداً ما رفتیم در پل امیر بهادر و در باغ مافی یک سالن درست کردیم. آن زمان آقای مشایخی، رئیس تئاتر بود و من رفتم خدمت آقای مشایخی و نامه هم بردیم که ما پروژکتور میخواهیم. یک همچین جایی است. ایشان هم یک برخورد خوبی کرد و به آقای زنجانپور گفت"اکبر ببین این بچهها چه میخواهند" و ما آنجا را تجهیز کردیم. خود آقای خسروشاهی هم هر چی آنجا بود میآورد و جز اموال آنجا قرار میداد؛ چون دامادش آنجا بود و ما تقریباً بعد از آن "حجربن عدی"، " همه برای هیچ"، "یک غربگرا را کار کردیم"، "شتیله " و " اسم شب" را کار کردیم. " اسم شب" یکی از نمایشهایی بود که برای سه سال کار کردیم.
از چه سالی تا چه سالی؟
فرهنگ:از سال ۵۸ تا ۶۰ اجرا کردیم.
پولی هم میگرفتید؟
فرهنگ: نه.
پس چطور خرج زن و بچه را درمیآوردید؟
فرهنگ: اصلاً نمیدانم چطور میشد واقعاً.
ازدواج کرده بودید؟
فرهنگ: من سال ۵۸ ازدواج کردم.
خوب زن و بچه؟
فرهنگ: کارمند بودم؛ ولی کارمند رسمی نبودم و قراردادی بودم. فکر میکنم ۷۰۰ تومان حقوق داشتم. من یادم است سر همان پل امیربهادر بلیطمان یک تومان بود.
مردم میخریدند؟
فرهنگ: آره.
آخه گفتید آقا فرج اهل نمایش با بلیت نبودند.
فرهنگ: نه آنجا که سلحشور بود رایگان بود.
بعد از آن مردم میآمدند و پول میدادند.
باغ مافی را به کمیته دادند و کمیته آنجا را برای آموزش با لودر خراب کرد
فرهنگ: تا زمانی که جنگ جدی شد و آقای خسرو شاهی درگیر شدند. باغ مافی را به کمیته دادند و کمیته آنجا را برای آموزش مهیا کرد. یک حیاط خیلی بزرگی داشت که آمدند با لودر خرابش کردند. نمایش اسم شب را من تبریز و فومن بردم. یادم است آن زمان هادی غفاری درفومن کتک خورده بود. بچههای فومن آمدند و کار را دیدند و کار را بردیم فومن. شب ما در همان منزل امام جمعه فومن خوابیدیم. گفتم در تنها سالن فومن که دست سپاه بود، اجرا میکنم. عوامل فنی همراهم بودند؛ چون ما همه چیز را با خودمان میبردیم.
داستان کتک خوردن هادی غفاری در فومن به دست چپیها
نمایشهای چپی در شهر فومن زیاد اجرا میشود. آقای حائری فومنی که دو دوره نماینده مجلس بود و الان دارالقرآن دارد از وضعیت شهر گفتند. گفتم هادی غفوری در بیمارستان است و زدند سرش را شکستند. گفتند وضعیت شهر شفت از این هم بدتر است. رفتیم شفت آنجا هم اجرا کردیم و برگشتیم. حالا جالب است تمام وسایل ما در یک خودروی آهو بود؛ پرده و پروژکتور داشتیم. ماشین نیامد. زنگ زدیم آقای فومنی ماشین کو؟ گفتندماشین چپ شده. همه وسایل هم از دست دادیم.
یعنی ماشین چپ شده بود؟
داستان تئاتر بازی کردن رسول ملاقلیپور و حمایتهای فرجالله سلحشور از او
فرهنگ: خراب شد دیگر. چطور ما را پیدا میکردند؟ یواش یواش حوزه هنری داشت شکل میگرفت؛ یک روز آقای سلحشور آمد پیش ما، من داشتم نهضت "سربداران" را کار میکردم که سلحشور نقش اصلیش را بازی میکرد. همین آقای کاخی نقش دیگری بازی میکرد. رسول ملاقلیپور نقش یک مغول را بازی میکرد که همهاش میگفتم رسول تو نمیتوانی نخندی برو دیگر نیا. سلحشور میگفت این بچه مسجد است و من هم لهجهاش را درست میکنم و هم خنده را از یادش میبرم. خلاصه یک روز دیدیم وسایلمان نیست و رفتیم بالا درگیر شدیم. حرفمان هم این بود "اگر بنا است انقلاب شده این طاغوتیها کی هستند که اینها را برداشتی آوردید" خودشان هم میدانستند. میگفتنداین آقا پنجاه هزار تومان گرفته یک متن بدهد آن متن را هم نداده. خلاصه یک روز آقای سلحشور گفت که محمود اینجا را ولش کن. من یک جایی گرفتم بیا برویم آنجا. گفتمکجاست؟ گفت طریق القدس، فقط یک اشکالی دارد. یک گروه بهاییاند باید اینها را برزیم بیرون. فرج میگفت چهارتا گروه تهیه کنیم که برویم آنجا تمرین کنیم و آنها را عاصی کنیم و از آنجا بیاندازیمشان بیرون. من یادم هست اولین مصاحبه مطبوعاتی که داشتیم من بودم و آقای کاخی و محید مجیدی. سه چهار نفری نشستیم راجع به همین تئاتر صحبت کردیم. در همین اتاقی که بعداً دست زم افتاد "دقیانوس" استاد محمد را اجرا کردیم.
خود استادمحمد هم آن موقع بود؟
فرهنگ: نه ولی این متن را چون آیت فیلم چاپ کرده بود، خانم صفارزاده گفت اگر میخواهید کار کنید این متن را کار کنید. اخویم در آبادان شهید شد، خیلی دوست داشتم به جبهه کار ببرم. من و آقای دکتر رجبی و آقای دکتر نصیر و آقای پتگر و آقای فلاحزاده، تیم شدیم و به شهید رجائی گفتیم در هفت، هشت مرکز امور تربیتی آموزش میدهیم. زنگ زد به معاونش آقای شاه حسینی، گفت زنگ بزن به مفتح اینها بروند کار کنند. ما رفتیم پیش مهدی مفتح، گفتند کارتون چیه؟ گفتیممیخواهیم آموزش بدهیم. دویست تا مربی پرورشی را شروع به آموزش دادن کردیم. آن موقع جدی بود و من در پایان کار یک کار آموزش تولید کردم. بعد آقای فلاحزاده گفت آقا کلهر به من گفته بیا دفتر پژوهش نمونهسازی هنری که الان اسمش عوض شده و دفتر پژوهش شده است. گفت بیایید آنجا، میخواهیم در آبادان اجرا کنیم. حالا کی؟ سال ۶۱- ۶۰.
تازه حصر شکسته شده بود؟
فرهنگ: آره؛ ولی هنوز توپخانه با صد و بیست میزد. با این حال گفتممیخواهم آبادان اجرا کنم؛ خلاصه یک طرحی را بردیم. یک جوانی در رادیو مصاحبه کرده بود و گفته بود:"من همه خانوادهام شهید شدهاند. از یک خانواده هفت، هشت نفری فقط من ماندهام و از خرمشهر فرار کردم. " ما این را با آقای فلاح زاده نوشتم. تمرین شد و کار "اما امام ما گفت" شد. در مفتح اجرا شد و بعد رفتیم آبادان. وقتی رسیدیم دیدیم یک گروه دارد اجرا میکند. بچهها گفتندبرویم نمایش را ببینیم و دیدم مردم شعار میدادند "مرگ بر تودهای". خلاصه آمدیم و گفتمالان نمیشود اجرا کنیم. فردا صبح بعد از نماز صبح اگر از این خمپارهها زنده ماندیم، بعد از نماز صبح میرویم برای اجرا. اینجا عادلانه مینشینیم بحث میکنیم. نشستیم و نیم ساعت گذشت. خود فرمانده گفت پاشید برید؛ مینیبوس آوردند غروب ما را راهی کرد. کارمان را اجرا کردیم. بعد نامههایی مینوشتند با این عنوان که "ماها شهید آیندهایم " یا از خط فلان آمدیم، یک کاری بکنید.
کارهای مذهبی به صورت جزیرهای کار میشد
نمایش خیلی مورد توجه قرار گرفت. راجع به ستون پنجم بود که در آبادان واقعاً مسئله بود. آنجا شبها در خانه یک آقای دکتری که به تهران آمده بود میخوابیدیم. خود سپاه به ما گفت که امنیت اینجا با خودتان است. شبها دو تا کلاش داده بود که تا صبح پاسبانی بدهیم. برق نبود. شعله پالایشگاه که میسوخت مینشستیم با روشنایی آن شام میخوردیم. کاری در دوکوهه اجرا کردم. در یکی از همین نمازخانهها وسط زیر یک تیر چراغ برق حدود دوسه هزار نفر مهمان خانم و آقا بودند. یک نمایشی با موضوع هفده شهریور بود. از این جمله کارهای مذهبی خیلی کارها داریم. هر کس جزیرهای برای خودش کار میکرد. بچههای انجمن اسلامی آمدند جایی به اسم مرکز اسلامی تئاتر راه انداختند. اولین تشکیلاتی که توسط داود دانشور، منصور براهیمی و محمد کاسبی و سه چهار نفر دیگر تشکیل شد. در خیابان تنکابن در یک دبیرستان پسرانه شکل گرفت. بعد زمانی که من هم به اینها پیوستم به آنها یک طبقه ساختمان داده بودند. بعد آقای دانشور و براهیمی جدا شدند و شورای آنجا متشکل از من و آقای مصلح قاسمی بود. بعد هم آقای حسین عابد آمد. ما کلاس و کار جدی برگزار میکردیم. چون شورای نظارتی نبود آقای عبدلی از ما توقع داشت نقش شورای نظارت را بازی کنیم. بعد " حر" را تولید کردند که آقای سلحشور بازی کرد.
متنش برای کی بود؟
فرهنگ: بازنویسی حری بود که "عباس فرحبخش" نوشته بود. مرکز اسلامی همچنان وجود داشت تازمانی که با تقاضای آقای عبدخدایی به مرکز رفتیم. هدف ما آموزش و تولید کار بود. بعدها آقای حسین جعفری آمد آنجا و یواش یواش تشکیلات مرکز شکل گرفت. وقتی شکل گرفت دیگر کانون تئاتر بانوان تشکیل شد و هر سال کار ما این بود که کاری تولید کنیم و به جبهه میبردیم. هر سال هم میرفتیم حوزه یک چیزی از آنجا میگرفتیم یا میرفتیم تالار وحدت لباس میگرفتیم. حوزه که شکل گرفت سلحشور آنجا مشغول شد. دوباره از من دعوت کرد تا بروم و کار کنم. آقای مجید مجیدی داشتند آماده میشدند که فیلم سینمایی تیر بارا را کار کنند. آنجا آموزش گذاشتیم و تصمیمان این بود برای مساجد کشور مربی تئاترکودک تربیت کنیم. دو سال هم این کار را کردیم. سلحشور هم "ایوب" را کار کرد. من همراهش بودم و یک سال تمرین کردیم.
"ایوبی" که در مولوی اجرا شد؟
فرهنگ: نه آن تیم را عوض کرد. اولین نسخه "ایوب" بود. سعید کشن فلاح و حسین یاری در آن بودند.
که بعد فیلم شد؟
فرهنگ: بله؛ آن را کار کردیم. بعد هم یک مجموعه تلویزیونی به اسم "بهلول" کار کردیم که یک سال ما تمرین کردیم و من نقش بهلول را بازی میکردم. خود کشن فلاح کارگردانی میکرد. بعد دوباه از حوزه رفتم و در سپاه گروه تئاتر راه انداختم و خیلی هم جدی بودند. آنجا کار تولید کردیم و یک کار من از "سید مهدی شجاعی" به اسم "مجلس گل" در چهارسو اجرا کردم. یک کار دیگر درباره جنگ در تالار وحدت اجرا کردم. یک کار دیگر آقای رسولی کار کرد به اسم "کوی آفاق کجاست؟ "، بعد از اینکه جنگ تمام شد رفتیم در آموزش و پرورش و روی مسئله کودک و نوجوان کار کردیم. چهار دوره جشنواره برگزار کردیم که من با علی منتظری به ارشاد آمدم.
سال ۶۶؟
فرهنگ: آره همین حدودها. بعد دیگر دفتر نمایشهای دینی آنجا راه افتاد که الان که من عرض میکنم همین کانون نمایشهای دینی کشور است. سالی چهل پنجاه کار را حمایت میکنیم که اجرای عمومی در شهر خودشان داشته باشند.
ادامه دارد...
ارسال نظر