به گزارش سینماپرس، دقیقاً ۲۴ سال است که از مواجه مخاطبان و علاقهمندان سینما با داستان اسباب بازی، اولین کارتون با ویژگی بلند پیکسار میگذرد و این فیلم اکنون به عنوان یک کلاسیک سینمایی شناخته میشود. پس از ساخت این اثر هر استودیوی هالیوود دیگری نوآوریهای این انیمیشن را کپی میکرد.
قسمت نخست «داستان اسباب بازی» انیمیشن دیجیتالی بسیار واقع گرایانه با دیالوگهای پر پیچ و خمی بود. سازندگان قسمت نخست که یک پدیده هنری تمام عیار خلق کرده بودند، از حیطه معرفت شناختی هنری عبور کردند و داستان اسباب بازیهای زیر چرخ خیاطی بزرگ هالیوود رفت و سری دوزی از این انیمیشن آغاز شد.
مخاطبان وقتی با قسمت نخست آن مواجه شدند، واقعا حیرت کردند، تمامی آنچه مخاطب نیاز داشت و تجربه میکرد در داستان اسباببازیهای موجود بود. کاراکتر باز لایتر( Buzz Lightyear ) گویی مستقیم از افسانههای علمی تخیلی فیلیپ کی دیک بیرون آمده بود و در محاصره خصمانه باز لایتر {با استعارهای انسانی} متوجه میشدیم که هرچه راجع به فرا انسان، نیچه به ما گفت دروغ است. همه خاطرات باز لایتر جعلی است، همه اعتقاداتش اشتباه است. او قهرمانی نیست که خودش فرض میکرد، او حتی یک فرد نیست. او اتوماتیکی است که از فلز و پلاستیک ساخته شده و تنها هدف او سرگرم کردن افرادی است که او را میخرند؛ جای تعجب نیست که باز لایتر( Buzz Lightyear) بسیار افسرده میشود.
او یک شخصیت اکشن «رنجرفضایی» است که متعلق به پسری به نام اندی است، او معتقد است که یک ابرقهرمان بین کهکشانی است، اما انتقال حقیقت به او توسط وودی او را متوقف نمیکند، اما به تدریج میپذیرد باید تبدیل به تجسد مورد علاقه اندی شود.
نوعی تقدیرگرایی در این داستان فیلیپ کیدیکی فیلم وجود دارد و رادیکالترین عنصر فیلم و موردی که از هیچ استودیو و فیلم دیگری تقلید نشد، موضوع سرخوردگی فیلیپ کی دیکی این کاراکتر است.
از منظری کاملا آیینی در جهان داستان اسباببازیها ما با مخلوقاتی مواجه هستیم که سعی دارند بهترین برای صاحبان خود باشند و زندگی و لذتشان در راستای اراده او صرف میکنند. آن چیزی که باز لایتر با خودش میآورد اعتماد به نفس است و به سایر اسباب بازی تلقی اعتماد به نفس میدهد و «وودی» مرجعیت خود را در میان اسباب بازیها از دست میدهد و محبوب اندی می شود. اندی و باز با یکدیگر میجنگند و در جایی اندی خطاب به «باز» میگوید که اندی متعلق به من است و هیچ کس نمیتواند جای من را برای او بگیرد. در جدل دو هابیل و قابیلی که صاحب اصلی دو اسباب بازی آنها را فراموش میکند.
وجه تمثیلی دیگری را باید از نظر گذارند، دو اسباب بازی محبوب اندی در اثر بیتوجهی گرفتار «سید» {تمثیلی از اهریمنی شیطانی} میشوند، پسر بچهای که از اسباب بازیها، موجودات شریر میسازد و یا آنها را نابود میکند و البته اندی نیز التفاتی به موجودات ندارند و این موجودات باید در جای خود باقی بمانند و تنها کار بزرگی که انجام میدهند موقعیت خویش را حفظ کنند.
فیلم به تمثیل نزدیک است، اما تمثیلی و استعاری صرف نیست. رگههای آتئیستی اثر برای بزرگسالان بسیار مشهود است. اما نکته مهمی که در قسمت اول بازهم به این رویکرد تمثیلی صحه میگذارد، برتری زمینی انسان روی کره زمین است که در قالب روایت باز لایتر دوباره به چالش کشیده می شود. «باز» با حقیقت مجازی خودش مواجه می شود و مفهوم ناتوانی بشری را در قالب اسباب بازی درک میکند. هر چی ناتوانی بشری در این قصه روشن می شود، ابرانسان نیچه بیشتر به چالش کشیده میشود.
«ابر انسان» یکی از بنیادیترین آموزههای فلسفی نیچه است که موضوعیتی اساسی در فلسفهورزی او دارد. نیچه اعتقاد دارد، در مقام «ابرانسان» اعجاز «ابرانسان» مبرّا از انحطاط برده صفتانه میباشد. رسالتی سترگ که برای تحقق آن، در مکتب اومانیسم، پیامبری به نام بازگشت اراده سرشار خلق میشود و آفرینشگرش چونان تهی زندگانی را لبریز معنا سازد که سرمستانه انسان کاستیها و نابسندگیهایش را عاشقانه در آغوش کشد.
میان رفتارهای اندی و پسرک اهریمنی تقسیم بندی عجیبی وجود دارد. جهانی که توسط «سید» اداره میشود، تقسیم بندی بهشت و جهنم را تفسیر می کند. با این حال بدون هیچ تفسیری استعاری و تمثیلی، نخستین قسمت داستان اسباب بازیها برای مخاطبان کودک خنده دار، دلنشین و تحسین برانگیز است و دائما این پیام را به اسباب بازیها و سپس به مخاطبانش انتقال میدهد که شما خاص نیستید، شما مانند همه افراد دیگر هستید و خوشحال نمی شوید مگر اینکه خود را به سرنوشت غیرقابل برگشتی تسلیم کنید.
اما سرانجام این کلاسیک فیلم چیست؟ وودی باز (Buzz ) را میپذیرد و بازهم هویت واقعی خویش را. یک پایان خوب پیشرو در زمان خودش. اما باید تعجب میکنید ... با توجه به اینکه چقدر «باز» خوشحال بود وقتی فکر میکرد یک فضانورد میان ستارهای است، چرا باید از زندگی کوتاه برده داری {در قالب یک عروسک} که منتظر بماند تا اندی با او بازی کند باید خوشحال باشد؟
از این گذشته، در قسمت دوم این انیمشین متوجه میشوید که او در واقع یک عروسک تولید انبوه است و قسمت دوم با یک واقعیت وحشتناکتر آشنا میشود. طرح چنین مصادیقی در مورد چنین انیمیشنی پیشرو و پیکساری روی دست موج احمقانه سه دههای والت دیزنی زد که با کاراکترهایی رمانتیکی مثل پینوکیو، دمبو، بامی، آلیس در سرزمین عجایب، پیتر پن، موگلی در کتاب جنگل، علاالدین و شیرشاه، بیشتر زمان فیلم را با آواز خواندن هدر میدادند. اما عصر کلاسیک هالیوود به دلیل همین مشی مبتذل فعلی تکرار نمیشود، چون هر ایده داستانی مناسب جذابی یا به سریال تلویزیونی تبدیل میشود یا به سریال سینمایی و ساختن شدن دنبالههای داستان اسباب بازی این اثر را از کلاسیک بودن خارج کرد.
اما تیم استودیوی انیمیشن پیکسار از جمله جان لستر(John Lasseter )، اندرو استنتن (Andrew Stanton )و لی آنکریچ( Le Unkrich ) این سریال سینمایی را با نتیجهگیری در قسمت سوم داستان اسباب بازی در سال ۲۰۱۰ به نتیجه مطلوبی رساندند و ادامه آن ۹ سال بعد ادامه بسیار غیرحرفهای است. متاسفانه الگوی روایی مجموعه داستان اسباببازی از قسمت دوم به بعد، از یک الگوی ثابت استفاده میکند و «وودی» و نقشه راه او برای یک هدف مشخص در جلب رضایت صاحب اسباب بازی نمیتواند نوید بخش یک مسیر داستانی جدید باشد. شخصیتهای که در سه شماره قبلی تکرار شدند، فاقد جذابیت و عمق هستند و داستان اسباببازی فرقی نمیتواند شماره ۲، شماره ۳، شماره ۴، بازتاب دهنده یک روایت واحد هستند، اما پیکسار با رندی برای تأمین نیازهای کودکانه تخیل، درس های عاطفی و دوستی پایدار از طریق اسباب بازی را تکرار میکند و کلاه مخاطب عام را با همین شیوه برمیدارد.
اما در قسمت چهارم، شخصیتهای داستان و اهداف آنان کارکردهای تمثیلی و استعارهای مناسب خود را از دست دادهاند و متاسفانه "آشپز که دو تا شود، آش هم شور خواهد شد و هم بینمک. "
تیم سه نفره قبلی از هشت نویسنده برای نگارش فیلمنامه کمک میگیرند و تمرکز داستان بازهم روی شخصیت وودی است که هیچ جذابیتی به متن داستان نمیافزاید. «بازلایتیر» در قسمت چهارم همچون یک سایه است، مثل قسمت نخست، فقط بامزه است و نقشی در پیشبرد داستان ندارد. اینجاست که داستان اسباب بازی عجیب و غریب می شود. وودی در قسمت چهارم تلاش میکند به بانی(صاحب جدیدش) در جهت بروز خلاقیت قبل از مهدکودک کمک کند و با نیمچه خلاقیت او از هنرهای صنایع دستی بدوی یک شبه فرانکنشتاین با نام اسپورکی (تونی هیل) میسازد.
فرانکنشتاین که از زبالهها متولد شده، تمایل دارد به سطل آشغال برگردد، او تمایل ذاتی ندارد که ساعات شادی را با مخلوقش بگذراند. او یک موجود بدون ذهن و غالباً خندهدار است و به نظر می رسد که او نباید وجود داشته باشد.
بخش اعظم شوخ طبعی پیرامون اسپورکی(چنگالی)، شامل نوعی آزمون و خطا درباره خود تخریبی، تمایل به بازگشت به سطل آشغال آرام، خط نمایشی بسیار خطرناک و اگزیستانسیالیستی است که مولفان با ذیشعوری تمام در انیمیشنی گنجاندهاند که مخاطبش اغلب کودکانی است که خمیره ذهنی آنان در حال شکلگیری است. در حال حاضر، بونی بیشتر از سایر اسباب بازی هایش اسپورکی را دوست دارد، بنابراین نقش جدید وودی این است که اطمینان یابد که اسپورکی نمی تواند به زبالهها، جایی که بیشتر در آن احساس خانه بودن می کند برود و در عوض، ارزش اسباب بازی بودن را به او میآموزد.
بزرگترین مشکل داستان اسباب بازی این است که بر اساس موقعیتهای مختلف وودی همچنان ساخته میشود، مأموریت وودی وقتی پیچیده می شود که اسپورکی هنگام تعطیلات سفر جاده ای به یک شهر کوچک، وارد فروشگاهی عتیقه فروشی میشود، او گم شده و سعی در یافتن سایر اسباب بازیها دارد. وودی هم تلاش میکند اسپورکی را از مغازه عتیقه فروشی باز گرداند، اما موفق به این کار نمیشود. وودی و اسپورکی در فروشگاه با گابی گبی (کریستینا هندریکس)، یک عروسک ظاهراً دیوانه شده روبرو می شوند.
گبی معتقد است چون دستگاه صوتیاش خراب شده، هیچ بچهای او را نمیخواهد، بنابراین تصمیم دارد که صندوق صوتی وودی را از پشت وی قطع کند. این رفتار گبی دقیقا فیلم عروسکی Magic ساخته ریچارد آتنبرو با فیلمنامهای از ویلیام گلدمن را در ذهن متبادر میکند. چالش فیلم شبیه قسمت سومی است که وودی و دوستانش با یک یک خرس جدا افتاده وارد تقابل مستقیم شدند.
اگر یک خطای احتمالی در «داستان اسباب بازی ۴» وجود داشته باشد، آن وضوح تغییر مسیر غیرمنتظره وودی است که علی رغم اینکه نشان می دهد یک اسباب بازی میتواند زندگی آزادی داشته باشد، اما به صاحبش وفادار میماند. هنگامی که وودی سرانجام با بوپیپ ارتباط برقرارمیکند، متوجه میشود که وی چندین سال است که "آزاد" بوده و در کنار گوسفندهای چینی خود بیلی، بز و گرف زندگی آزاد و توام با طغیانگری را ادامه داده است.
اساسا وودی در سه فیلم تلاش کرده که هیچگاه ساحت خود را از یک اسباب بازی تغییر ندهد چطور اینگونه و به یکدفعه با تصمیم بو پیپ (Bo Peep) همراه میشود و وودی با این تصمیم به سه فیلم قبلی داستان اسباب بازی خیانت میکند. با این قوس روایی، چه اتفاقی برای اسباب بازیهای ناخواسته یا گمشده میافتد؟ با پیشنهاد این ایده رمانتیک که آنها در جایی زندگی کنند که و زندگی شادی و مستقلی داشته باشند با درونمایه محتوایی سه انیمیشن قبلی در تعارض است. این مفهومی است که به طور بالقوه نتیجه گیری «داستان اسباب بازی ۳» را با چیستی از هدف اسباب بازی در قسمت چهارم دور میکند.
شخصیتهایی که همواره در برابر یک تمرین سرسخت در برابر آزمون وفاداری به صاحب قرار داشتند و این مولفه نمایشی خط سریال سینمایی داستان اسباب بازی را یکپارچه نگاه میداشت حالا با تصمیم عجیب وودی دچار خدشهای عجیب میشود. زندگی در خدمت هدف اسباب بازی ها را تبدیل به کولی بازی هیجانی ظاهرا آزاد میکند.
از آنجا که شخصیتها از یک وضعیت خطرناک به وضعیت دیگری آسیب میرسانند، شخصیتهای عجیب و غریب اسپورکی (چنگالی)، حضور کابوس وار گبی و آدمکهای او، بانی و داکی ارزشهای داستان اسباب بازی را به چالش میکشد.
پیکسار در این دنبالهسازی نمیداند که چگونه بین تماشاگران و اوجهای احساسی چفت و بست ایجاد کند و ابتذال سراسر ساختار و مغز روایت اثر را دربر میگیرد و این موضوعات سبب میشود احساس کنیم ماجرا ختم به خیر نشده و یک انیمیشن کلاسیک تبدیل به یکی از دنبالهسازی های مبتذل هالیوود تبدیل شده است.
چون برخلاف اصولی که بنای سه قسمت قبلی را با طرح موضوع وفاداری به صاحب داشت، طرفداران این سریال سینمایی به دلیل سرنوشت متفاوت وودی و بو پیپ او را مورد سؤال قرار میدهند و قوس ضد ساختاری همه ارزشهای قبلی مطرح شده را تحتالشعاع قرار میدهد و ماهیت وجودی وودی وفاداری و انتقال آن به سایر اسباببازیهاست و تمامی رشتههای پنبه میشود.
شاید این روش پیکسار برای به چالش کشیدن نقشهای تعیین شده، مختل کردن وضع موجود و پیشنهادی باشد که اگر دغدغه تماشاگر وفاداری وودی است، شیوه و انتخاب جدید در زندگی او، جایگزین ترجیحی فعلی سازندگان شود. در هر صورت، اینها مفاهیم پرمحتوای یک انیمیشن هستند و اگر ارزشهای مطرح شده در یک سریال سینمایی به بهانه یک پایان جدید تحتالشعاع قرار بگیرد، مخاطب اعتمادش را به کل مجموعه از دست خواهد داد.
*تسنیم
ارسال نظر