به نظرم این ماجرا از دربارهی الی شروع میشود. موفقیت در جشنواره فجر و جوی که به دلیل حضور یکی از بازیگران در یک فیلم هالیوودی حول فیلم بود، باعث شدتا فیلم بیشتر و بهتر دیده شود. در دو سه روز آخر جشنواره ۸۷، فیلم خیلی دیده شد و مورد استقبال قرارگرفت. در این زمان، فیلم در فستیوال برلین جایزهی بهترین کارگردانی را گرفت. خیلی از منتقدان سینمای ایران معتقد بودند که درباره الی خیلی خاص است و معتقد بودند که اصغر فرهادی از کارهای تلویزیونی خود تا فیلمهای سینمای خود به موفقیت ویژهای رسیده است. کودککشی در این فیلم امتحان میشود، یعنی قبل از اینکه الی غرق شود، همه میگویند «بچه کجاست؟» این به نحوی «مک گافین» هیچکاک است که فرهادی در تمامی فیلمهایش دارد. فرهادی تماشاگر را با چیزی سرگرم میکند و سپس اتفاق و حادثهی اصلی را به وجود میآورد. فیلم دربارهی الی هم همین است، اول ما فکر میکنیم که بچهای غرق شده و بعد میفهمیم که بچه غرق نشده است، حالا ما به دنبال این هستیم که الی کجاست. کودک در این فیلم کشته نشده و درحد تعلیق باقی میماند.
کاری که فرهادی در فیلمهایش میکند این است که وضعیتهای اجتماعی مسلط در جامعهی اجتماعی ایران را میآورد و سعی میکند این موارد را بشکافد و نسبتها و سویههای آن را با طبقات مختلف اجتماعی نشان بدهد. موضوع نزاع طبقاتی شاید باعث بیشتر دیده شدن جدایی نادر از سیمین شد و بحثهای زیادی پیرامون آن شکل گرفت. نزاع طبقاتی همان معصومیت است یعنی همان بچه و جنینی است که کشته میشود.
جالب اینجاست، در سالهای اخیر، اولین نمونهی کودککشی سینمای ایران فیزیک ندارد و مفهومی است. ما جنین را نمیبینیم و در گرهی اولیه فیلم میفهمیم نوزادی کشته شده است. تمام بحثهای بعدی سر پایبندی به نگاه معصومانه به دنیا یا رد شدن از آن است. بحث حجت و همسرش راضیه در فیلم سر همین است، حجت میگوید ما حق داریم چون اینها آدمهای بدی هستند. راضیه میگوید حتی اگر آدمهای بدی باشند، ما حق نداریم از اصول شخصی خودمان طفره برویم. مفهوم معصومیت جامعهی ایران در دههی ۸۰، حال و هوای جنینی دارد. انگار به دنیا نیامده و وارد مرحلهی بعدی نشده است. به قول معروف این گلوله هنوز شلیک نشده است و احساس خطر واقعی هنوز وجود ندارد.
کودککشی در جامعهی ایران موضوعی قدیمی است و فرزندکشی در ادامهی پدرسالاری تعریف میشود. در رستموسهراب کودککشی داریم، حتی اگر به صورت ناخواسته و خودآگاه باشد. این برتری دادن و ارجحیت دادن پدر نسبت به پسر همیشه در این فرهنگ وجود داشته است. کودک کشی ریشهی تاریخی دارد. نگاه ما به نسلهای بعدی نگاه از بالا به پایین است و ما برای آنها ارزش و اعتباری قائل نیستیم، مثلا اگر در جمعی چند کودک باشند میگوییم اینها بچه هستند و این خیلی زشت است. این از نگاه تربیتی ما میآید، یک وجدان تاریخی و یک مسالهی انضمامی روز است. چند فاکتور دست به دست هم میدهند تا کودک کشی برجسته شود.
فیلمی در سینمای ایران با نام «بچهخور» ساخته شد. سینمای ایران وقاحت را از سر گذرانده و بچهکشی را به بچهخوردن تبدیل کرده است. در فیلم بچه نمیخورند، اما اسم فیلم بچهخور و دربارهی کودکان کار است. با توجه به اخباری که از پشت صحنه بعضی فیلمها دارم، کارگردان برای اینکه از بچهها بازی بگیرد، بچهها را در پشت صحنهی فیلم سیلی و کتک میزده، این ترسناک است.
این تصویری که از تابستان داغ که با جزییات مرگ بچه را تصویر میکند، فیلم «بدون تاریخ بدون امضا» با جزییات جسد یک بچه و تشریح او را نشان میدهد و در فیلم «پیلوت» هم اتفاقات مشابهی هست. آدمهایی که چنین فیلمهایی میسازند، باید تست سلامت روانی بدهند، آنها فاقد سلامت روانی هستند که به راحتی چنین موضوعاتی را میسازند. وقتی آدم تجربه سختی را پشت سر میگذارد، سویهها و احوالات تراژیک آن روی آدم مینشیند و احوال آدم تغییر میکند. این آدمها مثل ابراهیم ایرجزاد، کارگردان تابستان داغ هستند. فیلم دوم او «عنکبوت» است و دربارهی قاتلی زنجیرهای است، این موارد چیزهای سادهای نیست که درباره قاتل زنجیرهای و کودککشی فیلم بسازد و حال خوبی هم داشته باشد. این موارد از روحیهای میآید.
فیلم «بدون تاریخ بدون امضا» با جزییات جسد یک بچه و تشریح او را نشان میدهد و در فیلم «پیلوت» هم اتفاقات مشابهی هست. آدمهایی که چنین فیلمهایی میسازند، باید تست سلامت روانی بدهند، آنها فاقد سلامت روانی هستند که به راحتی چنین موضوعاتی را میسازند. «دیوید فینچر» فیلمهای مختلف جنایی دربارهی آدمکشها و مقتولین ساخته اما او یک آدم عصبی است و دارای روحیهای و نگاهی خاص است و مهندس سینما است. ولی در سینمای ایران، متاسفانه کشتن بچهها صرفا برای اعتبار هنری و بنا به تقلید از فرهادی و قرارگرفتن در قالب فیلم اجتماعی است تا برادری خودشان را به اهالی سینما، مدیران سینمایی و مخاطبان ثابت کنند.
این منتقد سینما در پاسخ به این سئوال که محمد کارت عنوان کرده که فیلم او متاثر از واقعیت جامعه است میگوید:"کسی که چنین حرفی میزند نه واقعیت جامعه را میشناسد و نه میداند سینما چیست. اول اینکه واقعیت جامعه خیلی ترسناکتر از آن چیزی است که محمد کارت میگوید. دوم موضوعی به نام رئالیسم داریم، واقعگرایی در جهان واقعی و واقعگرایی در فیلم و جهان سینمایی داریم. اگر فیلمی در پیادهرو بگیریم، فیلمی داستانی نساختهایم ما گذر آدمها را ثبت کردهایم، پس هر فیلمی باید واقعگرایی و رئالیسم خودش را بسازد. "
ما یک سری موقعیت اجتماعی را بیاوریم و آدمها در این موقعیت قرار بگیرند و دیالوگ بگویند، آن را نمایشی نمیکند. شخصیتها، بزنگاهها، موقعیتهای داستانی و همهی اتفاقات باید سینمایی بشود. اگر قرار است منطق فیلم رئالیستی باشد باید واقعگرایی متناسب با فیلم به وجود بیاد، اگر ناتورالیستی است باید شکلی از طبیعت در آن بیاید و اگر فیلم ژانر است باید مختصات ژانری داشته باشد. متاسفانه دانش کارگردانان سینمای ایران، خیلی اندک و حداقلی است. یکی از چیزهایی که امروز ترند و مد است، در عین نادانی و بیاطلاعی از وضعیتها، خودشان را آدم مطلع و علامهی دهر نشان میدهند. در حالیکه در بین خواص سریع لو میروند و مشخص میشود چیزی در چنته ندارند.
بحث من دربارهی رستم و سهراب به فیلمها مربوط نبود و منظور کودککشی بود. کودککشی به نحوی نادیدهگرفتن کودک و از بین بردن کودک و معصومیت است. اگر نسل بعدی بازی گرفته نشوند، کمااینکه این اتفاق در جامعهی ایران در حال افتادن است و فقط جوانهایی به بازی گرفته میشوند که آقازاده و ژن خوب هستند؛ غیر از این حالت کسی به بازی گرفته نمیشود. این بحث من بود، این جریان طبیعی است و متاسفانه بخشی از وجدان تاریخی ما است.
مسالهای جدی و مربوط به حوزهی تربیتی خانوادههای ایرانی دربارهی بچههایشان است. مسوولیتپذیری برای آنها وجود ندارد و همه درگیر مسایل غیرعادی شدهاند. در ایران امروز، همه صریح و روشن نیستند و همگی پیچیده هستند درحالیکه بیشتر آدمها باید شاد و واضح باشند. این پیچیدگیها باعث شده از آن مسوولیتهای اولیه و عادی خود کنارهگیری کرده و آن را رها بکنند. فیلم «بیخود و بیجهت» نوبری است. بچهی این فیلم یک دیو است. پدر و مادر از انجام حداقلهای زندگی خودشان عاجز هستند و بچه آن وسط ول است. فیلمساز پدر و مادری را نشان میدهد و از حداقل کارهایی که باید برای بچهی خودشان انجام میدادند، عاجز هستند. بچهای بیتربیت و بیادب را در فیلم میبینیم، فیلمساز تمام مشکلات اجتماعی را گردن مادر مذهبی و چادری دختر میاندازد.
فیلمسازان ما مسوولیت اجتماعی ندارند. آنها وارد موضوعهای اجتماعی میشوند و موقعیتی را ترسیم میکنند. میزانسنی را به وجود میآورند ولی واقعیت را به تماشاگر نمیگویند. چیزی که به نفع خودشان و طبقهی محفل خودشان است را برجسته میکنند، این نه تنها باعث میشود که آگاهی برای مخاطب شکل نگیرد بلکه باعث انحراف فهم تماشاگر از موضوع میشود. مخاطب نمیتواند بفهمد چه برداشت و مواجههای از موضوع داشته باشد.
«فیلم پیلوت، در ادامهی فیلمهای اجتماعینگر این سالهاست. در حقیقت فیلمهای اجتماعینگر سعی میکنند از موقعیتهای اجتماعی، به یک نحوی اعتبار به دست بیاورند. به نظرم این فیلمها با نازلترین و کریهترین ایده سینمایی که کشتن بچه است؛ استفاده میکنند.
نزدیک به ده سال است، که میزان بچه کشته شده در سینمای ایران نزدیک به کل تاریخ سینمای جهان است. این موضوع خودش نیاز به تحلیل روانشناسانه در سینمای ایران دارد که چرا بازتولید نفرت و بازتولید همهی سرخوردگیهای اجتماعی خودش را در قالب کشتن بچهها نشان میدهد.
پیلوت، ادامه همین فیلمهاست. بچهها کشته میشوند، برای اینکه اعتبار هنری این فیلمها برای سینمای ایران زیاد است. این فیلمها مثل جدایی نادر از سیمن، «زرد»، «بدون تاریخ، بدون امضا»، «تابستان داغ» وبسیار از فیلمهای دیگر هستند، به طور غیرعادی و غیرطبیعی در سینمای ایران بچهکشی میشود.
«آلفرد هیچکاک» در مصاحبهی معروف خود با «فرانسو تروفو» میگوید، بچهکشی یکی از ایدههایی است که ترجیح میدهم، هیچگاه سراغ آن نروم. این را آلفرد هیچکاکی میگوید که استاد شناخت موقعیتهای دهشتناک، غیرعادی و عجیب انسانی است. آلفرد هیچکاک که روحیهای ویژه دارد، میگوید من سراغ کشتن بچه نمیروم. این موضوع در سینمای ایران باب شده و ادامه دارد. در سینمای ایران از کشتن بچه به خوردن بچه رسیدهاند. فیلمی که به صورت بیمارگونهای هم در ایران و خارج از ایران موفقیتهایی پیدا میکند، این فیلم «بچهخور» محمد کارت است. وقاحت بچهکشی در سینمای ایران به جایی رسیده است که اسم یک فیلم را بچهخور گذاشتهاند.»
*انصاف نیوز
نظرات