به گزارش سینماپرس، نکته مهمی که در این جشنواره به عنوان انتقاد دائما مطرح میشود این است که افتتاحیه سینمایی ندارد. این نقد بدان معنی نیست که مراسم افتتاحیهای برگزار شود و مسئولان بدون راهبرد، ادعای داشتن راهبرد را پشت تربیونها بازتکرار کنند. افتتاحیه جشنوارهای به معنای نمایش فیلمی است که هیجانی در شروع نمایش فیلمها ایجاد کند. جشنواره سی و هشتم چون اتاق فکر ندارد، یا به تعبیری فکر ندارد و اندیشهای برای طراحی در اتاق فکرهایش وجود ندارد، برای نقطه شروع سخیفترین روش ممکن را انتخاب میکند و سانس نمایش فیلمها برای یک پردیس ویژه اصحاب رسانه طی یک مراسم قرعهکشی انتخاب میشود.
این انتقادات به این دلیل مطرح میشود که جشنواره سی و هشتم یک فیلم مناسب سینمایی برای شروع در اختیار دارد. فیلم «سینما شهرقصه» یک روایت سینمایی است که میتوانست بهترین افتتاحیه برای مردم و اهالی رسانه در این جشنواره باشد. در شرایطی که دبیر جشنواره فعل نشنیدن انتقادات را همچنان صرف میکند، با همین مصداق میتوانیم اثبات کنیم که فیلم «سینما شهر قصه» که مخلوطی از «اخراجیها» (ده نمکی) و «ناصرالدین شاه آکتور سینما» است، میتوانست افتتاحیهای سرخوشانه برای شروع جشنواره فیلم فجر باشد. هر چند که فیلم آنچنان اثر ممتازی نیست، اما با همه ضعفهایش میتوانست آغازگر باشد.
درباره فیلم تومان
فیلم تومان که نتوانست مورد توجه اهالی رسانه قرار گیرد را از هر دریچهای که تحلیل میکنیم، اثر بشدت ضعیف، پلشت و سرگردانی است، شاید خود سازنده نیز منظور و هدف اصلی خود را از ساختن این فیلم نمیداند. ساختار فیلم را خرده پیرنگ تشکیل میکند و خرده پیرنگ هر فیلمی را میتواند به پراکندگی و تشتت دچار کند و البته تومان از مرحله تشتت عبور کرده و به دلیل اصرار برای گسترش یک خرده پیرنگ محوری به محله تشنج در روایت میرسد.
شخصیت محوری فیلم که یک قمارباز است از حدود و ثغورش، از شروع تا زوالش را نمیتوان بر مبنای چنگاندازی به یک خرده پیرنگ پیش برد. از منظر محتوایی طرح یک موضوع در درام اهمیت شاخصی دارد، از پدیداری تا زوال یک شخصیت را نمیتوان با اتکا به خرده پیرنگ تصویر کرد.
پس پایان محتوم قمارباز، سرنوشت شکوهمندانه انتهایی فیلم چه دلیلی دارد؟ مهمترین ویژگی برای چنین فیلمی شناختن نقطه صفر و یک داستانی است که تومان فاقد این ویژگی خاص است. اغلب شخصیتهای فیلم طراحی مناسبی ندارند. شخصیت خاکستری عزیز را مجتبی پیرزاده تلاش میکند به درستی اجرا کند و به عنوان مخاطب وقتی او را روی صحنه تئاتر در نمایش «سوختن» میبینیم، میتوانیم نتیجه بگیریم که او به مراتب بازیگر بهتری از سایر همتایان و هم نسلان خود مثل نوید محمدزاده، هوتن شکیبا، امیر جدیدی و ساعد سهیلی است، اما استعداد او به خاطر عدم وابستگیهای متعارف سینمایی در حال تلف شدن است. اگر فیلم ضعیف و متوسط تومان ویژگی خاصی هم داشته باشد، به دلیل حضور دو بازیگر اصلی فیلم است و پیرزاده هر چقدر تلاش میکند، نمیتواند در ضد معرکه مغشوش فیلم، تاثیر شگرفی بگذارد. تدوین فیلم لبریز از اشکال است و تدوین مجدد میتواند تاثیر مستقیمی بر کلیت فیلم داشته باشد.
درباره فیلم کشتارگاه
فیلم کشتارگاه عباس امینی یکی از ضعیفترین آثار حاضر در جشنواره است چون فیلمنامه از ساختار باورپذیری برخودار نیست. شخصیتها بشدت لق هستند و طرح و توطئه فیلم را کاملا تحت الشعاع قرار میدهد. چون «طرح و توطئه» مهمترین عنصر تاثیر گذار فیلم است. از همان ابتدای توطئه شخصیت «شهرام متولی» برای کشتن هاشم و فرزندان برادرش در کشتارگاهش را نمیتوانیم باور کنیم. با توجه به ساختار فیلم متولی صرفا با اتکا به یک نگهبان و حضور ناگهانی فرزندش امیر که پیشینهاش را نمیداند ناگهان هوس کرده که سه مرد عرب را به قتل برساند و دلارهای آنان را تصاحب کند؟
دلارهایی که به روایت فیلم توسط خانوادههای بومی به تهران منتقل شده و شهرام متولی چگونه با کشتن هاشم توانسته دلارهای آنان را تصاحب کند؟ در متن فیلم سئوالهای بی جواب فراوانی هست که پاسخی برای آنان نمیتوان یافت. شخصیت ترسوی عبد با همراهی امیر چگونه دچار تحول میشوند و میپذیرند حقیقت را با برادر هاشم در میان بگذارند؟ امیر با شهرام متولی همکاری مستقیم و نزدیکی دارد و تا قبل از سفر به جنوب روی مسئله پنهانکاریاش میایستد و رفاقت نزدیکی هم با متولی دارد و دستمزد خوبی هم از او دریافت میکند، این استحاله چه دلایلی دارد که در متن فیلم نیست؟ آیا امیر عاشق اسرا (باران کوثری) شده؟ فیلم اثری بشدت سینمایی است، کارگردانی بسیار ماهرانهای دارد اما فیلمنامه پر از ابهاماتی است که پس از پایان فیلم مخاطب را رها نخواهد کرد.
درباره فیلم «من میترسم»
فیلم من میترسم فیلم بشدت ترسویی است، شخصیتهای فیلم نیز ترسو هستند و ترس کارگردان و حرکت روی مرز گفتن و نگفتن کاملا مشخص است. اما روی مرز ترسیدن کارگردانش پیامش را به روشنی و البته با پیچیدگیهای ارائه میدهد. فیلم درباره مردی است که اموالش را مرد صاحب قدرتی به نام رفیعی در معرض تهدید قرار داده و اهرمهای قضایی قدرتمند را تحت تکلف خویش دارد.
شخصیت محوری فیلم مرد جوانی به نام بهمن (پوریا رحیمی سام) است که به صورت غیرمستقیم تهدید میشود تا به رابطهاش با نسیم(هم خانهاش) پایان دهد. جالب اینجاست که فیلمی که در آن رسما ازدواج سفید و هم خانگی نامشروع را در قالب رابطه دوستی مشروع جلوه میدهد و به صراحت درباره این شیوه جدید غیرمتعارف با یکدیگر گفتوگو میکنند در فیلم به صراحت مطرح میشود. چرا مسئولان وزارت ارشاد به سادگی از هنجارشکنیهای معمول و مرسوم بهنام بهزادی عبور میکنند؟ او چه تحفهای در سینما به ارمغان آورده که امکان هرگونه هنجارشکنی ساختاری وجود دارد و یک رابطه عمیق و عاشقانه را در یک ساختار غیرمعمول میتواند روی پرده سینما تصویر کند؟
بهمن صاحب یک مغازه است که اقساط آنرا پرداخت کرده و صاحب مغازه منکر پرداختهایش شده و پرونده بهمن در یک مجمع صنفی در حال رسیدگی است و در نهایت به خاطر قدرت و ثروت، فروشگاه او به نفع رفیعی، صاحب قدرت، مصادره میشود.
مخاطب آگاه میداند که هیچ نهاد رسمی نمیتواند حکم لازم الاجرا صادر کند و تنها مرجع صادر کننده احکام، قوه قضائیه است و در ساختار تمثیلگرای فیلم مشخص است که کارگردان نسبت به این هسته قدرت که در افکار عمومی محبوبیت آن روز افزون شده، عقده گشایی میکند. فراموش نکنیم که فیلم «تنها دوباره زندگی میکنیم» با تم انتقام، انتقامی جدی از نظام جمهوری اسلامی بود. آیا این فیلم با این حجم از تبلیغ علیه حاکمیت، مردم، روشنفکران و بافتاجتماعی و مراجع ذیصلاح قضایی روانه پرده سینما خواهد شد یا اینکه نهادهای رسمی در متن و محتوای فیلم دست به بازنگری جدی دست خواهند زد؟
این فیلم چه تفاوتی با فیلم «لِرد» محمد رسول اف دارد؟ تفاوت این فیلم با ساخته رسول اف این است که «لِرد» بدون مجوز ساخته شده و فیلم «من میترسم» در لوای قانون و با دریافت پروانه ساخت، ساخته شده است. اما هر دو یک حرف را میزنند که کانونهای ثروت و قدرت مردم را تحت فشار قرار دادهاند.
شنای پروانه
شنای پروانه آنطور که در هیاهوی رسانهای اخیر و شبنامههای جشنوارهای برجسته شده، نیست. آنقدر روایتگری در سینمای ایران لاغر است که چنین آثار متوسطی برجسته میشوند. فیلم شنای پروانه بر اساس الگوی «نقد تطبیقی» بازفراهم آوری «مغزهای کوچک زنگ زده» با ادویه «متری شیش و نیم» و «ابد و یک روز» است. حتی بلاهت مادر حجت و هاشم کپی مستقیمی از مناسبات خانوادگی فیلم ابد و یک روز است. انتشار فیلم ناموسی هم یک روایت فرعی از فیلم مغزهای کوچک زنگ زده است و جدل پنهان دو برادر در همین فیلم اخیر هومن سیدی وجود دارد. انتقام برادر کوچکتر از برادر بزرگتردستگیر شده نیز به صورت نامحسوس به شباهتهای بیشمار دامن میزند. تنها نکته مورد اشاره این است که جهتگیری سینمای ایران از فیلمهایی درباره طبقه میدل کلاس و متوسط به سوی طبقه فرودست اجتماعی تغییر مسیر داده و کشتارگاه نیز از چنین فضایی برخودار است.
در نتیجه فیلم طی فرآیند فراهمآوری بشدت باسمهای، گزاره داستانی تازهای برایدر شنای پروانه وجود ندارد و تنها تفاوت فیلم با ساخته هومن سیدی، شیوه انتقامگیری حجت در متن قصه است، بخشی از شیوه انتقام و یافتن سرنخ ماجرا، کاملا فردی است، اما انتقام گیرنده، کار را خودش تمام نمیکند و انتقام واقعی را به قانون واگذار میکند. در واقع عملکرد حجت شنای پروانه تفاوت خاصی با شاهین مغزهای کوچک زنگ زده ندارد و این حجم از اشتیاق در مورد چنین فیلمی بزرگنمایی بیهودهای است.
*مشرق
ارسال نظر