سه‌شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۶:۱۳

خارج‌ خارج که می‌گفتن این بود؟

وقتی کرونا تصویری را که سینمای ایران از غرب و اروپا ساخته بود، تغییر داد

سینمای دوتابعیتی و سرگشتگی در مفهومی با عنوان نفوذ فرهنگی

سینماپرس: کرونا نشان داد که کشورهای غربی هم می‌توانند کمبود داشته باشند یا اصلا اشتباه کنند یا حتی کاری را ما بهتر از آنها انجام بدهیم. ساختن یک قدیس از وضعیت کشورهای دیگر و یک گناهکار یا جانی از سرزمین خودمان راه چاره نیست.

به گزارش سینماپرس، هجرت، سفر یا مهاجرت همیشه موضوع جذابی برای بیان داستان یا ساختن فیلم بوده است و همچنان این قصه جذاب است و مخاطب دارد. سینمای جهان باوجود جنگ‌های جهانی اول و دوم و مشکلات ناشی از آنها اما کمتر به این موضوع می‌پرداخت. بعدها باوجود افزایش شمار مهاجران، ساخته‌های کارگردانان درباره این موضوع هم بیشتر شد. «مهاجر» چاپلین در سال ۱۹۱۷ و «ترمینال» اسپیلبرگ در سال ۲۰۰۴ دو نمونه مهم از این رویکرد هستند و در سینمای ایران هم کم‌وبیش همین روند بوده است. با توجه به تعریف جامع مهاجرت، سفر از روستا به شهر هم نوعی مهاجرت محسوب می‌شود و فیلم‌هایی که کاراکترهای اصلی آن به امیدی از روستا به شهر می‌آمدند، در سینمای قبل از انقلاب کم نبودند.

«پرستوها به لانه برمی‌گردند» ساخته مجید محسنی یکی از این نمونه‌هاست. یکی‌دو نمونه از سری فیلم‌های صمد هم چنین خصوصیاتی داشتند و اولین سری فیلم‌های فردین و بهروز وثوقی هم اشاره‌هایی به این معضل می‌کردند. «آقای هالو» ی داریوش مهرجویی را می‌توان مهم‌ترین فیلم پیش از انقلاب با موضوع مهاجرت دانست. شخصیت اصلی فیلم با بازی علی نصیریان برای ازدواج از شهرستان به تهران می‌آید و چمدان و اموالش را از دست می‌دهد و با یک شکست عشقی بزرگ به زادگاهش برمی‌گردد. آقای هالو را می‌توان نماد چنین فیلم‌هایی دانست. البته تعدادی فیلم هم پیش از انقلاب با موضوع سفر به آمریکا یا اروپا ساخته شد که در آنها یک ایرانی اسیر خلافکارهای آنجا می‌شود و آنچه را با خود برده، از دست می‌دهد و دست‌ازپا درازتر به ایران برمی‌گردد. «یک اصفهانی در نیویورک» از همین دست فیلم‌هاست. پس از انقلاب اما مساله مهاجرت در سینمای ایران تغییر کرد.

در هر دهه به فراخور سیاست‌های آن دهه فیلم‌های مختلفی ساخته می‌شدند. برخی معتقد بودند مهاجرت به‌هر شکلی خیانت به وطن است و مذموم. این نگاه در دوران جنگ بیشتر وجود داشت.   گروهی دیگر اما مهاجرت را امری قبیح نمی‌دانستند و زاویه ورود به این مساله را اولویت اصلی می‌شمردند. در سینما هم این دو نگاه وجود داشت؛ برخی از مدیران سینمایی یا سیاسی هم در دهه ۶۰ و ۷۰ این دو نگاه را داشتند و تاثیرات‌شان را بر تولیدات زمان خود گذاشتند. گروه دوم که می‌گفتند مهاجرت بالذات مذموم نیست، اما به‌دلیل پیوندش با سینما بار معنایی پیدا می‌کند و باید مراقبش بود، آثاری را ساختند و حمایت کردند که بیشتر درباره مساله کار در خارج از کشور بود. مهاجرت در این نگاه دیگر وطن‌فروشی نبود، بلکه تلاشی بود برای ارتزاق خود و خانواده. در این میان نگاهی وجود داشت و همچنان دارد که مبدا را (هرجا باشد) جهنم می‌دانند و مقصد را بهشت. البته ساخته شدن چندین فیلم ایرانی شبیه «مینای شهر خاموش» این فرمول را هم باطل کرد. وقتی کسی از غرب به ایران بیاید، دیگر مقصد بهشت نیست. در بهترین حالت از جهنم به جهنم آمده است و نه جایزه‌ای خواهد گرفت و نه دیده می‌شود.  

هر دهه یک بهانه

اگر در دهه۶۰ و در بحبوحه جنگ، بیشترین سهم مهاجرت‌ها نصیب ژاپن و آمریکا می‌شد و دلیلش هم یافتن کار و ارتقای سطح مالی بود، اما دهه۷۰ حکایتش تفاوت داشت. اگر در دهه۶۰ به آنها که از ایران می‌رفتند، برچسب ترسو یا پول‌دوست می‌زدند، اما در دهه۷۰ دلایلی مانند برخورداری از آزادی بیشتر، ادامه تحصیل، تغییر آب‌وهوا و عرضه استعدادهای فردی هم اضافه شدند و کشورهای دیگری هم به کمک ژاپن و آمریکا آمدند. پای اروپا هم وسط آمد و تنوع مقاصد بیشتر شد. فیلم «دیدار در استانبول» ساخته افشین شرکت یکی از مثال‌های این دو نگاه است. شخصیت اصلی این فیلم از شرایط جنگی به ترکیه فرار می‌کند و سختی‌های زیادی متحمل می‌شود.   این نگاه تلخ مطلق از نگاه مدیران به مهاجرت بلند شده بود و فرد مهاجرت‌کننده باید تمام سختی‌ها را می‌دید و زجرهای عالم را می‌کشید تا بیننده فیلم، خیال مهاجرت را از سرش خارج کند و در وطنش بماند. ترکیه چندسال بعد در مهم‌ترین فیلم پس از انقلاب با موضوع مهاجرت باز هم میزبان شد؛ فیلمی که با تنگ‌نظری چندسالی توقیف بود و کمتر کسی متوجه پیام اصلی آن شد. در دهه۸۰ باز هم مفهوم مهاجرت تغییر کرد و به یک روش مقابله یا اعتراض تبدیل شد؛ مقابله با یک جریان سنتی فرهنگی و سیاسی. در این دهه فیلم‌هایی ساخته شدند که دلایل رفتن را توجیه یا تئوریزه می‌کردند و سعی داشتند کمتر نتیجه‌گیری کنند. «جدایی نادر از سیمین» سمبل و موفق‌ترین فیلم در این حوزه است.

دهه۹۰ اما زمین بازی تغییر کرد. پای مهاجرت به فیلم‌های کمدی باز شد و اتفاقا پرفروش هم شدند. خیانت، سوءتفاهم و شکست درنهایت مهاجرت سوژه‌های اصلی این فیلم‌ها بودند. «مصادره» و «کلمبوس» از این دست فیلم‌ها هستند.

دیدار در استانبول

یکی از اولین فیلم‌ها با موضوع مهاجرت در سینمای ایران در سال۷۰ ساخته شد. کارگردان جوانی به نام افشین شرکت فیلمی با بازی رویا نونهالی و رویگری ساخت. علی با بازی رضا رویگری در میانه جنگ و سختی‌هایش زن و بچه‌اش را رها می‌کند و روانه ترکیه می‌شود. با تمام شدن جنگ هم علی به ایران برنمی‌گردد. او در ترکیه به‌سمت کارهای خلاف کشیده شده است و قصد خودکشی دارد که توسط همسرش نجات پیدا می‌کند. نگاه اغراق‌شده به خارج از ایران و تلاش برای ارائه تصویری کاملا منفی از یک مهاجر، باعث شد این فیلم نتواند چه در گیشه و چه در چشم منتقدان دیده شود، اما ساخت این فیلم شروعی بود برای ورود به عرصه فیلمسازی مشترک با کشورهای دیگر. ترکیه پیش از انقلاب هم شریک سینمایی ایران محسوب می‌شد و این فیلم آغاز یک همکاری دوباره بود.

مرد آفتابی

ترکیب جبلی و عبدی در تلویزیون جواب داده بود و همایون اسعدیان برای ساخت فیلمش درباره کارکردن ایرانیان در ژاپن سراغ این دو نفر و فاطمه معتمدآریا آمد. «مرد آفتابی» که در زمان اکران (سال ۷۴) موردتوجه مخاطبان زیادی قرار گرفت، داستان دو دوست به نام‌های اکبر و حمید (با بازی اکبر عبدی و حمید جبلی) بود که در یک مغازه عکاسی کار می‌کنند و پس از مرگ صاحب مغازه، از فروخته شدن مغازه توسط همسر مالک هراس دارند. هرکدام از این دو نفر برای به‌دست آوردن پول بیشتر و خرید مغازه عکاسی راهی ژاپن شده و در آن کشور مشغول کار در یک رستوران می‌شوند.

اسعدیان در این فیلم دلیل ساده و پیش‌پاافتاده‌ای را برای مهاجرت به‌تصویر کشیده و این روشی بود برای نقد و تقبیح مهاجرت در دهه۷۰. در این فیلم تصویری که از ژاپن نشان داده شد، بیشتر در تلاش برای پررنگ کردن غربت ایرانیان بود و تفرعن چشم بادامی‌ها. این فیلم روی سکه دیگری بود که آن‌طرفش «آدم برفی» بود که یک سال قبلش ساخته شده بود. مهاجرت در «مرد آفتابی» از روی تفنن و چشم‌وهمچشمی است و نه از روی نیاز واقعی مالی.

آدم برفی

داود میرباقری متفاوت‌ترین فیلمش را در شرایطی ساخت که هنوز ۴۰سالش نشده بود. جنجالی، پرفروش و جذاب؛ اینها لقب‌هایی است که می‌توان به «آدم برفی» او داد. فیلمی که در سال ۷۳ ساخته شد و سه سال بعد و با روی کار آمدن دولت اصلاحات به اکران درآمد و در زمان اکرانش حاشیه‌هایی هم از طرف فردی که سال‌ها بعد خودش کارگردان شد، برایش به‌وجود آمد. برخی معتقدند اگر بخواهیم یک فیلم را به‌عنوان نماد سینمای مهاجرت پس از انقلاب بدانیم، آدم برفی است؛ داستان مردی به‌نام عباس خاکپور با بازی اکبر عبدی که برای گرفتن ویزای آمریکا به چهره‌های مختلف بدل می‌شود و درنهایت به ترکیه می‌رود و زن‌پوش می‌شود. در کنار عباس خاکپور، کاراکتری به‌نام دنیا با بازی آزیتا حاجیان حضور دارد که در ترکیه است و نمی‌تواند به ایران بیاید؛ دو داستان موازی که همزمان می‌خواست عزت ایرانی را حفظ کند و تلنگری هم به مسئولان وقت یا بعدی بزند. میرباقری در گفت‌وگویی با معززی‌نیا درباره انگیزه ساخت آدم برفی گفته است: «دغدغه من این بود که ما انقلابی کرده‌ایم و آرمان‌هایی داریم که اصل و اساسش مبارزه با استکبار است. اینها را قبول داریم یا نه؟ نسل ما به این آرمان‌ها اعتقاد داشت. حالا آدم‌هایی پیدا شده‌اند که می‌خواهند بروند و به همین استکبار پناهنده شوند. من می‌خواستم احساسم را درباره این آدم‌ها به‌شکل دراماتیک نشان بدهم و در عالم طنز، دغدغه‌ای را که به آن اعتقاد داشتم، بیان کنم. انگیزه ساخت آدم برفی این بود.»

نکته جالب و عجیب درباره آدم برفی این است که در زمان معاونت عزت‌الله ضرغامی این فیلم توقیف شد و چند سال بعد در زمان ریاست او بر صداوسیما از تلویزیون پخش شد! پیام اصلی و مهم این فیلم که بعدها همه پیش‌بینی‌هایش هم محقق شد، پشت لباس زنانه عبدی ماند. میرباقری در این فیلم هشدارهایی داد که کسی جدی‌اش نگرفت و این داستان هنوز هم ادامه دارد.

آواز قو

این فیلم راوی حکایت افرادی است که به‌خاطر محدودیت‌های اجتماعی غلطی که توسط خانواده‌ها به‌وجود می‌آید، مهاجرت را به‌عنوان راه‌حل و فرار از وضعیت‌شان انتخاب می‌کنند. این فیلم یکی از نمادهای تغییر دلایل مهاجرت در اواخر دهه۷۰ است. پیمان فدایی با بازی بهرام رادان با وجود ناراحتی از اصرار پدرش برای فرستادن او به خارج از کشور در نهایت و به‌طرز عجیبی در مرز ایران و ترکیه به قتل می‌رسد و جسدش به داخل خاک ایران کشیده می‌شود. این اثر سعید اسدی حاوی نکات سیاسی هم بود. اینجا دیگر دغدغه مهاجر فیلم، وضع مالی و اشتغال نیست. او دنبال اصلاح وضعیت خود است. سطح رفاه زندگی‌اش بالاست و دلواپسی نان ندارد، اما چیزهایی بیشتر از نان می‌خواهد. اینجاست که مقصد مهاجر تبدیل به بهشت می‌شود و مسافر هرطور شده می‌خواهد از جهنم مبدا فرار کند.

ارتفاع پست

ابراهیم حاتمی‌کیا این‌بار سراغ حاشیه‌ها و عوارض جنگ رفته است. «ارتفاع پست» که توسط اصغر فرهادی نوشته شده، داستان واقعی جاسم است که به عشق مهاجرت و رویای کار و زندگی لاکچری، همسر باردار، خانواده و اقوام خود را سوار هواپیمایی می‌کند که قصد ربودن آن و سفر به یکی از کشورهای خلیج‌فارس را دارد و در همین راه حوادثی برای خود و اطرافیانش رقم می‌خورد. جاسم برای رویایش زندگی خودش و عزیزترین اقوامش را هم به‌خطر می‌اندازد. در ارتفاع پست تصویر واضح و کاملی از مقصد بهشتی نمی‌بینیم، اما ظاهرا تلخی‌های جهنم آن‌قدر زیاد است که جاسم به فکر یک سفر انتحاری می‌افتد. حاتمی‌کیا در این فیلم هرقدر که در جزئیات موفق بوده، اما در انتقال پیام چند قدم از میرباقری در آدم برفی عقب‌تر است و حرف تازه‌ای نمی‌زند. فقط مخاطب اطلاعات بیشتری از شخصیت و زندگی مهاجران به‌دست می‌آورد.

بوتیک

حمید نعمت‌الله در اولین اثرش فیلمی را ساخت که به مسائل جوانان ازجمله مهاجرت می‌پرداخت. این فیلم در اوایل دهه۸۰ شاید قطعه‌ای از پازلی بود که توسط آواز قو شروع شده بود. گلشیفته فراهانی (اتی) سهم خودش از اجاره‌خانه مشترک با دوستانش را نپرداخته و این مبلغ را از جهانگیر (با بازی محمدرضا گلزار) می‌گیرد و به‌جای پرداخت بدهی به خارج می‌رود تا به رویای خوانندگی‌اش برسد. هرکدام از شخصیت‌هایی که در بوتیک نشان داده می‌شوند، نماینده قشر خاصی از جوانان هستند، اما اتی به‌دلیل وجود جهنمی که در آن زندگی می‌کند، راهی بهشتی می‌شود که ماشین گرانقیمت دارد و آب‌پرتقال دارد و عینک دودی. بوتیک به‌مراتب از آواز قو تلخ‌تر است و باید گفت یکی از تلخ‌ترین آثار سینمای بعد از انقلاب. سفر دختران ایرانی به خارج از کشور برای ساختن رویاهایشان از اواسط دهه۷۰ آغاز و خبرش همه‌جا پخش شده بود. بوتیک این زنگ خطر را برای مسئولان کشور هرچند دیر به‌صدا درآورد و خانواده‌ها را تلنگری زد که مواظب دختران‌شان باشند که گرفتار سراب بهشت آن‌ور آب نشوند. جوانان بوتیک هرکدام رویایی داشتند، اما کسی که شاید فرجام بدتری داشت، اتی بود.  

کرونا و مرغ همسایه

پخش فیلم‌های سرقت از فروشگاه‌ها یا دزدیدن دستمال‌های کاغذی و حتی خریدن اسلحه برای روز مبادا شاید تصاویری را نشان داد که پیش از این سعی می‌شد در رسانه‌های بزرگ جهان مخفی بماند یا سانسور شود. حرف اصلی این گزارش این نیست که بگوید مقصد جهنم است و مبدا بهشت؛ صحبت از ارائه‌ندادن تصویر صادقانه و نزدیک‌به حقیقت به مردم کشورهای دیگر است. کرونا نشان داد که کشورهای غربی هم می‌توانند کمبود داشته باشند یا اصلا اشتباه کنند یا حتی کاری را ما بهتر از آنها انجام بدهیم. ساختن یک قدیس از وضعیت کشورهای دیگر و یک گناهکار یا جانی از سرزمین خودمان راه چاره نیست. اگر خبر گورهای دسته‌جمعی برای ایران بود، رسانه‌های جهان چه واکنشی به آن داشتند؟ یا خبر کشیدن اسلحه به روی یکدیگر؟ اینکه چقدر بعد از کرونا شرایط عادی شود، معلوم نیست، اما باید منتظر ماند و دید که این ویروس چینی چقدر در تغییر نگاه مردم کشورها موثر بوده است.

جدایی نادر از سیمین

این‌بار هم اصغر فرهادی سراغ مهاجرت رفته، اما فرقش با ارتفاع پست، در کارگردانی و بستر داستان است. فرهادی از روی هوا به زمین آمده است. این‌بار صریح‌تر از قبل حق را به سیمین (با بازی لیلا حاتمی) می‌دهد و کسی او را بازخواست نمی‌کند که چرا می‌رود و کنار همسر و دخترش نمی‌ماند. نسبت این فیلم با مهاجرت با نسبت دیگر فیلم‌ها متفاوت است؛ سیاست دلیل اصلی است و اوضاع اجتماعی مزید بر آن. مشکلات فردی به‌دلیل شرایط جامعه است و سیمین برای ساختن آینده خود و بیشتر فرزندش می‌خواهد از ایران برود. سیمین از خانه‌ای می‌رود که منتظر است یک نفر به او بگوید نرو و بمان، این درحالی است که سیمین اساسا با ماندن و وضعیت فعلی‌اش مشکل دارد. ماندنش دلخوشی یا بهانه می‌خواهد، اما موقع رفتن از خانه حتی نوار کاست شجریان را هم با خودش می‌برد. صدایی که دوست دارد را هم با خودش از خانه‌اش می‌برد. تفاوت میزان استقبال داخلی و خارجی از این فیلم نسبت‌به «مینای شهر خاموش» امیرشهاب رضویان جدا از کیفیت فیلم، مضمون آن است. اگر کسی از اروپا یا آمریکا برای کشف گذشته یا تاریخش به ایران بیاید، بایکوت می‌شود و فیلمش دیده نمی‌شود، اما اگر قید شوهر و دخترت را بزنی و بروی به جایی که نمی‌توانی دلایلش را به قاضی دادگاه هم بگویی، روی دست می‌گیرندت. جدایی نادر از سیمین نه مثل آدم برفی حواسش به عزت ایران و ایرانی است و نه مثل بوتیک، تلخی تنهایی را عیان نشان می‌دهد. اصرار دارد بگوید که باید رفت و آن‌طرف هرچه باشد، از خانه قدیمی خودمان بهتر است. اینکه از خانه‌ات به هر دلیلی بروی، یک بحث است و توهین و تحقیر خانه، بحث جداگانه. جدایی نادر از سیمین شاید جدایی فرهادی از دایره انصاف بود در مساله مهاجرت و در ارائه تصویر کامل و شفاف از داخل و خارج.

*فرهیختگان

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.