علی ناصری/ طی سالهای اخیر مضامین مورد علاقه منتقدان، جشنها و جشنوارههای سینمایی معمولاً مضامینی مربوط به مسائلی چون مقابله با تبعیض نژادی، دفاع از همجنسگرایی و بعضاً مسائلی مربوط به حقوق زنان بوده که طی دو یا سه سال اخیر میتوان مهاجرت، نقد دنیای سرمایهداری و میل به زیستن در طبیعت را نیز به این مسائل اضافه کرد که هر دوی آنها در «میناری» به چشم میخورند و متأسفانه «میناری» به رسم جدی گرفتن مضامین توسط جشنوارهها و جشنها توانسته امسال اثری بیش از حد مورد توجه باشد.
«میناری» به خوبی دنیای خود را ترسیم میکند و دقت به جزئیات در میزانسن، دکوپاژ و بازی بازیگران و همچنین کاشتهای مناسب در فیلمنامه باعث شده تا در کنار فضای دلچسب فیلم اتفاقاتی که به نظر در شرف وقوع هستند مخاطب را به ادامه فیلم ترغیب کند اما در واقع هیچ اتفاقی قرار نیست رخ دهد تا جایی که فیلمساز مجبور میشود برای فرار از یکنواخت بودن فیلم و خلق مضمونی که مدنظر دارد دست به عنصر تصادف بزند و قصه را به سمتی ببرد که با دیدگاه او همخوانی دارد.
در واقع جهانی که ایزاک چانگ در «میناری» خلق میکند در ابتدا به درستی در مسیر روایی مناسب قرار میگیرد اما متریال لازم برای قصهپردازی وجود ندارد و شخصیتها هم به واقع خیلی زود همه کارایی خود را در پیش بردن داستان از دست میدهند و فیلم با تهی شدن از هر ایدهای برای رسیدن به یک پایانبندی منطقی فیلمنامهنویس را مجبور به دست بردن در جهان اثر میکند و ماجراها را به نوعی تقلبی در کنار هم قرار داده و همه فضاسازی و شخصیتپردازی مناسب اثر را از بین میبرد و پایان خوشی به فیلم تحمیل میکند که به جای پایانبندی به یک وصله جدا و نچسب شباهت دارد.
بازی همه بازیگران فیلم با توجه به شخصیتپردازی مناسب و از طرفی پرداخت دقیق به جزئیات و حتی میزانسنهای مناسب در موقعیتهای مختلف که در خدمت جزئیات قرار میگیرد بسیار باورپذیر و قابل قبول است. یکی از نکات جالب توجه در «میناری» که به نوعی میتواند یک سنت شکنی از سوی ایزاک چانگ باشد، میزانسن و دکوپاژی است که این کارگردان در این اثر در نظر گرفته است.
معمولاً در آثاری مشابه، فیلمساز با تکیه بر عناصر بصری چشمگیر در طبیعت و قرار دادن کاراکتر بین انبوهی از مناطق زیبا برای خلق تصاویری دیدنی و از طرفی القای حس لذتبخش زندگی در طبیعت یا حتی بالعکس قرار دادن دوربین در موقعیتهایی که امکان رخ دادن خطری جدی را گوشزد میکند مخاطب را به نوعی در زندگی کاراکترش در طبیعت همراه و شریک میکند اما در «میناری» فیلمساز بیش از قرار دادن مخاطب در دل طبیعت و تجربه کشف احساس اینگونه زیستن، مخاطب را بیش از هر چیز وارد خانوادهای میکند که بیش از انتخابشان برای سبک زندگی خاصی که در نظر دارند شرایط اجتماعی و اقتصادیشان پر رنگ به نظر میرسد و در این بین ورود مادربزرگ در قصه به نوعی ورود تجربه زیستن در سنتها است که در برخی موارد نجاتدهنده و در برخی موارد تنشزا است. به همین دلیل دوربین ایزاک چانگ بیش از اینکه در طبیعت و سرسبزیهای چشمنواز آن غوطهور باشد در اتاقهای خانه و بین کاراکترها قرار دارد و حتی وقتی وارد طبیعت میشود با وسواس از کاراکتر فاصله میگیرد.
به نوعی «میناری» زندگی در سنتها، طبیعت و شهر را با در کنار هم قرار دادن اعضای یک خانواده برای امکان زیستن مکمل یکدیگر معرفی میکند و در حالیکه فیلمساز میتوانست همین مسیر را برای خلق مضمونش در نظر بگیرد تصمیم دیگری هم میگیرد و چند شعار اخلاقگرایانه با جای دادن اتفاقاتی تصادفی به فیلم میچسباند که حتی مضامین خلق شده سه چهارم ابتدایی فیلم را از بین میبرد و میتوان آن را یکی از جدیترین نقاط ضعف آن دانست چرا که بالطبع پایانبندی بیربطی به کلیت فیلم تحمیل کرده است.
ارسال نظر