علی ناصری/ توماس وینتربرگ یکی از پایهگذاران سبک سینمایی یا مانیفست دگما ۹۵ نتوانسته به اندازهای که دوست و همکاری قدیمیاش لارس فون تریه این سبک را درک کرده و در آن درخشیده، درک کند و در واقع استعدادش را به نمایش بگذارد.
اثر جدید وینتربرگ با عنوان «یک دور دیگر» مثل همه آثار او (غیر از «مهمانی») نتوانسته با وفاداری به سبک ابداعیاش بدون جزئیاتی در فیلمنامه جزئیاتی در صحنه (یا لحظه) را دنبال کند و با کنار هم قرار دادن این جزئیات یک کلیت واحد به وجود آورد؛ به طوری که مخاطب بدون پیگیری پیچیدگیهای روایی، به پیچیدگیهای درونی کاراکترها یا از این جزئیات بصری به پیچیدگیهای مضمونی پی ببرد و با قدرت کارگردان به درک شخصیتهای فیلم یا شرایط تعریف شده در آن برسد.
شخصیت اصلی فیلم «یک دو دیگر» با معضلی در زندگی شخصیاش دست و پنجه نرم میکند، درگیر و خسته از روزمرگی است و به قدری در حفظ اعتماد به نفسش ضعیف شده که حتی نمیتواند به عنوان معلم کلاس درس را مدیریت کند. چنین مسائلی را درباره این کاراکتر میتواند فهمید و حال بدی که دارد قابل درک است اما راهحلی که برای فرار از این وضعیت به همراه دوستانش پیدا میکند چندان قابل درک نیست و به همین دلیل است که میتوان به این نکته رسید که فیلمساز نه در فیلمنامه و نه در کارگردانی هیچ تأکیدی بر جزئیات کارآمد و درست برای رسیدن کاراکتر اصلی به تصمیم دور از ذهنی که میگیرد، ندارد و در واقع نه مسیری روایی طی میشود و نه شخصیتپردازی به قدر کافی میتواند مخاطب را به انتخاب کاراکتر اصلی برای فرار از بحران برساند.
دوربین وینتربرگ سرگردان است و هر چقدر که ضرباهنگ فیلم و بالا بودن تعداد پلانها در برخی سکانسها در خدمت انتقال حس کاراکتر به مخاطب و در نتیجه نزدیک شدن به رئالیسم است دوربین نمیتواند عنصری دیگر در کنار دیگر عناصر برای انتقال حس درونی کاراکتر به مخاطب باشد و فیلمساز در واقع یکی از بزرگترین ابزارهای خود را سهلانگارانه از دست داده و به جای استفاده از این ابزار برای فضاسازی با قرار دادن دوربین روی دست و حرکات سیال آن به ادایی از حس درونی کاراکتر بسنده کرده است؛ به همین دلیل فیلمساز و در واقع کارگردان نتوانسته از همه ابزارهای موجود برای فضاسازی و پیش بردن قصه فیلم استفاده کند و همین موضوع منجر به بلاتکلیفی بیشتر اثر شده است.
در واقع «یک دور دیگر» تنها یک ایده خام است که نه روی کاغذ و نه در اجرا به دلیل نگاه سطحی فیلمساز به معضلی که مطرح کرده و جهان کاراکترهایش به پختگی نرسیده و تنها با استفاده از بیان یک درد مشترک و تحریک احساس همدردی میتواند توجه مخاطبان را به خود جلب کند و احیاناً با برخی اشتراکات او را به وجد آورد اما کلیت اثر هیچ لحظهای خلق شده از خود ندارد و حتی پایانبندی «یک دور دیگر» هم یک پایانبندی تحمیلی است به طوری که مخاطب از ابتدا نتوانسته کاراکتر اصلی را درک کند و مسیر تغییر شخصیت و تصمیمگیریهایش را هم نمیتواند منطقی تلقی کرده و با آنها همراه شود پس در نتیجه پایان تحمیلی «یک دور دیگر» بیشتر یک وصله ناجور به فیلم به نظر میرسد تا اثر بی هویت و توخالی فیلمساز بتواند پایانی با شکوه و احیاناً دیدنی داشته باشد.
ارسال نظر