به گزارش سینماپرس، خبرگزاری جمهوری اسلامی به عنوان پایگاه خبری دولت در اقدامی قابل تامل سعی و تمرکز ویژه خود را بر باز مطرح کردن پدر گلشیفته فراهانی در فضای رسانه ای کشور نمود. اقدامی که با تنظیم یک گفتگوی مفصل از بهزاد فراهانی و انتشار آن در چند بخش میباشد. جالب آنکه بهزاد فراهانی در قسمت سوم این مصاحبه مدعی شد که تئاتر در دهه ۴۰ در واقع نفسی عمیق کشید و در دهه ۵۰ رشدی عالی کرد.
بخش سوم این گفت وگو در پی می آید.
شما حضور در صدها فیلم سینمایی، سریال تلویزیونی، تئاتر و اجراهای رادیویی را در کارنامه هنری خود دارید. به کدام ژانر بیشتر علاقه دارید؟
بعد از رادیو به تئاتر.
چرا؟
تئاتر مادر همه رشته های هنری از جمله موسیقی و نقاشی است. نباید این هنرها را با کار تئاتر مقایسه کرد. برای من تلویزیون، جایی است که خرج زندگی ام را در بیاورم. سینما هم به دلایلی با من سر دلبری ندارد. تئاتر اما برای من تقدس دیگری دارد.
ارتش درام نویسی داریم
جایی گفته اید در تئاتر فقط و فقط نمایشنامه های خودتان را روی صحنه می برید. دلیلش را می توانم بپرسم؟
بله. من یک انسان میهن پرستم. اعتقادم هم این است که روی تئاتر ملی ما کم کار شده است. من دوره ای رییس انجمن درام نویسان ایران بودم و در مسابقه ای که برگزار کردیم به بهترین کارهای درام کشور که دستمان رسیده بود، جایزه می دادیم. در این مسابقه هفتصد درام را خواندم. بسیاری از آنها ضعیف بودند ولی تعداد کارهای خوب هم اصلا کم نبود. این نشان می دهد که ما ارتشی از درام نویسان خوب داریم. آنهایی هم که هم اکنون در میدان هستند رجالی هستند برای خودشان؛ افرادی از جمله محمد امیر یاراحمدی و محمد رحمانیان درام نویسان بزرگ ایران هستند. اما بسیاری دیگر هم به میدان درام نویسی آمده اند و بکوب می نویسند. این ها در مسیر رشدند.
ما در نمایشنامه نویسی فقیر نیستم. ارتشی از درام نویسی داریم که خود من نیز جزئی از آن هستم. اما در مورد پرسش شما. کار ایرانی را هر جای ایران زمین روی صحنه ببرم، مردم آن را تماشا می کنند.
کارگردان آثار دیگران نمی شوم
و چرا فقط نمایشنامه های خود را کارگردانی می کنید؟
من در تئاترهای دیگران خیلی بازی کرده ام. مثلا برایم افتخار است که با بهرام بیضایی کار کرده ام. در آثار اکبر رادی هم ایفای نقش کرده ام. نخستین همکاری ام با رادی در تئاتر روزنه آبی بود و آخرینش در رادیو.
اما کارگردانی آثار دیگران نیاز به چیزهایی دارد که در بضاعت خود نمی بینم. کارگردانی آثار دیگران برای من مثل ترجمه یک بیت شعر فرانسوی از ویکتورهوگو به فارسی است یا شعری از حافظ را به فرانسوی ترجمه کردن؛ که به نظر من خنده دار از کار در می آید. همان طور که در ترجمه شعر دیگران، نمی توان حال و حس آن را دریافت و به مخاطبان انتقال داد، من هم نمی توانم نمایشنامه و فیلم نامه دیگران را کارگردانی کنم. کارهای خودم را روی صحنه می برم چون از درون خودم به بیرون تراوش کرده است. هنوز سواد لازم را برای کارگردانی آثار دیگران ندارم.
به سوی متلک های سیاسی
در نقد فعلی تئاتر کشور گفته اید این هنر در نتیجه عدم توجه و حمایت دولت های ایران، به سمت طرح هایی مسخره و توخالی و متلک های سیاسی رفته است. دلیل تان برای این ادعا چیست؟
به خاطر هزینه های سنگینی که اجرای یک تئاتر واقعی روی دست شما می گذارد. شما اگر الان بخواهید یک تئاتر را روی صحنه ببرید چه در تئاتر دولتی و چه در بخش خصوصی، هزینه مالی زیادی را باید بپردازید. مثلا یک شب اجاره سالن تالار وحدت، شش میلیون تومان برای شما آب می خورد.
حرکت به سمت سرمایه داری آدمخوار
چند سال قبل با انتقاد از یک تئاتر که بلیت آن ۲۵۰ هزار تومان بود، آن را حرکت تئاتر به سوی سرمایه داری آدم خوار دانسته بودید...
بله، آخر چند درصد مردم در این وضعیت فقر و نداری، می توانند چنین مبلغی را برای مشاهده یک تئاتر بپردازند؟ الان هم اگر این تئاتر بخواهد به نمایش درآید احتمالا بلیت آن بالای پانصد هزار تومان باشد.
اسم آن تئاتر چه بود؟
بگذریم.
مرادتان همان تئاتری است که در هتل اسپیناس تهران برگزار شد؟
بله. کارگردان این تئاتر روزی رییس تئاتر این مملکت بود. بگذریم، الان گیشه اصل و کار تئاتر تبدیل به کاسبی شده است. اگر تئاتر نفروشد نمی گذارند اجرای آن ادامه پیدا کند. تئاتری که حداقل یک آرتیست سینما در آن نباشد مورد استقبال قرار نمی گیرد. اوضاع آنقدر نابسامان است که اگر بخواهی مثلا لیرشاه شکسپیر را روی صحنه ببری حداقل صد میلیون تومان باید فقط برای لباس بازیگران پول بدهی.
رنسانس تئاتر
نظرتان درباره تئاترهای خیابان لاله زار در قبل از انقلاب چیست؟
در همه کشورها، وقتی کودتا می شود، تا ۱۰، ۱۲ سال شرایط کاملا دگرگون می شود. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، تئاتر اصیل به طور کامل از بین رفت. رقص، ژانگولر و آکروبات جایش را گرفت. این خواست آمریکایی ها بود.
سال ها گذشت تا شاگردان زنده یاد نوشین بزرگ مثل محمدعلی جعفری و خانم ژاله علو آهسته آهسته پرچم تئاتر را بالا ببرند. حدود سال ۱۳۳۷ بود که اسکویی ها از تئاتر مسکو به ایران آمدند و یک هنرکده تئاتر در تهران راه انداختند.
دهه ۴۰ اما رنسانس تئاتر ایران شد و نویسندگانی چون غلامحسین ساعدی، خجسته کیا و اکبر رادی شروع به نوشتن نمایشنامه کردند. من هم که آخرین این ها بودم در سال های ۴۶- ۴۷ به میدان آمدم.
در دهه ۴۰ تئاتر از زیر یوغ اختناق تلخ کودتا خارج شد. بخش زیادی از روشنفکرانی که دهه ۳۰ حکم ابد گرفته بودند هم آزاد شدند و کارشان را شروع کردند. افرادی مثل نجف دریابندری، عباس جوانمرد و بسیاری کسان دیگر از جمله خود من.
تئاتر در دهه ۴۰ در واقع نفسی عمیق کشید و در دهه ۵۰ رشدی عالی کرد.
چرا؟
بحث رفرم و اصلاح بود. خانواده شاهی دیگر فارغ و آرام شده بودند. آنها دیگر از حزب توده نمی ترسیدند زیرا بسیاری از افراد این حزب را اعدام یا تبعید کرده بودند. خیلی از توده ای ها هم خودشان از ایران مهاجرت کرده بودند و سازمان سیاسی حزب توده، عملا دیگر وجود نداشت.
قبلا خود حکومت هم تئاتر را به سمت ابتذال کشیده و مثلا رقاصه از اسپانیا برای بازی در تئاتر آورده بود تا قامت تئاتر ایران را از اندیشه خالی کند. اما در سال های ۴۱-۴۲ اصلاحاتی در ایران انجام شد و با طرح آمریکایی ها قرار شد به نخبگان مقداری فرصت برای اجرای این طرح ها داده شود. برای همین بعضی احزاب شاه خواسته به وجود آمدند، احزابی مثل حزب ایران نوین.
در مجموع فضای ایران در اواخر دهه ۴۰ به جایی رسید که آثاری عالی در نمایشنامه نویسی خلق شد. مثلا غلامحسین ساعدی نمایشنامه نوشت. خود من هم سنگ و سرنا را نوشتم که کلی سر و صدا راه انداخت. بعد هم جشن هنر شیراز راه اندازی شد تا هنر مدرن را به سوی ایران بکشد. روشنفکران و هنرمندان هم در این جشن شرکت کردند تا یاد بگیرند و بر جامعه تاثیر بگذارند.
شقایق هنوز مستاجر است
با اجازه جنابعالی چند سوال درباره زندگی شخصی و خانوادگی هم از شما بپرسم. شما درمحله چهارصد دستگاه زندگی کردید. یک سری از بزرگان فوتبال ایران از آنجا ظهور کردند. با این ها رفاقتی داشتید؟
بله. من با جعفر کاشانی، اصغر شرفی، مهدی لواسانی و بعضی دیگر رفیق بودم. من و این ها شاگرد حسن حبیبی بودیم. در دسته یک فوتبال هم بازی کرده ام. مدتی هم به خاطر بازی در تیم برق تهران به استخدام این سازمان درآمدم و تیم برق به دسته اول فوتبال تهران آمد. یک جلسه هم مهمان تیم تاج یا همان استقلال فعلی بودم.
چطور شد که خانواده شما به هنر علاقمند شدند. دو دخترتان بازیگری را انتخاب کردند و آذرخش پسرتان هم که نقاشی می کند و نوازندگی؟
(با خنده) نباید سراغ این قبیل شغل ها می رفتند. باید می رفتند دنبال پول درآوردن. شقایق هنوز مستاجر است و یک خانه هم از خودش ندارد.
شقایق خانم در حدود ۴۰ فیلم سینمایی و ۱۴ سریال تلویزیونی بازی کرده است. هنوز موفق به خرید منزل نشده است؟
خیر، هنوز مستاجر است.
بزرگترین حسرت زندگی
چرا گلشیفته از ایران رفت؟ به نظر شما می ماند موفق تر نمی شد؟
اینجا موفق شده بود. دیگر چیز دیگری نمانده بود که بخواهد درآن توفیق کسب کند. او قله های بازیگری زنان در ایران را فتح کرد.
بزرگترین آرزوی شما در زندگی چیست؟
دموکراسی و عدالت اجتماعی. من اصلا برای این دو، تئاتر کار می کنم. هدفم در زندگی عدالت اجتماعی و دموکراسی است.
بزرگترین آرزوی شما در زیست هنرمندانه تان چیست؟
باز هم دموکراسی و عدالت.
درخت عناب و اتهام کفر
به سالهای دور برگردیم. خاطره ای از زندگی در خانه پدری تان دارید؟
ما یک درخت عناب در خانه پدری داشتیم که هنوز هم است. این درخت کنار دیوار و نصف شاخه های آن در کوچه بود. شاخه هایی که بیرون بود بار زیادی را می داد و مردم محل و رهگذران زیادی از آن می خوردند. اما شاخه های داخل بی بار بود. یکی از زنان محل گفته بود فراهانی ها چون کافرند و مال شان حرام است، شاخه های بیرونی عناب شان برکت کرده است اما شاخه های داخل منزلشان حتی یک دانه عناب هم ندارد.
این را که شنیدم به من برخورد. جست و جو کردم تا ببینم ریشه این نقص چیست. دیدم که شاخه های داخل زیر سایه درخت گردو است و هیچ وقت آقتاب روی آن نمی تابد اما شاخه های بیرون بدون هیچ مانعی زیر نور خورشید هستند. مشکل آب شاخه های داخل را هم حل کردم و طوری شد که آب کافی به ریشه ها می رسید. طولی نکشید که شاخه های داخلی شروع به رشد و بار دادن فراوان کردند. طوری شد که من ۱۰، ۱۲ قلمه از این درخت بریدم و داخل باغچه منزل کاشتم.
بعد به خواهرم گفت اگر آن خانمی که ما را کافر خوانده بود در مسجد سر نماز دیدی بگو بیاید با او صحبتی دارم. آن زن به در خانه آمد ولی نمی خواست داخل بیاید. گفتم بیا باغچه ما را ببین. آمد و درخت های عناب که پر از بار بودند و شاخه درخت اصلی را هم که محصول فراوانی از آن آویزان شده بود را مشاهده کرد. گفتم این ها چه هستند؟
گفت: معلوم است عناب.
گفتم: مگر نگفته بودی که خدا به این ها روزی نمی دهد.
انکار کرد و گفت نه من چنین حرفی را نزده ام.
پاسخ دادم: خدا به همه روزی می دهد و این هم روزی ماست.
چرا اصطلاح کافر را در مورد شما به کار برده بود؟
چون ما کمتر به مسجد می رفتیم.
ارسال نظر