محمدرضا مهدویپور/ حدود دوماه است که برخی از شاغلان عرصه فرهنگ و هنر در کشور فعالیتهای خود را به حالت تعلیق درآورده و با قطع همکاری خود با «سازمان صدا و سیما» و یا تعطیل نمودن اجراهای از پیش تعیین شده «تئاتر» و لغو کنسرتهای «موسیقی» و عدم حضور در عرصه فیلمسازی و انصراف از اکران «فیلمهای سینمایی» و ... سعی دارند تا به نوعی فضای کشور را غیرعادی و ملتهب جلوه دهند. این در حالی است که با کمی هوشمندی مدیریت فرهنگی، مقطع حاضر میتواند به یک فرصت ناب و بسیار ارزشمند مبدل گردد. موقعیت ویژهای که لزوم بازخوانی و مرور چند نکته مهم را ضروری میسازد:
۱/ واقعیت در صحنه اغتشاشات اخیر حکایت از مواجهه طیف اشراف و طبقههای با کمترین دغدغههای اقتصادی دارد. طیفی حداقلی از مردم ایران و بالاخص جوانان و نوجوانان زن و مردی که به سبب ندانم کاری نهادهای فرهنگی و رسانهای کشور، یا دچار بیتقوایی شده و از اولویت شهوات برخوردار میباشند و یا به عنوان «طالبان فساد» و «دوستداران فحشا» در جامعه ایران زیست میکنند. «دوستداران فحشایی» که اکثریت ایشان شاید «روسپی» (Prostitution) نباشند اما به دنبال «اشاعه فحشا» و «اباحهگری» در جامعه بوده و دنیا تمام مقصد و مقصود ایشان است. در این میان قطعا برخورد فیزیکی با «فاحشهها» به هیچ عنوان مورد توصیه واقع نشده و تنها راه برخورد با ایشان را میتوان در ایجاد ممنوعیت حداکثری و محرومیت ایشان از «منافع مادی» و «لذتهای دنیوی» دانست. محرومیتی که اعمال آن در مورد شاغلان عرصه فرهنگ و هنر میتواند بسیار پُرهزینه باشد؛ اما خوشبختانه اتفاقات اخیر و تصمیم این طیف از شاغلان برای عدم فعالیت و پیگیری حضور خود در فرایند تولید آثار هنری، به خوبی توانسته هزینه حاکمیت را به حداقل ممکن برساند.
۲/ اتخاذ سیاست «بایکوت عرصه فرهنگ و رسانه» یک «حماقت استراتژیک» توسط طیف خاصی از شاغلان عرصه فرهنگ و هنر است که تاریخ از آن به عنوان مصداقی برای «الحمد لله الذی جعل أعدائنا من الحمقی» یاد خواهد کرد. حماقتی مبتذل که در «شرایط قوت نظام» و دقیقا در مقطعی صورت میپذیرد که «نظام جمهوری اسلامی» برای «بازسازی انقلابی در ساختارهای فرهنگی کشور» به شدت نیازمند خلاصی از چنبره و هژمونی این طیف معدود و البته پُرسر و صدا در فضای فرهنگ و هنر کشور بود. طیفی که در طی دهههای اخیر، غلبه حداکثری ایشان بر ساحتهای مختلف، فضای هنر و رسانه را دچار آنچنان آلودگی مبتذلی ساخته است که عملا تنفس در چنین فضایی اجازه رُشد و گسترش فعالیتهای «هنرمندان مومن و انقلابی» را نمیداد. از این جهت لازم است تا مدیران دغدغهمند حاضر که به دور از شعار و واقعا پیگیر «بازسازی انقلابی» هستند؛ از موقعیت پیشآمده برای انجام یک «خانهتکانی اساسی» در عرصه فرهنگ و هنر نظام جمهور اسلامی کمال بهره را برده و این فرصت بسیار مغتنم را قربانی امیال نفسانی و شخصیتسازیهای کاذب و اتخاذ «ژستهای منورالفکرانه» برای خود نسازند!
۳/ سالهاست که عرصه هنر و رسانه و بالاخص سینما و تلویزیون ایران در تصرف همین جریان معلومالحالی است که امروزه دیگر نقاب نفاق را به کنار گذاشته و به موضعگیری شفاف علیه «حاکمیت جمهوری اسلامی» روی آورده است. جریانی که عموما بدون هرگونه تعهدی نسبت به «آرمانهای انقلاب اسلامی» و «اهداف فرهنگی نظام جمهوری اسلامی» توانسته بودند فضای رسانهای کشور را به تسخیر خود درآورند. جریانی که به صورت قبیلگی عمل نموده و عقبه طیفشناسی ایشان به «مدیریت مرموز فرهنگی کشور در دهه ۱۳۶۰ هجری شمسی» میرسد.
۴/ حضور گسترده و در عین حال بدون آرمان و دغدغه این طیف از شاغلان عرصه فرهنگ و هنر را میبایست به عنوان یکی از اصلیترین عوامل «ضعف بنیه تولیدات فرهنگی» و عدم استفاده حداکثری و به خدمت گرفتن «زبان رسای هنر» در جهت تبیین مبانی «انقلاب و اسلام» قلمداد نمود. این در حالی است که حداقل توقع ممکن از حاکمیت فرهنگی در هر کشور آن است که هویتسازی و هویتبخشی آرمانهای خود با زبان و ادبیات سینمایی همت گمارده و به نزج و گسترش باورهای مدنظر نظام مستقر، آن هم بر بستر هنر و رسانه تمرکز نماید. اما معالاسف در ایران به گونهای ویژه خلاف این حداقل عمل میشود و شاغلان عرصه فرهنگ و هنر هرچه زاویه خود را با نظام و «حاکمیت جمهوری اسلامی» بیشتر نمایند؛ مقبولتر واقع شده و پُرکارتر میشوند!
۵/ دهه ۱۳۶۰ هجری شمسی را میبایست یکی از حساسترین مقاطع انقلاب اسلامی دانست؛ دورانی ویژه که اگر چه با اعلان رسمی و علنی رویارویی ملت مسلمان ایران با ابر قدرتهای شرق و غرب همراه بود؛ اما در مجموع حماسهآفرینی ملت مسلمان ایران مبتنی بر فرهنگ شیعی ایثار و شهادت، در هشت سال دفاع مقدس موجب گردید تا ارکان اقتدار ملی در جامعه ایران مسیر جدیدی یابد و «غرور ملی» در جامعه ایران متجلی گردد و ...؛ البته این همه در حالی است که باید توجه داشت که در همین دهه است که به سبب حضور «مدیریت مرموز اجرایی» در دولتهای سوم و چهارم جمهوری اسلامی، فرایند تثبیت پروسهی «دولتسازی» (State Building) در نظام نو پای جمهوری اسلامی با حضور جریانهای التقاطی و طیف ویژهای از «مدیران ریشدار بیریشهای» همراه شد. جریانی که با سوء استفاده از شرایط التهابات ناشی از جنگ در فضای عمومی جامعه و اعمال تروریستی گروهکهای نفاق و ...، فرایند «نظامسازی» (System Building) در جمهوری اسلامی را با مبانی التقاطی همراه ساختند؛ التقاطی ویژه که بخشی از مصادیق بارز و شفاف آن را میتوان با مرور عملکرد هشت ساله «دولت حسن روحانی» در عرصههای مختلف اجرایی و بالاخص در عرصه فرهنگی کشور مشاهده و پیگیری نمود.
۶/ مُدل حاکم بر رفتار این قبیله را تنها میتوان به صورت «پدرخواندگی» فهم نمود و مبتنی بر قواعد حاکم بر تئوری مدیریتی «گادفادر» (Godfather) مورد تفسیر قرار داد. تئوری مدیریتی ویژهای که در همان مقطع ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی بنای کج آن در عرصه فرهنگ و هنر گذاشته شد و همزمان با برکناری «عبدالمجید معادیخواه» توسط «میرحسین موسوی» در سال دوم نخست وزیری و جایگزینی رسمی «محمد خاتمی» در ۸ آذر ۱۳۶۱ هجری شمسی مورد پیگیری ویژه واقع و فرایند «نظامسازی در عرصهی فرهنگی کشور» با نوعی کُپیبرداری از عملکرد «دفتر مخصوص شهبانو فرح پهلوی» و در احاطه رویکردی «سوسیالیستی» رسما آغاز گردید.
۷/ در فتنه اخیر جُز چند بیانیه و تعدادی موضعگیری محدود رسانهای، شاید کمتر نام و نشانی از پدرخواندههای اصلی به میان آمده باشد. اما باید توجه داشت که برونریز رفتاری طیف در صحنه، در سایه همان قدرت و کنترل «پدرخواندگانی» است که امروزه یا در خانههای مختلف جای خوش نمودهاند و یا دوران بازنشستگی خود را در مراکز مطالعاتی فرهنگ و هنر و یا در کسوت استاد تمامی در دانشگاههای مختلف و با حقوقهای خاص طی مینمایند. «پدرخواندگانی» که بانفوذ اقماری خود در نهادهای مختلف فرهنگی، قادر هستند تا عرصه رسمی و غیر رسمی فرهنگی در کشور را به یکدیگر مرتبط و ساختارهای منفعل و ضدسیستم موجود را به قلمرویی از حُکمرانی خود مبدل سازند. حکمرانی ویژهای که از «صورت موروثی» برخوردار است و یا در قواره «یادگارِ یادگارِ یادگار» پیگیری میشود و یا از نوع «سوگولی» و با عبارت «استاد و شاگرد» میباشد.
۸/ نوع مدیریت «پدرخواندگان» در طی ۴۳ سال گذشته، موجب تولید یک میراث گسترده و شکلگیری قبیلهای بیرحم در فضای هنر و رسانه گردیده است. قبیلهای به شدت مُستبد و «دیکتاتور» (Dictator) که کوچکترین صدای مخالفی را به بدترین شکل ممکن طرد نموده و آنچنان به انزوا میکشاند که سرمشقی گردد برای دیگران! قبیلهای که در طول ۴۳ سال گذشته، نه تنها اجازه گسترش ابعاد و فراگیری تأثیرگذاری «هنرمندان انقلابی» را بر فضای کلی فرهنگی جامعه نداده؛ بلکه در مسیر فعالیت ایشان نیز مانعتراشی و توان بالقوه ایشان را مستهلک نموده است. قبیلهای که با استفاده از تاکتیکهای مختلف، آنچنان عظمتی پوشالی برای خویش دست و پا نمودهاند که هر تازه واردی برای تامین بقا و پیشرفت در عرصه فرهنگ و هنر، خود را بیچاره و نیازمند برخورداری از حمایتها و حضور در این قبیله بداند!
۹/ احاطه این قبیله بیرحم بر قواعد «شارلاتانیزم رسانهای» و در کنار آن برخوردار از حمایتهای باواسطه و یا بیواسطه «برونمرزی» از جمله موضوعاتی است که موجب شده تا قدرت صدای ایشان به نحوی ویژه افزایش یافته و موج صوتی ایجاد شده بسیار بُلندتر از واقعیت تاثیرگذاری آن در جامعه باشد. از این جهت است که حتی برخی «کاسبان فرهنگی و هنری» نیز از ترس بایکوت شدن و یا مورد غضب قرار گرفتن توسط ایشان، سعی میکنند تا خود را همراه با این جریان نشان دهند و «کاسبی فرهنگی و هنری» خود را به حالت تعلیق درآورند.
۱۰/ سیطره این طیف از شاغلان عرصه فرهنگ و هنر بر نهادهای مختلف و دههها ارتزاق گسترده ایشان از «بودجههای فرهنگی کشور» و سالها برنامهسازی و آزمون و خطاها با «بودجه بیتالمال» سبب شده تا این طیف به جماعتی پُرکار و کاربلد مشهور شوند. جماعتی که از تمکن مالی قابل قبولی برای نوچهپروری و تشکیل تیم همراه برخوردار بوده و در سایه تاییدات «پدرخواندگان» میتوانند به «پروژههای نجومی» دسترسی آسان پیدا نمایند. البته در این میان استفاده از دلارها و یوروهای اختصاص یافته به «بخش فرهنگی سفارتخانههای غربی» نیز از دیگر امتیازات برخی عناصر حاضر در این قبیله میباشد و این همه سبب غلبه حضور رسمی و غیر رسمی ایشان در فضای رسانهای گردیده است.
۱۱/ فرایند «نظامسازی» (System Building) در عرصههای مختلف و بالاخص در عرصه فرهنگی کشور به نحوی است که با تغییر «مدیران کلان» عملا هیچ اتفاقی در ماهیت حرکتی سیستم به وجود نمیآید. در این وضعیت است که حتی حضور مدیرانی با تفکر انقلابی نیز میتواند به عنوان بستری موجه و بدون دغدغه برای ادامه مسیر و پیگیری منویات «جریان نفوذ» و «پدرخواندگان» قلمداد گردد. واقعیتی که «امام امت» با اشراف کامل نسبت به ابعاد و جوانب آن، به «دولت سیزدهم» توصیه فرمودند تا بیش از هر چیز، پیگیر «یک بازسازی انقلابی» آن هم به صورتی عقلانی و فکورانه و در «همهی عرصههای مدیریتی» شوند.
۱۲/ بخشی از وقایع پیش آمده در طی دو ماه گذشته و کِشدار شدن این فتنه کمعمق و به شدت توخالی، محصول حرکت آرام و «لاکپُشت» گونه «دولت سیزدهم» در زمینه انتصابات و تغییر آرایش مدیران اجرایی در عرصههای مختلف و بالاخص در عرصه فرهنگ و هنر است. اشتباهی به شدت جبرانناپذیر که همچنان نیز ادامه دارد و عامل اصلی در ایجاد آن را میتوان در شکلگیری نوعی «توهم مدیریتی» و حقنه این ذهنیت به عناصر تاثیرگذار دولت دانست که تحول در ساختارهای اجرایی کشور بدون پالایشی اساسی و به کارگیری گسترده از ظرفیت اهالی متعهد و باورمند به «تغییر» (Change) امکانپذیر خواهد بود.
۱۳/ «فتنه ۱۴۰۱ هجریشمسی» با چنین کارکردی تنظیم گردید که «حواس مسئولین و مدیران و موظّفین کارهای اساسی را پرت کنند» و «بازسازی انقلابی» را به تاخیر بیاندازد. پس در این میان لازم است تا «مدیران فرهنگی کشور» بدون واهمه از صداهای بلند و بعضا ناهنجار به وجود آمده در فضای مجازی، به «قوانین راگبی» (Rugby football) مراجعه نموده و بدون توجه به جو رسانهای ایجاد شده و بر بستر یک «چشمانداز کلان» و با تعریف مشخص یک «میشن و ویژن» (mission & vision) گامهای مستحکم خود را رو به جلو بردارند و بیاعتنا به هیاهوهای مجازی در واقعیت به پیش روند.
نظرات