به گزارش سینماپرس، «امشب شب بیستویکم ماه رمضان است؛ مردم ما عادت کردهاند به اینکه امشب را شب مصیبتی بزرگ بدانند و همین طور هم هست، زیرا امشب شب یک فاجعهی تاریخی برای امّت اسلامی است؛ ما در زمان خود، عمق این فاجعه را درک میکنیم. ما نمیخواهیم مصیبت شهادت امیرالمؤمنین را به قصد سوختن دل و ریختن اشک مطرح کنیم؛ این برای ما چندان مطلوب نیست، لکن لازم است ما بدانیم که علیها چگونه کشته میشوند و به دست چه کسانی کشته میشوند؛ امروز زمانی است که ما این را باید بیشتر و بهتر از همیشه بدانیم.
علی، یعنی اسلام مجسّم، یعنی قرآن ناطق، یعنی بزرگترین شاگرد اسلام، به دست ابنملجم کشته شد؛ ابنملجم کیست؟ ابنملجم یکی از خوارج است و چند ویژگی دارد: اوّلاً بظاهر مسلمان است، آن هم مسلمان بسیار متعبّدی که قرآن را هم از بَر و بخوبی میخوانَد و خیلی هم در اسلامِ خود متعصّب و پایبند است؛ ویژگی دومّش این است که هیچ کس را قبول ندارد، حتّی علی را! علی را هم مسلمان نمیداند! او معتقد است که علی سازشکار است؛ او معتقد است که علی یک عنصر غیر انقلابی است؛ او به خاطر اینکه علی با معاویه در لحظهای بسیار حسّاس و خطیر و به خاطر ضرورتی بزرگ جنگ را به آتشبس کشانید، با علی مخالفت میکند. آیا انگیزهی واقعی او هم دفاع از اسلام است؟ تردید باید داشت، امّا ظاهراً به نام اسلام بزرگترینِ مسلمانها را متّهم به سازشکاری میکند، متّهم به ارتجاع میکند؛ چون علی را مرتجع میداند، پس خود مدّعیِ ترقّیخواهی و انقلابیگری است. با نام اسلام، با نام قرآن، با نام انقلابی بودن، با نام پارسایی و پایبندی به اسلام و اخلاق اسلامی، با نام قاطعیّت، مسلمانترین، پارساترین، قاطعترین، مفیدترین، ارزندهترین و بزرگترین پیروان اسلام را به خاک و خون میکشد. خوارج نهروان یک چنین گره مشکل و معضلی بودند در زمان علی، و این خط همیشه باقی است و امروز هم هست. در تمام دورانهای صدر اوّل اسلام تا قرن دوّم و سوّم که ردّ پای خوارج پیدا است، آنها را با همین چهره، با همین نما، میبینیم؛ با ادّعای اسلام، با متّهم کردن فرزندان راستین اسلام، با دشمنی کردن با مغزها و لُبهای اسلام و قرآن.
امیرالمؤمنین شهیدِ یک فاجعه است، شهیدِ یک توطئه است، شهیدِ یک غلط بزرگ در متنِ جامعهی اسلامیِ آن روز؛ آن غلط چیست؟ آن غلط این است که کسانی مانند ابنملجم که بویی از اسلام نشنیدهاند، هیچ از اسلام درک نکردهاند، با نام اسلام، آن هم اسلامِ انقلابی و اسلامِ تند و تیز، به جان بهترین خلق خدا بیفتند؛ خودِ این یک فاجعه است. اگر علیّبنابیطالب را هم نمیکشتند، خودِ وجودِ این چنین خطّی یک فاجعهی بزرگ و تأسّفانگیز است؛ امروز ما عمق این فاجعه را درک میکنیم. البتّه در کنار این، حرفهای دیگر هم هست؛ در کنار این، این حرف هم هست که همین مسلمانِ به اصطلاح انقلابیِ آیهی قرآن خوان، از معاویه پول گرفته است، به وسیلهی معاویه تحریک شده و ترور نافرجام معاویه و عمروعاص یک صحنهسازی بیشتر نبوده؛ این هم گفته میشود.
اینها احتمالاتی است که هست و معقول هم هست؛ چرا بیدلیل رد کنیم این احتمالات را؟ وجود یک چنین خطّی و یک چنین فکری به معنای این است که اسلام، قالبی بشود و پوششی بشود برای گرایشهای جنایتکارانه که از سوی جناحهای ضدّاسلامی تعقیب میشود؛ و علی (علیه السّلام) پیشوای بزرگ و رهبر عظیمالشّأن مسلمانان، شهید این چنین فاجعهای شد. بنابراین، امشب ما اگر به عزای علیّبنابیطالب مینشینیم، عمق فاجعه را لمس میکنیم و درک میکنیم.
شما ببینید در یک جامعه، رهبر یک انقلاب چقدر عزیز است، چطور دلها به او متوجّه است، چطور نبض جامعه با حرکت او، با قدرت و امداد او میزند، چطور جسم جامعه با حضور او گرم و زنده است و اگر چنانچه این رهبر از مردم گرفته بشود، مردم چه احساسی دارند، چه حالتی دارند! ناگهان همهی رؤیاهای خود را باطلشده میدانند، همهی آرزوهای خود را مبدّلشدهی به سراب میبینند؛ در مثل امروز و فردایی، مردم مسلمان کوفه چنین حالتی داشتند.
علیّبنابیطالب (علیه السّلام) در سحرگاه نوزدهم، در مسجد، در حین نماز، به تیغ زهرآلود آن مسلماننمای نامسلمان مجروح شد؛ او را به خانه آوردند. مردم به وسیلهی فریادِ سروش آسمانی از خبر حادثهای که برای علیّبنابیطالب پیش آمد مطّلع شدند؛ شهر کوفه یکپارچه ضجّه و ناله شد. در میان گریهکنندگان و ضجّهکنندگان، بیگمان، کودکان یتیم و خانوادههای بیسرپرست بیشتر بیتابی میکردند؛ بیگمان، مردمان مستضعف بیشتر دچار رنج و ناراحتی میشدند. علیّبنابیطالب پدر یتیمان بود و سرپرست بیوهزنان؛ علیّبنابیطالب همان کسی بود که به خانهی محرومان و مستضعفان میرفت، با آنها مینشست، از درد دل آنان باخبر میشد. مردم دو روز را در حال نگرانی گذرانیدند؛ امّا در شب بیستویکم، در حال نگرانی و اضطرابِ ساعتافزون و لحظهافزونِ مردم، یکی از مسلمانان و از صحابه و نزدیکان علی (علیه السّلام) به خاطر نگرانی زیادی که داشت، به کنار بستر علی راه یافت. اصبغبننباته میگوید در کنار خانهی علی (علیه السّلام) بودم ــ آن خانهی محقّر که خلیفهی مسلمین با همهی قدرتش، با همهی شکوه معنویاش در آن خانهی محقّر زندگی میکرد ــ مردم در اطراف این خانه گرد آمده بودند، گریه میکردند، بیتابی میکردند، اظهار نگرانی میکردند، مایل بودند امیرالمؤمنین را از نزدیک ببینند و خاطرجمع بشوند. در باز شد، حسنبنعلی بیرون آمد و گفت پدرم دچار ناراحتی است؛ امکان ندارد که بتواند این جمعیّت کثیر را بپذیرد، متفرّق بشوید؛ باز در هنگامی که ممکن باشد نزد او خواهید رفت. اصبغبننباته میگوید همه رفتند، امّا دل من طاقت نیاورد، تاب نیاوردم که از درِ خانهی علی دور بشوم، نگرانیِ شدیدِ من مرا در کنار این خانه میخکوب کرد، ماندم. لحظهای بعد باز امام حسن از درِ خانه خارج شد، از من پرسید اصبغ تو چرا نرفتی؟ گفتم ای پسر پیغمبر! دل من طاقت نمیآورد که بروم؛ رفت داخل، آمد بیرون مرا صدا زد.
میگوید رفتم در کنار بستر امیرالمؤمنین، دیدم علیّبنابیطالب با رخ زرد ــ بر اثر مسمومیّت، صورت مبارک امیرالمؤمنین زرد شده بود ــ بر روی بستر افتاده، سرش را با دستمال زردرنگی بستهاند و آن چنان زهر در وجود مقدّسش اثر کرده بود که معلوم نمیشد صورت او زردتر است یا آن دستمال! در آن لحظات حسّاس که با کمال نگرانی به چهرهی بیمار علی نگاه میکردم، علیّبنابیطالب چشمش را باز کرد، دست مرا گرفت، گفت ای اصبغ! میخواهی برای تو خاطرهای از پیامبر خدا بگویم؟ گفتم یا امیرالمؤمنین! منتهای آرزوی من است، بفرمایید. گفت ای اصبغ! در آخرین لحظات زندگی پیامبر در کنار بستر او بودم، دست مرا گرفت، به من گفت ای علی! من و تو دو پدر این امّتیم، من و تو دو آزادکنندهی این امّتیم؛ حدیثی را از پیغمبر نقل کرد. در این لحظاتِ آخر هم امیرالمؤمنین از آموختن درسهای دین، راههای آموزش فکری و آموزشهای زندگی نسبت به این شاگرد وفادارش بازنمیمانَد؛ هیچ چیز ــ حتّی آن بیماری سخت، آن درگیری با اجل محتوم ــ او را از انجام وظیفهاش بازنمیدارد. پیشاهنگ همهی معلّمان بشر و معلّم همهی معلّمان دلسوز انسانها این چنین شخصیّتی است. اصبغبننباته میگوید در اثنای صحبتی که علی با من میکرد، چند مرتبه از حال رفت؛ بالاخره من بلند شدم از خانه بیرون آمدم، امّا هنوز مقداری از خانه دور نشده بودم که صدای شیون از آن خانه برخاست، دانستم که امیرالمؤمنین از دنیا رفت. صلی الله علیک یا امیرالمؤمنین. درود و رحمت و برکت خدا بر تو باد ای بندهی شایسته و برگزیدهی خدا!»۱
«شهادت اجر و مزد جهاد است. یعنی آن کس که در راهِ احیای دین خدا و زنده کردن ارزشهای معنوی و اخلاقی و اِماته و اضمحلال ضد ارزشها قیام و اقدام می کند، از سرپل شهادت می گذرد و همراه با خیل عظیم انبیا، شهدا، صدیقان و صالحان به روح و رضوان بارمی یابد و با دیدن آن نعمت ها و نیل به آن تنعّمات آرزو می کند که ای کاش بازماندگان من می دانستند که خداوند با من چه کرد وچه کرامت و مقامی در انتظار من بوده است: ﴿یا لیْت قوْمی یعلمون٭ بما غَفَرلی ربّی وجعلنی من المکرمین﴾[سورهٴ یس، آیات ۲۷، ۲۶]. لذا هیچ گونه نگرانی و اضطرابی برای او نیست.
آن کس که به این مقامات آشناست و از آنها خبر دارد به ما می گوید: شما نیز قبل از حرکت برای زیارت سیّد و سالار شهیدان سه روز روزه بگیرید و پیش از حرکت غسل کنید و آن گاه که به کنار فرات رسیدید غسل را تجدید کنید و پس از باریافتن به محضر آن امام همام(علیه السلام) از خدا بخواهید و آرزو کنید که شما نیز به چنین مقامی باریابید: «فیالیْتنی کنْتُ معکم فأفوز معکم» [مفاتیح الجنان، زیارت وارث]؛ ای کاش من نیز با شما می بودم و همراه شما به فوز و رستگاری می رسیدم. آن که سبقت گرفت و به کوی محبوب رفت، به بازماندگان می گوید: ای کاش می آمدید و می دیدید که اینجا چه خبر است. چنانکه ادامه دهندهٴ راه او، در انتظار به سرمی برد و می گوید: ای کاش با شما می بودم. به هر صورت هر دو گروه بر سر پیمانی که برای جهاد در راه دین و فداکاری در راه آیین الهی بسته اند صادقانه ایستادگی کرده و می کنند: ﴿من المؤمنین رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله علیْه فمنْهم من قضی نحْبه ومنهم من ینتظر وما بدّلوا تبدیلا﴾[سورهٴ احزاب، آیهٴ ۲۳].
آنچه ذکر شد منفعتی است که مستقیماً به خود مجاهد می رسد. اما منفعتی که از رهگذر جهاد او به جامعه و مکتب می رسد فراوان است که به یکی از آنها در این بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) اشاره شده است: «فرض الله…الجهاد عزّاً للإسلام» [نهج البلاغه، حکمت ۲۵۲]؛ خدای سبحان نبرد و مبارزهٴ با طاغیان و مستکبران را برای تأمین عزت اسلام و مسلمین واجب کرده است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «إنَّ أکرم الموت القتل والّذی نفس إبن أبی طالب بیده لألف ضربةٍ بالسَّیْف أهون علیَّ من میتة علی الفراش» [بحار، ج ۹۷، ص ۴۰]؛ مرگ درجات و مراتبی دارد که گرامی ترین درجه و بالاترین مرتبهٴ آن کشته شدن در راه خداست. قسم به کسی که جان پسر ابوطالب در دست قدرت اوست هزار ضربهٴ شمشیر در راه خدا برایم آسان تر از مرگ در بستر است. در جنگ صفین، وقتی که گروهی تعجیل نکردن آن حضرت در شروع جنگ را بر ترس از مرگ حمل کردند، فرمود: «فَوَاللهِ ما اُبالی دخلتُ إلی الموت أو خرج الموت إلیَّ» [نهج البلاغه، خطبهٴ ۵۵]؛ به خدا سوگند باک ندارم که آگاهانه به سوی مرگ بروم و آن را در آغوش بکشم یا این که مرگْ ناگهان به سراغ من بیاید و مرا دربر بگیرد.
چنان که پس از ماجرای سقیفه وقتی عمویش عباس و نیز ابوسفیان به آن حضرت پیشنهاد بیعت دادند، فرمود: شرایط طوری شد که اگر چیزی بگویم، می گویند: به طمع حکومت و ریاست سخن گفته و اگر سکوت کنم می گویند: از ترس مرگ ساکت شده است. سپس فرمود: هیهات، بعد از آن همه جنگها و مبارزات از مرگ بترسم. به ذات ذوالجلال سوگند که علاقهٴ پسر ابوطالب به مرگ بیش از علاقهٴ طفل شیرخوار به پستان مادر است؛ «هیهات بعد اللَّتیّا والّتی والله لابن أبی طالب آنس بالموت من الطّفل بثدی اُمّه». آن گاه به علت سکوت خود اشاره کرد و فرمود: از مطالب و حوادثی آگاهی دارم که اگر آنها را بازگو کنم و شما را از آنها آگاه سازم، آرامش و قرار را از شما می گیرد [نهج البلاغه، خطبهٴ ۵].
لذا در پایان عهدنامهٴ آن حضرت به مالک اشتر آمده است: «وأنا أسئل الله بسعة رحمته وعظیم قدرته… أن یختم لی ولک بالسَّعادة والشَّهادة» [نهج البلاغه، نامهٴ ۵۳]؛ از خدا می خواهم که عاقبت ما را به سعادت و شهادت ختم کند. در حالی که خود آن حضرت، هم فرماندهٴ کلّ قواست و هم حاکم جامعهٴ اسلامی و ضمن تنظیم دستورالعمل و منشور حکومتی، مالک اشتر را به عنوان فرماندهٴ لشکر ووالی سرزمین مصر اعزام فرموده، او را به تحصیل شوق شهادت دعوت می کند.
همچنین این دعا به طور ضمنی به مالک اشتر می فهماند که اگر برای رسیدن به منصب و مقام دنیایی به دیار مصر حرکت می کنی، بدا به حال تو. ولی اگر به این فکر هستی که در قبال مقام و منصبی که به استقبال تو می آید، انجام وظیفه کنی خوشا به حال تو.
بنابراین، کارگزار نظام علوی سعید و شهید است. کسی که سعادت را در سلامت دنیایی خود می پندارد راه مالک اشتر را نمی پیماید و قهراً علوی منش هم نخواهد بود. چون فکر اموی در سر دارد هر چند نام علی(علیه السلام) بر لب داشته باشد کسی همتای مالک اشتر است و در راه او قدم برمی دارد که سعادت را در شهادت دانسته، از هیچ چیز برای احیای دین دریغ ننموده و در این مرام تا مرز شهادت پیش برود. چنین کسی فکرش علوی است؛ زیرا انسان هنگامی نام ویاد علی(علیه السلام) را در دل دارد و علوی منش خواهد بود که از دل فریاد شهادت خواهی برآورد و بگوید: پروردگارا هنگام احساس خطر برای اسلام وضرورت حفظ دین، مردن با بیماری های عادی، مردار شدن و باعث ننگ است ومن آمادهٴ شهادت هستم. اگر مصلحت بود نصیبم کن و اگر مصلحت نبودمن تسلیم امر و مشیت تو هستم ولی آمادگی من برای شهادت همیشگی است.
آن حضرت در پایان فرمود: «إنّا إلَیه راغِبون» [نهج البلاغه، نامهٴ ۵۳]؛ ما برای بازگشت به سوی او رغبت و شوق داریم.
در توضیح این جمله باید گفت: ممکن است کسی درصدد نفهمیدن باشد و بخواهد کاری را عمداً بر خود مشتبه کند و یا مواضع استثنایی مذهب را برای توجیه گناه خود یاد بگیرد(چون غالب موارد حرمت و گناه دارای استثناست ولی این چشم برهم گذاشتن و مشتبه نمودن عمدی، حدّ و اندازه ای دارد و انسان فقط تا چند سال می تواند امری را بر خود مشتبه کند، اما اگر بیدار نشود سرانجام بیدارش می کنند اگر هوشیارانه نرود او را می برند، اگر راه خدا را خودش برود با ﴿سلام علیکم طبْتم فادْخلوها خالدین﴾[سورهٴ زمر، آیهٴ ۷۳] از او استقبال می کنند وگرنه با ﴿خُذُوه فغُلّوه٭ ثمّ الجحیم صلّوه﴾[سورهٴ حاقه، آیات ۳۰و۳۱] او را کشان کشان می برند. بردن قهری، حالتی است که هیچ موجودی نمی تواند مقاومت کند و نرود.
افزون بر این، پایان سیر قافلهٴ انسانیّت لقای خداوند است: ﴿یا أیّها الإنسان إنّک کادحٌ إلی ربِّک کدْحاً فمُلاقیه﴾[سورهٴ انشقاق، آیهٴ ۶] خداوند این اصل کلی را در چند آیهٴ بعد شرح می دهد و می فرماید: ﴿فأمّا من أُوتی کتابه بیمینه٭ فسوف یحاسب حساباً یسیراً٭ وینقلب إلی أهله مسروراً٭ وأمّا من أُوتی کتابه وراء ظهره٭ فسوف یدعوا ثبوراً٭ ویصلی سعیراً﴾[سورهٴ انشقاق، آیات ۱۲۷]؛ نامهٴ اعمال بعضی به دست راستشان داده می شود و برخی دیگر به دست چپ. از آنان که نامهٴ اعمال را به دست راستشان گرفتند، به آسانی حساب کشیده می شود و مسرورانه به اهلشان برمی گردند. اما آنها که نامهٴ اعمال را به دست چپشان داده اند فریاد «وای هلاک شدم» سرمی دهند و به آتشی برافروخته درمی آیند.
هر دو گروه به لقاء الله می رسند، لیکن بعضی جلال حق را می بینند و در عین حال که کور هستند می گویند: ﴿ربّنا أبصَرْنا وسمعنا فارْجِعنا نعْمل صالحاً إنّا موقنون﴾[سورهٴ سجده، آیهٴ ۱۲]؛ و بعضی جمال او را مشاهده می کنند و در حالی که خوشحال و خندان به اهلشان برمی گردند، دیگران را به خواندن نامهٴ اعمال خود فرا می خوانند: ﴿فأمّا من أُوتی کتابه بیمینه فیقول هاؤُم اقرءوا کتابیه﴾[سورهٴ حاقه، آیهٴ ۱۹]. در حالی که در دنیا از افشای عبادتهای سرّی خود امتناع می ورزیدند.
کسی که در تنگنای تنگ نظری به سرمی برد، همیشه می کوشد تا بر آزمندی و ارقام تکاثر خود بیفزاید. بیچاره، تا پایان عمر بین دو فشار درگیر است: تلاش برای به دست آوردن مفقود و کوشش برای حفظ کردن موجود. انسان آزمند هرگز سیر نمی شود، تمام تلاش او برای این دو کار صرف می شود.
چنین انسانی در هر سه نشئهٴ دنیا، برزخ و قیامت در فشار است مادام که در دنیا به سرمی برد بین این دو لبهٴ تیز در فشار است. و لذا طعم آزادی و بوی آسایش را هرگز احساس نمی کند: ﴿من أعرضَ عن ذِکری فإنّ له مَعیشةً ضَنکاً﴾[سورهٴ طه، آیهٴ ۱۲۴]. وقتی که از دنیا رخت بربست فرشتگان بر چهره و پشت او می زنند: ﴿یضْربون وجوههم وأدْبارهم﴾[سورهٴ محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، آیهٴ ۲۷]. فرشتگان مأمور دنیا بر پشت او می زنند که عمرت تمام شد از اینجا برو، و فرشتگان مأمور قیامت بر چهره اش سیلی می زنند که با دست خالی کجا می آیی؟ و محتضر بیچاره اصابت سیلی های محکم را با چشم های برزخی خود می بیند و درد آن را با لامسهٴ برزخی احساس می کند؛ این همان فشار قبر و برزخ است، وقتی هم او را به جهنّم می برند با دست و پای بسته در جایگاه تنگی قرارش می دهند که در آن جا نیز در فشار است: ﴿أُلقوا منها مکاناً ضیّقاً مُقَرّنین﴾[سورهٴ فرقان، آیهٴ ۱۳]غرض آن که فشار چنین شخصی در این سه نشئه، محصول تنگ نظری او در دنیاست.
اما اگر کسی از شرح صدر و بلندنظری برخوردار باشد و دید او از دنیا گذشته و آیندهٴ این جهان را ببیند و خود را در حصار دنیاطلبی محصور نکند؛ در هر سه نشئه در میدان فسیح و وسیع به سرمی برد. قرآن این سه بخش را نیز بیان می کند و می فرماید: ﴿من یتّقِ الله یَجعل لهُ مَخرجاً٭ ویرزقه من حیثُ لایحتسِب﴾[سورهٴ طلاق، آیات ۲و۳]؛ متقیان هرگز بین دو لبهٴ تیز فشار دنیا قرار نمی گیرند اگر از خدا پروا داشته باشند، خدا برای آنها راه رهایی از هر دشواری را فراهم می کند و از راه حساب نشده ای به آنها رزق و روزی خواهد داد.
وقتی که رحلت می کنند فرشتگان در کمال ادب به استقبالشان می آیند: ﴿تتوفّیهم الملائکة طیّبین﴾[سورهٴ نحل، آیهٴ ۳۲]. و هنگام ورود به بهشت نیز درهای آن را باز می کنند و آن میدان باز در اختیار آنان قرار می گیرد: ﴿مفتّحةً لهم الأبواب﴾[سورهٴ ص، آیهٴ ۵۰]. خانهٴ یک بهشتی به اندازهٴ مساحت نظام کیهانی است؛ طوری که اگر همهٴ مردم دنیا مهمان او باشند خانهٴ او گنجایش دارد؛ «إنّ أدنی أهل الجنّة منزلاً لو نزل به الثقلان الجن والإنس لوسعهم طعاماً وشراباً» [نورالثقلین، ج۵، ص۲۴۶] حال، این خانه کجاست و این وسعت و فسحت چیست، نمی دانیم. آن کس که می داند، یعنی حضرت علی(علیه السلام) بعد از شمردن برخی از اوصاف و مناظر دلپذیر بهشت خطاب به مستمعین و مخاطبین خود می فرماید: اگر می دانستید پس از مرگ چه فضیلتی برای پارسایان آماده شده، هرگز گرد من جمع نمی شدید بلکه تلاش می کردید تا زودتر به آن برسید. [نهج البلاغه، خطبه ی۱۱۶]
بنابراین، این راه یعنی مسیر لقای الهی رفتنی است و اگر نرویم ما را می برند، اگر جمال خدا را نبینیم جلال او را به ما ارائه می دهند. پس چه بهتر که با قلب خالص این راه را طی کنیم.
امام عارفان علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) که در دعای کمیل خدا را «غایةآمال العارفین» معرفی می کند، چگونه رفتن و چگونه سعیدِ شهیدشدن رابه سالکان کوی حق آموخته، سیاست و حماسه را به هم آمیخته وبه مالک اشتر یادآوری می کند که: من راغب لقای پروردگار هستم ولذااز شهادت نمی ترسم. تو نیز راغب لقایش باش تا از شهادت نترسی.
سرانجام در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری با فریاد «فزتُ وربِّ الکعبة» این آرزو به وصال مبدل گشت و آن ادعاها تصدیق شد و جهانیان فهمیدند که عاشق شهادت و منتظر و شایق آن چگونه معشوق خود را در آغوش می کشد.
خوف و رجا در کلام علی(علیه السلام)
خوف و رجا یا ترس و امید در همهٴ انسان ها وجود دارد ولی موحّدْ هر یک از امید و خوفش را بر اساس توحید تنظیم می کند.
علی(علیه السلام) فرمود: «إن اسْتطعْتم أن یشْتدّ خوفکم من الله وأن یحْسن ظنّکم به فأجْمعوا بینهما فإنّ العبد إنّما یکون حُسن ظنّه بربّه علی قدر خوْفه من ربّه وإنّ أحسن النّاس ظنّاً بالله أشدّهم خوفاً لله»؛ [نهج البلاغه، نامهٴ ۲۷] اگر می توانید شدیداً از خدا بترسید و نیز گمان نیک به خدا داشته باشید، میان این دو خصلت جمع کنید. کسی به خداوند علاقه مند است که به اندازهٴ علاقه اش به خدا از او بترسد و خوف و رجای او تعدیل شده باشد. آن کس که امیدش به خدا زیاد و ترسش از خدا هم زیاد است، فقط از خدا می ترسد و از چیز دیگری هراس ندارد چنان که به کسی جز خدا امید ندارد. چنین کسی برای حفظ دین تلاش می کند. امّا آن کس که در این راه تلاش نمی کند سعی او این است که کار خود را که سکوت و بی اعتنایی است توجیه کند، در حالی که ریشهٴ اصلی خمود و جمود او این است که در ترس موحّد نیست.
اهمیّت این مسئله به حدی است که در برداشت مفسران از آیات الهی تأثیر گذاشته و هر کس با طرز فکر خاصّ خودش از قرآن برداشت می کند.
مثلاً قرآن کریم می فرماید: ﴿یا أیّها الّذین ءامنوا علیکم أنفسکم لایضرّکم من ضلّ إذا اهتدیتُم﴾؛ [سورهٴ مائده، آیهٴ ۱۰۵] ای مؤمنان به فکر تهذیب و اصلاح خویش باشید. اگر شما اهل هدایت باشید گمراهی کسانی که گمراه شدند، به شما آسیبی نمی رساند و مایهٴ ضلالت تان نمی شود.
مفسرانی که در ترسْ موحّد هستند از این آیهٴ مبارکه بهرهٴ توحیدی می برند و می گویند:
اولاً: آیه در صدد توصیهٴ مؤمنان به خودسازی، تهذیب نفس و تزکیهٴ روح است که در اندیشهٴ خویشتن باشید: ﴿علیکُم أنفسَکم﴾.
ثانیاً: اطمینان داشته باشید که اگر هدایت شدید و راه صواب را پیدا و تعقیب کردید، ضلالت و گمراهی گمراهان آسیبی به شما نمی رساند: ﴿لایضرّکم من ضلَّ إذا اهتدیتم﴾.
ثالثاً: کمال هدایت در این است که انسان به همهٴ تکالیف خود عمل کند و از انجام واجبات و ترک محرمات تخطّی و سرپیچی نکند و اگر در عمل به تکلیفِ خود کوتاهی کرد به همان نسبت از کمال هدایت محروم می گردد.
رابعاً: به شهادت بسیاری از آیات و روایاتْ امر به معروف و نهی از منکر از واجبات مسلّم، بلکه از واجب ترین واجبات است که باعث احیا و برپایی احکام الهی می گردد. بنابراین، اگر کسی در انجام امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی کند، به همان مقدار هدایت و رهیابی او نقص دارد و به هر مقدار که هدایت کسی ناقص باشد، گرفتار ضلالت می شود. چون هدایت و ضلالت در مقابل یکدیگرند.
نتیجه آن که انسان صالح در حالی که به فکر خودسازی، کمال جویی و تعالی طلبی خویش است؛ تکلیف خود در امر به معروف و نهی از منکر را نیز ادا می کند و ضلالت و گمراهی دیگران نه او را به خود مشغول می کند که از خودسازی بازماند، و نه وی را وحشت زده می گرداند که از امر به معروف و نهی از منکر غافل گردد.
در مقابل، کسانی که در ترس وَثَنی و ثَنَوی هستند یعنی هم از خدا می ترسند و هم از خلق خدا برداشت دیگری دارند. می گویند: هر کسی باید کار خودش را انجام دهد و کاری به دیگران نداشته باشد و با استناد به این آیهْ امر به معروف، نهی از منکر و دفاع از دین را به زمان ظهور حضرت ولیّ عصر(ارواحناه فداه) سپرده و می گویند: وقتی که آن حضرت ظهور کرد امر به معروف و نهی از منکر اجرا می شود، یا این که می گویند: هر کسی را در گور خودش می گذارند، یا این که هر صاحب دین و ملّتی به دین خود به سرمی برد و بر اساس همان دین و ملّت محشور می گردد و امثال این تعبیرات.
البته این گفته ها و تعبیرات، مغالطه هایی بیش نیست. مگر شبهه ای وجود دارد در این که امر به معروف، نهی از منکر، دفاع و جهاد جزو دستورهای قطعی قرآن کریم است؟ و مگر بدون اجرای این دستورها کسی هدایت می شود تا ما بگوییم وقتی کسی هدایت شد ضلالت ضالّین هر چند به سبب ترک امر به معروف و نهی از منکر و ترک جهاد باشد به او آسیبی نمی رساند؟ شکی نیست در این که اگر کسی امر به معروف، نهی از منکر، دفاع، جهاد و قتال نکرد و قیام به قسط وعدل ننمود هدایت نشده است و چون هدایت نشده، خودش در صف ضالّین است.
حضرت علی(علیه السلام) در بخش دیگری از سخنان حکیمانهٴ خود اوصاف مردان باتقوا را که از فضیلت جمع بین خوف و رجا برخوردارند بیان کرده و می فرماید: «لا یروْن مرجوّاً فوْق ما یرجون ولا مخوفاً فوْق ما یخافون» [نهج البلاغه، حکمت ۴۳۲]؛ آنها فقط به خدا امید دارند و هیچ نقطهٴ امیدی غیر از خدا ندارند، از خدا می ترسند و هیچ عامل هراسی غیر از خدا آنها را نمی ترساند.
در کلام دیگر دربارهٴ فرشتگان می فرماید: ملائکه نیز بین خوف ورجابه سرمی برند آنها گرچه سوابق نیک فراوانی دارند لیکن هرگز سوابق نیک خود را بزرگ نمی شمارند؛ زیرا اگر چنین کنند و اعمال خیر خودرابزرگ بشمارند امیدشان زیادتر می شود، وقتی کفّهٴ امید سنگین شد کفّه ی ترس سبک می شود و دیگر آن نصاب ترسی را که بایستی از خدا داشته باشندنخواهند داشت و این مایهٴ سقوط آنها می گردد؛ «لمْ یسْتعظموامامَضی من أعْمالهم ولو اسْتعظموا ذلک لنُسخ الرّجاء منهم شفقات وَجَلهم» [نهج البلاغه، خطبهٴ ۹۱].
معلوم می شود مخلوق از آن جهت که مخلوق است باید به همان اندازه که به خدا امیدوار است به همان اندازه هم از او بترسد.
مراتب خوف و رجا
خوف و رجا در همگان یکسان نیست بلکه به درجهٴ وجودی افراد بستگی دارد. کسی که در حدّ تجرّد برزخی(وهم و خیال) بدون هدایت و تعدیل عقل متوقف می گردد، خوف و رجای او نیز وهمی و خیالی است ولی اگر به تجرّد عقلی راه پیدا کند علاوه بر آن که هراس و امید وهمی و خیالی هدایت شده و تعدیل شده را داراست از ترس و امید عقلانی نیز که مناسب مقام ربوبی است برخوردار می گردد.
مرتبهٴ نازلهٴ خوف را که بازگشت آن به حبّ نفس و ناشی از شناخت متوسط باری تعالی است «خوف نفسی» می گویند. نظیر ترس از جهنم، شکنجهٴ بدنی، آتش، صاعقه، سیل، حیوان گزنده یا درنده و امثال آن. اما مرحلهٴ عالیهٴ خوف، که «خوف عقلی» نامیده می شود، عبارت است از حرمت قائل شدن برای مقام نامحدود خدای سبحان و اولیای الهی، که مظاهر اسمای حسنی و صفات علیای حق هستند و حریم گرفتن از آن. این مرحله از خوف که کمال برتر است، محصول شناخت عظمت حق و جمال و جلال خداوند به مقدار میسور بوده و مانع از هرگونه گرایش به غیرخداست از این رو به عنوان سرمایهٴ حکمت حقیقی معرفی شده است: «رأسُ الحکمة مخافة الله» [بحار، ج۷۴، ص ۱۳۳]
نمونهٴ بارز هراس عقلی، همان رُعبی است که انسانِ آگاه به مقام والای عصمت، هنگام تشرّف به مشاهد مشرّفه و ورود به حرم معصومین(علیهم السلام) در خود احساس می کند و دربرابر جلال و شکوه ولیّ الله مطلق خود را حقیر و کوچک می بیند. این ترس که از محبت سرچشمه می گیرد: «أللّهمّ إنّی أسئلک أن تملأ قلبی حبّاً لک وخشیةً منک» [مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزهٴ ثمالی] ملائم و مناسب با «محبت» است، نه از روی «خصومت»، آن طور که انسان از دشمن خود هراسناک است.
قرآن کریم فرشتگان را نیز که از گناه معصومند برخوردار از نعمت خوف عقلی معرفی کرده و تسبیح گفتن و امتثال کردن اوامر پروردگار را درگرو هراس عقلی آنان از خدای سبحان می داند: ﴿یُسبّح الرّعد بحمده والملائکة من خیفته﴾[سورهٴ رعد، آیهٴ ۱۳]، ﴿یخافون ربَّهم من فوْقهم ویفْعلون ما یؤْمرون﴾[سورهٴ نحل، آیهٴ ۵۰]. انبیا و اولیای معصوم الهی که معلم ملائکه هستند، خوف عقلی از خدای سبحان دارند و از پاداش عظیمی که برای خائفان در نظر گرفته شده، برخوردارند: ﴿ولمنْ خاف مقام ربّه جنّتان﴾[سورهٴ الرحمن، آیهٴ ۴۶]، ﴿أما من خاف مقام ربّه ونهی النَّفس عن الهوی٭ فإنّ الجنّة هی المأْوی﴾[سورهٴ نازعات، آیات ۴۱۴۰].
بر این اساس وقتی که خدای متعالی با اوساط از سالکان سخن می گوید، پرهیز از جهنم را مطرح می کند: ﴿فاتّقوا النّار الّتی وقودها النّاس والحجارة﴾[سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۴] اما وقتی که نرم دلان و راهیان مخصوص کوی لقا را مخاطب قرار می دهد، از رهبتِ ناب و موحّدانه نسبت به خود سخن می گوید: ﴿إیّای فارهبون﴾[سورهٴ بقره، آیهٴ ۴۰].»۲
۱: بیانات امام خامنه ای به مناسبت شب بیستویکم ماه مبارک رمضان- ۲۴ مرداد ۱۳۵۸
۲: فرازهایی از کتاب حماسه و عرفان به قلم حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی
ارسال نظر