سینماپرس- زنبور عسل موجود عجيبي است چرا که او براي دفاع از خانه خود نيش ميزند و بعد از آن ميميرد و فقط ملکه است که زنده ميماند تا دوباره زندگي را از نو بسازد.
يك سرباز آنهم سربازي كه كشورش مورد تهاجم قرار گرفته و براي دفاع از خود و حتي براي خاموش كردن آتش انتقام كشته شدن خانواده اش در جنگ، سربازهاي عراقي را با تير مي زند، آدم نيست؟ دل ندارد؟ عصبي نمي شود؟ از فرط عصبانيت وخشم از مرز جنون رد نمي شود؟ حق دارد با خودش فكر كند و انتخاب بگيرد؟ و اين پيرنگ داستان است.
به اين ها اضافه كنيد نگاهي كه جنگ را واكاوي مي كند و حتي از خط قرمز هم رد مي شود و به سراغ درجه دار عراقي مي رود كه بخاطر از دست دادن سربازانش احساس گناه مي كند و تصميم مي گيرد خودكشي كند. در صحنه هاي نخست فيلم تكليفمان تا حدود زيادي با شخصيت هاي فيلم روشن مي شود. سياوش كه زنبورداري مي كند و ديده بان است و اتفاقا همان قدر كه جسور و غيرتمند است احساساتي و نازكدل هم هست و فرمانده اي كه عقرب را نمي كشد و سيف الله كه همه خانواده اش را در جنگ از دست داده و جمشيد كه هيچ كس خبري از او ندارد به غير از سياوش كه مي داند او شهيد شده و تعدادي آدم هاي ديگر و اتفاقا مشكل قصه از اين جا آغاز مي شود.
داستاني كه خيلي دير شروع مي شود و سكانس هاي آغازين كه كشدار هستند و خسته كننده و بعد انبوهي از شخصيت هايي كه اگر نباشند هيچ از داستان كم نمي شود و شايد حتي نبودشان به پيشبرد داستان نيز كمك كند. براي مثال سامي و برادرش و جمشيد و امجد نه تنها به پيشبرد داستان كمك نمي كنند بلكه در سراسر فيلم اين سوال براي بيننده پيش مي آيد كه خب؟ كه چه؟ و البته درباره سامي مي فهمد كه سامي بالاي دكل مي رود و پيكر سياوش و جمشيد را مي يابد. يعني از اول آنهمه حضور براي كمي خوشمزگي بوده و سكانس نهايي؟ هيچ كس ديگر نمي توانست بالاي دكل برود؟ آنهم بعد از اين همه سال؟ نحوه مرگ سيف الله هم بسيار دم دستي و قابل پيش بيني است و ديالوگ هاي جمشيد كشدار و بيهوده و دست آخر بيننده نمي فهمد كه اصلا چرا نبايد كسي از محل ديدگاه باخبر شود و چرا هركه باخبر مي شود مي ميرد و دليل ظهور روح جمشيد به سياوش چيست؟ به همه اين ها صحنه هاي درخواست تير سياوش را هم اضافه كنيد و خوشمزگي هايي كه در اين صحنه ها به تصوير كشيده مي شود و واقعا بي مزه است.
اينجاست كه عليرغم داشتن كارگرداني نسبتا خوب و قابل قبول و به دليل بودن يك فيلمنامه كه ايراد هاي اساسي دارد؛ در نهايت فيلمي كه مي توانست يكي از بهترين هاي ژانر دفاع مقدس باشد، نه در گيشه اقبالي يافته و نه آنچنان بعد از نمايش در جشنواره سي ام در ذهن كساني كه فيلم را ديدن نقش بسته است.
البته در اين ميان نبايد از اعجاز موسيقي عليزاده كه اتفاقا كم است ولي دلنشين غافل شد و فيلمبرداري بي نظير زرين دست با آن رنگ هاي مسي و برنزي و فلزي كه در سراسر كار ديده مي شود و ايجاد فضايي تلخ و سياه و سنگين و استفاده درست از جلوه هاي ويژه كه بر خلاف خيلي از فيلم هاي ژانر دفاع مقدس تصنعي و دم دستي نيست را نبايد فراموش كرد چرا كه باعث شده اند اين فيلم موفق تر باشد. نكته ديگر بازي هاست.
كي مرام و آذرنگ در نقش هاي خود خيلي خوب ظاهر شده اند و بخصوص آذرنگ آنقدر موفق است كه اگر بيننده اي او را نشناسد گمان مي كند يك جنوبي ماتم زده عزاداري است كه به جبهه ها آمده است. برق نورد و سلطاني هم در نقش هاي كوتاه خود خوب ظاهر شده اند اما مصطفي زماني در نقش جمشيد فاجعه است! صدايي كه نمي دانم اداي چه كسي است اما هيچ فن بياني در آن ديده نمي شود و بازي دم دستي و بسيار ضعيف، بيننده – لااقل من بيننده را- مي آزارد.
در مجموع ساخت فيلم هايي در ژانر دفاع مقدس اتفاق فرخنده اي است و با حمايت از ساخت اين گونه آثار شريف كه تلاش مي كنند در ورطه تكرار و كليشه ها نيفتند بايد راه و مسير را براي ساخت آثار اين چنيني هموار كرد.
انتهای پیام/ک/ن.ف
ارسال نظر