به گزارش خبرنگار تلویزیون سینماپرس، مجموعه طنز «خنده بازار» ابتدا با آیتم های طنز و شوخی که خیلی جدی گرفته نمی شدند به جمع برنامه های تلویزیونی پیوست، اما رفته رفته پس از گذشت بیش از دو سال از عمر این برنامه فرم و ساختار خود را پیدا کرده و با نقدهای طنزآمیز که از مسائل روز مطرح می کند و برجسته کردن نقاط ضعف اشخاص شناخته شده جای خود را در برنامه های تلویزیون تثبیت کرد. «خنده بازار» تا پیش از ماه رمضان به تنهایی بار طنز تلویزیون و خوش کردن ساعات بیننده های این رسانه را با تابو شکنی هایش در تمسخر افراد، نهادها و عوامل برنامه های خود صداو سیما نظیر فریدون جیرانی، محمود گبرلو، محمود شهریاری، مجید قناد و... به دوش می کشید. البته این تابو شکنی ها شامل همه نهادها و اشخاص نمی شود و همچنان کسانی هستند که این برنامه سراغ شوخی با آنها نمی رود و خط قرمزهایی برایشان وجود دارد. به عنوان مثال غزت الله ضرغامی رییس سازمان صدا و سیما و معاونان این سازمان تا کنون در این برنامه به سوژه های «خنده بازار» تبدیل نشده اند. خبرنگار ما برای تحلیل این برنامه و قیاس این برنامه با معیارهای طنز واقعی با «شراگیم زند» طنزپرداز با سابقه و وبلاگ نویس قدیمی در حوزه طنز گفتگویی انجام داده است.
به نظر شما این شکل از کمدی چه تعریف و ویژگی هایی دارد؟ و چه چیز بیننده را به خنده وامی دارد؟
در ساختن یک برنامه طنز اگر بخواهید کاری خوب در بیاید اولین قدم این است که باید روی کاغذ خوب باشد. یعنی طرح از اول درست نوشته شده باشد. بعد فضا و شخصیتها و دیالوگها به این طرح اضافه می شوند. وقتی همه چیز روی کاغذ آنقدر خوب بود که نویسنده اش بی قرار این شد که زودتر کارش را ببرد جلوی دوربین، یعنی نصف کار درست انجام شده است. نصف بعدی کار بر عهده تیمی است که حالا می خواهند یک طرح بی نقص و دیالوگهای با نمک آن را به یک نمایش تلویزیونی عالی تبدیل کنند. در این مرحله، بازیهای خوب، بداهه گویی ها، اطوارها، ایده های آنی سر صحنه و مانند آن به کمک طرح نوشته شده می آیند و می توانند یک متن بامزه را چندین برابر بامزه تر کنند. اگر همه این عوامل دست به دست هم بدهند و کار خودشان را بلد باشند آن وقت یک مجموعه تلویزیونی ماندگار خلق خواهد شد.
مجموعه طنز «خنده بازار» از نوع مجموعه طنزهایی مثل «ساعت خوش» است. یعنی مجموعه ای از اپیزودهای کوتاه بی ارتباط با هم که هر اپیزود حول یک موضوع خاص می چرخد. یک جور جُنگ شادی تلویزیونی، ساختن این گونه مجموعه های طنز با اینکه به نظر ساده تر از ساختن سریالهای داستانی طنز است اما باید حتما تک تک آیتم هایش با وسواس و دقت و سر فرصت نوشته شود و با یک تیم قوی هم اجرا شود.
با توجه به تعاریفی که اشاره کردید برنامه «خنده بازار» تا چه اندازه با این تعاریف سازگاری دارد؟
در این چند قسمتی که من دیدم یک فکر درخشان و طنازانه وجود نداشت. یک آدم معمولی (نه لزوما کسی که طنز نویس است یا طنز را می شناسد) یک صبح تا ظهر می تواند در دفترش بنشیند و بنویسد. برای آن که متوجه این نکته شوید یک آیتم ده دقیقه ای اش را برایتان شرح می دهم: «یک عده ای توی صف عابر بانک ایستاده اند... اولین کسی که کارت می زند متوجه می شود سی میلیون به حسابش به اشتباه واریز شده در حالی که دیشب صد و بیست هزار تومان بیشتر نداشته است، خوشحال می شود...همه توی صف شروع می کنند به گفتن این که آقا دمت گرم بیا قسمت کنیم و اینها...طرف خام شده و شروع می کند به پول در آوردن و اولین نفر از توی صف پولش را می گیرد و می رود، بلافاصله مامور بانک می آید و با گفتن اینکه اشتباه شده است آن سی میلیون را برمی گرداند به حساب اصلی. همه به آن فرد خوش شانس اعتراض می کنند که از بس دست دست کردی این طور شد و دست آخر هم طرف متوجه می شود حتی 120 هزار تومان خودش هم دیگر در کارت نیست و آن را هم به همان نفر اولی که آمد سهمش را گرفت و رفت داده... به دنبال او می دود تا پولش را پس بگیرد و از کادر خارج می شود...»
به نظر شما در شکل گیری آیتم های «خنده بازار» پشتوانه بداهه وجود دارد یا این که آیتم های این برنامه متکی به متن هستند؟
به نظر می رسد یک ذهن متوسط و جسارتا بی بهره از طنز پشت این طرح واره به اصطلاح طنز قرار دارد. فکر می کنم مشکل اینجاست که فرمول برنامه سازی در تلویزیون این است که مهم نیست متن و طرح و دیالوگ چه باشد. همیشه می شود با یک سری ادا و اطوار و شکلک در آوردن و تکه انداختن و به همدیگر، اُردنگی زدن و چشم چپ کردن مردم را خنداند، بله می شود. اما به شرط آنکه نابغه ای مثل «بنی هیل» داشته باشید! وقتی نهایت بازیگر طنزی که در آستین دارند علی کاظمی است (همان آقای درشت هیکل که سیبیل دارد و با ناز و اطوار حرف می زند و این نقش را آنقدر در مجموعه های مختلف تکرار کرده است که بیننده را دل زده می کند) به ناچار باید یک فکری برای طرحها و دیالوگها بکنند.
قشون کشی کردن جلوی دوربین با آدم های کوتاه قد، آدم های خیلی چاق، آدم های دفرمه، آدمهایی که قیافه شان در حالت عادی هم خنده دار است و همچنین گریمهای سنگین و عجیب از مشخصات بارز و آشنای سیرک است و وقتی یک مجموعه ای از اینها را می آورند جلوی دوربین؛ نه طرح طنازانه ای در کار است و نه حتی شوخی کلامی قابل توجهی به چشم می خورد. لابد پیش خودشان فکر می کنند که همین آدمها خودشان به اندازه کافی بامزه هستند و دیگر صحنه را می سپارند به آنها که حالا ده دقیقه بنشینید دور یک میز و مثلا یکی بشود مالک یک باشگاه ورزشی و شروع کند به انتخاب هیئت مدیره... تمام زمان این آیتم با داد و بیداد و تکه پرانی و چشم غره رفتن و توی سر و کله هم زدن پر می شود و دست آخر قرار است نکته طنز آمیز داستان این باشد که مثلا حسن آقای سیرابی فروش که از بستگان مالک باشگاه است قرار است بشود مربی بدنسازی تیم و مثلا آقا رضای صافکار بشود مدیر فلان قسمت دیگر باشگاه... این چیزها حتی اگر در ایده، نوعی طنز نازل و دم دستی در خود داشته باشند، در اجرایی مشابه آنچه من شاهد بودم رسما تبدیل به نوع نازلی از فکاهه می شوند... و مشکل اینجاست که چون برنامه ادعای طنز بودن دارد یعنی می خواهد یک مشکل و معضل اجتماعی را بیان کند این بیان اغراق آمیز و فکاهه توی ذوق مخاطب می زند.
آیا تابوشکنی «خنده بازار» در تمسخر کاراکترهای شناخته شده را می توان طنز نامید و اگر طنز است، این گونه از طنز چه ویژگی ها و سابقه ای دارد؟
بخش اعظمی از برنامه «خنده بازار» به هجو برنامه های شناخته شده تلویزیون و ماهواره می پردازد. این تمرکز بیش از حد بر هجو بازیگر محور یک علت ساده دارد و آن نداشتن نویسنده ای خلاق و مستعد در زمینه طنز است. وقتی تیمی بضاعتش صرفا همان تیم گریم و بازیگرانش باشد و از نویسنده ها بخاری بلند نشود و وقتی هم بلند شود حاصل همان صف عابر بانک شود، ناچار خواهد بود برای پر کردن ساعات برنامه اش جوری که قابل دیدن باشد و توی ذوق مخاطب نزند به هجو روی بیاورد. نوعی از هجو که تمرکزش نه بر متن، که صرفا بر بازیگر و گریم و دکور است. در این نوع هجو با یک گریم سنگین بر روی بازیگران برای هرچه شبیه تر شدن به سوژه ها تقریبا نیمی از کار انجام شده است و بقیه اش هم بسته به توانائیهای بازیگر است که چقدر بتواند خوب جلوی دوربین «ادا» در بیاورد یا حرفهای بامزه بزند! باز هم لازم است یک مثال بزنم؛ در بخشی که هجویه ای بود بر برنامه صدای آمریکا، «دو میهمان در یک میزگرد با حضور مجری نشسته بودند و این دو مدام به یکدیگر فحش می دادند و در این بین یکی از میهمانها اشاره کرد به دماغ دیگری که قبل از عمل کردن وقتی توی دریا کرال پشت می رفت دماغش مثل باله کوسه از آب بیرون می ماند و همه فکر می کردند کوسه در آب است و فرار می کردند...» این به خودی خود یک جوک بامزه است. اما قرار نیست هرچیزی که بامزه است را برای خنده دارتر شدن برنامه استفاده کرد وسط برنامه ای که قرار است هجویه ای بر میزگردهای صدای آمریکا باشد...
ساختن هجو هم قواعد خودش را دارد. خیلی از ما آن هجویه معروف مهران مدیری بر برنامه های ماهواره ای را دیده ایم. هجویه ای که استادانه و درست ساخته شود اصلا نباید با طنز مقایسه شود. من هیچوقت «خنده بازار» را متهم نمی کنم که به علت عدم توانایی در ساختن طنز به هجو روی آورده است به این معنا که یعنی هجو را یک مرتبه پایین تر از طنز بدانم و بنابراین معتقد باشم خنده بازار یک پله تنزل کرده است. ایرادی که به مجموعه خنده بازار وارد میدانم این است که وقتی نویسندگان تیم توانایی تولید طنز را نداشتند رو به نوعی از هجو آوردند که در آن چهارچوب کار از قبل مشخص و فرمان هم دست گریمورها و دکوراتورها و بازیگران بود، که آنجا ضعف نویسندگانش در شلوغی دکورها و گریم ها و هیاهوی تقلیدهای بازیگران از شخصیتهای شناخته شده و برنامه های شناخته شده تا جایی که ممکن است به چشم نیاید. نویسندگانی که در عرصه ارائه طنز لخت و از خلق یک موقعیت طنز آمیز عاجز بودند در عرصه هجو لااقل پشت دکورها و پشت گریم بازیگران و پشت تقلید صدا و حرکات شخصیتهای شناخته شده تا حدودی پنهان شدند.
گفت و گو از: عطیه نوری
انتهای پیام/ ب.ب/ن.ف
ارسال نظر