به گزارش خبرنگار سینماپرس، در جدیدترین شماره ماهنامه «فیلم» که ویژه فصل پاییز منتشر شده است موضوعاتی از قبیل:فلاشبك: پیام خوانندگان مجله دربارهی مطالب شمارهی ۴۶۳، ۴۶۴ و ۴۶۵،خشت و آینه: یادداشت نویسندگان دربارهی نکتههایی در متن و حاشیهی سینمای ایران، رویدادها: فیلمهای تازه: پنجاه قدم آخر (كیومرث پوراحمد)، سایهروشن (فرزاد مؤتمن)، شهر موشها۲ (مرضیه برومند)، تمشك (سامان سالور)، نقشِ نگار (علی عطشانی)، عصبانی نیستم! (رضا درمیشیان)، ارسال یك آگهی تسلیت برای روزنامه (ابراهیم ابراهیمیان)/ پروژهی لاله به حالت تعلیق درآمد: عمر كوتاه لاله/ آنچه این ماه در سازمان سینمایی گذشت: میراث و ضیافت/ انتخابات چند صنف خانهی سینما برگزار شد: خبرهای غیرجنجالی از خانهی سینما!/ به بهانهی پخش گنج مظفر و شاهگوش در شبكهی نمایش خانگی: خاطرهی یك فراز، روایت یك فرود/ جنجالهای تصمیم اتحادیهی پخشكنندگان: مشكل چیست؟ موفقیت یا انحصار؟/ افتتاح پردیس سینمایی كاپری گرگان: در سطح استانداردهای جهانی/ وضعیت غرفههای تجاری پردیسهای سینمایی: رابطهی دوجانبه/ درگذشتگان: هوشنگ كاوه، اسماعیل ارحامصدر، سعید امینی، رضا خمسهای/ دیدهبان،تراژدی ستارگان فراموششده: به بهانهی بازگشت ناصر ملكمطیعی به بازیگری، در تلویزیون: تلویزیون در آبان؛ پروندهای كه بسته شد/ نگاهی به سریال كلاهپهلوی: سنگ بزرگ نشانهی چیست؟/ دو یادداشت دربارهی برنامهی سینمایی چهار، سه، دو، یك و توضیح یكی از داوران مسابقه، آخرین ستارههای یك شب روبهپایان: گزارشهای بیستوهفتمین جشنوارهی فیلمهای كودكان و نوجوانان، گفتوگوی سایه با اشباح: در بیدارخوابی شبهای كمپ آوارگان (نوشتهای از ناصر تقوایی)، بازیگر جانمایهی فیلم است: گفتوگوی رضا كیانیان با رخشان بنیاعتماد و باران كوثری دربارهی بازیگری، تو دیگر خودت نیستی، تو دیگری هستی: تجربههای شمس لنگرودی در بازیگری، جشنوارهی کوچک من: یادداشتهای این روزها، تهران مخوف و هالوهای سینمایی: به بهانهی نمایش دربند، معرفی و نقد كتاب: پرسهای در لابهلای صفحهها و خاطرات كتاب از دور و نزدیك (آیدین آغداشلو)، نامهها: پاسخ به پرسش خوانندگان، بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی ۱۵۱ ماهنامهی «فیلم» (آذر ۱۳۷۲)
سینمای جهان
ـ نمای دور: جهنم روبهرو: سریال مستند جیمز كامرون دربارهی گرمای زمین/ پرسش بیپاسخ: نگاهی به چند اثر برجسته دربارهی گرمایش زمین/ ساخت سریال به انتخاب مخاطبان: بازگشت خالق پروندههای ایكس/ تعویق نمایش عمومی فیلم جدید اسپایك جونز: دل باختن به یك سیستم كامپیوتری!/ استیو مككویین همچنان موفق: یك موقعیت خاص/ تقدیم به كن لوچ: پیكسار به داد فیلمساز كهنهكار رسید/ وضعیت دو پروژهی بزرگ: سفر ستارهای سوم و جنگ ستارگان هفتم/ مستند ستایششدهی پاكستانی: فوتوفنهای ساختن مستند غیركلیشهای/ میزگرد بازیگران: دشواریها و خوشیهای بازیگری/ فیلم جدید اسكورسیزی و پایان نبرد/ تقدیر از دیوید اُ. راسل/ ستارهها در ویدئوكلیپ پل مككارتنی، - نمای متوسط: سقوط كاخ سفید (رولند امریش)، پی ماك (بانجونگ پسانتاناگون)، سقوط مرد مرده (نیلس آردن اُپلف)، لِویاتان (لوسین كستینگ-تیلر، وِرِنا پاراوِل)، فلاشبك در نمای متوسط: پس از ساعات اداری/ دیروقت (مارتین اسكورسیزی)، ـ فیلمهای روز: در خانه (فرانسوا اُزون) و حرفهای فیلمساز دربارهی چند اثرش/ كُن-تیكی (یواكیم رونینگ، اسپن ساندبرگ)/ بهترین پیشنهاد (جوزپه تورناتوره)/ بنیادگرای ناراضی (میرا نایر)، اسمبازی: ژاپنیها چه بلایی بر سر اسمهای فیلمهای خارجی میآورند؟، نفرت در اولین نگاه!: گفتوگو با سیلوستر استالون و آرنولد شوارتزنگر دربارهی نقشهی فرار، فرمودید شیر؟: گزارش هفتادمین جشنوارهی ونیز، چای و خرما... همین!: گزارش سیوهفتمین جشنوارهی مونترال، باید اینجا اژدها خفته باشد: گزارش پنجاهوهفتمین جشنوارهی لندن، دیدار با مرد امید: نگاهی به چند فیلم جشنوارهی لندن، جشنواره در طوفان: گزارش بیستوششمین جشنوارهی توكیو، وقتی كه فیلمها خواب از چشممان میربودند: نوشتهای از چارلز سیمیك، درگذشتگان: جولیانو جما، سارا مونتیل، كارن بلك، مایكل آنسارا، در این شماره از ماهنامهی «فیلم» آمده است که به گوشه ای از هر کدام از این تیترها اشاره می کنیم.
دو شب از یک حکایت بلند: گفتوگوی سایه با اشباح
ناصر تقوایی: سرود اولین شعر یک انقلاب است. هشت سال از انقلاب سال ۱۳۵۷ گذشته بود ولی هنوز چیزی به اسم سرود ملی نداشتیم که همهی سلیقههای ملت را با هم همآوا کند. شبی به یاد خبری افتادم که در دورهی پر از اضطراب حکومت نظامیها در روزنامهیی خوانده بودم. یاد گروهبان مکوندی افتادم که به چشم همچشمی ژنرالها در تهران و تبریز و اصفهان و شهرهای بزرگ دیگر، در روستای کوچک خودش در حوالی کازرون، حکومت نظامی اعلام میکند. طنز غریب این خبر جرقهیی بود که در پرتو آن فیلم ای ایران را دیدم. تصمیم گرفتم برای دهمین سالگرد انقلاب که هنوز کسی به یاد آن نبود، فیلم شادِ شوخ و شنگی بسازم...
تجربههای من در بازیگری: تو دیگر خودت نیستی، تو دیگری هستی
شمس لنگرودی: تجربهی اولم در بازیگری (اگر بشود نام بازیگری بدان داد)، در فیلم كوتاهی بود كه متنش را من نوشته بودم و كارگردانش، جناب كاظم فرهادی بود. این فیلم چهاردیواری تنها نام داشت و در سال ۱۳۵۱، در ۲۱ سالگیام، فلسفی به نظر میرسید. در آن زمانها عضو كانون فیلم تهران بودم و برای دیدن فیلمهای ویژه مدام از رشت به تهران میآمدم. از فیلم هیچ نمیدانستم، لاجرم تصور میكردم كه خوب بازی كردهام. البته این تصورم بیدلیل نبود. هنرمندان بزرگ مخرباند. آن فیلمهای عالی كه من میدیدم، با آن بازیهای درخشان...
گفتوگوی رضا کیانیان با رخشان بنیاعتماد و باران کوثری: بازیگر تمام جانمایهی فیلم است
بنیاعتماد: وقتی شخصیت محوری در فیلمنامه کامل میشود، بازیگر مناسب نقش هم انتخاب میشود. بهندرت پیش آمده که بازیگر مورد نظرم را در مرحلهی نگارش فیلمنامه انتخاب نکنم.
دربارهی کار با بازیگر، مهمترین مرحله تحلیل شخصیت است که پیش از فیلمبرداری انجام میشود و تا زمانی که بازیگرم به درک درستی از شخصیت نرسیده باشد، فیلمبرداری شروع نمیشود.
باران كوثری: یک بار از سر صحنهی یکی از فیلمهایم با گریه به خانه برگشتم و گفتم این کارگردان اصلاً نمیداند چه میکند؛ نه فیلمنامهاش کامل است و نه اهمیتی به تحلیل نقش میدهد. ولی مادر گفت تو قبول کردهای که با او کار کنی و باید با شیوهاش کنار بیایی.
افتتاح پردیس سینمایی كاپری گرگان: سانس اول، ۴۶ سال بعد
هوشنگ گلمكانی: آیین سینمای روز اول عید سال ۱۳۴۶ را با تماشای اشكها و لبخندها در سینما كاپری گرگان به جا آوردیم. ساعت یازده صبح در اولین سانس نمایش این فیلم و شروع به كار این سینما. وقتی چند روز پیش در مراسم آغاز بهرهبرداری از بنای تازهساز سینما این خاطره را میگفتم، یكی از همراهانم در آن روز اول عید، دوست دوران كودكیام غلامعلی رضایی كه حالا از پیشكسوتان تئاتر گرگان به شمار میآید، روی یكی از صندلیهای ردیف اول در كنار چند تن دیگر از بچههای محل نشسته بود...
دیدهبان: از پشت شیشهی شفاف
شاهین شجریكهن: در هفتههای اخیر فضای عمومی سینمای ایران تغییر محسوسی كرده و سینماگران حالوهوایی تازه را تجربه میكنند. البته با گذشت چند هفته از روی كار آمدن دولت جدید و مدیران نورسیده، هنوز پروندهی كشمكشها با مدیران قبلی روی میز است و هر روز خبر تازهای از اظهار نظرها، اتهامها و افشاگریهای طرفین به گوش میرسد، اما اهمیت این موضوعها كم شده و موجهای خبری رفتهرفته فروكش میكنند. در شرایط كنونی خیلی سخت میتوان انگیزهها و رویكردها را تشخیص داد و...
به بهانهی بازگشت ناصر ملكمطیعی به بازیگری: تراژدی ستارگان فراموششده
بهزاد عشقی: ملکمطیعی چند سال پیش در مصاحبه با یکی از شبکههای برونمرزی گفته بود اگر میخواست میتوانست دوباره به سینما بازگردد، اما نمیخواست با بازی در نقش پدربزرگها تصویر ستارهواری را که مردم از او در ذهن داشتند مخدوش كند. ملکمطیعی در گذشته و در دورانی که هنوز چهلساله هم نشده بود، گاهی با گریم سنگین در نقشهایی ظاهر میشد که مغایر با تیپ ستارهوارش بود...
هوشنگ كاوه (۱۳۹۲-۱۳۰۵): یكی دیگر از پیشگامان
در روزهای پایان صفحهبندی این شماره، خبر تلخ درگذشت هوشنگ كاوه اعلام شد. كاوه كه از ده سال پیش بیمار بود و مرتب برای معالجه به خارج میرفت، مدتی پس از فروش سینما «عصر جدید»، به آمریكا مهاجرت كرد. خبر درگذشتش در روز بیستم آبان، سینمادوستان را اندوهگین كرد. ماهنامهی «فیلم» درگذشت او را به بازماندگان و همكارانش و سینمادوستان تسلیت میگوید. در شمارهی آینده مجال كافی برای بررسی كارنامهی این سینماگر عاشق خواهد بود.
سعیدامینی (۱۳۹۲-۱۳۶۰): بادکنکهای سیاه
محسن جعفریراد: خبر درگذشت سعید امینی بازیگر نقش کامران در فیلم نفس عمیق به خاطر گازگرفتگی یك شوك بود. شاید یکی از دلایل ماندگاری سعید امینی در قالب شخصیت كامران، این باشد كه هیچگاه بعد از آن نقش دیگری بازی نكرد. نمونههای بسیاری در دنیای سینما و ادبیات پیدا میشوند که چنین خصوصیتی داشته باشند؛ از مفهوم خودکشی مستتر در داستانهای صادق هدایت که در شکل مردن خود هدایت نمود عینی پیدا میکند تا نوع بینش و کردار شخصیت عسل بدیعی در بودن یا نبودن...
به یاد رضا خمسهای، خیمهشبباز (۱۳۹۲-۱۳۱۳): پیرمردی که همیشه کودک بود
امیرشهاب رضویان: آدمی بود متعلق به دنیایی به قول غربیها اگزوتیک یا عجیبوغریب. در فیلمهای من هم همیشه نقشهای اگزوتیک داشت. برایش همیشه یک نقش مینوشتم و خمسهای با وجود سن بالا و کم شدن حافظه میآمد و نقش را از كار درمیآورد. در فیلم تابستان عزیز نقش یک مسافرخانهچی طناز را داشت که همیشه سیگاری خاموش گوشهی لبش بود. در فیلم بعدیام روزی که مینا گم شد هم نقش پیرمردی را بازی میکرد که...
تلویزیون در آبان ۹۲: پروندهای كه بسته شد
احسان ناظمبکایی: سریال تاریخی ضیاءالدین دُرّی از جمله سریالهای فاخر الف ویژه بود که زمان زیادی برای ساخت آن صرف شده بود و بازیگران مشهوری داشت ولی آن طور که انتظار میرفت موجسازی نکرد و بیشتر از اینکه سریالی ماندگار شود به سریالی برای ثبت در آرشیو صداوسیما تبدیل شد. بودجهی ده میلیارد تومانی کلاهپهلوی با اینکه حدود یکسوم بودجهی مختارنامه (پرهزینهترین سریال تاریخ تلویزیون) بود اما تقریباً طولانیترین دوران ساخت یک سریال را در تاریخ تلویزیون ایران داشت. ماجرای آغاز ساخت کلاهپهلوی به دههی ۶۰ و دوران مدیریت محمد هاشمی بر صداوسیما برمیگردد اما...
بیستوهفتمین جشنوارهی فیلمهای کودکان و نوجوانان: یک جشنوارهباز بازنشسته
محمد سعید محصصی: جشنواره را پنجروزه برنامهریزی كردهاند و با حساب روزهای نصفهنیمهی افتتاحیه و اختتامیه، بهویژه اگر مثل من داور یک بخش باشی و نخواهی دعوت به شرکت در حداقل یکی از برنامهها را رد کنی، در عمل سه روز از جشنواره میماند؛ شاید هم کمتر. جلسهای چهارپنجساعته برای تعیین برندگان جایزه به کنار، سانسهای صبح را کلاً باید نادیده گرفت چون برای بچههای کودکستانها و دبستانهاست و موقع نمایش فیلم حسابی شلوغ میکنند. با این حساب روزی سه سانس و در مجموع سه روز نه سانس میماند. به این ترتیب برنامهریزان جشنواره شعبدهبازی هم بکنند محال است بتوان همهی فیلمهای مورد نظر را تماشا كرد.
جشنوارهی كوچك من: نبوغ ذاتی است یا اکتسابی؟ مسأله این است
احمد طالبینژاد: بخت دیدن یکی از نخستین آثار سینماگر بزرگ قرن، استنلی کوبریک، همین چند وقت پیش نصیبم شد. این فیلم که هراس و هوس نام دارد، در سال ۱۹۵۲ با بودجهای ده هزار دلاری ساخته شده و کوبریک علاوه بر کارگردانی و تهیهکنندگی، فیلمبرداری و تدوینش را هم بر عهده داشته و کپیهایش سال ها گموگور بوده و حالا پیدا شده، و البته در فرهنگ فیلمهای بهروز دانشفر و ژرژ سادول هم نشانی از آن یافت نمیشود. فیلمی با گرایش فلسفی، دربارهی جنگ و همچون برخی آثار وی از جمله دکتر استرنجلاو و غلاف تمامفلزی، ضد جنگ.
ژاپنیها چه بلایی سر عنوان فیلمهای خارجی میآورند: اسمبازی
هوشنگ راستی: در ایران زمان جوانی ما برعکس امروز فیلمها از راههای قانونی و توسط دفاتر کمپانیهای فیلمسازی وارد، دوبله، نامگذاری و با همان نام هم شناخته میشدند. مثل امروز نبود که هر مجله و روزنامهای برای خودش اسمی روی فیلمها بگذارد یا هر کسی که فیلم را زودتر دید بسته به سلیقه و سوادش اسمی برای آن ابداع کند. نمونهاش فیلمهای کوئنتین تارانتینو است که به چندین اسم شناخته شدهاند. این مسأله در ژاپن هم البته رواج دارد. بعضی از فیلمها را بدون تغییر و ترجمه، با همان عنوان اصلیشان نشان میدهند که ژاپنیها که در مقایسه با مثلاً کرهایها یا حتی ایرانیها توانایی یادگیری زبان انگلیسیشان خیلی پایین است معنی آن را درک نمیکنند. مثلاً The Expendables (سیلوستر استالون، ۲۰۱۰) میشود «اکوسوپندابوروز» بدون حرف تعریف the چون در زبان ژاپنی هم مانند زبان فارسی حرف تعریف ترجمهپذیر نیست. یا Kill Bill (کوئنتین تارانتینو، ۲۰۰۳) تبدیل میشود به «کیرو بیرو» که نه انگلیسی است و نه ژاپنی! و در هر دو زبان بیمعناست...
نقد فیلم خارجی- در خانه (فرانسوا اُزون): قیلولهی ناگزیر لاشخور
رضا کاظمی: نگاه ازون در در خانه مانند اغلب فیلمهایش بدبینانه و تلخاندیشانه است. بدبینی او از حیطهی جهانبینی فردی تا مناسبات اجتماعی را در بر میگیرد. ژرمن در همان آغاز فیلم، سرنخ را به دستمان میدهد؛ وقتی که میگوید تمام تعطیلات تابستانی مشغول مطالعهی شوپنهاور بوده است. این اشارهی گذرا نخستین میخ را محکم بر پیکر متن میکوبد. نگاه بدبینانه به آرامش ساختگی اجتماع بر سراسر متن ازون سنگینی میکند. جایی در گفتوگوی ژرمن و مدیر مدرسه میشنویم که بهتر است جوانها عقدههایشان را با کلمات بیرون بریزند تا اینکه ماشینها را آتش بزنند...
كُن-تیكی (یواكیم رونینگ، اسپن ساندبرگ): این کار را نکن!
آرامه اعتمادی: كُن-تیكی روایتی جذاب است از سفری اكتشافی و طولانی و ماجراجویانه. اگر نظریهی هیردال مبنی بر اینكه گروهی از اهالی پرو در آمریكای جنوبی، صدها سال پیش جزایر پولینزی را كشف كرده و به آن دسترسی داشتهاند اثبات شود اعتبار علمی زیادی به عنوان دانشمند، كاشف و جغرافیدان به دست میآورد. او قایقی میسازد دقیقاً مشابه آنچه حدود ۱۵۰۰ سال پیش جستوجوگران پیش از كریستف كلمب در سفرهای دریاییشان...
بهترین پیشنهاد (جوزپه تورناتوره): اتاق دربستهی ذهن
محسن بیگآقا: مطبوعات ایتالیا به این نکته اشاره کردهاند که تورناتوره با فیلم بهترین پیشنهاد باز به فضای غیرایتالیایی برگشته و اینکه حالا عادت کردهایم پس از چند فیلم سنگین، فیلمی سبک و دلپذیر از او تماشا کنیم. از این منظر، فیلم در ظاهر یک تریلر معمولی دربارهی هنر، عشق به انسانها و روابط آنهاست. در نگاه اول چه چیزی روزمرهتر و سادهتر از این میتواند باشد؟ اما باز شدن لایههای اثر نشان میدهد که فیلم فراتر از اینهاست...
بنیادگرای ناراضی (میرا نایر): ویلیام تل
مهرزاد دانش: ا وجود گذشت دوازده سال از واقعهی یازدهم سپتامبر، هنوز بازتابهای این نقطهعطف بزرگ بینالمللی نهفقط در سیاست بلکه در عرصههای هنری همچون ادبیات و سینما نیز دیده میشود. یکی از نمونههای ادبی برگرفته از این حادثه، رمان بنیادگرای ناراضی نوشتهی نویسندهی پاکستانی، محسن حمید، است که با استقبال زیادی هم مواجه شده، به نحوی که علاوه بر ترجمه به بیش از سی زبان، موفقیتهایی همچون دریافت جایزهی ادبی نویسندگان آسیا-آمریکا و راهیابی به فهرست نهایی جایزهی بوکر سال ۲۰۰۷ را نیز تجربه كرده است...
پی ماک (بانجونگ پیسانتاناکون): روح سرگردان عاشق
جواد رهبر: کارگردان جوان تایلندی كه در كارنامهاش دو فیلم ترسناك و یك كمدیرمانتیك داشته با پی ماک فیلمی ساخته که ترکیبی منسجم از کمدی، وحشت و رمانس است. ایدهی مرکزی پی ماک از یک افسانهی مشهور تایلندی گرفته شده، ولی کارگردان برداشتی آزاد و شوخطبعانه از این افسانه ارائه داده است...
سقوط مرد مرده (نیلس آردن اُپلف): همدردی با آقا و بانوی انتقامجو
هومن داودی: سقوط مرد مرده از میانههای قصه شروع میكند. تا میانهها اطلاعات موثق و مطمئنی از موقعیت آدمها، ارتباطشان با هم و انگیزههای رفتاریشان نداریم؛ و این میتواند برای تماشاگران خوكرده به اطلاعاتدهی سرراست آثار مشابه، ناراحتكننده باشد. اما نكتهی هوشمندانهی فیلم اینجاست كه پس از حدود یك نیمه كه قطعههای پازل را یكییكی رو میكند، موفق میشود بهتدریج همهی آنها را در یك كل واحد و بهدرستی تعریفشده در ساختار درامش كنار هم بچیند و...
لِویاتان (لوسین كَستینگ-تیلر، وِرِنا پاراوِل):غول آهنی ماهیخوار
رضا حسینی: بیتردید هم ایدهی اصلی لویاتان كه یكی از فیلمهای مستند مطرح سال گذشته بوده و هم عنوانی كه برای آن انتخاب شده، فوقالعاده و تحسینبرانگیز است. «لویاتان» كه در كتاب مقدس هم به آن اشاره شده، به یك هیولای دریایی اطلاق میشود. این عنوان در آثار ادبی از جمله موبی دیك هرمن ملویل نیز در اشاره به نهنگهای بزرگ و غولآسا استفاده شده اما...
وقتی که فیلمها خواباز چشممان میربودند
چارلزسیمیک / ترجمهی وازریک درساهاکیان: همهاش تقصیر پدر و مادرم بود؛ هر دو کشتهمردۀ سینما بودند. یکی از اولین خاطرات دوران کودکیام در زمان جنگ دوم جهانی در بلگراد این بود که به دیدن فیلمی از باستر کیتن رفته بودم. وقتی مادرم هوس دیدن فیلمی به سرش میافتاد، نه تانکهای روسی میتوانستند جلودارش شوند و نه توپهای نازیها. همیشه هم مرا با خودش میبرد. گرچه هیچ نمیدانم با وجود بمبهای متفقین كه هر روز بر سر ما میبارید و منع عبور و مرور پس از ساعت ده شب که نازیها مقرر کرده بودند، چهطور میشد آن همه فیلم در سانسهای مشخص در سینماها نمایش بدهند...
درگذشتگان: جولیانو جمّا
بهروز دانشفر: این بازیگر خوشسیما و ورزیدهی سینمای ایتالیا كه در طول بیش از پنجاه سال بازیگری در هفتادوچند فیلم در ژانرهای مختلف بازی كرده بود، روز اول اكتبر در پی سانحهی رانندگی در حومهی رم بهشدت مجروح شد و در راه بیمارستان درگذشت.
جولیانو جما دوم سپتامبر ۱۹۳۸ در رم به دنیا آمد. در دوران كودكیاش هنگام بازی در علفزار بمبی پیدا كرد كه انفجار آن اثر جراحتی را برای همیشه بر چهرهاش باقی گذاشت. در جوانی به تمرین در رشتههای ورزشی از جمله بوكس، ژیمناستیك و تنیس پرداخت. در همان سالها عشق شدیدی به سینما در خود یافت و بازیگر محبوبش برت لنكستر بود...
گزارش هفتادمین جشنوارهی ونیز: فرمودید شیر؟
محمد حقیقت: حیرت در این است که پرواز از پاریس تا ونیز با هواپیما یک ساعت و ربع طول کشید و از خود ونیز تا جزیرهی لیدو با قایق حدود یک ساعت طول میکشد، در حالی که خیلی نزدیک است! کاش همان شیر پرنده را آورده بودم تا سوار بر آن در چند دقیقه به محل جشنواره میرسیدم. حالا شما سخت نگیرید. راه دیگری هم بود. چمدان چرخدارم را به دست گرفتم و قدمزنان از روی آب رفتم. زودتر هم رسیدم. حتماً باورتان نمیشود. هیچکس باورش نمیشود... جشنواره با نمایش فیلم جاذبه ساختهی آلفونسو کوآرون فیلمساز مکزیکی آغاز به کار کرد كه فیلمنامهای فوقالعاده دارد. اول هر سانس به چندین زبان به همه یادآوری میکنند که «فیلمها را فیلم نکنید»؛ یعنی هر گونه وسیلهی فیلمبرداری از جمله موبایل را باید خاموش کرد. اما کو گوش شنوا؟! ساعت چهار و نیم بعدازظهر برناردو برتولوچی رییس هیأت داوران را با صندلی چرخدار به سالن میآورند. همینکه چرخی میزنیم مدیر سینماتک سوییس که قبلاً مدیر جشنوارهی لوکارنو بوده میگوید: «برایم جا بگیر الان برمیگردم.» چند لحظه بعد فیلم شروع میشود...
گزارش بیستوششمین جشنوارهی توکیو: جشنواره در طوفان
هوشنگ راستی: مراسم افتتاحیه را دو روز جلو انداختند و به جای شنبه که روز تعطیلی است روز پنجشنبه برگزار کردند که اکثر مردم گرفتار کار و مدرسه هستند و به همین دلیل هم تعداد کسانی که دو طرف خیابان روپونگی تجمع کرده بودند نسبت به سالهای قبل کمتر بود. اولین کسی که قدم بر فرش سبز گذاشت خانم چیاکی کورییاما بازیگر ژاپنی بیل را بکش تارانتینو بود که به تعبیری «الهه» جشنوارهی امسال بود و با موهای صاف و بلند مشکی و در لباس بلند مشکی، کلئوپاترا را تداعی میکرد. تعدادی از دستاندرکاران سینمای ژاپن که فیلمهایشان در جشنواره شرکت دارد روی فرش سبز آمدند. بهنام بهزادی که با قاعدهی تصادف در بخش مسابقه شرکت دارد با لباس رسمی و بسیار شیک به همراه ندا جبراییلی یکی از بازیگران فیلمش قدم روی فرش سبز گذاشت. وقتی خانم همکار ما در رادیو اناچکی گفت از رادیو ژاپن برای یک مصاحبهی کوتاه آمدهایم اولین چیزی که بهزادی گفت این بود: «سیاسی که نیستید؟!»...
گزارش پنجاهوهفتمین جشنوارهی لندن: باید اینجا اژدها خفته باشد
احسان خوشبخت: این گزارش فرمی روایی ندارد، چون جشنوارهی لندن روایتی از خودش ندارد. جشنواره بسیار طولانی است (حدود یك ماه برای سینمایینویسها و دوازده روز به طور رسمی)، طاقتفرساست (باران میآید و روز مثل شب تاریك میشود و در برنامهریزیاش فاصلهی سینماها روز به روز بیشتر میشود)، بهترینهای دیگران را دستچین میكند و با مدیریت تازۀ كلر استیوارت، آدمهایش بیشتر به فكر سه بار در روز لباس عوض كردن هستند تا دمیدن اكسیژن فیلم به فضای آن. اگرچه جشنواره آن قدر فهمیده و دموكراتیك هست كه مونوكسید كربن فرش قرمز و فیلمهای بد را بهزور وارد حلق كسی نكند. در واقع دویستوچند فیلم نشان از احترام به گستردگی سلایق و عقاید میدهد، چیزی كه فقط از بابِلِ نو، لندن، برمیآید...
نگاهی به چند فیلم از پنجاهوهفتمین جشنوارهی لندن: دیدار با مرد امید
كیومرث وجدانی: ... در بیشتر نمایشهایی كه من در آنها حاضر بودم سالن پر بود و حتی در مواردی بلیتها زودتر از موعد مقرر تمام میشد. بیشتر فیلمها در بخشهای رقابتی (مسابقهی اصلی، فیلمهای اول و آثار مستند) حضور داشتند. تعداد زیاد فیلمهای حاضر در این رویداد سینمایی به تماشاگران كمك میكرد تا به تماشای آثار متنوعی بنشینند شامل فیلمهای عاشقانه، كمدی، تریلر، خانوادگی، جادهای و تجربی. من هم به دلیل همین تنوع آثار، مجبور شدم خیلی گزینشی عمل كنم. با این حال نتوانستم همهی فیلمهای مورد نظرم را تماشا كنم و بعضی از فیلمهایی كه دیدم انتخاب اولم نبود...
سیوهفتمین جشنوارهی مونترال: چای و خرما... همین!
بهاران بنیاحمدی: اعتصاب کارکنان سفارتهای کانادا و به دنبالش دیر شدن ویزای عوامل فیلمها و بعد نمایش فیلمها بدون حضور عوامل فیلم نتیجهاش میشود سالنهای زیادی که در بهترین حالت همیشه دوسه ردیفشان خالی است و جشنوارهای که در دمای سی درجهی تابستان سرد و کمرونق است. جشنوارهای که در آن چالش تماشاگران و هنرمندان درنمیگیرد. مردم بعد از هر فیلم، خبری که نباشد راهشان را میگیرند و میروند. لابد در دلشان میگویند: «جشنواره برای همین تبادلات فرهنگی است وگرنه دیویدی این فیلمها را که میشود پیدا كرد و دید.» ...
به بهانهی نمایش «دربند»: تهران مخوف و هالوهای سینمایی
بهزاد عشقی: نخست بگویم که من خود یک هالوی شهرستانی هستم و وقتی به تهران میآیم خود را در این شهر شلوغ، غریب مییابم و احساس واهمه میکنم. بهخصوص در سالهای اخیر، و با این همه برج و آسمانخراش و بزرگراه و پل هوایی و چه و چه، تهران در نظرم به شهری غریب در قارهای ناشناخته شبیه شده است. شهرستانیهای نسل من نیز هرگز تصویر روشنی از تهران در حافظهی هنری خود نداشتند، زیرا این شهر در بسیاری از فیلمهای ایرانی و اغلب پاورقیها و رمانهای عامهپسند، همواره به شکل شهری مخوف که زیستگاه افراد شرور و خلافکار بوده، به تصویر کشیده شده است...
پرسهای در لابهلای صفحهها و خاطرههای «از دور و نزدیک»: «صفحهی مشق ما قلمرو ماست»
امیر پوریا: ... برای جوانان وصل به هنر یا در حال تلاش برای وصل به هنر، این میتواند فخری بس بزرگ باشد که با مشاهده و کشف و درک زیست هنرمندانۀ کسانی چون آیدین آغداشلو، کمی شاخوبرگشان را رشد دهند و وسعت یابند؛ و راهش برای آنها که همچون من و ما به راه چهارم گفتهشده در شروع مطلب یعنی همنشینی و همصحبتی دسترسی ندارند (آشکارا و بیواهمه دارم «پُز» میدهم به این مورد وثوق و اعتماد بودن، که گفتم گاه بیش از یکیدو دهه وقت میبرد، اگر که باشم) همین خواندنهاست؛ اگر توان کشف و جستوجو داشته باشند.
ارسال نظر