داستان این فیلم در مورد منوچهر رهنما پیرمردی ۶۰ ساله است که پس از فوت مادرش به تنهایی در شمال زندگی مي كند. او که کارمند شرکت دخانیات بوده و به تازگی بازنشسته شده است دنبال این است تا برای سرگرم شدن خود موقعیتی را فراهم بیارود و از این رو به دنبال یافتن دوست دیرینه اش خسرو، از شمال عازم تهران می شود.
فیلمساز به شدت در پی آن است تا تنهایی و انزوای این پیرمرد را دنبال کند و از همین رو به صورتی کاملاً مستندگونه دوربین را در تمام اماکنی که وی قصد حرکت در آن را دارد می چرخاند به گونه ای که این احساس در مخاطب شکل می گیرد که شاید هیچ فیلمنامه ای در کار نبوده و همه چیز به صورت کاملاً فی البداهه و در لحظه شکل می گیرد. مخاطب در این فیلم شاهد تنهایی های پیرمرد از زوایای مختلف دید فیلمساز است. دیدن پیرمرد در اماکنی همچون: خانه، ایوان، نانوایی، مسجد و... به ویژه در پرده ابتدایی فیلم به شدت واپس زدگی مخاطب می شود و کارگردان بدون هیچ منطقی اصرار زیادی برای کسالتبار بودن فیلمش دارد! هیچ اکتی در فیلم وجود ندارد و شخصیت اصلی آن به صورت کاملاً منفعل در سراسر فیلم زندگی عادی خود را می گذارند که به تصویر کشیدن این زندگی عادی، خالی از هرگونه لطفی است.
«احتمال باران اسیدی» اصلاً شبیه به سینما نیست! دستمایه قرار دادن چنین سوژه ای در سینمای ایران آن هم توسط یک فیلمسازی که اولین کار حرفه ای بلندش را انجام می دهد کمی تعجب برانگیز است! چرا که داستان «احتمال باران اسیدی» نه پتانسیل و قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم بلند را داشته و نه ورود به چنین سوژه و موضوعی می تواند برای مخاطبان جذاب باشد. این فیلم اثری است که نه مخاطبان عام سینما را می تواند به سالن سینماها بکشاند و نه در نقطه مقابل می تواند هواداری منتقدان را با خود به همراه داشته باشد.
شاید برخی از تکه پرانی های گاه و بیگاه فیلمنامه نویس که این فیلم را شبیه به یک نقد اجتماعی کرده است به این دلیل در فیلم گنجانده شده تا برخی افراد روشنفکرنما با سوابق سیاسی و تفکرات چپی از آن حمایت کنند. بیان اینکه دوست منوچهر به او گوشزد می کند که بزرگترین آرزویش این بوده که برای زندگی به شوروی برود ولی وقتی بازنشسته شده شوروی تبدیل به روسیه می شود. یا این که در ماهواره صدای تبلیغات ادوات و داروهای افزایش نیروی جنسی پخش می شود و اینکه جوانان در کشور افرادی ولنگار نشان داده می شوند که بی هیچ هدفی در حال گذاران زندگی هستند نکات مهمی است که در این فیلم به شدت به چشم می خورد.
دلیل حضور شمس لنگرودی به عنوان یک شاعر برجسته در این فیلم به هیچ عنوان برای مخاطب مشخص و روشن نمی شود. بعد از تماشای فیلم به نظر می آید که بهتر است فیلمساز از حضور بازیگران مطرح و چهره ای برای ایفای این شخصیت بهره می برد. البته شاید این مهم هم به دلیل برخی افکار چپگرایانه این شاعر باشد!
معلوم نیست قصد فیلمساز از بی هدف نشان دادن جوانان در این فیلم چیست؟ جالب اینکه در این اثر به شدت از ولنگاری جوانان نیز حمایت می شود و این در حالی است که حتی در جوامع غربی این مهم امری مذموم تلقی می شود. اما فیلمساز با نشان دادن سرخوشی این افراد لاابالی گویا در صدد آن است که این امر را در جامعه ترویج دهد!
پس از پرده اول فیلمنامه که پیرمرد به سمت تهران حرکت می کند به دلیل تغییر جغرافیا کمی روحیات و حال و احوال وی نیز دچار نوسان می شود. او که تا امروز فردی تنها، خسته ومغموم بوده با رسیدن به تهران بدل به انسانی پر انرژی می شود که با جوانان حشر و نشر کرده و حتی با آن ها به استعمال مواد مخدر می پردازد! تغییری عجیب و ناگهانی که اصلاً هیچگونه منطقی را با خود به همراه ندارد!
با توجه به روایت کلاسیک فیلمنامه، کارگردانی این درام که مبتنی بر شخصیت گرایی است و شخصیت ها در آن محور اصلی محسوب می شوند کمی عجیب به نظر می رسد چرا که کارگردان با استفاده از برخی تکنیک ها در فیلمبرداری اثر خود را به سمت و سوی سینمای مدرن جلو می برد که عدم درک وی از فیلمنامه اثر می تواند دلیل اصلی این مهم باشد.
نظرات