یزدانیان بدون آنکه به آداپتاسیون و تطابق فرهنگی اثرش توجهی داشته باشد، فیلمی ساخته که رسماً تبلیغی برای فرهنگ فرانسوی ها است. با اینکه فیلم در شهر رشت فیلمبرداری شده، همه آدم ها به زبان فرانسه آشنایی کامل دارند، همه هنرمند و شاعر هستند و کلاً هیچ اثری از مردمان ایرانی در این فیلم دیده نمی شود. «دردنیای تو ساعت چند است؟» رسماً فیلمی در امتداد جریان روشنفکری است که به خصوص طی سال های اخیر و پس از ظهور برخی از فیلمسازان ایرانی همانند اصغر فرهادی است که موج جدیدی را در سینمای ایران پایه گذاری کرد که برخی از فیلمسازان شبه روشنفکر بدون هرگونه تفکر و دانشی خود را مانند وصله ای نافرم به این موج الصاق کردند و دست به ساخت آثاری زدند که در میان مخاطبان عام و همچنین منتقدان سینمای ایران فیلم های شکست خورده ای محسوب می شدند و تنها افرادی که گرایشات روشنفکرانه داشتند از آن ها استقبال می کردند.
داستان فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» در مورد گلی است که بعد از بیست سال زندگی در فرانسه یکباره تصمیم میگیرد به ایران و به زادگاهش، شهر رشت سفری کند. فرهاد در رشت به استقبالش میرود و میگوید که آشنایی قدیمی است، اما گلی اصلاً او را به یاد نمی آورد تا اینکه پس از دیدن و به یادآوری نوستالژی های گذشته پی به عشق دیرینه فرهاد برده و فیلم به پایان می رسد! این فیلم آغازی نامتعارف دارد که در سینمای ایران به هیچ عنوان شناخته شده نیست. مردی عاشق که همه مردم شهر از دلدادگی او به معشوقه اش خبر دارند و در این میان معشوقه پس از سال ها او را به یاد نمی آورد و عاشق دست به هر کار دیوانه واری می زند تا او را به یاد خاطرات گذشته بیندازد و دوباره دل او را نرم کند. ما با فیلمی روبرو هستیم که عاشق دلخسته آن نمیکوشد تا توسط معشوق دوست داشته شود، بلکه فقط میخواهد به یاد بیاید. تمام آن خرت و پرتهای داخل چمدان قدیمی که در همه این سالها همچون یادگاریهای عزیز از یار دیرینش نزد خود نگه داشته، برای زنده کردن خاطرات از یاد رفتهای است که او را به محبوبش پیوند میدهد.
صفی یزدانیان منتقد، مترجم و نویسنده سرشناس ایران بدون توجه به خط اصلی داستانی فیلم خود درصدد دیدگاه های خود بوده است. او با ساخت این فیلم ثابت کرد که یکی از پیروان سرسخت جریانات روشنفکری است که برای نخستین بار در زمان به وقوع پیوستن انقلاب فرانسه تلاش نمودند تا اندیشه های خود را در جامعه اشاعه دهند و در راه رسیدن به هدف خود ازهیچ تلاشی فرو گذار نمی کردند. هرچند که خط اصلی داستانی «در دنیای تو ساعت چند است؟» هیچگونه ارتباطی به جریانات روشنفکری ندارد و در مورد گره های عاطفی میان آدم ها از نسل ها مختلف است اما یزدانیان این فیلم را به جریانات روشنفکری مورد نظر خود مرتبط نموده که از همین رو مخاطب با اثری آشفته روبرو است و در نهایت هم پی به هدف اصلی فیلمساز نمی برد!
این فیلم حال و هوای خاص و شاعرانه ای دارد و از همین رو موسیقی در این فیلم حرف اول و آخر را می زند. شاید تنها عنصری که در این اثر سینمایی درست مورد بهره برداری قرار گرفته است همان موسیقی فیلم باشد که با روح شاعرانه این فیلم همخوانی زیادی دارد. استفاده کریستف رضاعی از تم موسیقایی ترانه های آمریکایی و استفاده از آکوردهای عامه پسند و ساز پیانو تاثیر شگرفی بر دیده شدن این اثر سینمایی گذاشته است. موسیقی با متن فیلمنامه به شدت همخوانی دارد و در راستای داستان و فضای فیلم ساخته شده است اما باز هم به دلیل آنکه فرهنگ فیلمساز با فرهنگ مردمان ما همخوانی ندارد موسیقی این فیلم نیز نمی تواند آن ها را به سمت دوست داشتن فیلم سوق دهد!
ریتم این فیلم به شدت کند و کسل کننده است و بسیاری از تصاویر آن رسماً به زائداتی تبدیل شده اند که بودن یا نبودنشان هیچ تاثیری بر روند فیلم نمی گذارد. فیلمساز با تمرکز بر برخی از جزئیات بی محتوا و در عوض دور شدن از فضای کلی گویی باعث شده تا مخاطب از همان دقایق آغازین فیلم با اثری روبرو شود که نمی داند چه هدفی دارد؟ فیلمساز به شدت در پی آن بوده تا احساس نوستالژیک مخاطبان خود را برانگیخته کند که در این راستا هم نمی تواند موفق باشد و شاید تنها برخی از افراد که سنین بالیا ۴۰ سال دارند و جزو طبقه بورژوای جامعه محسوب می شوند بتوانند با نوستالژی بازی های فیلمساز همراه شوند.
نظرات