«مردی که اسب شد» از آن دسته فیلم های خاصی است که مطمئناً در گیشه با شکست مواجه خواهند شد و معلوم نیست اهداف سازندگان آن به ویژه مسئولان سینمای هنر و تجربه و شخص آقای علم الهدی از حمایت از آن چه چیزی است؟! فیلمی تلخ و سیاه که با اینکه در دل طبیعت ساخته شده است روحیه ای بسیار خشن دارد و جامعه امروز ایران را جامعه ای مفلوک و ستمدیده نشان می دهد که گویی در زندگی خود به یک پوچی و بی هدفی رسیده اند. یکی از بزرگترین ایراداتی که می تواند به این فیلمساز جوان سینمای ایران وارد شود همین مسئله خاص بودن است! فیلم ثقفی جهان شمول نیست و نمی تواند مخاطبان دغدغه مند سینما را مجذوب خود کند. سینمای ثقفی سینمایی سرشار از نشانه ها است و هیج داستانی را در دل خود روایت نمی کند و از همین رو قطعاً بسیاری از مخاطبان را از خود آزرده خاطر می سازد و در صورت اکران می تواند منجر به یک نوع سیاه نمایی در جامعه شود.
فضای کلی فیلم «ابزورد» است؛ یک پوچی که از ناهماهنگی بین جستجوی افراد به دنبال معنا در جهان و بی معنایی جهان بر میآید. آدم هایی که به عنوان موجوداتی که به دنبال معنا در جهان میگردند اما در نهایت به هیچ چیز دست پیدا نمی کنند! فیلمساز به شدت سعی داشته خود را فردی دغدغه مند در مورد مشکلات و مصائب جامعه نشان دهد اما به دلیل کلی گویی و حرف های پراکنده و بار معنایی و فلسفی که به فیلمنامه خود داده است به هیچ عنوان در این راستا موفق عمل نمی کند. «مردی که اسب شد» به شعور مخاطبان خود احترام نمی گذارد و با کلافه کردن و سردرگم ساختن آن ها قصد دارد با روح و روان مخاطب بازی کند!
تلاش فیلمساز برای باورپذیری موضوعات مطرح شده در «مردی که اسب شد» عقیم مانده و فیلمساز تنها به فکر پزهای روشنفکرانه و تقلیدهای کورکورانه از فیلم های غربی بوده است. فضاسازی این فیلم برای مخاطب ایرانی به هیج عنوان باورپذیر و قابل قبول نیست. جهان بینی فیلمساز در این فیلم تنها مختص به خودش است و نمی تواند در اشاعه دادن آن کوشا باشد.
فیلم «مردی که اسب شد» داستان پدر و دختری است که یک اسب دارند. این اسب یادگار مادر این دختر است و او را بسیار دوست دارد. اما اسب بیمار است و زمانی که از بین می رود این مرد به دلیل وابستگی و تعلق خاطری که خودش و دخترش به اسب دارند جای اسب را می گیرد. همین خلاصه داستان فیلم تاحدودی می تواند دغدغه فیلمساز از دست گذاشتن روی چنین سوژه ای را نشان دهد. موضوعی که تاحدودی طعنه به سوررئالیسم دارد و کمتر کسی است که بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
شاید تنها نکته مثبتی که فیلم جدید ثقفی دارد تصاویر کارت پستال گونه و قاب بندی های زیبایی است که در سراسر فیلم وجود داشته و آن را شبیه به یک نقاشی کرده است. در قیاسی مع الفارق می توان دیدگاه این فیلمساز جوان را مانند دیدگاه تارکوفسکی دانست که بیشترین حرفش را نه در قالب دیالوگ، که از زبان تصویر به تماشاچی منتقل میکند. سینمایی که نشانهها را مهم میشمارد و برایش زحمت میکشد اما «مردی که اسب شد» تنها توهمی از این نوع سینما است و در اصل اصلاً شبیه سینما نیست!
تلخی و سیاهی در سراسر فیلم بیداد می کند. پیرمردی که با وجود بیماری در ساحل کار می کند و سعی دارد از دریا پولی دربیاورد. او زندگی بسیار بدی از لحاظ اقتصادی و معیشتی دارد. در این فیلم همه کاراکترها احساس ناامنی می کنند. همه درون ذهن و مغز خود درگیر هستند. وجود یکی از کاراکترهای سوررئالیستی فیلم با بازی لئون هفتوان که جملاتی را مکرراً تکرار می کند و به خصوص روی جمله «بهش اعتماد نکن» تأکید دارد به روان مخاطب آسیب می رساند.
در نهایت اینکه فیلم «مردی که اسب شد» فیلمی بی دغدغه است و در مردابی متعفن دست و پا می زند که و به هیچ وجه به مدیوم سینما ارتباطی نداشته و نمی تواند در جذب مخاطبان کوشا باشد.
ارسال نظر