به گزارش سینماپرس، دری که ساخت سریالهای «کیف انگلیسی» و «کلاه پهلوی» را در کارنامه دارد با نگارش جوابیه ای بلندبالا به اسفندیاری کوشیده بخشهایی کمتر شنیده شده از وقایع سینمایی دهه ۶۰ و به خصوص رفتارهای مدیران آن دوران نسبت به سینماگران مستقل همچون خودش را یادآور شود.
جوابیه دری را با این پیش فرض بخوانید که اول بار دو دهه قبل و به واسطه درگیری مکتوب افخمی و دری در مجله «سینماویدیو»، پای اسفندیاری به ماجرا باز شد و دری و اسفندیاری اختلافاتشان را علنی کردند اما بعد از چند سال آشتی کردند و این آشتی کنان به رفاقت و حضور اسفندیاری در «کیف انگلیسی» منجر شد:
مقدمه: آیا بهشتی خدایگان مطلق سینمای دهه ۶۰ بود؟
چقدر سخت است به رفیقی که با او زندگی کرده ای جوابیه تلخ بنویسی. ای کاش چنین نمی شد.
عبدا ... جان شما از میزان ارادت من نسبت به سادات به ویژه اقای مهندس سید محمد بهشتی آگاه هستی و به عنوان بزرگتری و زعامتی که دارند به نام جدشان همواره مورد احترام من بوده و هستند. دوست دارم خاطره ای را نقل کنم.
در آن سالهای سخت بی کاری ام در دهه شصت مرحوم پدرم طی درد دلی با یکی از دوستانش از شرایط دشوار من حرف می زند. دوست پدرم که او هم از دنیا رفته است در جواب می گوید که یکی از اقوامش در سینما صاحب نفوذ است و لذا به او توصیه مرا خواهد کرد!
چندی بعد پدرم به من گفت برو دیدن آقای بهشتی! تعجب کردم و تماس گرفتم و فوری به من وقت ملاقات دادند. بار اولی بود که ایشان را از نزدیک می دیدم. با آن پیپ تر و تمیزشان که روی میز بود. خوش آمد گفتند و نشستند و بدون مقدمه فرمودند : شما – درّی – خودت جایگاهی داری که می توانی به من توصیه کسی را بکنی، تعجب می کنم که برای دیدن من باید یک شخصی از آشنایان توصیه شما بکند!
در جواب گفتم در این چند سال من فقط برای ارایه فیلم نامه هایم به بخش فرهنگی مراجعه کرده ام و همواره با جواب منفی مواجه شده ام و هرگز نزد شما نیامدم. چه کسی من را توصیه کرده؟ بعد ادامه دادم؛ کار پدرم بوده و خواسته مشکل مرا حل کند و خارج از اراده من عمل شده. دیگر یادم نیست چه گفتیم و شنیدیم. و دیگر تا روزی که ایشان فارابی تشریف داشتند دیداری دست نداد. آن روز فهمیدم ایشان چه شخصیتی دارند.
ماند تا شبی که همراه با شما به مراسم پرسه مرحوم پدر محترم آقای بهشتی رفتیم و تسلیتی گفتیم و من در آن بیت آن فضایی را دیدم که منجر به ارادت بیش ترم شد.
اما نقدِ شرایط دهه شصت به معنای نفی ایشان نیست و نمی تواند باشد، نقد یک سیستم است مگر آن که بپذیریم آقای بهشتی یک خدایگان مطلق بوده اند که چنان نبوده است.
همان طور که خودتان گفتید در آن محیط، عناصر دیگر هم حضور داشته اند و سرکشی هایی هم می شده است و درست نیست همه قصورها را به نام آقای بهشتی نوشت. بسا وقایع و جریاناتی که ایشان از آن ها بی خبر بوده اند.
شما با تنها یک فیلم «جنگ اطهر» هنر و صنعتی را در دست گرفتید که هیچ شناختی از آن نداشتید
با این مقدمه به نکاتی که به خودم مربوط می شوند می پردازم.
حرف شما درست است. دهه شصت دهه پایه گذاری سینمای ایران در بعد از انقلاب است اما این بنیانگذاری بدون آن جمع هم به وقوع می پیوست. فقط رابطه فوق العاده با نخست وزیر وقت و سابقه آن جمع در قبل از انقلاب باعث شد تا عنان سینما در ید آن مجموعه قرار بگیرد. پس هیچ منتی نباید داشته باشید.
شما با تنها یک فیلم _ جُنگ اطهر – هنر و صنعتی را در دست گرفتید که از آن هیچ شناختی نداشتید. بر صندلی مدیریتی تکیه زدید که ارباب رجوع و زحمت کشان حرفه باید مقابل تان می نشستند و نظرات اغلب غیر تخصصی شما را تحمل می کردند و می دیدند که برای تصویب فیلم نامه شان باید کل موضوع و پلات دراماتیک متن خود را تغییر دهند و با خشمی فرو خورده به کنج عزلت خود باز می گشتند.
هیج یک از پایهگذاران فارابی بر اصول درام نویسی وقوف کامل نداشتند
شما درست گفتید که از مذاکرات با هنرمندان یاد می گرفتید. اما زیباتر و فروتننانه تر آن بود که همان موقع این را اقرار می کردید. هیچ یک از عناصر فارابی بر اصول درام نویسی وقوف کامل نداشتند و ایرادهایی می گرفتند که موجب حیرت نویسنده ها می شد و بعضی ناچار می شدند در پاسخ به شما اصول درام را توضیح دهند! و شما به تدریج چیزهایی آموختید و آن آموخته ها را به دیگر مراجعان به عنوان دانش اصیل خود تحویل می دادید!
رفته رفته مطالعات جانبی اطلاعات شما را بیش تر ساخت و دیدیم که عناصر فارابی دست به قلم شدند و خود شروع به نوشتن هم کردند از جمله خود شما.
اما به چه قیمت؟ به قیمت نفی دیگران. نزد شما کسانی عزیز بودند که به توصیه ها و اعمال نظرهای ممیزان فارابی در کمال ادب تن می سپردند تا یک مصوبه دریافت کنند.
البته نسبت به آقای بیضایی، تقوایی، کیمیایی و مهرجویی، تا حدی محترمانه تر رفتار می کردید! چرا؟ چون آنها از شما مسن تر بودند، پیش از انقلاب نامی داشتند و شما با همه سخت گیری ها به حضور به نسبه فعال آنها نیاز داشتید. چون نفی آن ها توسط آن مدیریت مضحک جلوه می کرد. آن ها هم حاضر نبودند به شما باج بدهند. به همین دلیل مجبور شدید استثنا قایل شوید.
در فیلم آنها حجاب ها شل تر بود و موضوعات کمتر سفارشی بودند در نتیجه مردم که از فیلم های پروپاگاندای عقب مانده نوع اروپای شرقی دلزده شده بودند از آثار آن فیلم سازان استقبال می کردند و به تولیدات نسل جدید عنایتی نشان نمی دادند.
هر یک از عناصر فارابی برای آینده خود کار می کردند و با پول بیت المال آزمون و خطا می کردند
مخملباف این را فهمید و بر خلاف ادعاهای حزب الهی اش گردش معکوس کرد. توجه منتقدان وقت جلب شد با وجودی که می دانستند مخملباف که بود برای نفوذ در حوزه فرهنگ انقلاب، باد در پوست او کردند و به این ترتیب او را به یک شبه روشنفکر بدل ساختند. حالا مخملباف هم هنرمند متفاوت نما شده بود و عکس و عنوان او را کنار آن چند فیلم ساز باقی مانده از قبل از انقلاب چاپ می کردند ولی امثال من را مجبور می کردید تا طبق میل فارابی فیلم نامه بنویسند و سفارشات فارابی را بسازند. چرا؟ چون می خواستید بدون داشتن مسئولیت در کار ها برای خودتان آزمون و خطا کنید. اگر کار قابل تحمل می شد به همه می گفتید بابا جوان است کار او نیست و ما هدایتش کردیم. اگر نتیجه بد می شد خودتان را عقب می کشیدید و می گفتید نتوانست کار خوبی بسازد.
“کانی مانگا” مال درویش بود اما به او امکانات ندادند تا سیفا ... داد با همه امکانات سینما بتواند این فیلم را بسازد!
هر یک از عناصر فارابی برای آینده خود کار می کردند و انجا با پول بیت المال آزمون و خطا می کردند. “کانی مانگا” مال احمدرضا درویش بود. من و یکی از دوستان در هدایت فیلم اولیه کنار درویش بودیم. وقتی امکانات مورد نظرش را نتوانست بگیرد متن را به مرحوم سیف ا ... داد سپرد و کنار رفت. آن مرحوم فقط یک فیلم ضعیف به قول خودتان در سابقه اش داشت که افخمی فیلم برداری کرده بود اما ناگهان همه امکانات سینما در اختیار او قرار گرفت تا از وی یک کارگردان ساخته شود.
وجدانی بفرمایید در شرایطی که همه با ٧٠ الی ١٠٠ حلقه فیلم می ساختند “کانی مانگا” چه تعداد نگاتیو مصرف کرد؟ از امکانات نقدی و غیر نقدی ارگان ها بگذریم.
فیلمنامه “وهب” که آیت ا ... سبحانی تأییدش کرده بود را رد کردید!
در آن دوران شما من را انقلابی یا سمپات انقلاب هم نمی دانستید. چون از اروپا آمده بودم. چند بار در دیدارهایمان به من طعنه زدید و من سکوت کردم. فیلم نامه قیمتش بالا رفت و همه هم میخواستند فیلم شان را خودشان بسازند. درست گفتید فارابی چراغ زرد چشمک زن بود. من فیلم نامه ام را به ارشاد می دادم و جواب رد می گرفتم و به من می گفتند برو فارابی!
پس بین ارشاد جایگاه رسمی و فارابی یک راهرو طویل بود و ماه ها بین این دو سرگردان می ماندم. البته من جایزه بهترین فیلم نامه را بردم. کاری را به نام دیگری نوشتم و او پس از یک سال دوندگی به نام خودش مصوبه گرفت و کسی آن را ساخت و جایزه گرفت. چون عزت نفس من اجازه نمی داد گردن کج کنم.
من فیلم نامه “وهب” را که کاری عاشورایی بود نوشتم. با وجودی که آیت ا… سبحانی صحت و روند وقایع را کتبی تایید کرده بودند فارابی ان را رد کرد در سال ٦٥ . یادتان نیست؟ بگذریم!
هم “کلاه پهلوی” و هم “کیف انگلیسی” سینمایی بودند اما بدون حمایت ماندند تا سریال شدند
بنا ندارم کرنولوژی آنچه بر سرم آوردند را بنویسم. “کلاه پهلوی” من را تصویب کردید اما من که مرحوم داد نبودم تا برایش هزینه کنید و ماند و ماند و ماند تا سریال شد. من سریال ساز نبودم، هم “کلاه پهلوی” و هم “کیف انگلیسی” هر دو سینمایی نوشته شدند اما بدون حمایت ماندند تا سریال شدند.
نورچشمیها با پول فارابی دفتر راه انداختند و همسر و کودکانشان را سهامدار کردند
مردانی که زیاد می دانستند یا دوستان بلنداکس؛ نور چشمی ها پس از آن که از امکانات فارابی، آن هنگام که پول هنوز ارزش داشت، بارشان را بستند. وام ستاندند، یا پس ندادند و یا زمانی پس دادند که ارزش پول بیش تر سقوط کرده بود، همه دفتر کار خریدند، اسمش دفتر فیلمسازی و مجوزش شرکت بود اما سهامدارانش خودشان همسرشان و کودکانشان بودند.
بعد پس از افتتاح عجولانه خانه سینما در دو سال آخر مسئولیت آقای انوار، ایشان در یک جلسه اعلان کرد بروید شرکت تشکیل به دهید و از حالت شخصیت حقیقی به حقوقی تبدیل شوید! ظاهرا رویِ سخن ایشان همه بودند! اما رفقا و نور چشمی ها و دوستان بلنداکس همه کار هایشان را کرده بودند! و برای دوران پس از کنار رفتن ایشان از معاونت سینمایی آماده شده بودند.
دست راستی ها هم که احساس می کردند سرشان کلاه رفته بود به تکاپو افتادند. دستشان خالی بود و به مسئولان بلند پایه روی آوردند و هیئت هنرمندان را در مقابل خانه سینما راه اندازی کردند و مساعدت مالی دریافت داشتند. سر امثال من کلاه گشادی رفت. مایی که انقلاب و عدالت خواهی آن را باور کرده بودیم و به حداقل تغییر دولت ها امید داشتیم و گمان می کردیم با تغییر دولت روزی نوبت به ما هم خواهد رسید اما غافل بودیم که چنین امیدی عبث و کوبیدن آب در هاون بود. از آن هنگام به بعد با تعویض دولت ستیز برای کسب قدرت در سینما به رویه ای عادی تبدیل شد.
۱۹ سال یک طرز تفکر یا یک باند بر سینما حاکم بود
عبدا ... جان! آن شرایط تا وزرات آقای لاریجانی تداوم یافت یعنی بیش از یک دهه و با وزارت مهندس میر سلیم و معاونت مهدی فرید زاده کمی از قدرت مطلقه دور شدید. در همان زمان هم با معاونت مدیر سلیم النفس و مهربان آقای فریدزاده منافع مجموعه عناصر دهه شصت حفظ شد. هیئتی ها فقط توانستند مهندس معروف ویلچر حمید خاکبازان را در اداره نظارت مستقر سازند که بهروز خان افخمی یک تنه جنگ را آغاز کرد، و خاکبازان ماند تا فریدزاده خوش خلق برود. و نوبت به مهندس ضرغامی رسید تا هیئتی ها یک دور مدیریت را تمرین کنند! از٦٣ تا نیمه ٧٣ شما بودید و فقط کمتر از دو سال تعادل اندکی بر قرار شد. از دوم خرداد ٧٦ تا ٨٤ بار دیگر قدرت به همان مجموعه رسید و شادروان سیف ا… داد معاون مهاجرانی شد پس ١٩ سال یک طرز تفکر یا یک باند بر سینما حاکمیت خود را اعمال کرد.
برای کشوری که صد فیلم می سازد صد دفتر فیلمسازی دایر شده! این یعنی چه؟
در آن هشت سال البته تو نبودی ولی همان مجموعه مدیریتی همه منابع مالی سینما را به خود اختصاص دادند و با کاهش ارزش پول، به میلیاردر تبدیل شدند. سینمای گلخانه ای رونق بیش تر یافت. دیگر کسی حریف نبود. فقط دو سه تهیه کننده مثل فرحبخش توان ماندن داشتند. نمی خواهم نام ببرم چون قصد دشمن تراشی ندارم. جسم من بیش از این تحمل ندارد. یک نگاه به لیست تهیه کنندگان تازه وارد نشان می دهد که چه کسانی به تولید ورود کردند و آورده شان چه مبلغ بود؟ فیلم هایشان موفق بود یا شکست می خورد؟ با وجود شکست پی در پی فیلم ها به عوض آن که حذف شوند پول دار تر میشدند. طرف فیلمش نمی فروخت اما دستمزد کارگردانی اش بیش تر می شد. جل الخالق؟ مگر چنین چیزی ممکن است! در کجای دنیا؟
البته تو دیگرنبودی. امروز چند دفتر یا شرکت فیلم سازی داریم؟ برای کشوری که صد فیلم می سازد همین تعداد شاید بیش تر دفتر فیلمسازی دایر شده! این یعنی چه؟
… و اما فیلمِ ضعیف من!؟
اولین فیلم من به نام “صاعقه” فیلمی بود که به تشخیص سرپرست معاونت سینمایی وقت حجت السلام محمد گلمحمدی روحانی ٢٨ ساله باید سیاه و سفید ساخته می شد! باید! آن روحانی جوان آدم شجاعی بود، دستور ممیزی فیلم نامه را به نویسنده و کارگردان به شکل مکتوب حکم می کرد. در آن حکم ممیزی موارد سانسوری به صراحت قید شده بود. نوشته بود : چون شخصیت زن در این داستان مهم است فیلم سیاه و سفید باشد تا جذابیت و زیبایی بازیگرها زیاد جلوه نکند!
من پذیرفتم و فیلم را سیاه و سفید ساختم نه به خاطر حکم او بلکه چون داستان در دهه ٥٠ می گذشت برای مخاطب وجه تاریخی سینمای فارسی را تداعی می ساخت. در ضمن می خواستم فیلمبرداری سیاه و سفید را تجربه کنم و پله به پله جلو بروم. قبول کردم!
انوار با عصبانیت به تهیه کننده فیلم اول من گفت: برو وگرنه دستور می دهم تو و کارگردان فیلم را زندانی کنند
آن فیلم وقتی در ١١٠ دقیقه تدوین و آماده نمایش شد مجموعه شما قدرت را به دست گرفته و آقای گلمحمدی هم کنار رفته بود. ما فیلم را به فجر آن سال دادیم اما در بازبینی برای نمایش جشنواره ای توقیف شد! وقتی تهیه کننده در ارشاد برای نجات سرمایه اش مراجعه کرد آقای انوار با عصبانیت به او گفته بود : برو و گرنه دستور می دهم تو و کارگردان فیلم را دستگیر و زندانی کنند.
عجب! فیلم درباره چه بود؟ خیلی ساده اولین فیلمی بود که به تضاد فرهنگی بین اعضای خانواده در دوران شاه می پرداخت. جنگ بین مادر شوهری متدین با عروس بی حجاب و شهری خود بود. انقلاب اسلامی هم یک انقلاب فرهنگی بود و تلاش برای کسب هویت ملی، مذهبی مردم! مگر جز این بود و یا هست؟
توقیف فیلم بخاطر درست بودن آن بود و این که نمی خواستید فیلم و کارگردانی که مدیر سابق تایید کرده بود دیده شود. فیلم حذف شد.
به دستور علیرضا شجاع نوری ۲۵ دقیقه از فیلم اولم حذف شد؛ فیلمی که شکیبایی برای اولین بار رُل اول داشت
پس از دوندگی تهیه کننده عاقبت دستور سانسور فیلم صادر شد و ماموریت آن بر عهده خوش تیپ ترین عضو مجموعه مدیریتی شما یعنی آقای شجاع نوری گذاشته شده بود. لیست صحنه های حذفی در واقع کل فیلم را نابود می ساخت. ما پول نداشتیم تا حداقل فیلم را اصلاح کنیم، ناچار ٢٥ دقیقه به شکل آشکار حذف شد و گمانم سنگین ترین سانسور بی جهت به فیلم من تحمیل شد.
در ان فیلم شادروان شکیبایی که پیش از آن یک پلان در فیلم “خط قرمز” بازی کرده بود و در “دادشاه” پشت سر سعید راد راه میرفت برای اولین بار نقش اول بازی کرد و معرفی شد. دختر خواهر شادروان حاتمی ژیلا سهرابی و کاظم بلوچی و خانم کابلی برای اولین بار به سینما معرفی شدند و چندین نفر دیگر معرفی شدند.
فیلم در تابستان ٦٤ اکران شد و با بهای بلیط هشت تومان نزدیک به سه میلیون تومان فروش کرد بعنی در چهار هفته نزدیک به چهارصد هزار نفر فیلم تماشا کردند.
فیلم را شما ضعیف کردید. اکنون آماده ام نسخه کامل آن را برای جامعه منتقدان سینمای کشور نمایش دهند و نظرشان را جویا شویم تا معلوم شود در مقیاس اولین فیلم یک فیلم ساز با حداقل بودجه از حیث بصری و میزانسن و داستان و نگرش به موضوع و پایان بندی در چه جایگاهی قرار می گیرد؟
آیا ما کلیمی بودیم؟ شما و رفقایتان ریشه من را زدید. چطور می گویید با اهل سینما رفاقت کردید؟
من در آن فیلم در آن برهه از زمان سرمایه گذاری کرده بودم. فرض کنیم فیلم ضعیفی بود آیا فیلم بی آبرویی هم بود؟
فرض کنیم شما با آن روحانی و به تبع آن من مخالف بودید، خانواده من چه گناهی داشتند؟ آیا من (حسامیان و شریک) کلیمی بودم؟ آیا نمی توانستید این جوان سی ساله متاهل و آبرومند را به زعم خودتان ارشاد کنید؟
من با سایرین چه تفاوتی داشتم؟ از فرقه ضاله بودم؟ شما و رفقایتان ریشه من را زدید. چطور می گویید با اهل سینما رفاقت کردید؟ مجموعه شما و توابع تان حتی نخواستید من را بشناسید. ممکن است شما یا هر کس دیگر فیلم من را دوست نداشته باشند اما نمی توانند نسبت به فیلم توهین کنند.
آیا سینمای گلخانه ای شما فیلم ها همه قوی بودند. ظرف سه و یا چهار سال همه آن صحنه هایی که از فیلم حذف شدند در فیلم های دیگران مجوز گرفتند! جواب این را چه می گویید؟
روند ظلم اما تمامی نداشت…در دوره مهندس ضرغامی فیلم اثر گذار “سینما سینماست” را با وام تبصره سه و فروش منزل مسکونی و مشارکت سینمای تجربی ساختم؛ فیلمی که از حیث ریتم و شاکله لازم در درام نویسی به ندرت اتفاق افتاده بود. این که فیلم در جشنواره تحت مدیریت آقای ضرغامی قربانی شد یک خبط آشکار بود و شرح توطئه پنهان علیه آن بماند در فرصتی دیگر و پیش تر هم به آن اشاره کرده ام. اما اکران آن به دوره معاونت سینمایی مرحوم داد موکول شد. خب چون همان مدیریت دهه شصت تداوم یافته بود و کار کردن را حق من نمی دانستند برای شکست تجاری آن اقدام کردند و به نحو غافلگیرانه آن را اکران کردند. بدون تبلیغات و حتی طبق ضوابط آن زمان یک هفته حق قانونی اکران فیلم را هم پایمال کردند و این بار کمرم را شکستند چون گمان می کردند من رفیق مهندس ضرغامی و طرفدار آقای ناطق نوری بودم و ناطق هم نماد طالبان به قدرت رسیده در افغانستان بود!
چوب سیاست و رقابت را بر من زدند و مخملباف را حمایت کردند. در این روند سوداگرانه و کثیف و رانت خوارانه تو حضوری نداشتی. اما کسانی که حمایت می کنی با من چنین کردند.
حساب من، مرحوم داد، و حق خانواده ام در آن دنیا؛ این شامل منوچهر محمدی هم می شود
لابد همه این ها را زاییده بدگمانی من قلمداد می کنی ولی انصاف و وجدان را در نظر بگیری متوجه می شوی که یک مدیریت بی غرض و مرض حداقل به التماس یک هنرمند هر چند تنها و بدون حامی باشد توجه می کند و از متلاشی شدن زندگی اش پیش گیری می کند. من تا به حال در همه عمر آزارم به کسی نرسیده است. حساب من و مرحوم داد، و حق خانواده ام در آن دنیا. البته این شامل دوست محترم آقای منوچهر محمدی هم می شود که فیلم من را به جبر اکران کرد و همه زندگی ام را باختم و علیرغم میل باطنی خود به تلویزیون رفتم تا در آنجا هم با همه صداقتی که به کار بستم هم حق و حقوقم را پایمال کنند. و من بابت اجحاف به شما در پروژه “کلاه پهلوی” شرمسارم و اگر عمرم به دنیا باشد جبران خواهم کرد و اگر هم رفتم به عهده فرزندانم است تا به شکلی جبران کنند و اگر نشد حلال کنید.
ای کاش توهین نمی کردی
اِی کاش در برنامه “کات” در پاسخ به مجری برنامه درباره من هر چه می خواستی می گفتی اما به فیلمی که به همه سینماگران دهه شصت راه را نشان داد که در جمهوری اسلامی فقط می توانند به مضمون خانواده، تضاد فرهنگی بین نسل ها و مدرنیزاسیون تحمیلی دوران پهلوی دوم که کورکورانه راه پهلوی اول را بدون ملاحظه و سرعت ادامه داده بود و هم چنین به مضمون اجتماعی، بپردازند، پس از ٣٢ سال توهین نمی کردی تا مجبور به نوشتن این واقعیات تلخ نمی شدم.
لابد به یاد داری وقتی “کیف انگلیسی” در یک گپ و فاصله ویژه در جامعه گل کرد به من چه گفتی؟ و من چه کردم؟ گفتی: کار موفق شده مبادا خودت را بگیری؟
من تا امروز هرگز از خود و کارهایم تعریف نکرده ام و نخواهم کرد. ولی شما می دانی بیش از هر همکار عزیزی بازیگر به سینما و سیما معرفی کرده ام که همه در سطح خود موفق شدند. دیناری معامله، اخاذی، نقش فروشی نکرده ام و از حیث مادی سر بلندم و پای حق همکارانم ایستاده ام و از هیچ یک هم توقعی نداشته ام و از درگاه خدای متعال همواره خواسته ام مرا وسیله موفقیت و کسب روزی دیگران قرار دهد.
آیا شریعتی اگر زنده بود بر دست پخت شما بچه های حسینیه ارشاد صحه می گذاشت؟
من نسبت به دیانت شما و جناب مهندس بهشتی و برخی دیگر از آن نحله مدیریتی دهه شصت تردید ندارم، اما آیا مدیریت مذکور سینما را به واقع در مسیر انقلاب و خواست امام(ره) و یا حتی دکتر شریعتی قرار داد؟ آیا اگر دکتر شریعتی که بر مزارش در غربت و در تربت مزار حضرت زینب(س) گریستم و جوانی حرام شده، استعداد و انرژی تباه شده ام را مرور کردم، اگر زنده بود دست پخت شما بچه های حسینیه ارشاد را صحه می گذاشت؟
آیا این روند خطرناک اباحیگری که برخاسته از تفکر اُمانیستی – فراماسونی در سینمای امروز ایران سایه افکنده است را تایید میکرد؟ به راستی فارغ از آرمان های امام(ره) شرایط حاکم بر فیلم های ما ذره ای با آرا و افکار و آرزوهای شریعتی سنخیت دارد؟
این سینما به یک آفت مبهم عقیدتی مبتلاست
اگر سوگند بخورید که حداقل وضع موجود در روند فکری دکتر است من همه حرف های خود را پس خواهم گرفت و در حضور ملت عذر خواهی خواهم کرد. شک نکنید معدودی فیلم هم داریم که قابل تامل هستند، من از شما معدل وضع موجود را پرسیدم و پاسخ روشن است.
این سینما به یک آفت مبهم عقیدتی مبتلاست. غرض آن که اندیشه در حوزه سینما به بن بست رسیده است و هر روز بیش از پیش نسبت به انقلاب و اهداف آن زاویه می گیرد. مدیریت دهه شصت در جمهوری اسلامی زمانی می تواند به خود نمره عالی بدهد که در راستای آن اهداف گام برداشته و ثابت کرده باشد در غیر این صورت شاید اگر آن مدیریت نبود حداقل عدالت و انصاف و نکرش بالسویه نسبت به اهالی سینما بهتر اجرا شده بود.
حرف شما درست است. عقده وجود دارد. عقده زمانی پدید می آید که عدالت و انصاف و مروت از جامعه رخت بر می بندد.
در خاتمه از درگاه خدا وند منان صحت و سلامت برای همه آن ها که صادقانه به سینما خدمت کردند را خواستارم و حرمت دوستی و رفاقت خود با شما را تا انجا که توانستم رعایت کردم. ولی دلم سوخت که بی پروا برای نسل جوان فیلم من را ضعیف خطاب کردید. تاریخ درباره همه ما قضاوت خواهد کرد. پاینده باشید.
ارسال نظر