هشتمین اکران رسمی سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر فیلم اولی ای در بخش سودای سیمرغ بود؛ اثری با عنوان تابستان داغ که درون مایه ی آن سخنان بسیاری را برای تکه پرانی های متعارف سینمایی به همراه داشت و بار سیاسی خاصی را در نقد حاکمیت به دوش می کشید؛ بار سیاسی متداولی در نقد سیاست های حاکمیت که به نحوی ملموس حتی در عنوان اثر نیز قابل ملاحضه و پیگیری می باشد.
ابراهیم ایرجزاد به عنوان کارگردان تابستان داغ که خود متولد ۱۳۶۰ است و تنها سابقه ی محدود صدابرداری در سه اثر سینمایی معمولی را در کوله بار تجربه ی حرفه ای خود دارد؛ این بار به سراغ حرفه ی کارگردانی رفته و با بهره گیری هوشمندانه از تجربیات هم شهری اصفهانی خود، یعنی جواد نوروزبیگی، در مقام تهیه کننده و همچنین به سبب حضور هومن بهمنش به عنوان مدیر فیلمبرداری؛ توانسته تا نخستین اثر سینمایی خود را با تمام ضعف های فنی آن، به عنوان فیلمی نسبتا قابل قبول از لحاظ فُرم سینمایی پرورش دهد.
پس اگر نخواهیم به ابعاد فنی این اثر بپردازیم و آن را در قیاس با هفت فیلمی که پیشتر در کاخ جشنواره به نمایش درآمد، اثری موفق به جهت فرم سینمایی بنامیم و ...؛ باید بر این نکته توجه نماییم که تابستان داغ اثری به ظاهر اجتماعی است که سعی می کند با طرح موضوع مهاجرت خانواده از شهرستان به تهران و مشکلات و سختیهایی که در این مسیر وجود دارد، داستان خود را روایت نماید و این در حالی است که اثر در لایه ی اصلی خود، به شدت در تعارض با سیاست های کلی جمعیتی بوده و به نوعی ویژه، حضور نسل و اصولا وجود فرزند در شرایط فعلی اجتماعی ایران را مغایر با رُشد و ترقی جامعه، معرفی می نماید.
تابستان داغ در دو سوم ابتدایی خود به شدت سعی می کند تا به روایت بدبختی های عادی دو خانواده ی ایرانی، با مولفه های سینمایی تکراری، که دیگر از مشخصه های تصویری معینی در سینمای اجتماعی ایران برخوردار است، بپردازد و البته در این راستا تلاش می کند تا ایشان را در دو سوی ابتدا و انتهای طیف رایج و کاملا معمولی طبقه متوسط (Middle Class) اجتماعی ایران، به تصویر کشیده و روایت نماید
از این منظر تابستان داغ، روایت دو خانواده از طبقه متوسط اجتماعی ایران است که یکی به عنوان زن و شوهری پزشک، در بیمارستانی پایین شهر و مُشرف به پُلی روگذر، مشغول طبابت بوده و دیگری زوجی در حال متارکه که زن برای تأمین مخارج زندگی، به استخدام مهد کودک همان بیمارستان در می آید و در این میان غیر از درگیری های زن و شوهری و کارکردن در یک بیمارستان و ...، قطعا اصلی ترین وجه مشترک این دو خانواده را می توان در استیصال ایشان به منظور نگه داری از بچه های خُردسال خود دانست.
بر این اساس تابستان داغ به گونه ای ویژه به طرح شکاکیت و اخلال منطق سیاست های کلی جمعیتی در ذهن مخاطبان خود پرداخته و با ترسیم زندگی فلاکت بار کودکان در طبقه ی متوسط جامعه ی ایران، نوعی تحدید جمعیتی را برای هر بیننده ای به ارمغان آورده و مخاطب خود را با جوانب مختلف و دلایل گوناگون وجود فرزند به عنوان مانع اصلی جلوگیری از پیشرفت و ترقی اجتماعی، آشنا می سازد؛ عاملی اساسی که به شدت در روابط میان زوج پزشک، با بازی علی مصفا و مینا ساداتی خود نمایی نموده و در این میان اثر با ترسیم کودک معصوم بدبخت به عنوان قربانی مظلوم این ترقی اجتماعی، مخاطب خود را میان دوراهی پذیرش عدم باروری و فرزندآوری برای پیشرفت و ترقی اجتماعی و یا صرف نظر از پیشرفت و بازگشت به سنت و جامعه ی محدود شهر و شهرستان، به منظور پایبندی به سیاست های کلی جمعیتی وا می دارد.
البته تقابل غیرمستقیم تابستان داغ با منطق سیاست های کلی جمعیتی، محدود به روایت زندگی زوج پزشک نشده و این اثر سینمایی پیش از آن با ترسیم زندگی زن و شوهر متارکه ای، وجود فرزند را به عنوان مانع اصلی عدم خلاصی مطلق زن بدبخت از دست شوهر علاف خود که صابر ابر با بازی تکراری اش به نوعی روایت گر آن است؛ معرفی می نماید.
با این همه تابستان داغ در بخش پایانی به سرعت وارد فضای تیره و تار اجتماعی شده و با پرتاب کودک معصوم زوج پزشک از پشت بام خانه ی زوج متارکه ای، اثر را وارد فضای جنایی نسبتا شوک آوری می نماید؛ فضایی به شدت سبوعانه که با قساوتی هر چه تمام کودکان بیچاره ی اثر را قربانی خویش ساخته و با فکاهی سازی از نحوه ی پیدا شدن کودک و مسایل قضایی و انتظامی پیرامونی آن و ... به صورتی شتاب زده روایت داستانی اش را سر هم بندی می نماید و نوعی شتابزدگی هنری را برای روایت یک اثر سیاه اجتماعی ترسیم کرده و در پایان حاملگی مجدد زوج پزشک را به عنوان سفیدکننده ی پر قدرتی به فضای سیاه شده و چرک مطلق اثر اضافه می نماید و از منظر خود در نهایت پایانی با نشاط را برای تابستان داغ محقق می سازد.
البته سوای بررسی ابعاد سیاسی اثر و بررسی وجوه نمادین آن در ماهیت حضور زوج پزشک و شیشه شکسته و فاضلاب کشی و آلودگی هوا و ...؛ شاید به آن جهت که ریاست شاعر سازمان سینمایی کشور، بشارت فرموده بودند که جشنواره امسال جشنواره سینمای امید است و سینمای امید تحقق پیدا کرده است؛ کارگردان اثر مجبور بوده تا به سرعت، بخش پایانی تابستان داغ را جمع و جور نماید و با تعویض شیشه ی شکسته ی ماشین زوج پزشک و ترسیم تفاهم شان بر انتقال و بازگشت به شهرستان خود و در عین حال تفاهم زوج متارکه ای بر ادامه زندگی و اسباب کشی برای خروج از قتلگاه کودک معصوم و رفتن به جایی دِگر و ... اقدام نماید و با تمرکز بر عامل بارداری مجدد زوج پزشک (که به خودی خود می تواند بار مفهومی ویژه ای را به مخاطبان منتقل سازد)، به حل و فصل موضوع می پردازد و از منظر مدیریتی، امید و نشاط را به عمق وجودی مخاطبان خود حقنه می نماید. والله اعلم ...
نظرات