یکی از اصلی ترین کارکرد های رسانه های انتقال پیام به مخاطبین خویش است. از دیر باز در مسیر تکوین تاریخ بشری همواره از اشکال مختلف انتقال پیام مانند نمایش ها وتئاتر ها برای طرح موضوع مورد نظر نویسنده بهره گرفته شده است. بر هیچ ذهنی پوشیده نیست که نویسنده و آراء و افکار او دخالت مستقیمی در بنا نمودن شالوده و زیر ساخت داستان یا اثر هنری می باشد. داستان های کهن در ادبیات ملل زمانی شکل گرفتند که خبری از رسانه های مدرن و اینترنت و اینترنت اشیاء نبود. زمانه ای که امثال و حِکَم نقش مهمی در تربیت آدمی ایفا می کرد. بدون شک شخصیت های اسطوره های نماد یا انعکاسی از دنیای واقعی به شمار می روند.
اسطوره هایی که نمایندگی از شخصیت های خوب و بد را بر عهده دارند و در واقع تجلی گر صفات و ویژگی های خوبی و بدی می باشند. اگر مفاهیم خوبی و بدی را به عنوان متغیر های اساسی و مهم در یک نظام اخلاقی بپذیریم ناخودآگاه ادبیات اسطوره ای و افسانه ای را بمانند یک مجموعه آموزشی تربیتی اخلاقی خواهیم دید. برای نمونه می توان به پیام های اخلاقی نهفته در شاهنامه فردوسی اشاره کرد: پیروزی خیر بر شر، حیا و عفاف، تواضع و فروتنی پهلوانان، اشاره به خودکامه بودن شاهان،خدا پرستی و توحید و توکل بر خداوند و قدرت بر گرفته از او، جوانمردی.
با این حال حضور عناصر خیر و شر و تقابل آنها در برابر همدیگر در مسیر داستان یادآور نبرد حق و باطل می باشد که همانا از نکات اساسی و مهم هر داستان به شمار می رود. در واقع زندگی بشر بدون نظام اخلاقی و اعتقاد به آخرالزمان، معاد و قیامت که پس از پیروزی حق بر باطل رخ می دهد پوچ و بی معنی می باشد.
نهضت یا رویکردی که بیش از یک دهه و نیم می باشد که در هالیوود مورد توجه واقع شده است و آن نوعی نگاه و جهان بینی جدید و فارغ از باید و نباید های اخلاقی است. در این نگرش شخصیت های خوب بد هستند و شخصیت های بد، خوب می باشند. دیو ها، غول ها و شیاطین حالا دیگر جالب به نظر می آیند و آن هم در اندازه ای که شایسته بذل توجه نویسندگان شده اند. داستان ها حال دیگر از نگاه آنان بازخوانی می شود. در این نگرش دیگر مفهومی به نام بد وجود ندارد. خود بدی نیز خوبی است. بر خلاف تاریخ و اشعار حافظ دیگر خوبان خوبی نمی کنند بلکه منشاء بی اخلاقی و گاهی اوقات خیانت نیز هستند (موضوعی که در نقد انیمیشن Troll ها بدان اشاره خواهم کرد) و این بدی است که خوب است و باید جانب شخصیت بد یا به اصطلاح ضد قهرمان را گرفت. زیرا داستان بر این اساس استوار گشته و روایت می شود.
متاسفانه این سنگ بنای غلط و منحرفانه که توسط هالیوود آن هم با رویکرد تکرار کن، تکرار کن و تا انتها استفاده کن (از هر ایده ای که موفقیت تجاری دارد) به نحو ناشیانه ای در داخل کشورمان مورد توجه و التفات واقع شده است.
فیلم مبارک نیز کپی کاری ناشیانه ای از این مقوله می باشد. ساختن یک اثر حماسی یا برگرفته یا اقتباسی از متون حماسی – تاریخی خود به تنهایی تولیدی عظیم و چالش برانگیز به شمار می رود، حال اگر این اثر حماسی آمیخته با ادبیات کودکانه شود، مرتبه ای دیگر به این چالش افزوده می شود. چیزی که برای درست و حرفه ای از آب در آمدن آن باید از مشاوران روانشناس، هنرمندان خبره، مشاوران تجاری و سینماگران حرفه ای بهره گرفت تا محتوا و مفهوم اثر را در عین موفقیت در گیشه تضمین کنند. امری که به نظر می رسد در ساخت فیلم مبارک رخ نداده است.
اصولا روایت داستان برای قشر کودک و نوجوان مهارت و توانمندی هنری خاصی را می طلبد. زیرا داستان فیلم به اندازه ای سرسری و ساده انگارانه روایت شده که چنین پنداشته می شود که حتما مخاطبین کودکان می باشند!
فیلم متاسفانه حتی از پیچیدگی های کودکانه برای کودکان نیز برخوردار نیست. بازی خانم شاکردوست بر خلاف تعریف های کارگردان و تیم سازنده هیچ نکته ی خاصی ندارد. حتی اگر تعداد دیالوگ های او را در فیلم شمارش کنید متوجه می شود که دیالوگ های بسیار کمی دارد. شخصیت گل پری نقطه ضعف دیگر فیلم است.
از منظر تحلیلی گل پری، شخصیتی نامتعادل می باشد. او وضعیت سلامت روانی را دارا نیست و تصمیم گیری های او حتی با منطق کودکانه نیز سازگار نیست. باید میان یک شخصیت دم دستی و بی ریشه با یک شخصیت کنشگر طنز تمایز قائل شد. گل پری در جایی شخصیت یک نویسنده مستقل و جویای موفقیت را در اوائل فیلم به نمایش می گذارد. در ادامه فیلم، ناگهان سطح هوشی و ادراکی او در حد یک کودک نوجوان 8 ساله تنزل می یابد و شاهد تصمیم گیری ها، دیالوگ ها و واکنش های سخیف و بدون ارتباط او هستیم.
معلوم نیست هدف او از زندگی چیست. در یخچال او هیچ چیزی یافت نمی شود. زندگی بسیار محقری دارد و در جایی حتی پول تهیه یک وعده غذایی را ندارد. تنها چیزی که تماشاگر می بیند اختلاف میان او و پدربزرگش بر سر مطالعه شاهنامه یا بازی با رایانه است. سکوت بهت آور کودکان در طول نمایش فیلم در سالن سینما، ناشی از همین عدم ارتباط و شخصیت نامتعارف گل پری است. طراحی شخصیتی که بتواند با کودک به عنوان مخاطب خویش ارتباط بر قرار سازد و بر او نیز تاثیر بگذارد جزو ملزومات قطعی ساختن یک فیلم در ژانر کودکان است. ساختن یک شخصیت برای کودکان لزوما به معنای ساخت یک شخصیت بدون منطق و تعقل نیست. بلکه به معنای طراحی شخصیتی است که کودکانه فکر می کند و از جهان بینی یک کودک به دنیا می نگرد. این نکته در این فیلم هیچ جایی ندارد. یعنی شخصیت گل پری کودکانه نیست. در واقع هیچ پرداختی روی این شخصیت انجام نشده است. قهرمان فیلم در ژانر کودک، یک بزرگسال است. این مطلب را می توان به عنوان یک تیتر برای آموزش به دانشجویان فیلم نامه نویسی انتخاب کرد.! فاصله سنی زیاد گل پری با گروه سنی مخاطب نیز از ایراد های بزرگ این فیلم است. مشخص است که بهره گرفتن از شخصیت های گیشه ای در سینمای امروز ما تبدیل به یک عامل تضمین کننده سود و فروش فیلم می باشد. جدا از این مطلب اما، معلوم نیست هدف سازنده و کارگردان از انتخاب این بازیگر چه بوده است؟ ترویج این شخصیت و مدل زندگی او، آسیب زا می باشد.
قهرمانی که حتی حاضر به سازش با شیطان و تبعیت از او است. دست کم در فیلم های انیمیشن پیکسار که جزئی از اردوگاه هالیوود است شاهد اتحاد اسباب بازی ها با همدیگر علیه دشمن هستیم (داستان اسباب بازی) اما در اینجا شاهد سازش و تعامل با شیطان آنهم توسط قهرمان فیلم هستیم. ترویج معامله با شیطان و تقسیم بدی به بدِ خوب و بدِ بد مکتبی است که سال ها در نظام غرب فعالیت خود را ادامه داده است و در داخل کشورمان نیز متاسفانه هنرمندان به شکل کورکورانه از آن تقلید و کپی می کنند.
کارکترهای انیمیشنی که موتور محرک فیلم و رقم زننده بسیاری از حوادث هستند، با مواجه شدن با خیانت گل پری به آن ها دچار انفعال می شوند. تصور این دیالکتیک و غلط فاحش بودن آن، به قدری واضح است که حتی کودکان بیننده نیز آن را درک می کردند.
اما مشکلات ساختاری گریبان این فیلم را رها نمی کند، حضور قهرمان زن و تبلیغ سبک زندگی فردی و منهای خانواده از مصادیق مکتب فمینیسم است که به بلای شایع جامعه هنری و فرهنگی کشورمان تبدیل شده است. خانواده ای که وجود ندارد. پدر، مادر، برادر یا خواهری که نیستند. عدم توجه بر خانواده خود شاهد مثالی دیگر بر تبلیغ فمینسیم در این فیلم است. با بررسی فیلم می توان دنیای گل پری را در این شخصیت های خلاصه کرد: نویسندگی، پدر بزرگ، شخصیت های انیمیشنی، شیطان، شریک شیطان و کارفرما.
گذشته از اینها، تناقضات میان شخصیت های انیمیشنی نیز جالب توجه است. آکوان دیو در شاهنامه از دشمنان ایران و رستم است. او در فرصتی رستم را به چنگ می آورد و او را به دریا می اندازد. در نهایت رستم می تواند با او روبرو شده و او را از پای در آورد. آکوان دیو از دیو های مخوف و دارای قدرت جادویی است. او توانایی جادو و غیب شدن را دارا بوده است. اما رستم با استعانت از درگاه خداوند و بردن نام خدا سحر او را باطل کرده و قدرت جادویی او را بی اثر می سازد. در فیلم مبارک آکوان شخصیتی است خوب، ساده لوح، با مزه و ضد بدی! شاید اگر این مطلب به عنوان یک لطیفه در جمع شاهنامه شناسان تعریف شود همگان تا ساعتها شاد باشند.
دیو سفید نیز دیوی ترسناک است که فرمانروانی سرزمین دیو ها بوده و کیکاوس شاه ایران را به بند می کشد. اما رستم شجاعانه به جستجوی او در آمده و غار او را یافته و به رسم جوانمردی دیو را از خواب بیدار می کند و با او نبرد می کند و او را کشته و کیکاوس را آزاد می کند.
دو شخصیت آکوان دیو و دیو سفید از شخصیت های اصلی فیلم هستند و در طول فیلم تلاش بی وقفه ای را برای شکست دشمن که همان آژی دهاک است انجام می دهند. آنها رستم، فریدون، کاوه آهنگر و آرش کمانگیر را از بند می رهانند، و در آخر تسلیم خیانت گل پری می شوند. رستم دیگر قهرمان قابلی نیست و منشاء تغییر و قدرت در شاهنامه نیست. رستم که با توکل بر یزدان از او مدد می خواست و همواره با او مناجات می کند دیگر حرفی برای گفتن ندارد.
اما دیو ها که دشمنان او هستند قدرتمند، جالب، طنز و با نمک هستند و بدتر از همه اینکه، آنها هستند که توانایی قیام برای علیه دشمن که شیطان است را دارند. یعنی برای نبرد با شیطان باید کمی بد بود و آلوده شد. آرش کمانگیر هم در جنگلی گیر افتاده است، مانند فریدون که در یک مترسک حبس شده اند. رهاننده و منجی همه آنها دو دیو لوده و پلید هستند که از قدرت جادویی برخوردار هستند. این منطق با کدام سیستم و نظام آموزشی، تربیتی و دینی سازگار است؟
عدم شباهت ظاهری و اختلافات بسیاری زیاد میان ظاهر شخصیت های مخصوصا آکوان دیو و دیو سفید با نسخه واقعی آنها نیز ضعفی تکنیکی است که معلوم نیست چرا بدان توجه نشده است. سطح پائین انیمیت یا متحرک سازی و تکسچرینگ و همچنین شبیه سازی ها (مو و لباس و جلوه های ویژه) از دیگر نقاط ضعف این فیلم به اصطلاح رئال انیمیشن می باشد. اصولا تعداد کاراکتر کم انیمیشن حاضر در این فیلم عاملی است که می توانست دست کم بتوان از شبیه سازی لباس و مو شخصیت ها استفاده کرد اما این اتفاق نیفتاده است و دلایل آن نیز نامشخص است. همچنین تکسچرینگ نسبتا معمولی کاراکتر های انیمیشنی که سبب بروز اختلاف میان نسخه اصلی و انیمیشنی شخصیت ها شده است نیز از نقاط ضعف دیگر این فیلم است. در این میان مبارک نقش سرپرست گروه را دارد. شخصیت مبارک در تاریخ مکتوب ادبیات ایران، منشاء خاصی نداشته و بر خلاف دیگر شخصیت ها که همگی متعلق به شاهنامه هستند، شخصیت مبارک بی هویت بوده و صرفا برخاسته از ادبیات عامیانه و شفاهی گذشته می باشد. حضور شخصیت های انیمیشنی بند انگشتی، هرکول، زامبی و اژدها که همگی غربی بوده و هیچ نسبتی با تاریخ و فرهنگ کشورمان ندارند در انتهای فیلم، ماجرا را شبیه به یک دورهمی شخصیت ها کرده است. زامبی که محصول جریان رسانه ای صهیونیسم بوده و مبلغ آرماگدون یا مصیبت آخرالزمانی است را نمی توان نادیده گرفت. محصولات رسانه ای کشورمان اگر در راستای شاخص ها و آرمان های کشورمان نیست نباید تبدیل به مبلغ و ترویج کننده فرهنگ غربی گردد.!
کنار هم قرار دادن این همه شخصیت ضد و نقیض و سیاه و سفید در کنار هم دیگر در هیچ ذهن داستانگری نمی گنجد و بر هم زننده قواعد ادبیات، اخلاق و منطق است. موضوعی که باطل به شمار می رود. بدون در نظر گرفتن هالیوود که اقدام به ساخت چنین آثاری می کند کدام یک از مکاتب فیلم سازی و مراکز رسانه ای در جهان چنین نگرشی را دارا هستند؟
نظرات