به گزارش خبرنگار سینماپرس سال ها بعد از حمله نظامی آمریکا به طبس، در سال ۱۳۷۴ جواد شمقدری فیلمساز سینمای ایران که بعدها ریاست سازمان سینمایی کشور را عهده دار شد تصمیم گرفت تا بر اساس این اتفاق، یک فیلم سینمایی را برای ثبت در تاریخ کارگردانی نماید و «طوفان شن» را برای نام این فیلم برگزید که با سختی ها و مشکلات فراوانی اقدامات لازم برای تولیدش انجام گرفت.
داستان این فیلم بر اساس اسناد و مستندات این گونه روایت می شود. که پس از تسخیر سفارت آمریکا، مقامات کاخ سفید تصمیم میگیرند برای آزادسازی گروگانهای آمریکایی در ایران دست به اقدام نظامی بزنند و به همین جهت یک مأمور مخفی پنتاگون راهی ایران میشود تا مقدمات این حمله را مهیا کند. حمله نظامی آغاز میشود اما طوفان شن در صحرای طبس حوادث دیگری را رقم میزند...
عملیات «طبس» که نام عملیاتی آن در ارتش آمریکا عملیات پنجه عقاب ( Operation Eagle Claw) بود، عملیاتی نظامی توسط نیروی دلتا برای آزادسازی آمریکاییهای گروگان گرفته شده توسط دانشجویان پیرو خط امام در سفارت آمریکا در تهران بود. این عملیات نخستین تجربهٔ عملیاتی نیروی دلتا بود که با مشیت پروردگار با شکست سنگینی روبرو شد.
اینکه چرا تاکنون سینماگر دیگری برای اینگونه حوادث انقلاب مبادرت به تولید فیلم ننموده و سینمای کشور تا چه حد به سینمای استراتژیک و مبتنی بر اتفاقات انقلاب اسلامی نیازمند است چندان موضوع این نوشتار نیست، اما بعد از گذشت ۳۵ سال از این حادثه و همزمان با بیستمین سال تولید فیلمی در خصوص تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، گفتگویی خواندنی و جذاب با جواد شمقدری، کارگردان فیلم سینمایی «طوفان شن» انجام شده است که وی در این گفتگو از خاطرات و ناگفته هایش در مورد چگونگی تولید این فیلم سخن می گوید. نظر خوانندگان گرامی را به بازنشر خلاصه ای از اظهارات این فیلمساز جلب می نماییم:
«وقتی پایم آسیب دید خدا را در کنار خود احساس کردم»
هنگام کار من همواره نگران بودم که مبادا اتفاقی بیفتد که در نهایت هم این اتفاق ناگوار افتاد. من یادم می آید در همان روزهای نخست آغاز کار که همه بازیگران و اکثر عوامل پشت صحنه در اتوبوس بودیم و صحنه ای از زنده یاد فیروز بهجت محمدی که در حال رانندگی بود را فیلمبرداری می کردیم، ماشین ناگهان در سربالایی خاموش شد و شروع به عقب آمدن کرد این در حالی بود که یک سمت ما کوه و سمت دیگرمان دره بود و من یک لحظه احساس کردم که همه سرمایه ای که من برای ساخت این فیلم و تأمین برخی تجهیزات کنار گذاشته بودم در حال نابود شدن است و از سمت دیگر جان تعداد کثیری به خطر می افتد. ماشین نه ترمز می گرفت و نه فرمانش کار می کرد و من هم کنار در ماشین ایستاده بودم. خوشبختانه راننده واقعی اتوبوس که از روز اول فیلمبرداری به عنوان سیاهی لشگر همراه ما بود و در اتوبوس نشسته بود، توانست در عرض کمتر از یک دقیقه ماشین را که در حال سقوط به دره بود نجات بدهد و آن را روشن کند و به کناری ببرد و در این اتفاق به هیچ شخصی آسیب جدی وارد نشد ولی تنها من به دلیل آنکه کنار اتوبوس ایستاده بودم پرتاب شدم، هر چند که در آن لحظه هیچ احساس دردی نکردم و همراه با همه عوامل به امامزاده ای که نزدیک لوکیشن فیلمبرداری بود رفتیم و نماز خواندیم و صدقه انداختیم و یواش یواش دیدم که پایم به شدت ورم کرده و آسیب دیده و من مجبور شدم تا ۳ ماه سر صحنه با عصا حاضر شوم. من آن لحظه احساس کردم که شاید خداوند را فراموش کرده ام و خداوند به این وسیله می خواهد با من حرف بزند که نگران نباش و اگر ما بخواهیم می توانیم همه شما را ته دره ببریم و اگر تو این اتفاق برایت افتاد به دلیل آن بود که بیش از حد نگرانی داشتی. من از آن اتفاق به بعد به نوعی تکان خوردم و خدا را در کنار خود احساس کردم و از این رو دیگر تا آخرین روز فیلمبرداری با اینکه کار صحنه های بسیار سخت و خطرناکی داشت نگران نشدم و به لطف خدا این احساس تا الآن نیز همراه من وجود دارد و هیچ گاه در کار احساس خطر نمی کنم.
«حکایت مهندس معدنی که ساخت فیلم را سخت ترین کار دنیا دانست»
ما در آن زمان که در روستاهای اطراف طبس کار می کردیم و مردم با شور و اشتیاق جمع می شدند و فیلمبرداری را تماشا می کردند، من روزی دیدم یک نفر از صبح تا غروب ایستاده و بعد از اینکه فیلمبرداری تمام شد نزد من آمد و کلی تشکر و خسته نباشید به ما گفت و وقتی من از او پرسیدم که شما اینجا چه می کنید پاسخ داد من مهندس معدن هستم که تا امروز فکر می کردم سنگین ترین و مشکل ترین کاری که در دنیا وجود دارد کار ما است اما امروز دیدم سنگین تر از شغل ما هم وجود دارد و به همین دلیل انگیزه و تلاش شما به من انرژی داد و این حرفی که ایشان می زد واقعاً در دنیا معروف است و کار سینما به اذعان بسیاری افراد سخت ترین کار دنیا محسوب می شود.
«سفارت سوئیس ساخت «طوفان شن» را رصد می کرد!»
در یکی از روزها که ما در آب انباری در نزدیکی طبس کار می کردیم، متوجه شدیم یک ماشین با نمره سیاسی در آن اطراف ایستاده است؛ ما خیلی توجهی به آن نشان ندادیم ولی از آنجا که طبس یکی دو رستوران بیشتر نداشت وقتی که برای صرف غذا به آنجا رفتیم دیدیم باز هم همان ماشین آنجا است و بعد من شنیدم که افرادی که در آن ماشین بوده اند با برخی از عوامل فیلم ما طرح دوستی و گپ و گفت ریخته اند و در محل اقامت ما هم اسکان گرفته بودند؛ وقتی پیگیری کردیم، فهمیدیم که آن ها دیپلمات های فعال در سفارت سوئیس در تهران هستند که همواره در طول این سالها حافظ منافع آمریکا در ایران بوده است و روی کار ما به شدت حساس شده بودند. حتی بعد از ۲۰ روز باز دوباره ما شاهد آن بودیم که یک تیم دیگر هم به اسم سفر سیاحتی آمدند و پشت صحنه ما را دیدند البته آن ها هیچ نکته دندان گیری پیدا نکردند به دلیل اینکه ما صحنه های بیابانی را در آن زمان فیلمبرداری می کردیم و اصل لوکیشن ما بعدها در پایگاه هوایی مهرآباد فیلمبرداری شد.
«وقتی پلان های هوایی را می گرفتیم در آستانه سقوط بودیم!»
در آن زمان باید همه چیز در فیلمبرداری عیناً اجرا می شد و مثل امروز نبود که بتوان با برخی افکت های تصویری مواردی را به یک فیلم اضافه و یا از آن حذف نمود. ما در «طوفان شن» صحنه ای داشتیم که هواپیماهای آمریکایی وارد خاک ایران می شدند و ما می خواستیم صحنه های ورود آن ها را از روی خلیج فارس بصورت «هلی شات» فیلمبرداری کنیم؛ تصمیم گرفتیم برای فیلمبرداری این بخش از دو هواپیمای C۱۳۰ استفاده کنیم بگونه ای که یکی از هواپیماها به عنوان سوژه در ارتفاع پایین تری پرواز کند و هواپیمای دیگر در ارتفاع بالاتر که ما بتوانیم در آن قرار بگیریم و فیلمبرداری کنیم. ما در بوشهر سوار هواپیما شدیم و من دیدم همه کادر پروازی هواپیما چتر نجات دارند و وقتی من علت را پرسیدم گفتند چون می خواهیم درها را باز کنیم باید چتر نجات داشته باشیم تا شما پلان هایتان را بگیرید. من پرسیدم تکلیف بچه های گروه ما چه می شود و آن ها گفتند ما ۲ تا چتر نجات برای شما بیشتر نداریم این در حالی بود که ما ۷-۸ نفر بودیم و اصلاً طریقه استفاده از چتر نجات را هم بلد نبودیم!
اما در آن لحظه حادثه روزهای اوایل فیلم که برای پایم پیش آمد به یادم آمد و دلم را به خدا سپردم؛ وقتی هواپیما پرواز کرد و درهای آن باز شد تازه فهمیدم که چه کار خطرناکی را انجام دادم، چون اگر هواپیما کوچکترین تکانی می خورد همه ما از آن به بیرون پرتاب می شدیم. خلاصه همه عوامل دست هایشان را به جایی گرفته بودند اما من و فیلمبردار و دستیارش نمی توانستیم دستمان را به جایی بگیریم و همانجا یک زنجیر بزرگ روی زمین افتاده بود و آن را به ضرب و زور به پای بچه ها بستم تا اگر به بیرون پرتاب شدیم این زنجیر ما را نگهدارد اما خدا را شکر توانستیم پلان های خوبی را بگیریم که در عرض ۱۵ دقیقه فیلمبرداری شد.
«برای تهیه هلیکوپترها با مشکلات زیادی روبرو شدیم»
تهیه هریک از هلیکوپترها وهواپیماها به یک معجزه شبیه بود؛ همه پرنده های پروازی که ما در صحنه استفاده می کردیم از جمله پرنده های زمین گیر بودند و امکان پرواز نداشتند و مثل آکسسوارهای معمولی سر صحنه محسوب می شدند. هلیکوپترهایی که در آن زمان آمریکایی ها با آن به ایران حمله کرده بودند از پیشرفته ترین هلیکوپترهای شان بود که هنوز هم در جنگ عراق و افغانستان از آن ها استفاده می شود و نام آن ها «اسب دریا» بود که تنها ۴ کشور آمریکا، اسرائیل، ایران و آلمان آن ها را در اختیار داشتند و دارند. دلیل استفاده آمریکایی ها از این هلیکوپترها در عملیات طبس هم این بود که اگر کسی متوجه پرواز آن ها شد احساس کنند که هلیکوپترهای ایرانی هستند و به آن ها کاری نداشته باشند؛ در اواخر حکومت شاه آمریکا ۶ فروند از آن ها را به ایران داده بود که اسم آن ها RHD۵۳ بود. وقتی ما صحبت کردیم دیدیم که تنها یک هلیکوپتر از مجموع ۶ هلیکوپتر ما باقی مانده است و بقیه آن ها در جنگ با سانحه دچار شده و اصلاً بلااستفاده بودند. یکی از نیروهای امدادی به ما گفت که ما هم اکنون مشغول مونتاژ ۲ فروند از این هلیکوپترها هستیم اما ۶ ماه دیگر آن ها آماده می شوند.
اما به ناگاه شخصی پیدا شد که پیشنهاد مونتاژ موقت این هلیکوپترها را به ما داد و عجیب تر از آن هم درست کردن به موقع هلیکوپترها بود؛ برای حضور هلیکوپترها در سر صحنه فیلمبرداری مشکلات عدیده فنی وجود داشت اما در یکی از روزها که سر صحنه فیلمبرداری حاضر شدیم دیم که این دو هلیکوپتر در محل فیلمبرداری قرار دارند و بعد متوجه شدیم که همان فرد با سختی فراوان این دو هلیکوپتر را در اصطلاح پرواز Tee(بکسل) کرده و به ما گفت: بدون توجه به اخطار برج مراقبت از باند مهرآباد اینها را عبور دادم و آوردم سر صحنه فیلم شما!
«نیروهای امدادی فرودگاه مهرآباد و احتمال سقوط یک هواپیمای خارجی!؟»
در یکی از شب هایی که در محل فیلمبرداری در پایگاه هواپیمایی فرودگاه مهرآباد بودیم (این بماند که ما چطور توانستیم این فرودگاه را با آن تعداد پرواز و سرو صدا تبدیل به یک بیابان برهوت کنیم چون خود داستانی عجیب دارد.) و صحنه انفجار عظیمی را در فیلم داشتیم به محضی که انفجار انجام شد دیدیم از سمت برج مراقبت حجم زیادی ماشین آژیرکشان و با چراغ گردان از آتش نشانی گرفته تا پلیس و اورژانس به سمت ما می آیند و وقتی ما را دیدند خوشحال شدند و خندیدند و بغل کردند و بوسیدند و وقتی ما سوأل کردیم که داستان چیست گفتند هم زمان با لحظه انفجار شما یک هواپیمای عبوری خارجی که در حال پرواز بوده درخواست فرود اضطراری می کند و از آنجا که ارتباطش با برج مراقبت قطع می شود ما احساس کردیم که آن هواپیما سقوط کرده و این مسئله همزمان با انفجار شما بوده و خوشبختانه آن هواپیما هم آمد و نشست.
«خبرنگاران آمریکایی همواره در پی گرفتن اطلاعات جدید در مورد «طوفان شن» بودند»
وقتی فیلمبرداری تمام شد و ما در مرحله مونتاژ بودیم خبرنگاران آمریکایی شروع به ارتباط برقرار کردن با ما شدند و می خواستند اطلاعاتی در مورد این فیلم به دست بیاورند که من نهایتاً به یکی از آن ها که خبرنگار «وال استریت ژورنال» بود وقت مصاحبه دادم و او آمد و یک مصاحبه طولانی با من انجام داد که هنگام انتشار با سر و صدای زیادی همراه شد. «دانیل پرل» که خبرنگار آن رسانه بود تیتر خبرش را این گونه تنظیم کرده بود که چطور ایران قضیه گرونگانگیری را وارونه جلوه داده است و آن ها که ۴۴۴ روز دیپلمات های ما را به عنوان گروگان نگه داشته بودند اینک قصه فیلم شان را اینگونه تغییر داده اند که ۴۴ مسافر ایرانی یک شب تا صبح گروگان آمریکایی ها شده اند. این گزارش در نهایت به نفع ما و فیلم تمام شد و این خبرنگار چند سال بعد در پاکستان توسط گروه های مسلح گروگان گرفته و کشته شد.
«مقدمات سفر به آمریکا برای مصاحبه تلویزیونی فراهم شد اما برخی گفتند نروید!»
بعد از این اتفاقات ما فیلم را در سال ۷۴ به جشنواره فیلم فجر ارسال کردیم که البته برخی افراد می خواستند از این کار ما ممانعت کنند. این در حالی بود که «طوفان شن» یکی از سخت ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران بود که شوتینگ ما ۱۵۰ روز طول کشید و ۳۰۰ دقیقه فیلمبرداری مفید داشتیم که عیناً در سریال مورد استفاده قرار گرفت و نزدیک به ۶ ماه هم درگیر فیلمبرداری آن بودیم. بعد از حضور فیلم در جشنواره فیلم فجر شبکه های تلویزیونی آمریکا به خصوص شبکه NBC اصرار کرد تا ما مصاحبه ای داشته باشیم و گفتند ما شما را به ۳ روز به عنوان مهمان و با هزینه خودمان به آمریکا دعوت می کنیم تا شما در برنامه ما حضور پیدا کنید و بعد به ایران بازگردید و من پذیرفتم اما قول نهایی برای حضور به آن ها ندادم که بعداً برخی افراد به ما توصیه کردند که به هیچ عنوان به این سفر نروید که البته از نظر من توصیه اشتباهی بود اما در آن زمان ما پذیرفتیم و به آمریکا مسافرت نکردیم.
«کریستین امان پور از این که از من «رو دست» خورده بود به شدت عصبانی شد!»
در سال ۷۶ خانم کریستین امان پور برای شبکه تلویزیونی CBS یک گزارش مفصل از ما تهیه کرد تا در برنامه پر بیننده «۶۰ دقیقه» آن را پخش کند و گفت می خواهیم مصاحبه شما را در مهمترین بخش این برنامه نشان دهیم. من که با این مصاحبه موافقت کرده بودم متوجه شدم ایشان تحقیقات گسترده ای را برای این مصاحبه انجام داده است.
اما با اینکه نزدیک به ۱ ماه کار تحقیقاتی انجام داده بودند و ۲ ساعت از ما فیلمبرداری کردند و ۳ ساعت مشغول طراحی صحنه بودند از آن ضبط هیچ استفاده ای نکرده بودند. دلیل آن هم جنجالی شدن مصاحبه و طرح مباحثی بود که این خبرنگار مرتب از من «رو دست» می خورد. به عنوان مثال در یکی از صحنه های فیلم ما گفتگویی از شهید بهشتی داشتیم که ایشان می گفتند: «آگر آمریکایی ها نخواهند انقلاب اسلامی را بفهمند و آن را درک کنند بهای گزافی را خواهند داد» و این خانم از من پرسید یعنی چه که ایشان می گویند بهای گزاف؟ یعنی اینکه شما می خواهید در آمریکا حملات تروریستی کنید؟
این خانم فضای پر تنشی ایجاد کرده بود و در صدد بود تا پاسخ مثبتی از من بشنود تا به نفع خود از آن بهره برداری کند. اما من بعد از هر سوأل تأمل کوچکی می کردم و پاسخ خوبی از زبان من جاری شد و گفتم پیام انقلاب اسلامی مثل پیام مسیح (ع) است اگر شما پیام مسیح (ع) را دریافت نمی کردید الآن در یک دنیای وحشی زندگی می کردید و بهای گزافی را می پرداختید این هم به همان شکل است و به این ترتیب من وارد مباحث معنایی و محتوایی شدم. این باعث شد تا خانم امان پور به شدت آشفته شود و با کارگردان مصاحبه دعوا کند که شما به من نگفته بودید که این شخص تا این حد حاضر جواب است.
«وقتی شنیدم «طوفان شن» به عنوان یک فیلم قاچاق دست به دست در آمریکا می چرخد بسیار خوشحال شدم»
بعد از این اتفاقات و در دوران ریاست جمهوری دکتر محمود احمدی نژاد که من هم همراه با ایشان و هیئت همراه به نیویورک سفر کرده بودیم در «برادوی» شخصی نزد من آمد و گفت: من شما را می شناسم و «طوفان شن» را دیده ام. اینجا «طوفان شن» فیلمی قاچاق است که به صورت دست به دست توسط کسانی که مخالف سیاست های آمریکا هستند می چرخد. این امر برای من جالب بود که فیلمم آنقدر قابلیت پیدا کرده تا در آمریکا دست به دست توسط مخالفان استکبار بچرخد و دیده شود.
شاید تمامی این ها به این دلیل بود که من با ایمان کامل این فیلم را ساخته بودم. به نحوی که یادم می آید در اوایل فیلمبرداری یک صحنه تصادف داشتیم و بدلکاری هم وجود نداشت که بتوانیم از آن استفاده کنیم و فیلمبردار کار آقای اصغر رفیعی جم بودند که گفتند من خودم این کار را انجام می دهم و صحنه خوبی از آب درآمد و رفت پشت فرمان ماشین نشست و با دل و جرأت این کار را انجام داد.
«دست خدا برای ساخت این فیلم همراه ما بود»
خداوند ما را در بسیاری از امور مدد کرد تا طرح کودتای وحشتناک آمریکا در نطفه خفه شود و این کمک الهی، ما را در تمامی پروسه ساخت «طوفان شن» همراهی کرد و به نحوی که خبرنگار ژاپنی نزد ما آمد و فیلم را دیده بود گفت: من احساس نمی کردم اصلاً چنین فیلمی در ایران امکان ساختش وجود داشته باشد و یا خبرنگار آمریکایی به من می گفت: شما چگونه این امکانات را تهیه کرده اید؟ که من به شوخی به آن ها می گفتم این امکانات را پنتاگون در اختیار ما گذاشته است!
خوشبختانه «طوفان شن» فیلمی شده که به یادگار در سینمای ایران باقی مانده است و من مطمئن هستم که هیچ شخصی امروزه به شکلی که ما این فیلم را ساختیم فیلم نخواهد ساخت و بعید می دانم از نظر امکانات کسی بتواند این گونه تجهیزات و ادوات را گردآوری کند مگر آنکه از طریق جلوه های ویژه این کار را انجام دهند. من معتقدم همان دستی که از طرف خداوند در حادثه طیس به کمک این ملت آمد در ساخت فیلم مربوط به آن نیز کاملأ مشهود بود.
نظرات