به گزارش سینما پرس؛ «بوی خواب» عنوان نمایشنامهای از محمد چرمشیر است (با نگاهی به نمایشنامه «آرامش از نوعی دیگر»، تام استوپارد، ترجمه هوشنگ حسامی و ترجمه دیگری از همین نمایش با عنوان «صلح انفرادی»، توسط علی امینی نجفی یا به روایت نویسنده، نگاهی نه تنها به یک اثر، که به جهان استوپارد) که بهکارگردانی سهراب سلیمی و با بازی مسعود دلخواه، شهره سلطانی و قاسم زارع این روزها در تالار قشقایی تئاتر شهر، در حال اجراست.
از همان ابتدای نمایش اشاره به تابلویی از کاراواجیو (نقاش قرن شانزدهمی ایتالیا) با نام «تولد عیسی مسیح» که با نورپردازی شاخص در بخشی از صحنه برجسته شده و گفتوگویی نیز در بارهی آن انجام میشود کلیدی است که با ایفای نقشی محوری و اساسی در رمزگشایی نمایش، چه از حیث فرم اجرا و چه محتوای آن، میتواند به خدمت گرفته شود.
از کاراواجیو بهعنوان انسانی ناسازگار با سرگذشتی پرحادثه، از شرکت در دعواها و دوئلهای پرخشونت گرفته، تا حتی ارتکاب قتل و حبس در زندان و فرارهای مکرر، یاد شده، کسی که در میان مردم فقیر زندگی کرده و معنی درد و رنج و محنت را از اعماق وجودش فهمیده و حس کرده بود و البته عمری طولانی هم نکرد و (در ۳۹ سالگی) در اثر ابتلا به مالاریا جان خود را از دست داد.
هر چند او را بهعنوان یکی از سرآمدان سبک باروک میشناسند؛ اما خود کاراواجیو هم با استفاده نوآورانه از رنگ و فرم و ترکیب حالات جسمی و روحی، همچنین استفادهی دراماتیک از نور، تاثیر فراوانی بر نقاشی باروک گذاشت.
موضوع بسیاری از نقاشیهای او زندگی عیسی مسیح است، با این تفاوت و ویژگی که در آثار او رئالیسم قوی و عاری از انعطاف که متاثر از تضادهای روحی و احساسات اوست، با رد آرمانهای کلاسیک، بهسمت استفاده از مردم عادی و زندگی فقیرانه پیرامونش بهعنوان مدل نقاشیها میل میکند تا جایی که او را بهنوعی فدایی و مبلغ مسیحیت برای مردم بیبضاعت میدانند.
نقاشی که کلام مسیح که میگوید «رنج و محنت بر روی زمین باقی میماند» را در آثارش بازتاب داده، بازگو میکند.
ویژگی آثار کاراواجیو بهخصوص در استفاده از نور تجلی پیدا کرده است: نورهای تند، در دل تاریکی صحنهها. بنابراین اکثر سوژههای او پیکرههایی هستند که با نورپردازیهایی ویژه از دل یک زمینهی تاریک و اغلب مبهم پدیدار میشوند.
همچون «جان براون» قهرمان نمایش که-چون خود کاراواجیو و سوژههایش- از دل تاریکی و ابهام میآید و از طریق اجرای نمایش «بوی خواب» تلاش میشود نوری بر او تابانده شود.
براون همچون عیسی و چون بز عزازیل کفارهی گناهان و رنج و هراس و نومیدی بشر را از ازل تا ابد پس داده، بر دوش میکشد.
در یک طراحی صحنه و نور بسیار زیبا که متاثر از تابلوهای نقاشی امپرسیونیستی با رنگها و نورهای گرم و در تناسب با فضای اثر است (طراحیای که متاسفانه پوشش و لباس بازیگران با آن همگون و هماهنگ نیست) نمایش جان میگیرد.
براون در فرار از خاطرات و گذشتهاش، بهدرستی با مبهم باقی گذاشتن گذشته و بیاشاره به جزییات آنچه بر او رفته، تنها بازگوکنندهی رنج و محنت و وحشت و هراس و قساوت و ناگزیری دهشتناکی است که از آن میگریزد.
او که انگار تاکنون لحظهای هم آرامش نداشته، در جستوجوی مکانی امن که هرگز در زندگیاش نیافته، به یک بیمارستان خصوصی که محل رویدادهای نمایش است، وارد میشود.
براون نیاز دارد به دور از تمام خطرات قریبالوقوعی که در جهان خارج از بیمارستان در انتطار اوست، مکانی برای آسایش و مراقبت از خود بیابد.
️آسایش و توجه و مراقبتی که در طول تاریخ و تا همین امروز از انسانها دریغ شده و تشویش و هراس و حرمان و بیتوجهی و یاس جای آن را گرفته است.
وقتی از او سوال میشود چرا به یک هتل پنج ستاره نرفته و یک بیمارستان را برای اقامت برگزیده، پاسخ میدهد چون تنها به امنیت و آسایش نیاز ندارد، او نیازمند مصاحبت و مراقبت و تیمار هم هست.
️اینکه بیمارستان مجهز به ژنراتور و منبع آب است و همواره تمیز نگه داشته میشود برای او که انگار در تمام طول زندگی، مدام نگران بدیهیترین نیازهایش هست که هر لحظه ممکن است در اثر هجومی دچار تهدید شده و نابود شود، یک امتیاز بزرگ است.
آب، برق، بهداشت و اینک حتی هوا و دیگر بدیهیترین نیازهای بشر بارها و بارها در طول تاریخ از بیشمار انسانها دریغ شده و هماکنون نیز هم بسیاری از آن محرومند و هم خطر محرومیت قریبالوقوع، بسیاری دیگر و شاید تمام جهان را تهدید میکند.
براون که برای خود مقام شاهد فجایع را قائل است و رسالتش را عدمتکرار آن برای نسلهای آینده میداند، در موقعیت یک انتخاب اگزیستانسیالیستی چنان از آنچه بیرون از فضای بیمارستان میگذرد سرخورده و نا امید است که حتی حاضر نیست اتاقش را ترک کرده از پنجره نگاهی به بیرون بیاندازد، یا به جنگلی که در جوار بیمارستان است، قدم بگذارد.
بر انسان چه گذشته است؟ قرنها و هزارهها از پیدایش خط و ظهور پیامبران، فلاسفه، هنرمندان و مصلحان گذشته و هر چند خردمندان دستاوردهایی بزرگ داشتهاند اما در همان نسبت و حتی بیش از آن، هراس و خطرات و ظلم و تبعیض، رشد پیدا کرده و گسترش یافته است.
در کنار گرسنگی، بیسر و سامانی، فقر مفرط و عدمدسترسی به بدیهیترین نیازهای بشری برای بخش قابلتوجهی از مردمان سراسر جهان، آن هم در قرن بیستویکم، بروز جنگهای قریبالوقوع و ویرانگر تقریباً تمامی تمدنها و کشورهای جهان را تهدید میکند.
در سدههای اخیر، بهخصوص پس از پایان جنگهای جهانی اول و دوم، رهبری جهان همواره در دست امپریالیستهای غربی در آمریکا و اروپا بوده است. کسانیکه علیرغم تمامی ظاهرسازیها و عوامفریبیها جهان را بهسمت تبعیض و نا امیدی و نابودی رهبری کردهاند.
در حالیکه حتی شاید با حفظ سیستمهای نادرست سرمایهداری و امپریالیستی و رسمیت قائل بودن برای تفاوتهای طبقاتی میشد و میشود که بهراحتی امکانات اولیهی زیست تمام ساکنان جهان و امکاناتی چون هوا، آب، غذا، مسکن و دسترسی به کار و درآمد پایدار و خدمات بهداشتی و آموزشی مناسب -و البته و احتمالاً آزادی- برای همگان فراهم شود با تبعیض و زیادهخواهی و ظلم و اجحاف، بخش بزرگی از مردم جهان را از حقوق اولیه و بدیهیشان محروم کردهاند.
در جهت کسب منافع بیشتر و بیتوجه به سرنوشت مردم در ممالک مختلف، هر عملی را مباح و مجاز دانستهاند و تنها چیزی را که نسبتاً به عدالت تقسیم کردهاند نارضایتی، نا امنی، نا امیدی و احتمال بروز جنگهای ویرانگر و دهشتناک برای جهانیان است. کابوسی که هر چند با تاخیر نسبت به کشورهای دیگر، اکنون گریبان خودشان را هم گرفته و هر روز تهدید آن جدیتر و گستردهتر میشود.
براون وارد یکی از همین سیستمها میشود، یک بیمارستان خصوصی و شیک که ظاهراً میبایست محل آسایش و مراقبت باشد؛ اما علیرغم ظاهرش، بیمارستان به زندان و پزشک و پرستارانش به بازجویان و قاضیان مبدل میشوند و به جای همدردی و مراقبت دست به آزار و حتی شکنجه پناهجو میزنند تا جایی که از موضوع و مفهومی مقدس چون ارتباط عاشقانه نیز برای فریب و اعترافگیری استفاده میکنند-هر چند همیشه عشق آنچنان قدرت دارد که هر فرد و سیستم فاسدی را هم در نسبتی متاثر میکند.
نور، دکور، بازی بازیگران و تا حدود زیادی متن و کارگردانی نمایش هوشمندانه عمل میکنند و در خدمت طرح یک موقعیت مثالی از وضعیت انسان معاصر قرار میگیرند.
بنابراین و مسلماً هر عاملی که بر مثالی بودن و عام بودن این وضعیت صحه بگذارد و به مخاطب فرصت و اجازه بدهد تا با طرح و شکلگیری پرسشهای درگیرکننده، کشفها و برداشتهای خود را از فضای اثر داشته باشد در خدمت کلیت اثر است و لاجرم هر عاملی که در خلاف این جهت حرکت کند نمایش را به انحراف میبرد.
بر این مبنا بهنظر میرسد حتی اگر بتوان برای خندههای بیدلیل دکتر در هنگام ارائهی گزارشهای تلفنیاش دلیل و توجیهی یافت، برای صحنههایی چون ظهور چندین و چند بارهی بازیگرانی در نقش کابوسها و تهدیدهای ذهنی براون بر صحنه، کارکرد پیشبرندهای وجود ندارد.
اما بهنظرم اوج سردرگمی و انحراف اثر در صحنههای انتهایی و پایانبندی آن است، آنجا که برخلاف تمام تلاشهای مثبت انجامشده برای در ابهام نگاه داشتن و عدمتعیین و شرح گذشتهی براون، شاید در هراس از عدمهمراهی مخاطب، برای او گذشتهای نسبتاً مشخص تعریف میشود و در نتیجهی این خطا یک شخصیت منشوروار با امکان انعکاس و نمود و بروز بینهایت موضوع و سوژه، تنها به یک شخصیت مستعمل تنزل مییابد و حتی بدتر از آن از تشخیص هویت او و یافتن دوستان و بستگانش صحبت بهمیان میآید یا از اینکه چند شخصیت بازیشده توسط بازیگر زن یکی بودهاند و ... که بهنظرم نه تنها هیچ کمکی به اثر نمیکنند که مشخصاً به کلیت اثر لطمه زده و حتی با فضاسازی سوررئالیستی و عنوانی که بهدرستی برای نمایش انتخاب شده: "بوی خواب" در تقابل و تعارض قرار میگیرند.
️خوشبختانه هوشمندی نویسنده و کارگردان در اجرای آخرین صحنه، مانع پایانی نامناسب برای نمایشی که بسیاری از اجزای آن بهدرستی و وسواس و دقت چیده شدهاند، میشود و با ارجاع دوباره به مسیح، هم بازگشتی به اشارهی ابتدایی به تابلوی کاراواجیو بهعنوان نقطهی آغاز عزیمت انجام شده و هم از طریق توجه دادن به مشابهت براون و مسیح، تماشاگر با احساسی خوشایند و شکلگیری پرسشهایی تازه در ذهن، سالن را ترک میکند:
«اگه اون سه تا پیرمرد، اگه اون سه تا پادشاه، هیچوقت مسیح رو ندیده بودن، اگه اونها ستارهی دنبالهداری رو در آسمون ندیده بودن و به دیدن مسیح نیومده بودن، شاید مسیح میتونست دور از چشمها، بدون اینکه دیده بشه تو گوشهای از سرزمین خودش با آرامش زندگی کنه. اما اون دیده شد، دیده شد و از همون زمان رنجش شروع شد. »
سهراب سلیمی کارگردانی جدی و با پشتکار و علیرغم سالها تجربه، همچنان در حال جستوجو برای بهروز و معاصر بودن است و هرگز از بهکارگیری تمام آنچه در توان دارد دریغ و مضایقه نکرده است.
در اجرای این نمایش هم از همراهی چندین هنرمند و تیم حرفهای و طراز اول برخوردار بوده است. مسعود دلخواه، شهره سلطانی و قاسم زارع تمام توان خود را بهکار گرفتهاند و بهشکلی جدی به توفیق نمایش یاری رساندهاند، علاوه بر بازیها، طراحی صحنهی رضا مهدیزاده و طراحی نور رضا حیدری، حتی اجزایی چون انتخاب اشعار- هم بسیار زیبا و چشمنواز و کاملاً در خدمت اثر و در تناسب با آثار نقاشی و فضاهای امپرسیونیستی، سوررئالیستی نمایش و سوژهی خوابزدگی است.
بوی خواب نمایشی جذاب و دیدنی است اما بیشک اگر شرایط فعلی تولید نمایش -در ایجاد محدودیت برای برخورداری گروهها از انجام تمرین مناسب- مانع نبود با اثری بهمراتب درخشانتر نیز روبهرو بودیم.
به امید آنکه شرایطی فراهم آید تا تمام آنچه تئاتر بهغلط و ناخواسته از آن محروم و دور شده، دوباره احیا شود.
*تسنیم
ارسال نظر