به گزارش سینماپرس؛ یک قناری، یک کلاغ فیلمی ست که از دل برآمده و لاجرم بر دل مینشیند. قصهی زوجی که رابطهشان در آستانه فروپاشی ست. در این میان شاهد عشق ظریفی در شُرف قربانی شدن هستیم که پلات اصلی قصه را تشکیل میدهد. خوشبختانه سناریست/فیلمساز -برخلاف سیلِ فیلم های سینمای ایران- به پلات قصه اش وفادار میماند و تا به انتها، هر چند گاهی با لکنت، آن را روایت میکند. شیوهی روایت اول شخص و گاهی دانای کل محدود، زمینه را برای هم ذات پنداری با کاراکترها فراهم میکند. فیلم با مشاجرهی لفظی مرد و زن آغاز می شود که هر لحظه تندتر و تندتر میشود. اصل دعوا، شخصیت پردازانه است و در عرض چند دقیقه مختصات شخصیتها را مینمایاند؛ به خصوص این که با توالیِ نماهای بسته و تک هر دو بازیگر همراه می شود. اما انتهای این سکانس مشکلی جدی دارد؛ تیر شلیک می شود. کات به: نمای دور که هر دو نفر را قاب می گیرد. این نما، حسِ تنش را زایل می کند و مخاطب را از معرکه به بیرون پرتاب می کند. فیلم ساز باید نمای بسته را حفظ میکرد و به نمای دورتر کات نمیزد. حادثه غیرمنتظره آغازین، برای چندین لحظه مخاطب را شوکه میکند. مابقی فیلم تحت تاثیر این حادثه قرار میگیرد. نگارنده اساسا با شوک در سینما مخالف است، اما این از معدود مواردی ست که قابل اعتناست چرا که زمینه را برای بسط و شرح قصه فراهم می آورد و مخاطب را در هپروت رها نمی کند.
ریتم پرده اول فیلم از آن جا که به فضا سازی و پرداخت شخصیتها میگذرد بسیار کُند است و تا حدی مخاطب را خسته میکند. این ریتم اما از سناریو می آید و نه از مونتاژ. سناریست/فیلم ساز، روایت قصه را فدای غورکردن در احوالات درونی پرسوناژ زن میکند که تاحدی هم موفق میشود. بهره بردن از نریشن(صدای گفتار خارج از قاب) قرار است ما را به درون آدمهای قصه ببرد. خطر پیش رو آن است که اثر به نمایش نامه ای رادیویی بدل شود که آدم ها تنها به حرف زدن بسنده می کنند. یک قناری، یک کلاغ اما تا حدی از پَس این گونه روایت برمی آید و می تواند خود را از مدیوم ادبیات دور کند.
فیلم در نیمه دوم کمی جان می گیرد. این بار قصه بر تعلیق استوار است و تعلیق یعنی سینمای ناب... پرسوناژ مرد همچون یک روان پریش رفتار میکند و گمان میکند که همسرش قصد جانش را کرده است. در لحظاتی اندک مخاطب با مرد هم داستان میشود و به زن شک میکند. این جاست که فیلم ساز تا حدی همذات پنداری با مرد را نیز برانگیزد. اما انتخابِ غلطِ بازیگر مرد و بازی بدش او را از مخاطب دور میکند. حبیب رضایی لطمه ای اساسی به پرسوناژ مرد وارد آورده است. لحن او متناسب فیلم تاریخی نیست چرا که قادر نیست کلمات را شیوا و موزون ادا کند. قاضیانی اما همچنان خوب است و سمپاتیک و گرمای فیلم تا حد زیادی مدیون لحن گرم و نگاهِ نافذ اوست.
در پرده سوم، گره گشایی به درستی صورت نمی گیرد. فیلم ساز وقت بسیاری هدر می دهد اما نهایتا قادر نیست سِیری را تصویر کند که این زوج را دوباره به یک دیگر برساند. چطور می شود زن با خواندن چند خط یادداشت، شوهرش را ببخشد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود؟ روایت مخدوش است و فیلمساز هیچ منطق دراماتیکی به دست نمی دهد. هر چند که پایان بندی فیلم از نظر کارگردانی درست و حساب شده است. چقدر خوب است که تا به انتها چشمِ عریان زن را نمایش داده نمی شود. فیلم ساز از واقعیت می گریزد و به رویا(نقاشی) پناه می برد و بعد از مدت ها نمای توشات(دو نفره) و مشترک از آن ها می گیرد که حسِ وصل پس از فَصل را به خوبی در اثر جاری می سازد.
خانه گویا پرسوناژ سوم است که تا حدی پرداخت شده است. مختصات جغرافیایی خانه (محل اتاق و آشپزخانه و حیاط و...)مشخص است و در میزانسن می آید. آدم های این خانه را می شناسیم و میزان علاقه شان را به این خانه می دانیم؛ دیالوگی در فیلم هست:"این خونه را برای من به سلیقه من ساخت. "خوش بختانه فیلم ساز اهل اکسسوار بازی به شیوه علی حاتمی نیست. برعکس، دغدغه اش آدم ها، قصه و احوال درونی آن هاست. فیلم در شکل دادن اتمسفر خانه موفق است. شب طوفانی را به یاد بیاورید که چطور خانه همپایِ شخصیت ها تغییر احوال می دهد و در هم می شکند.
انگیزه ی شخصیت ها مسئله دیگری ست. دلایل زن برای ترک نکردن خانه گنگ است. نمی شود با نریشن و صدای سَر این مسئله را باوراند. به راستی چرا او خانه را ترک نمی کند؟ بی کَس و کار است؟ طلاق تابوی خانوادگی است؟ همچنان به شوهرش عشق می ورزد؟ نمی دانیم... قصه بر پایه تصمیمِ زن پیش می رود از همین رو مفروض گذاشتن این مسئله از باورپذیری فیلم می کاهد. انگیزه و سکانات مرد اما مملوس تر است چرا که از گذشته و پیش زمینه ی خانوادگیش کم و بیش مطلع هستیم.
یک قناری، یک کلاغ فیلم محترمی است که میکوشد قصه ای نقل کند و از خزعبلاتی که این روزها روی پرده سینماها روان است، سَر است و شرف دارد؛ یک خوبِ دوست داشتنی که قطعاً ارزش دیدن دارد.
* سیدسجاد حسینی
نظرات