به گزارش سینماپرس؛ جدیدترین ساخته لانتیموس همانند آثار قبلی این کارگردان یونانی اثری است به غایت عجیب؛ لانتیموس در کشتن گوزن مقدس به مانند فیلم قبلیاش خرچنگ، از فضاسازی استعاری و فرم قراردادی، کمال استفاده را کرده است. به نوعی کشتن گوزن مقدس شکل کامل یافتهی خرچنگ است. کشتن گوزن مقدس ریتم خاصی دارد و از همان نمای ابتدایی که در بیمارستان با عمل جراحی قلب آغاز میشود، سینمای لانتیموس که سینمای بدن هست را به نمایش میگذارد.
بدنمندی در سینمای لانتیموس که وامدار سنت اروپایی (چه نمونهیکلاسیک آن در موج نوی سینمای فرانسه و چه در سینماگران امروزی فرانسوی چون برونو دومون، فیلیپ گرل و از نظر ذهنی با سینمای فونتریه و میشائیل هانکه قرابت بسیاری دارد) خویش است، یکی از بارزترین خصوصیات سینمای این کارگردان مولف است. این نگاه را از همان فیلم مهمش یعنی دندان نیش مشاهده میکنیم. در آنجا نیز تمام کاراکترها در یک بازهی آزمایش شده نسبت به بدن خود قرار دارند و به نوعی گفتمان سوژهی بدنمند را در اعمال و گفتار آنها میبینیم. میزان رواننژندی ناشی از یک ناهنجاری را هم بر روی بدن کاراکترها میبینیم، میزان خشونت بر بدن، بدن عاشق، بدن مطیع و فرمانبردار و… تمام اینها سوژههای مورد علاقهی لانتیموس است که با نوع زاویهی دوربین خاص و همچنین کاربرد دوربین روی دست اروپایی فضای مالیخولیایی و ماراکی دوسادی را برای تماشاگر ایجاد میکند.
جدیدترین ساخته لانتیموس همانند آثار قبلی این کارگردان یونانی اثری است به غایت عجیب؛ لانتیموس در کشتن گوزن مقدس به مانند فیلم قبلیاش خرچنگ، از فضاسازی استعاری و فرم قراردادی، کمال استفاده را کرده است. نقطه تلاقی این درام مدرن با اساطیر یونان اسطورهی آگاممنون را در اذهان ایجاد میکند
اذیت تماشاگر از تماشای رنج و لذت رنج توامان به مایههای اصلی فیلمهای لانتیموس تبدیل شده است. اما لانتیموس با پروژهی خرچنگ فضای جدیدی را کشف کرد. این بدنمندی را به خلق فضا و معماری کار درآورد. خرچنگ دنیای هزار و نهصد و هشتاد و چهاری ساخته است که در وهلهی اول معماری این جهان توجه ما را به خود جلب میکند و در کنار آن رفتارهای عجیب و غریب و اگزوتیک بازیگران. این رویکرد به فیلم جدیدش هم ورود پیدا کرده است؛ با این تفاوت که دنیای استعارهای لانتیموس صریحا وارد متن نشده است بلکه دنیای ضمنی ساخته شده گفتوگویی فرامتنی با دنیای اساطیر برقرار کرده است و مخاطب را به کنش تاویل فرا میخواند. اینجا با یک سطح از دنیای آشنا و ملموس طرفیم که به مرور جادویی و اسطوره بودنش را برای ما ایجاد میکند. اگر در خرچنگ از آیندهی نه چندان دور تصویری داده میشود، در کشتن گوزن مقدس نقبی میزنیم به ریشههای اولیه تقابل انسان و خردش در برابر قدرت خدایان. لانتیموس همچنان قراردادگرایی و کمالگرایی در طراحی میزانسنها و دکوپاژها را حفظ کرده است. کافی است که نگاهی بیاندازیم به سکانسهای طراحی شده در بیمارستان و نحوهی حرکت دوربین پشت سر کاراکترها که یادآور میزانسنهای استادانهی کوبریک است و همچنین نماهای لانگشات از زمینه و پسزمینههایی که بازیگران در آن معماری غولپیکر قرار گرفتهاند تا دیالوگهای موجز و بدون احساسی که برایشان نوشته شدهاست را ادا کنند.
«استیون مورفی» (کارلین فارل) جراح و متخصص قلب ماهری است که زندگی متمول سطح بالایی دارد. در نماهای ابتدایی فیلم با سبک زندگی و رفت و آمدهای عادی او به خانه و محل کارش آشنا میشویم. استیون کمحرف و موجز عمل میکند. در محل کار هم جزء یک مرد حرفهای چیزی از او نمیبینیم و در برخورد با همکاران هم خنثی و جدی نشان داده میشود. در خانه هم رابطهی او با همسرش «آنا» (نیکول کیدمن) و دختر و پسرش «کیم» و «باب»، بسیار آرام و منطقی و در عین حال در بهترین حالت ممکن قرار دارد. استیون با آن آرایش ریش پر و جوگندمی مرد جاافتادهای به نظر میرسد که در تک تک قدمهای مصممش رضایت مبنی از مدیریت زندگیاش را مشاهده میکنیم. ضلع تکمیلکنندهی این فرد، آنا است. آنا هم پزشک است و در رفتارهای کنترلشده و مدبرانه پابهپای استیون حرکت میکند و به نوعی خود را پیشتاز تربیت بچهها میداند و تمام شئونات آنها را تحت کنترل خود قرار دادهاست. این کنترل که سوژهی قدرتمند فیلم ما از آن به بهترین شکل ممکن استفاده میکند و با آن شناسایی میشود، مهمترین مسئلهای است که در بیست دقیقه ابتدایی فیلم لازمش داریم، چون در ادامه با ورود غریبهای آشنا این محور قدرت از هم پاشیده میشود با قدرتی اسطورهای به جدال میپردازد و تراژدی غمبار رخ میهد.
روایت یک تکه پازل عجیب و غریب دارد، یک وصلهی ناچسب. پسر نوجوان ۱۶ سالهای به نام «مارتین» که استیون سرپرستی او را برعهده دارد، معمای کشف نشدنی فیلم است. از همان نماهای ابتدایی که سروکلهی مارتین را در مکانی خارج از بیمارستان با استیون میبینیم، متوجه نوعی راز و رمز در رابطهشان میشویم. اما با این وجود رابطهی نسبتاً خوب و محترمی بین این دو نفر وجود دارد. از خلال صحبتها متوجه میشویم پدر مارتین بیمار استیون بوده و به علت نارسایی قلبی زیر عمل جراحی فوت میکند و به نوعی استیون خود را متعهد به مراقبت و توجه از مارتین میداند. مارتین هم علاقه و وابستگی خاصی به استیون پیدا کرده است و درصدد نزدیکی بیشتر به او و خانوادهاش است و از موقعیت فراهم شده استفاده میکند تا در یک مهمانی بعداز ظهر به جمع خانواده مورفی بپیوندد. مارتین با بازی «بری کیوگان» پر از ابهام و راز است. وقتی او را کنار استیون میبینیم، اختلاف سنی که ناشی از این دو است را اصلاٌ متوجه نمیشویم. مارتین به عاقله مردی میماند که بسیار سنجیده و نکتهسنج حرف میزند و ما را شگفتزده میکند که در برخوردها او را دستکم نگیریم. نوع علاقه و وابستگی او به استیون بسیار عجیب و غریب است و از همان ابتدا گویی منتظر اتفاقی هستیم. مارتین با توجه به سن کمش از اتوریته و جذبهی بالایی برخوردار است. و استیون متعلق به طبقهی متوسط بروژوایی فرزاندش را طوری آزاد و مختار تربیتکرده است که همینرویه را در قبال مارتین دارد با این که حس و حالش ترحمی بیش نیست و زیاد درگیرش نکرده است و مارتین هم سعی نزدیکی به این طبقه را دارد و از همان زاویه فرهنگی این خانواده وارد خانه استیون میشود. از همان بدو ورود در برخورد با آنا آداب و رسوم نشست و برخاست را رعایت میکند. البته اندکی متفاوت است زمانی که با بچهها تنها میشود. خلق و خوی آنها را زیر ذربین قرار میدهد اما همچنان از موضعی بالا با بچهها برخورد دارد و همین نگاه نافذ است که روی کیم تاثیر میگذارد و احساس علاقهایی بین او و مارتین ایجاد میشود. این نزدیک شدن منجر به شکلگیری فاجعهای میشود که مارتین در راس این شکلگیری حضور دارد. تراژدی اصیل به شکل تراژدی نویسان یونانی شکل میگیرد. تراژدی یونانی عقوبت اشتباهات است. انسانهای زمینی که تاوان اشتباهاتشان را در رنج عقوبت و خشم خدایان پرداخت میکنند.
مارتین خدایعذابدهنده وارد قصهی فرامتنی این خانواده میشود. از این جا به بعد که با نارسایی در حرکت کردن پاهای باب شروع میشود مصیبتهای این خانواده کم کم رخ نشان میدهد و ارجاعات فرامتنی و بازی نشانگان متنی لانتیموس و هم بدنمندی مورد نظر او آغاز میشود. رنج و لذت رنج از این بدن فاسد و میرا. باب نمیتواند حرکت کند علتاش را هیچکس نمیداند، تمام دانش پزشکی در مکانی واحد گرد همآمدهاند تا فلجشدن باب را بررسی کنند اما علتی پیدا نمیکنند. علت در چشمان مارتین است. مارتین در کافه تریای بیمارستان برای استیون خط و نشان میکشد و تماشاگر را در بهتی سخت فرو میبرد. مارتین برای انتقام پدرش روی به خانواده مورفی آورده است. پیشنهادش را به استیون میگوید: قربانی یکی از اعضای خانواده در ازای مرگ پدرش، وگرنه اعضای خانواده و به خصوص بچهها به بدترین شکل ممکن عذاب میبینند. این نقطه تلاقی درام مدرن ما با اساطیر یونان است. اسطورهی آگاممنون را در اذهان ایجاد میکند جایی که آگاممنون در سفر به تروا مورد مجازات آرتمیس قرار میگیرد و برای به دست آوردن باد موافق مجبور به قربانی کردن دخترش ایفیژنی میشود. البته در روایتی دیگر به جای ایفیژنی گوزن مقدسی قرار میگیرد که لانتیموس هم از این دوگانگی روایی استفاده کرده و آن را در حد مجاز عنوان فیلم قرار داده تا اشارهای باشد به نام فیلم از روایت قربانی شدن ایفیژنی. این جاست که لانتیموس لایههای فلسفی تراژدی یونان باستان را وارد فضای مدرن قصهاش میکند. عذاب ناشی از گناهان و عقوبت آن به دست خدایان میشود سوژهی مرکزی فیلم. انسان مدرن که با محوریت عقل و خرد سوژهی شناسا میشود، حالا در دست تقدیر مهیب و قدرت برتر، رنج و عذاب ناشی از تقدیرش را نظاره میکند و سوژه- ابژهی یکی شدهای از هستیاش میبیند که توامان مرز باریکی بین خوشبختی و شوربختی حس میکند. انسان پرتاب شدهی متزلزل با باورهایی که نمیداند چه منشایی دارد فقط میتوان گفت که دیگر او در مرکز عالم هستی جایگاهی ندارد حالا این مسئله به شکل بارزی در فیلم مشهود است.
مارتین عذاب را برخانواده استیون نائل میکند، باب نمیتواند حرکت کند و در ادامه کیم هم دچار این نقص میشود و او هم در کنار برادرش رنج میکشد. استیون و آنا به این تقدیر تن دادهاند که با مارتین وارد گفتوگو شوند. اما خدای انتقام قربانی میخواهد برای آرام شدن. استیون کاملاً بهمریخته است، آنا شب و روز درگیر پرستاری از بچههاست، بچههایی که خود شیفتهی خدای انتقام شدهاند که در اوضاع و احوال کیم کاملاً مشهود است. در جایی کیم به اراده مارتین از روی تخت بلند میشود و چند قدمی بر میدارد برای دیدن مارتین پشت پنجره میرود و مارتین را نمییابد این از همان غافلگیریها و شوخطبعیهایی است که مارتین با اعضای خانواده میکند. کیم به خاطر همین شیفتگی پیشنهاد قربانی شدنش را به پدرش میدهد. وضعیت انتخابی دشوار برای استیون؛ او حتی مارتین را در زیرزمین خانهاش زندانی میکند، شکنجه میدهد، اما هیچکدام از آنها از قدرت مارتین ذرهای کم نمیکند. آنا به دست و پایش میافتد بلکه ترحمی شکل گیرد اما حقیقت پذیرش تقدیر آشکار است و استیون ادیپوار متوجه تقدیراش میشود. با بدتر شدن حال باب (چشمان باب سرخ میشود و خون گریه میکند، آخرین نشانهای که مارتین دربارهی زوال باب ماقبل از مرگ ذکر کرده بود.) بدنمندی فیلم لانتیموس به اوج میرسد کاراکترها حالشان از خودشان بهم میخورد. تصویر سینه خیز راهرفتنشان، عذاب جانکاه بسیار به یادماندنی است و این رنج توسط مارتین تقدیس میشود. دیگر وقت آن رسیده است که ایفیژنی قصه ما قربانی شود. و در یک سکانس به یادماندنی استیون در شمایل ادیپ بعد آگاهی، چشمان خود و دیگران را میبندد، زن و دو بچهاش را در سه گوشه قرار میدهد و خود در وسط این حلقه با تنفگی در دست، تقدیر شومی را بر یکی از شوربختان آوار میکند. قرعه به نام باب میافتد اوست که قربانی میشود. عقوبت گناهان تمام میشود و آرامش به خانواده استیون بر میگیرد اما چه آرامشی که زیر سایه قدرت ازلی ابدی مارتین است. که آن را در سکانس آخر یعنی رستوران به وضوح تجربه میکنیم یکی از شگردهای لانتیموس تصویربرداری آهسته است که زیر سایه سنگین نگاههای کارکترها شکل میگیرد. خانواده مورفی در حال غذا خوردن هستند که مارتین وارد میشود در میزی دیگر تماماً کنشهای آنها را زیر نظر دارد. گویی رهایی از او نیست و تا عقوبت بعدی چه میخواهد باشد.
کشتن گوزن مقدس را همراه با آن نماهای بلند در بیمارستان و بکگراندهای سفید با خطوط عمودی بلند و دیالوگهای موجز و لحن سرد بازیگران همواره به یاد میآورم. گویی به عمد نشاط از فیلم گرفته شده است. خود فیلم نیز در زندانی از تقدیر و سرنوشت قرار گرفته است و رهایی از آن امکان پذیر نیست. حتی موسیقی نیز به این امر مهم کمک شایانی کرده است. فضای بسته و رعبآور فیلم را به بهترین شکل ممکن تزیین کردهاست. موسیقی فیلم اصواتی است که بسیار هم ناهنجار و گوشخراش است و تبدیل به یکی از عناصر فیلم شده است که دارد رنج میکشد. بازیگران بسیار مناسب انتخاب شدهاند. کارلین فارل در دومین تجربه بازیگریاش در فیلمهای لانتیموس درخشیده است و با کنترل و اجرای یکنواخت میمیک سردش، بازی جدیدی از خود به نمایش گذاشته است. کالین فارلی که اجرای اجزای صورت یکی از نقاط قوت بازیاش است در اینجا مجبور بوده آن را به حداقل برساند. نیکول کیدمن هم شمایل همیشگیاش را وارد این فیلم کرده است و درک درستی از روند تحول نقش دارد و توانسته این شکنندگی را ملموس به نمایش بگذارد. کیدمن با کنشهای هیجانی و چشمان نافذش گرمای خاصی به کاراکتر سرد و یکنواختش داده است. اما غافلگیری بزرگ، بری کیوگان تازهنفس است. کیوگان با آن چهرهی بدوی و چشمان بدون حس که تصویری ترسناک و دهشتناک از تراژدی انسان مدرن ایجاد کرده است. کیوگان هر لحظه بیشتر ما را میترساند. زمانی که رشتههای ماکارانی را با ولع میبلعد، تمام بند بند وجودمان گویی خورده میشود. خدایان تناول میکنند، پوست و گوشت و استخوان انسانِ محکوم به پذیرش سرنوشت.
کشتن گوزن مقدس هستی انسان مدرن را به چالش میکشد. فیلم به وضوح نقد مدرنیته است از دریچهی نگاه به اسطوره. زمانی که انسان مدرن به سبب خرد و دانش ادعای کنترل و احاطه داشتن تمام امور و شناخت جهان را دارد این اسطورهها هستند که چالش بزرگتر برای دانش انسانی ایجاد میکند. حال به همهچیز شک میکنی. شناختت به یکباره رنگ میبازد و سوژه-ابژهای جدید شکل میگیرد در کنار سایر چیزهای هستی. فیلم تصویر رنج این سوژه-ابژه است. بهمریختگی در زمینهای که مدرنیته بر آن حکمفرماست و ریشههایی که این رنج مدرن را برای انسان امروزی فراهم کردهاست را جستوجو میکند. آیا باید گوزن مقدس را کشت یا عقوبت این پرتابشدگی به هستی را با زندگی مدرن و عذاب ناشی از آن تحمل کرد؟
*فرهاد حیدریزاده
ارسال نظر