به گزارش سینماپرس، قبایل عرب روستاهای خوزستان در مرز و حاشیه هور که به هورنشینها شناخته میشوند از جمله قربانیان بزرگ جنگ هستند که در تمام این سالها درباره آنها در جنگ بر آنها گذشت کمتر گفته، نوشته و تصویر شده است. حالا حمید زرگرنژاد بعد از فیلم اول خودش یعنی «پایان خدمت» به سراغ این سوژه بکر رفته است یعنی تقابل اعراب ایران خوزستان با بعثی های عراقی.
او برای این کار یک ایده مرکزی خوب دارد. خلبان ایرانی که بعد از پریدن با چتر نجات به دست شخصیت اصلی داستان پیدا میشود. او در کشمکشهای درون قبیلهای و قبیله مجاور که پیچیده و متعدد هم هست و همچنین تقابل نیروهای اشغالگر عراقی و رزمندگان ایرانی برای نجات این خلبان زخمی جنگنده اف پنج تایگر تلاش میکند.
اما مشکل اصلی درست همینجاست که فیلم یک داستان گیرا و با ظرفیت بالا در جذب مخاطب را بد و سخت تعریف میکند. روایت داستان «ماهورا» که اتفاقا سرراست و روان هم هست به یک مشکل پیچیده در فیلم بدل شده.
فیلمساز در ارائه اطلاعات کافی بخیل است و همه را تا یک سوم پایانی پیش خودش نگه میدارد. برای همین مخاطب تا بخش زیادی از فیلم دلیل برخی رفتارها و رخدادها را متوجه نمیشود و برایش مبهم باقی میماند، اما به ناگاه شاهد طرح مسائل جدید در همان بخشهای پایانی هستیم، مسئله مهمی مثل صندلی خلبان و دلیل اهمیت آن از جمله آنهاست.
در دو سوم اول فیلم شاهد صحنهپردازیها و دیالوگهای اضافه بیشمار هستیم، همه آنچه به مراسم عروسی و بزن بکوب مربوط میشود به زواید فیلم تبدیل میشود. فلاشبکها به ماجرای مرگ نامزد شخصیت اصلی که همراه با موسیقی پر حجم و گاها آزاردهنده است هم همینطور. اما در همین بخشهای طولانی حتی جغرافیای رخدادها درست ترسیم نمیشود.
هور، قبیله اصلی، قبیله همسایه، خرمشهر، ایستگاه آب و... لوکیشنهای متعددی هستند که به جای جذابیت گیجکننده می شوند. کشدار کردن یک قصه سرراست همان اتفاقی است که کارگردان در فیلم قبلیاش پایان خدمت با بازی امیر جدیدی و سعید راد هم دچار آن شده بود.
ضربه اصلی فیلم اما در انتهای آن رقم میخورد. لحظهای که منتظر تیتراژ هستیم. بریدههای کوتاه از یک فیلم مستند که نشان میدهد این فیلم بر اساس یک ماجرای واقعی بوده. ماجرایی که گویا فیلم مستند در روایت آن جذابتر از نسخه داستانی عمل کرده است.
*محمدمهدی شیخصراف
ارسال نظر