به گزارش سینماپرس، اسرافیل، محصول فکرِ اومانیسمیِ تشریفاتی است که با سه گزاره مهاجرت، عشق و خراب شهر (دیستوپیا) به یک اثر آخرالزمانیِ روشنفکریِ جشنواره پسند تبدیلشده است!
اسرافیل کاملاً رئال است زیرا قرار است ظرفِ دقیقِ مکانی و زمانی باشد برای مظروفِ موردنظر محافل غربی باشد که افسارگسیخته، جامعه کشورهای مثلاً جهان سومی را به دست خودشان، بازنمایی زشت و سپس تشویق میکنند!
چند سالی است که در کشورهای غرب آسیا کارگردانهایی از ترکیه، مجارستان، هند و…. نوعی رئالیسم تحت تأثیر «تارکوفسکی» میسازند و در باطنِ این ظرف، مظروفی از روند غربی شدن و تجدد و. تمایزات کافه انتلکتوئلی و مهاجرت و… وجود دارد؛ «نوری بیلگه جیران» از ترکیه، «صدیق برمک» از افغانستان و… و ایران هم با چند فیلمساز ازجمله «آیدا پناهنده» دارد همین مسیر را میرود، آنهم با تمام جزئیات آیینی که حتی بریدن مو توسط «سارا» هم برای پذیرش شرط میزبان غربی، لحاظ شده است!
فیلم اسرافیل، از حیث مؤلفههای رهگفت چهارچالشی، کاملاً یک فیلمفارسیِ قبل انقلابی است که کمی مدرن شده است! از نظر فمینیسم- ماسکولینیسم، دایی خانواده بهعنوان بزرگ قوم، شخص مستبد و خشونتطلب است با مایههای مذهبی! در مقابل نیز «ماهی» وجود دارد که از سر ظلمهای دایی، به هیچ جا شکایت نمیتواند ببرد. دایی حتی نسبت به مرغ خانه که صدایش برای مادر ماهی دلآزار است ذرهای رحم ندارد!
از حیث مدرنیته/سنت، تقابل یکخانه ۸۰ متری در کانادا، با روستای سرسبز خطه شمال را شاهدیم! صدای اذانی که میآید اما خبری از روح انسانی در کالبد سبز خطه ایران نمیآید!
ازلحاظ لائیسیته/دین، سبک زندگی لیبرال با ابزورد زنان (وومن ابیوز)، درهمآمیخته است و زنان بیپناه به مردان هوسباز تکیه میبرند و برای اینکار از هیچ ترفندی فروگذار نیستند؛ طوری که سارا و برادرش، مادرشان را رها میکنند و علت دیوانگی او هم آن است که به مردان هوس آلود و مشتاق غرب، پناه نبرده است!
و ازلحاظ چالش دموکراسی (آزادی) و استبداد، فیلم میگوید فقط یک جامعه مستبد میتواند زندگی را بر زنان تنگ کند و بهجای تأمین آسایش روانی آنها را تحتفشار کار و خشونتهای مردانه قرار دهد. در مقابل آزادیهایی که در افراد خوشبخت فیلم وجود دارد و از آنها انسانهایی موجه و دارا ساخته است همان آزادی یا دموکراسی است که هر کس مختار است هرگونه که میپسندد و به خوشبختی (دروغین) وی منجر میشود رفتار کند.
کلام آخر این است که، روشنفکر برای جامعه، سیر قابل پیشبینی قائل نیست؛ زیرا اساساً دچار انقطاع تاریخی شده است. گسست نسلی میان زنان و بچههایشان در فیلمهایش وجود دارد. پرچمی که به دست نسل پیش بوده، به نسل بعدی نمیرسد. انسان ازنظر روشنفکر، چه مرد یا زن، و چه کودک یا پیرمرد، عنصری حقیر پذیر هستند.
روشنفکر، امر روستا و انسان را تا آنجا پائین میآورد تا به چارچوب بورژواها دربیاید، با این بهانه که درگیریات زیاد است و نمیتوانی درست زندگی کنی!
هنر روشنفکری، متاعِ اومانیسمی را بهرسم انقطاع تاریخی، سرمایه خودش قلمداد کرده است و گویا برای ادامه حیات، هرچند سال یکبار باید این کالا را به اسم و مُهرِ «جهانوطنی» اما بهرسم حقارت جهانسومی، به جشنوارههای جهان عرضه کند و از تشویقهای آنها جان دوبارهای بیابد.
بعد از تقدیس و تشویق، این روشنفکر میماند و آئینِ برهوتی و روابط باسمهای و شخصیتهای منفعل و جزئیاتِ مبهم و مهاجر که بنا نکرده، در حال خودویرانگری است. روزبهروز، و فیلم به فیلم، وضعش بدتر میگردد. و صدالبته، نسخهای جز اتکا به هنر و مضمونِ فرادستی و آسمانی برای انسان، چه روشنفکر و چه غیره، باقی نمیماند.
*حمید خرمی
ارسال نظر