در چهار دهه گذشته نگاه مدیران فرهنگی به موسیقی صفر یا صدی بوده است. روزی تولید اثر موسیقی هفت خوان رستم داشت، روزی هیچ نظارتی نبود، روزی حمل سازم ممنوع بوده و روزی دیگر کنسرت گروههای منحرف شیطان پرستی مجوز میگرفته، از طرفی دیگر شهر به شهر قوانین ۱۸۰ درجه متفاوت بوده است و انگار هیچ معیاری برای مدیریت نوع فرم و محتوای موسیقی وجود ندارد بلکه سیاستهایی مقطعی و مبتنی بر فرد وجود دارد که به اقتضای شرایط و با تصمیم یک فرد اجرایی میشود.
در مواجههی با موسیقی مدرن نیز این نگاه صفر یا صدی حاکم بوده و هست. از یک طرف در دههی شصت موسیقی به اصطلاح پاپ ممنوع بوده و البته هر نوع موسیقی که محتوای عشق زمینی داشته است و از طرف دیگر امروز، هیچ نظارتی بر محتوای موسیقی نیست و نود و اندی درصد آثار با محتوای عشق جسمانی تولید میشود. در بخشی از مستند “بزم رزم” اشارهای میشود به تصنیفی به نام “یاد تو ” با مطلع ” تنیده یاد تو در تار و پودم” که قرار بوده بعد از هر بیت مستزاد ” میهن ای میهن” تکرار بشود که شورای موسیقی خواستار حذف آن شده چرا که گفتن این وصفها برای میهن را مصداق شرک میدانسته و اما در سال ۱۳۹۶ پس از اغتشاشات دی ماه و به اقتضای نیازهای سیاسی همان تصنیف با صدای سالار عقیلی و با همان مستزادِ “میهن ای میهن” و بعنوان یک اثر انقلابی و میهنی از صدا و سیما به کرات پخش شد، اینکه تعریف ما قواعد فقهی و فکری حاکم بر موسیقی اینقدر وابسته به شرایط سیاسی اجتماعی باشد بسیار خطرناک است و ممکن است مخاطبین و فعالان موسیقی را به این قضاوت وادارد که جمهوری اسلامی از دین به مثابه ابزار استفاده میکند در حالی که میدانیم این طرز تلقی هیچ وقت وجود ندارد و اساسا فکر عمیقی حتی برای سوء استفاده از دین هم وجود ندارد بلکه بیشتر سطحی نگری و عدم آگاهی در این زمینه حاکم است.
دهه هفتاد و دستپاچگی در رواج موسیقی پاپ
با ورود به نیمه دوم دهه هفتاد و رخدادهای اجتماعی سیاسیِ همزمان با به قدرت رسیدن طیف تندروتر اصلاح طلبان، نیاز به نوعی فضای باز در موسیقی نیز به زعم مدیران فرهنگی حس شد و با پخش اولین آثار موسیقی پاپ از صدا و سیما وزارت ارشاد نیز تیغ ممیزی شعر و اجرای ترانه ها را کمی کندتر کرد و اجازه داد آثار موسیقی پاپ در داخل کشور نیز تولید شود اما از آنجایی که سالها موسیقی پاپ در کشور اجازهی تولید و اجرا نداشت اکثر خوانندههایی که به تولید اثر پرداختند مقلد خوانندگان مشهور لس انجلس نشین بودند چرا که این سبک از موسیقی در داخل کشور اجازهی رشد نداشت و نتوانسته بود جریانی مستقل ایجاد کند، اینکه بدون وجود یک جریان مستقل و تولید نسل خوانندگان، ترانه سرایان و آهنگسازان حرفهای این عرصه فقط به تولید اثر پرداخته شد نوعی شتابزدگی به حساب میآمد و این شتابزدگی نتیجهاش افول روز به روز کیفیت موسیقی در سالهای بعد بود به گونهای که در دهه هشتاد کم کم موسیقی پاپ داخلی به سمت ابتذالی رفت که حتی در موسیقی پاپ قبل از انقلاب و لس انجلس هم سابقه نداشت.
همین شتابزدگی در آغاز راه در دههی هفتاد زمینه را فراهم کرد که در عرصهای وارد شده باشیم که هیچ فکر و برنامهای برای آن نداریم و اساسا شناختی از آن بین مدیران موجود نیست. در دههی هفتاد در مقابل همهی سوالات در مورد موسیقی پاپ مدیران ذی ربط فقط یک جواب داشتند و آن این بود “علایق نسل جوان” این تلقی نادرست که نسل جوان به موسیقی پاپ علاقه دارد و برای جذب نسل جوان به سمت صدا و سیما و تولیدات فرهنگی داخلی باید به سراغ این موسیقی رفت، باعث شد، خیلی از استانداردها فدای این هدف بشود، در حالی که اساسا وظیفهی هنر این نیست که دنباله روی علایق مردم باشد و یک وظیفهی هنر، ساختن علایق جدید است.
نسبت موسیقی کلاسیک و مدرن در سایر کشورها علی الخصوص کشورهای دارای انسجام فرهنگی و مدیریت فرهنگی کارآمد اینگونه است که از موسیقی کلاسیک و بومی کشور خود بصورت دولتی و حتی گلخانهای حمایت میشود تا بتواند زنده و پویا مانده و بتواند راههای جدیدی در موسیقی کشور بگشاید و لذا از این نوع موسیقی حمایت مالی و اجرایی میشود و در مقابل از موسیقیهای عامه پسند حمایت مالی نمیگردد بلکه به آنها آزادی عمل حداکثری داده میشود تا بتوانند خود درآمد زایی کرده و گردش مالی رشتهی هنری خود را حفظ کنند؛ اما در ایران از همان دههی هفتاد این اتفاق برعکس شده است و همواره نهادهای دولتی از موسیقی پاپ – همان موسیقی ترنس، راک، هیپ هاپ و … که این روزها به غلط پاپ نامیده میشود – حمایت میکنند و در عوض موسیقی بومی و ملی را به حال خود رها کردهاند، تا جایی که نوازندگان و موسیقیدانان بومی مانند «حاج قربان سلیمانی» در نهایت غربت، جان می سپارند و هنرشان کم کم فراموش میشود؛ ولی خوانندگان جوان و عمدتا فاقد بنیه ی هنری با بودجههایی که نهادهای فرهنگی دولتی و حکومتی در اختیارشان قرار میدهند آثار یک بار مصرف مناسبتی میخوانند و با پول بیت المال رشد میکنند، اما سوال این است که بهانه ی این سیاست چیست.
یک واقعیت مهم و قابل توجه این است که نگاه مدیران به تولید اثر هنری کوتاه مدت و مناسبتی است لذا تولید موسیقی ارزشمند و فاخر با این نگاه قابل تولید نیست اگر یک آهنگساز موسیقی آکادمیک بخواهد یک اثر هنری را تولید کند مجبور است مدتها صرف نوشتن و تنظیم آن بکند ولی موسیقی به اصطلاح پاپ در کوتاهترین زمان و کمترین کیفیت و با هر شعر و محتوای سفارشی تولید میشود و مدیران را هر روز به این سبک از موسیقی نزدیکتر و از آن راضیتر میکند. از طرف دیگر مدیران نیز دوست دارند با اقبال بیشتر مخاطب روبرو شوند تا بتوانند بیلان کاری خود را به توصیف کمیت موفقیتشان پر کنند و لذا موسیقی کم کیفیت عامه پسند را به موسیقی فاخر ارزشمند ترجیح میدهند.
اما چیزی که این سالها از طرف سیاستگذاران فرهنگی مورد غفلت واقع شده است، این است که آیا هر سبک موسیقی فقط یک ظرف است که هر محتوایی را میشود در آن ریخت؟ هر کدام از سبکها چه از لحاظ مکانی و زمانی و چه از حیث تاثیر و نیاز مخاطب خاستگاهی دارد به طور مثال موسیقیای که خاستگاهش محلههای جنوب شهر نیویورک برای ابراز اعتراض طبقهی فرودست آن منطقه است بی شک نمیتواند برای بیان مطالبهی به حق جوان بسیجی تهرانی مورد استفاده قرار گیرد یا سبکی که خواستگاهش محافل شیطان پرستی فلان کشور است نمیتواند محمل بیان اشعار حماسی در باره فلسطین قرار گیرد، مسئولین سیاسی و متخصصین این امر در حوزهی اندیشه سیاسی همواره بخشی از همت خود را صرف جریان شناسی میکنند ولی در حوزه فرهنگ و بخصوص موسیقی هیچ وقت تلاشی برای جریان شناسی انجام نگرفته است.
همانگونه که «شهید سید مرتضی آوینی» مباحث جدیای را در حوزهی سینما در باب فرم و محتوا انجام داد در حوزهی سبکهای موسیقی و شاید در کلیت موسیقی نیز نیاز هست باب بحث فرم و محتوا گشوده شود. باید ابتدا به این بپردازیم که مفاهیم انقلابی در قالب موسیقی قابل ارائه است یا نه و اینکه جامعه ی متعالی مد نظر انقلاب اسلامی نیاز موسیقی دارد یا نه و آنگاه به این بپردازیم که چه نوعی از موسیقی میبایست برای این جامعه تولید شود و اینکه سبکهای مدرن موسیقی غربی که به اقتضای نیازهای جامعهی مدرن غربی بوجود آورد و سیر تطوری متناسب با جامعهی غربی داشته، میتواند حامل پیام انقلاب باشد، آیا مجاز هستیم اندیشهی ضد استکباری را در قالب موسیقی متعلق به جغرافیای فرهنگی آمریکا ارائه کنیم یا نه.
سبک های مدرن و سلامت روانی جامعه
از طرف دیگر سبکهای موسیقی مدرن نسبتی با سلامت روانی جامعه دارد، موسیقی کلاسیک غربی و موسیقی سنتی ایرانی پس از سیر تطوری چند صد تا چند هزار ساله در نسبت با نیازهای روحی و جسمی و در تناسب با ضربان قلب و سایر ضرب اهنگهای موجود در طبیعت شکل گرفته است و همواره حکمای موسیقی دستی در علم طب داشتهاند و بسیاری از قواعد موسیقی در تبعیت از علم طب و نسبتش با جسم و روان انسان شکل گرفته است اما موسیقی مدرن که به اقتضای نیازهای خاص و زودگذر جوامع شکل گرفت گاه به این مبانی بی توجه بوده و شاید گاه با توجه به نیازهایی مانند تحریک کنندگی ترویج خشونت و … ساخته شده و متاسفانه پژوهشهایی که عمدتا توسط بخشهای خصوصی انجام شده نشان از تاثیر مخرب این سبکها بر سلامت روانی جامعه است که البته در این مقال فقط در حد طرح مسئله میتوان به آن پرداخت و اینکه سبکی که برای ترویج خشونت شکل گرفته چرا باید بعنوان یک اثر رسمی تولید شده مجوز گرفته و از رسانههای جمعی کشور منتشر شود.
ترانه و نسبت آن با ادبیات و ارزشهای کهن
قالب ترانه قالبی خاص و متفاوت از شعر کلاسیک است یکی از عمدهترین ویژگیهای ترانه اتفاق افتادن در زبان است که آن را از شعر که “کلامی است خیال انگیر” متمایز میکند. این نوع از شعر که ترانه نامیده میشود، اصالت را بر زبان میدهد، چرا که ابتدا میبایست موسیقی مشخصی را در زبان ایجاد کند و بتواند همراه موسیقی خوانده شود لذا برخلاف شعر از سطح به عمق میرود و این حس و حال سراینده است که مسیر فکری اثر را تعیین میکند و لذا به راحتی به مخاطب منتقل شده و او را با خود همراه میکند اما گذشته از خاصیت خود ترانه که سطحیتر بودن و عامه پسند بودن آن است ترانهی موجود در حال حاضر از خاصیت دیگری نیز برخودار است و آن این است که ارزشهای اخلاقی و ادبی فرهنگ ایرانی اسلامی در آن رها شده و تنها ممیزی سیاسی و اجتماعی بر آن حاکم است و به شرط رعایت این ممیزی هر ترانهای میتواند مجوز انتشار بگیرد، به طور مثال جملاتی سخیف و ناظر بر مسائل جسمانی و عشقهای شهوانی در ترانههایی که این روزها منتشر میشود، که در دهههای گذشته به هیچ وجه اجازه نشر نمیگرفت. بیتی مانند ” شبا با قرص میخوابم تو با اون رو تخت میخوابی ” هیچ ارزش ادبی ندارد و فقط از یک تجربه مشترک دوره نوجوانان و جوانان ناکام در عشقهای این دوره استفاده میکند.
از طرف دیگر ترانه های سطحی و بدون استفاده از آرایههای ادبی و از لحاظ واژگان فقیر، کم کم نسل جوان را از اشعار کلاسیک عرفانی و عمیق مانند آثار حافظ و مولانا دور میکند و ذهن آنها را به سادهترین نوع از شعر عادت میدهد و اینکه یک نسل نتوانند با ادبیات کهن خود ارتباط برقرار کنند؛ یعنی با بخشی از فرهنگ دینی و ملی خود بیگانه هستند و این همان خواستهای است که آتاتورک با تغییر الفبا از عربی به لاتین به آن نایل شد و ما نا خواسته به وسیله ترانه و موسیقی به آن خواهیم رسید.
*رسانه انقلاب
ارسال نظر