دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۲

نگاهی به فیلم برنده شیر طلای جشنواره ونیز ۲۰۱۷ و بهترین فیلم و کارگردانی اسکار ۲۰۱۸؛

قصه ای تکراری با شمایلی تازه/ نگاهی به فیلم سینمایی «شکل آب» ساخته گیرمو دل تورو

فیلم سینمایی شکل آب

سینماپرس: علی ناصری/ قصه های عاشقانه بسیاری درباره عشق بین یک انسان و موجودی غیر از انسان شنیده شده که شاید مطرح ترین آن ها «دیو و دلبر» باشد که در سینما نیز بارها این قصه جذاب به فیلم تبدیل شده، پس از «دیو و دلبر» می توان به عاشقانه های دیگری مثل «کینگ کونگ» نیز اشاره کرد.

 قصه های عاشقانه بسیاری درباره عشق بین یک انسان و موجودی غیر از انسان شنیده شده که شاید مطرح ترین آن ها «دیو و دلبر» باشد که در سینما نیز بارها این قصه جذاب به فیلم تبدیل شده، پس از «دیو و دلبر» می توان به عاشقانه های دیگری مثل «کینگ کونگ» نیز اشاره کرد اما در بین این آثار اشتراکاتی وجود دارد که ممکن است به ذهن هر نویسنده برای نوشتن چنین قصه ای پیش آید. شکل گیری درام در یک قصه عاشقانه می تواند مهم ترین دغدغه نویسنده باشد، چرا که قصه عاشقانه زمانی که با اوج و فرود و گره های متعددی همراه باشد می تواند باعث ترغیب مخاطب به دنبال کردن آن شود و در نتیجه خلق درام در اینگونه قصه ها یک عنصر مهم و لازم به حساب می آید اما آن چیز که باعث سرخوردگی مخاطب و کم شدن بار دراماتیک چنین اثری می شود استفاده از کلیشه های نخ نماشده است به گونه ای که هر بیننده ای که به طور جدی سینما را دنبال می کند می تواند مسیر پیشروی قصه را حدس زده و به راحتی از قصه فیلم چند قدم جلوتر باشد.

«شکل آب» به عنوان جدیدترین اثر سینمایی گیرمو دل تورو که موفق به کسب جوایز معتبری چون شیر طلای ونیز و اسکار بهترین فیلم شده این ضعف بزرگ استفاده از کلیشه و کمبود خلاقیت در قصه پردازی را در خود دارد. با صرف نظر از اینکه جدیدترین اثر دل تورو یک اثر اقتباسی است «شکل آب» روایتگر قصه ای کلیشه ای است که بارها به اشکال مختلف در ادبیات و سینما روایت شده و دل تورو به عنوان نویسنده و کارگردان تنها شکل و شمایل قصه اش را تغییر داده و موجودی که ارتباطی عاطفی با یک انسان برقرار می کند این بار موجودی تخیلی تر، دست نیافتنی تر و گویا بی عاطفه تر از دیو در «دیو و دلبر» و گوریل بزرگ «کینگ کونگ» است و خلاقیت فیلمساز در همین حد باقی می ماند و گره های قصه همان گره ها و اتفاقاتی است که در قصه هایی با ایده مشابه وجود دارد.

«شکل آب» اثر به شدت مبتذلی است که حتی در حد «کینگ کونگ» پیتر جکسون هم قادر به خلق یک رابطه عاشقانه نامتعارف نیست. همه آن چیزی که باعث شده «شکل آب» فیلم مهمی به نظر برسد کارگردانی، فیلمبرداری و طراحی صحنه خیره کننده این اثر است. جدیدترین فیلم سینمایی گیرمو دل تورو کارگردانی که پیش از این فیلم تحسین شده «هزارتوی پن» را ساخته همانقدر که در فیلمنامه ضعیف است در شکل بصری خود فوق العاده به نظر می رسد و کارگردانی دل تورو به قدری خیره کننده است که فیلمنامه ضعیف «شکل آب» را به فیلمی متوسط تبدیل کرده است. طراحی صحنه، نورپردازی و رنگ هایی که در تصاویر دیده می شوند فضایی فانتزی و در خدمت قصه به کلیت اثر بخشیده و بیش از هر چیز فضاسازی فوق العاده ای که در تصاویر شکل گرفته نقطه قوت «شکل آب» به نظر می رسد. همانقدر که فیلم را در قصه نمی توان جدی دانست در کارگردانی، «شکل آب» حرف های بسیاری برای گفتن دارد، ‌ میزانسن های دقیق دل تورو و حرکات دوربین تصاویر چشم نواز و تأثیرگذاری را در فیلم به وجود آورده است. با وجود چنین کارگردانی خیره کننده ای فیلمنامه بسیار سطحی «شکل آب» این اثر را به ابتذالی کشانده که فیلمساز در ادامه قصه وقتی متوجه خالی بودن درونمایه فیلمش می شود روی به احساسات آورده و قصد دارد خود و اثرش را فیلمی جدی در مضمون جلوه دهد. گشتن به دنبال مضمونی عجیب و خاص در چنین فیلمی کار بیهوده ای به نظر می رسد چرا که دل تورو به هیچ وجه قصد ارائه مضامین عجیب و زدن حرف های بزرگ را ندارد و اگر حرفی هم می زند از ترس خالی بودن فیلم از محتوایی بزرگ است اما فیلم در لایه های زیرین خود جهان بینی و آن چیز که فیلمساز در ذهن دارد را بیان می کند و در واقع ذهن فیلمساز را به راحتی لو می دهد و شاید بتوان دوری از شعار را بهترین نکته در فیلمنامه «شکل آب» دل تورو دانست اما با وجود اینکه مضمونی خاص از دیدن «شکل آب» به مخاطب منتقل نمی شود می توان با نشانه های بسیاری که در فیلم وجود دارد به شخصیت کارگردان اثر نزدیک تر شد.

فیلمنامه نویس در «شکل آب» به شدت تلاش کرده تا اتفاقات و گره ها را نسبت به آثار مشابه به شکل متفاوت نشان دهد اما به هیچ وجه نمی توان لال بودن شخصیت اصلی و تنهایی او را یک ترفند خلاقانه در فیلمنامه تصور کرد. فیلم یک شخصیت دوست داشتنی به نام الیزا دارد که اطلاعات اندکی از او در اختیار مخاطب قرار داده می شود، ‌ در همان ابتدای فیلم با ارائه چند نشانه از عدم توانایی الیزا برای برقراری ارتباط با افراد دیگر را متوجه می شویم، الیزا تنها دو دوست نزدیک دارد که از هر لحاظ هیچ وجه مشترکی بین الیزا و دوستانش دیده نمی شود، به همین دلیل مخاطب تنهایی او را بیشتر درک می کند و تلاش الیزا برای برقراری ارتباط و از طرفی توانایی برقراری ارتباط او با موجود عجیبی که می بیند به دلیل ضعف هایی که دارد کاملا منطقی به نظر می رسد اما منطق در چنین فیلمی به خودی خود کافی نیست، چنین اثری نیاز به هیجان و جذابیت دارد و در غیر اینصورت «شکل آب» به اثری بی مخاطب به معنی واقعی کلمه تبدیل می شود اما این فیلم را نمی توان اثری بی مخاطب دانست اما به وضوح می توان فهمید که فیلمساز نمی داند که چه فیلمی ساخته، در بیان قصه تحت تأثیر چه کسانی است و مخاطبان اصلی فیلم چه افرادی از لحاظ شخصیتی و سنی هستند. در واقع فضاهای عاشقانه، سیاسی، ماجراجویی، فانتزی و معمایی در این فیلم بر روی کاغذ یا در فیلمنامه به خوبی در کنار هم قرار نگرفته و تلاش کارگردان برای انسجام بخشیدن به این شلوغی در فیلمنامه توانسته تا حدی «شکل آب» را به فیلمی متوسط تبدیل کند که می تواند با تصاویرش مخاطب خود را در سالن سینما نگاه دارد اما اگر فیلمساز کم تجربه ای دست به ساخت این فیلمنامه می زد مطمئناْ «شکل آب» به اثری غیر قابل تحمل و یا یک فاجعه هنری تبدیل می شد.

به طور کل می توان آکادمی اسکار سال جاری را نیز مملوء از انتخاب های عجیب دانست که انتخاب «شکل آب» به عنوان بهترین فیلم به خودی خود انتخاب بسیار عجیبی به نظر می رسد و با توجه به اتفاقاتی که در سال های گذشته رخ داده و فیلم های ضعیفی که به عنوان بهترین فیلم این جشن سینمایی انتخاب شده اند می توان به این نتیجه رسید که آکادمی اسکار در انتخاب آثار برتر هر دوره خود تجدیدنظرهای بسیاری دارد و معیارهای بسیاری را زیر پا گذاشته است وگرنه برای هر سینمادوست یا سینماگری انتخاب فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری» منطقی تر به نظر می رسید. «شکل آب» فیلمی است که به هیچ وجه نمی توان آن را لایق جایزه معتبری چون جایزه اسکار بهترین فیلم دانست.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.