سه‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷ - ۲۱:۳۵

نقدی بر فیلم انحصار ورثه - قسمت اول

اِنحَصَرَ، یَنحَصِرُ، انحصار

مستند انحصار ورثه

سینماپرس: در فیلم گفته می شود هر چیزی که مرتضی را به یاد گذشته اش می انداخت او را عصبانی می کرد و بعد ترکشِ این عصبانیت به کسی برخورد می کرد! این ادعاهای بدونِ سند واقعا در جهتِ شناساندنِ آوینی به نسل جوان و از سرِ خیرخواهی است!؟ متاسفانه تصویرِ ارائه شده از آقامرتضی در دورانِ جنگ در «انحصار ورثه» تصویر ناقص و مخدوشی است.

از حاج اصغرِ بختیاری خبردار شده بودم که پسرِ آقامرتضی شعبانی هم دارد یک فیلمِ مستند درباره زندگیِ آقامرتضی کار می کند. تا اینکه چند وقت بعد مهدی جانِ مطهر گفت که علی شعبانی شماره ام را می خواهد. زنگ زد و راجع به کار توضیح داد. و اینکه بعضی عکس های قبلِ انقلابِ آقامرتضی را فقط در کتابی که من کار کرده بودم دیده است ... عکس ها را می خواست. گفتم که خودم هم چند سال است مشغولِ یک کارِ مستند درباره ی زندگیِ آقامرتضی هستم و از دادنِ عکس ها معذورم. چند دقیقه ای گپ زدیم و دعوت کرد که بروم دفترش و کار را ببینم. نسخه ی چهارمِ بازبینی را توی خانه مستند دیده بودم ... بعدا عکس ها را از همان کتاب در آورده بود و توی فیلم گذاشته بود. اولین اکران در جشنواره حقیقت بود. توی تلگرام پیام دعوت داد. سینما چهارسو. رفتم. گذشت تا همین ماهِ پیش که در حوزه هنری جلسه ی نقدِ « انحصار ورثه » برگزار شد. به بهانه ی آن جلسه یک بار دیگر فیلم را دیدم و نکاتی که توی ذهنم بود را نوشتم و منظم کردم. این متن، از آنجا می آید. گفتم شاید بد نباشد بماند برای تاریخ …

محمدعلی شعبانی

محمدعلی شعبانی

محتوای فیلم در سه بخشِ کلی قابلِ نقد است:

·اول : قبلِ انقلاب + تحول

اولین اشتباه آن است که می گوید « کامران » اسم مستعارِ آقامرتضی بوده است قبلِ انقلاب. اینجور نیست. آقامرتضی بچه ی اولِ یک خانواده ی پنج فرزندی است که همه ی بچه ها به غیر از یک نفرشان دو اسمی هستند. مرتضی با نامِ دومِ کامران، مصطفی با نامِ دومِ مسعود، محمد با نامِ دوم سعید، و خدیجه سادات با نامِ دومِ میترا. فقط مهران است که همان مهران است. و این در خیلی خانواده ها هنوز هم رسم است. لزوما دلیل و فلسفه ی خاصی هم ندارد. همینجوری یک اسمِ شناسنامه ای می گذارند و با یک اسمِ دیگر صدا می کنند. وقتی می گوییم اسمِ مستعار مثلا آدم یادِ معصومه ای می افتد که بعدا به دلایلی اسمِ خودش را می گذارد مسیح. درباره ی آقامرتضی اینطور نبوده است ...

نکته ی دیگر اینکه کیومرث پوراحمد در فیلم می گوید آقامرتضی یک دوره ی بی بند و باری داشته است. عبارتِ « بی بند و بار » خیلی چیزهای منفی ای را به ذهن متبادر می کند که واقعا درباره ی کامران صدق نمی کند. مریمِ امینی، سهیلِ نصیری و کسانِ دیگری هنوز هستند که کامرانِ دهه ی چهل و پنجاه را از نزدیک لمس کرده اند و آنها اینطور نقل می کنند که آوینی یک جوانِ عیاش و بی بند و بار نبوده است. درست است که خیلی حزب اللهی و مذهبی به معنای مرسوم نبوده، سیگار و بالاتر از آن را می کشیده، با غزاله نامی دوست بوده و ... اما در کنارِ آنها باید گفت که در همان دوران اُنسِ عجیبی با قرآن و مثنوی داشته، حلقه ی دوستانی داشته که برای آنها از فلسفه و عرفان می گفته، و اهلِ فساد و فحشا به معنای مرسومِ آن نبوده است. کامران یک جوانِ نخبه از لحاظِ فکری و ادبی و هنری بوده که در دوره ای گرفتارِ نیهیلیسمِ فلسفی می شود و تا مرزِ خودکُشی پیش می رود. و دقیقا به همین خاطر است که با یافتنِ امام خمینی، انگار دوباره زنده می شود. درباره ی سیگار و کشیدنی جات هم درکِ این نکته خیلی مهم است که در آن دوره ی تاریخی، کشیدنِ سیگار و حتی کمی هشیش و هروئین در دانشکده ی هنرهای زیبا و بینِ بچه های کافه ی تهران پالاس و ... آنقدرها هم اتفاقِ غریبی نبوده است. اما ترکِ همه ی اینها بر پایه ی اعتقاد، چرا ... خیلی عجیب و مهم.

اینکه کسی مثلِ آقای پوراحمد ـ که کامرانِ قبل از انقلاب را حتی یک بار هم ندیده است ـ درباره ی آن دوران تحلیلی داشته باشد هیچ اشکالی ندارد، اما اگر اطلاعات دقیق نباشد مثل همین مورد می شود که مثلا  می گوید کامران مدتی در آمریکا زندگی میکرده است. اینطور نبوده. دو برادر دیگر یعنی مصطفی و محمد در آمریکا بوده اند. و عمویشان حسین. کامران تنها یک بار و آن هم بعد از ازدواج با مریم امینی به همراه خانواده ی خودش یک سفرِ یکی دو ماهه به آمریکا می رود و بر میگردد. همین.

اشتباهاتِ مشابه درباره ی دوره ی قبلِ انقلاب باز هم وجود دارد. اردلان ابراهیمی که دوستِ دوره ی نوجوانیِ کامران در کرمان است و بعد از بازگشتِ کامران و خانواده به تهران در دوره ی متوسطه ارتباطش با او قطع می شود و چند سالِ بعد فقط یک سفرِ کوتاه به تهران دارد، دوره ی جوانی کامران را تحلیل می کند و بدون هیچ اطلاعِ مشخصی حدس می زند که احتمالا به خاطر عشق و عاشقی های مرسوم افسرده شده بوده است (البته این بخش در بعضی نسخه های فیلم حذف شده! ) . امیدِ روحانی با اینکه خودش تأکید می کند که تقریبا از سال ۵۲ به بعد دیگر کامران را ندیده، راجع به کیفیتِ تحولِ او در سال ۵۷ و ۵۸ صحبت می کند و انگار اصلا خبر ندارد که تحولِ آوینی با جذبه ی معنوی امام خمینی اتفاق می افتد. و از همه بدتر صادقِ زیباکلام است که بدونِ هیچگونه آشناییِ قبلی و بعدی با آوینی درباره ی تحولاتِ درونی او داستان سرایی می کند. آن « اژدها وارد می شود » بود که سرِکاری بود، این که سرِکاری نیست استاد ...

·دوم : از ابتدای انقلاب تا انتهای جنگ

یک مطلب اینکه ما قرار است با فیلمی مستند مواجه باشیم. علی شعبانی خودش نامه ای نوشته برای مسعود بهنود ـ بعد از آن قصه ی شبِ چند دقیقه ایِ بهنود درباره آوینی در مجموعه ی شب بخیر کوچولو بود یا چی ... ـ و در آن گفته « من واقعیت را با خیال ترکیب نمی کنم؛ رنگ و لعاب هم نمی دهم! » . اما اینجا در بحث شباهت دادنِ کار روایت فتح با مستندهای فروغ فرخزاد و القاء اینکه آوینی این سبک را از فروغ گرفته، دقیقا این اتفاق افتاده است. چرا که هیچ دلیل مشخصی برای این ادعا وجود ندارد و صرفا یک فرضیه و حدسِ احساسی با قاطعیت بیان شده است. علی آقا خودش هم خوب می داند آن فیلم هایی که از منبر و علم و دستِ حضرت عباس گرفته شده است را فیلمبردارانِ روایت گرفته اند و نه خودِ آقامرتضی! بعد هم آقامرتضی در طول حیاتش در چند مصاحبه و مقاله طریقه ی رسیدن به سبکِ مستندسازیِ روایت فتح را توضیح داده و در هیچ جا صحبت از تأثیر پذیرفتن از فروغ یا کسِ دیگری نیست ... به نظرم کمی که نه، خیلی خیال پردازی شده است.

مسعود بهنود

مسعود بهنود

مطلبِ دیگر این است که آوینیِ دورانِ جنگ، آوینیِ متعصبی نمایش داده شده است. خب این باید مورد به مورد بررسی شود. مثلا در جایی صحبت های آوینی درباره ی موسیقی در جلساتِ نمازخانه روایت فتح پخش می شود که فرضا ایران ایرانِ رضا رویگری را هم غنا می داند. خب، قبول، این را آوینی گفته است. حالا کاری هم نداریم که در جلسه ای خصوصی گفته و حرفِ عمومی اش نبوده. بالاخره گفته. حتی من به این، بخشِ دیگری را هم اضافه می کنم که در فیلم نبود. در همان جلسات آوینی می گوید که سبکِ قرائتِ قاریانِ مصری را هم قبول ندارد و حرفش این است که نباید قرآن در دستگاه تلاوت شود و باید قرآن را ناظر به محتوای آن تلاوت کرد. اینها همه به جای خود. اما نکته ی مهم اینجاست که آوینی یک عامیِ جاهل نیست که بخواهد از روی تعصب و نافهمی با یک مقوله ی هنری مخالفت کند. او کسی است که فلسفه ی هنر می داند، خودش نوازنده و اهلِ موسیقی بوده و تحصیلاتِ هنریِ آکادمیک دارد، و اگر نظری درباره اشتباه یا درست بودنِ روش و مسیری در موسیقی و هنر دارد، از سرِ فکر است و نه تعصبِ خشک. من اصلا کاری به درست یا غلط بودنِ تفکرِ آوینی در آن دوران درباره ی این مصادیقِ خاص ندارم، اما از کسی که ادعا می کند فیلمش قداستِ آوینی را بیشتر کرده و ادعا می کند فیلم را برای شناختِ دهه هفتادی ها نسبت به آقامرتضی ساخته و ادعا می کند که می خواستم ضربه ای به آوینی نزنم و از همه مهم تر ادعا می کند گفتنِ تنها بخشی از حقیقت خودش دروغ است، پذیرفته نیست که بر روی دو سه دقیقه صدا از آقامرتضی اینقدر مانور بدهد، اما در کنارش نگوید که همین آقامرتضی و در همین دورانِ جنگ مقالات کتابِ توسعه و تمدن غرب را نوشته، در دانشگاه هنر تمثیل شناسی تدریس کرده، مقالات کتابِ متفاوتِ آینه جادو را تنظیم کرده، مجموعه روایت فتح را با سبکی جدید و منحصر به فرد هدایت و تدوین کرده، برای آن موسیقیِ متنی خاص ساخته و متنِ لطیف و عجیبش را نوشته و خوانده و ... و متأسفانه بیشترین چیزی که در فیلم دیده می شود همان دو سه دقیقه صداست و نه اینها! اگر اینطور باشد می شود امام خمینی و علامه جعفری و علامه طباطبایی و آیت الله بهجت را هم، یک بخش از صحبت های لهجه دارِ عامیانه شان پخش کرد و بدون توجه به همه ی کتاب ها و آثار و اقوالِ دیگرشان آنها را فردی ساده و عامی معرفی کرد ... اما واقعا این هم نوعی خیانت به تاریخ و آن فرد نیست!؟

یا مثلا اینکه می گوید آقامرتضی علی طالبی را به خاطر کار در سینمای قبل انقلاب مجرم می دانست. کدام سندِ تاریخی برای این ادعا وجود دارد!؟ خب خود آقامرتضی مثلِ علی. چطور فقط علی مجرم بود و خودش مجرم نبود!؟ علی طالبی هم بعد از انقلاب متحول شده بود. وگرنه چه دلیلی داشت که به حج برود و بعد از برگشت با آقامرتضی و سیدمحمد جعفری بروند در خط مقدمِ عملیات طریق القدس و در دهلاویه شهید شود!؟ آقامرتضی چنین فردی که از جانش گذشته را مجرم می داند و با او به جبهه هم می رود!؟ بله آقامرتضی در متن هایش هم هست که فکر نمی کرده علی شهید شود، ولی معنایش این نیست که از علی بدش بیاید یا او را مجرم بداند ...

در فیلم گفته می شود هر چیزی که مرتضی را به یاد گذشته اش می انداخت او را عصبانی می کرد و بعد ترکشِ این عصبانیت به کسی برخورد می کرد! این ادعاهای بدونِ سند واقعا در جهتِ شناساندنِ آوینی به نسل جوان و از سرِ خیرخواهی است!؟ جواد حق پناه، محمد صدری و کسانِ دیگری هستند که در همان دوران، آقامرتضی عکسِ قبلِ انقلابش را به آنها نشان داده و خودش برایشان گفته که جوانیِ متفاوتی داشته است. چطور می شود چنین کسی از هر چیزی که او را به یاد گذشته اش بیندازد عصبانی شود و بعد عصبانیتش را سرِ کسی خالی کند!؟ تصویرِ ارائه شده از آقامرتضی در دورانِ جنگ در « انحصار ورثه » متأسفانه تصویر ناقص و مخدوشی است.

ادامه دارد...

*رسانه انقلاب

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.