فیلم «آنسوی ابرها» یک عقبگرد بیست و هفت ساله برای مجید مجیدی محسوب میشود. اثبات این ادعا چندان کار دشواری نیست و رجوع به فیلم «بدوک»، نخستین ساخته سینمایی مجیدی، و تطبیق با فیلم «آنسوی ابرها» این ادعا را اثبات میکند.
در فیلم «آنسوی ابرها» امیرنشان (ایشان خاطر) مواد فروشی است که طی یک تعقیب پلیسی به محل کارخواهرش، تارا(مالاویکا موهانان)، پناه میبرد. بسته مخدر را به او میسپارد و با کمک آکشی (گوتام گوس) در محل کار او پنهان میشود.
امیر حین مراجعه به منزل خواهرش، بسته مواد مخدر را از او طلب میکند، اما بسته مخدر را تارا در محل کارش پنهان کرده است. وقتی به خانه خواهرش میرسند درخواهیم یافت که پدر و مادر این دو در حادثه تصادف کشته شدهاند و امیر مدتی قبل نزد خواهرش زندگی میکرده و به دلیل برخوردهای فیزیکی شوهر خواهردائمالخمرش، از آنها جدا شده است. دراین برهه زمانی فیلم درخواهیم یافت که شوهر خواهر امیر مرد دائمالخمری بوده و عمدتا در مستی به اذیت و آزار او و خواهرش میپرداخت و به همین دلیل از آنها جداشده است. امیر در مواجه با خواهرش این سئوال برایش پیش میآید چگونه هزینه یک زندگی مستقل را تامین میکند و خواهرش به کمک صاحبکارش آکشی اشاره میکند.
فردای آنروز تارا پس از مراجعه به محل کارش، بسته مخدر را در دستان کارفرمایش آکشی میبیند و همراه وی به محلی میرود که ملحفهها و لباسهای توسط کارگاه آکشی شسته شده و در محوطه بزرگی آنها را پهن کردهاند. در این فضای خالی آکشی قصد تجاوز به تارا را دارد و با مقاومت او مواجه میشود. ناگهان تارا با قطعه سنگی ضربه محکمی به سر آکشی میزند. مرد بیهوش میشود و به بیمارستان میروند و پلیس تارا بازداشت و روانه زندان میکند. امیر تلاش میکند که خواهرش را نجات دهد چون در صورت مرگ آکشی، خواهرش برای همیشه در زندان خواهد ماند. آکشی از اتاق عمل زنده بیرون میآید و دکترش اعلام میکند رو به بهبود است اما آکشی مشکل تکلم دارد و دکتر به امیر وعده میدهد این مشکل به زودی مرتفع خواهد شد. در نیمه دوم روایت خانواده آکشی یعنی مادرش و دو دختر او، تانیشا و آشا به سراغ او میآیند. امیر در این مدت علاوه بر مراقبت از آکشی، خانواده او را در خانه خواهرش پناه میدهد.
امیر معاملات مخدرش را با راهول انجام میدهد و طلب بدهی از این شخص، منجر به لو دادن امیر و گروهش توسط بدمن قصه فیلم شد و تعقیب و گریز اولیه فیلم و هجوم پلیسها به محل اختفای سازندگان مواد مخدر، انتقامی از سوی راهول محسوب میشود. راهول صاحب یک روسپیخانه است و بخشی از کارش خرید و فروش دختران جوان و نوجوان است. امیر در مواجه با خانواده آکشی قصد دارد به تلافی حرکت تعدیگونه آکشی به خواهرش، دختر نوجوانش را به دلال بزرگ روسپی خانه، راهول، در ازای مبلغی بفروشد، اما در لحظه آخر از این کار پشیمان میشود. خواهر امیر در زندان با چونتو، پسر بچهای که از سه ماهگی در زندان است، رابطه مادرانهای برقرار میکند. مادر چونتو بیمار است و در زندان میمیرد و این رابطه مادری میان تارا و چونتو عمیقتر میشود.
همین چند سطر از روایت فیلم آنسوی ابرها نشان میدهد که روایت اصلی و خرده روایتهای فیلم آنسوی ابرها به نوعی تکرار همان فیلم بدوک است.
«بدوک» روایتی از خشکسالی در سیستان و بلوچستان است. خشکسالی را مجیدی در فیلم آنسوی ابرها با خشکسالی اقتصادی و اجتماعی جاری در جامعه هند، بازسازی میکند. روایت فیلم بدوک درباره حیدر و دو فرزندش جعفر(مهراله مزارهی) و جمال(مریم طهان) است. حیدر حین حفر چاهی، با ریزش آن کشته میشود. جعفر و خواهرش به سوی شهر میروند و در راه رانندهای آنها را پیدا میکند. عبداله(محمد کاسبی) دخترک را به یک قاچاقچی میفروشد. پسرک را هم برای نقل و انتقال جنس قاچاق به پاکستان میبرند و دختر به کشورهای عربی حاشیه خلیج فرستاده میشود. جعفر نیز تلاش میکند خواهرش را نجات دهد.
در واقع پیرنگ نجات خواهر توسط برادر، فرمول اصلی فیلم بدوک است و شکل سانتی مانتال این رابطه خواهری و برادری را در فیلم بچههای آسمان میتوان جستجو کرد. در واقع فروش دختران در فیلم آنسوی ابرها در رابطه امیر و تانیشا، فروش مخدر توسط امیر و قصد قهرمان فیلمبرای نجات خواهر، دقیقا همان انگارههای نمایشی فیلم بدوک است. مثل عزم علی بچه های آسمان برای شرکت در مسابقهای برای کسب مقام اول و حصول یک جفت کفش برای خواهر خویش است. در واقع عزم برادری به موتیف تکراری مجیدی بدل شده است.
«آنسوی ابرها» همان بدوک است و بدوک تکرار دوباره آنسوی ابرها در کشور هند. مجیدی با ساخت نمونه مشابه فیلم بیست و هفت سال پیش خود، نشان داد، همچنان به دنبال بازتکرار همان محتواست منتها با شکل سادهانگارانهتری. رابطه خواهری و برادری و تلاش برادر برای نجات خواهر، همان شاهپیرنگی است که در بدوک دستمایه مولف قرار گرفت. با تطبیق نخستین ساخته سینمایی مجیدی و رج زدن محتوای دراماتیک، کاملا مشخص است که آنسوی ابرها فیلمی کاملا قلابی و گرتهبرداری شده از بدوک است ... تفاوت این دو فیلم این است که آنسوی ابرها به سانتیمالیسم، آثاری نظیر باران، بچههای آسمان و رنگ خدا مبتلاست و مثل فیلم بدوک اتکایش به لحنی تراژیک و واقعگرانیست. تراژدی در فیلم آنسوی ابرها در اثر غلظت نگرش سانتی مانتال مولف به یک هپی اند تصنعی منجر میشود.
ابتلای مولف به سانتیمانتالیسم، موجب دوپارگی لحن فیلم میشود. فیلم ساده و اصیل آغاز میشود و به گونهای پیش میرود که تا قبل از رخ دادم تراژدی آکشی، صاحب اصالتی دراماتیک است و ساختار فیلم تا قبل از صحنه تعدی میخکوب کننده است. پس از به زندان رفتن تارا، سانتی مانتالیسم مولف نشتی میکند و به لحن و ریتم واقعگرای اثر لطمه میزند. پس از به زندان رفتن تارا، اغلب کاراکترها در فیلم نقش پرستار را بر عهده میگیرند. «امیر نشان» زمخت و خشن، ناگهان دل رحم و مهربان میشود و در کنار خانواده آکشی به خواندن شعر و نقاشی برای خانواده آکشب مشغول میشوند. این نشتی سانتیمانتال مولف، شخصیتپردازی را دچار دوگانگی غیرقابل باوری میکند. در واقع ما با دو امیر مواجهایم، امیر قبل از برخورد با خانواده آکشی، باور پذیر است، دقیقا به مثابه همان وضعیت دوگانه جامعهاش، بر اساس ساختار فیلم. اما امیر نیمه دوم فیلم، شخصیت دیگری است که هیچ ربطی به امیر ابتدای قصه ندارد.
خشونت در ذات امیر است. موقعیت اجتماعیاش چنین است و حلول عطوفت از جانب او و استحاله ناگهانیاش، ساختار کلی فیلم را تحت الشعاع قرار میدهد. فیلم ابهامات فراوانی دارد که میتوان در قالب پرسش مطرح کرد. به عنوان نمونه چگونه تارا که تنفروشی بخش پنهان زندگی اوست و در لحظه قبل از تجاوز با رفتاری توام با علاقه، از صاحبکارش دلبری میکند، ناگهان در مقابل او خشونتی سهمگین از خود بروز میدهد، در حالیکه در ادامه فیلم درخواهیم یافت، تارا تن فروشی میکند. همین اشتباه را مرحوم کیارستمی با «مثل یک عاشق» مرتکب شد و با سعی فراوانی اصرار داشت شخصیت یک روسپی احساساتی را استحاله کند. در فیلم «مثل یک عاشق» شخصیت اصلی فیلمی یعنی آکیکو با تن فروشی کاملا عریان، اصرار به نمایشی از عصمت و احساسات پاک انسانی داشت، تضادی در شخصیت که به سست شدن بنیانهای دراماتیک فیلم مرحوم کیارستمی منجر شد.
پرسش مهم از فیلمسازان ایرانی در عرصه بینالملل این است که چرا با خارج شدن دوربینشان از کشور، به نمایش چنین روسپیهایی مستحیل شدهای اصرار دارند و مولف اصراری سانتیمالی دارد تا از یک روسپی سابق که به جرم اقدام به قتل در زندان است یک مادر فداکار تصنعی بسازد؟ این بخش از فیلم همان سانتیمانتالیسم اغراق آمیز مورد اشاره است که به فیلم لطمه فراوانی میزند و موفقیتهای فیلمساز بزرگی مثل مجید مجیدی را به چالش میکشد؟
این موقعیت پرستارگونه ناگهانی پرسوناژها، به تمام شخصیت های اصلی تسری پیدا میکند و امیر از یک انتقامجو اجتماعی، تبدیل به مرد خانواده اجارهای میشود. خانوادهای که متعلق به خودش نیست و کاملا اجارهای است و این موقعیت تصعنی ساختگی در نیمه دوم فیلم، نقض شرایط دراماتیک در نیمه نخست اثر است.
در واقع حرکت روی یک جهان بینی سینمایی خاص و گرفتار سانتیمانتالیسم شدن پیش فرضهای اولیه دراماتیک اثر، لحن و حتی شخصیتهای را دچار دوگانگی غیرقابل باوری میکند. تغییر ۱۸۰ درجهای شخصیتها از امیر و آکشی تا زن زندانبان، بر قلابی بودن فیلم صحه میگذارد.
*مشرق
نظرات