صبح امروز در اوقات کانال و گروهگردی خود به ویدئویی برخوردم که هر زاویه خوشبینانهای که بدان مینگرم، چیزی جز سبعیت در جهت شهرت در آن نیافتم. ویدئوی مذکور از قضا یک دوربین مخفی کارشده در یک تاکسی است. راننده جوان تاکسی با بیخیالی خاص مسافر زنی در انتهای ماشین خود دارد و منتظر است مردی را سوار کند که نوزادی بیقرار را بهآغوش کشیده است. مرد از بیقراری نوزاد خشمگین میشود و مدام با او با خشونت برخورد میکند تا جایی که نوزاد را تهدید به پرتاب شدن از پنجره خودرو میکند. مسافر زن که دختر جوانی است پادرمیانی میکند و از مرد میخواهد کودک را به او بسپرد؛ اما مرد فرصت را برای ناسزا گفتن به مادر کودکش را فراهم میبیند و مدام او را مقصر وضعیت کنونی میداند. در نهایت مرد کودک خیالی را از پنجره خودرو پرتاب میکند. دختر جوان به مرد حمله میکند و سپس از ماشین در حال حرکت بیرون میپرد تا کودک را نجات دهد.
پیام این ویدئو چیست؟ آیا قرار است نشان دهد که هنوز میان جماعت ایرانی انسانیت موج میزند؟ آیا سازندگان این ویدئو نیز انسانیت را مزه مزه میکنند؟ آیا ما که به تماشای این ویدئو مینشینیم و شاید از ضربات نهچندان دردناک دختر بر سر مرد بهخنده میآییم نیز انسانیت را تجربه میکنیم؟ برای چه باید چنین ویدئویی ساخته و در نهایت دیده شود؟
سازنده این ویدئو در صفحه اینستاگرامی خود بیش از ۱۰۰ هزار دنبالکننده دارد و ویدئوهایش در فضای مجازی دست به دست میشود. تا جایی کار پیش رفته است که او برای خود بهاصطلاح Business Plan مفصلی طراحی کرده است، او بهلطف ویدئوهای بهظاهر خلاقانهاش بازاریابی کند و به ساخت ویدئو برای دیگران مبادرت کند. او خود را چنین معرفی کرده است «تلفن جهت هماهنگی اجرای صحنه (مجری) و اسپانسر، سؤالات تبلیغاتی، سازنده دوربین مخفی». همه چیز به او این مشروعیت را میدهد نسخهای غیرانسانی از یک تفریح و سرگرمی ویدئویی خلق کند؛ کما اینکه در این ویدئو کودکی در کار نیست، لیکن دختر جوانی در کار است که در بزنگاهی قصد دارد برای نجات کودک خودش را بهخطر بیندازد، خطری که میتواند منجر به یک حادثه و فاجعه حقیقی شود.
این تنها ویدئویی نیست که وجوه غیرانسانی آن چنین عریان و عیان است. کافی است چند ساعتی را در فضای مجازی سپری کنید تا دریابید مردمان اطراف ما برای دیده شدن دست به چهکارهایی نمیزنند. آنان هر آن بهفکر آفرینش موقعیتی متمایز هستند تا خود را نسبت به دیگران متفاوت نشان دهند. این تفاوت میتواند عکس گرفتن با دختران بهظاهر حوریوش امروز باشد یا مصرف ترکیبهای عجیب و غریب. نتیجه کار آن است که دیگران با دیدن این هیولاوشان مجازی، به آنان مشروعیت میدهند و آنان را مجاز به ادامه مسیر خطرناکی کنند که روزی دامان مخاطبانشان را هم خواهد گرفت. نمونه کوچک این فضای دهشتناک کلاهبرداریهایی است که در قالب سایتها و کانالهای پیشبینی فوتبال شکل گرفته است.
تلاش برای دیده شدن نه در ایران که در تمامی این عالم خاکی در حال اوج گرفتن است؛ اما وضعیت در ایران کمی متفاوت است. شکل دیده شدن در ایران بهشدت وابسته به مسائلی است که در جامعه بهدیده منفی بدان نگریسته میشود، برای مثال دوربین مخفی در ایران به چیزی بیمزه بدل شده بود که در آن قرار بود یک پیام اخلاقی ــ که وجوه اخلاقی آن بهواسطه همان دوربین مخفی زیر سؤال میرفت ــ به مخاطب منتقل شود. نهایت امر آن بود که دوربین مخفی در ایران به امری موقت بدل میشود. بهخلاف آنچه با عنوان Prank یا Gag در مدیاهای مختلف منتشر میشود و پایه و اساس آن بر مسائل فردی است، در ایران رویکرد سازندگان چنین ویدئوهایی هدف قرار دادن مسائل اجتماعی است تا فردی. به واژه اجتماعی توجه کنیم که ترفندی برای فرار از هر گونه اخلاقیات است. سازنده یک اثر اجتماعی مدعی میشود که او قصد دارد جامعه را از یک ضعف آگاه کند و این همان نقطهای است که ایجاد خطا میکند؛ چرا که همان رویکرد فردی، رویکردی اجتماعی است. مگر فرد جزء سازنده جمع نیست؟
در چنین شرایطی ما همواره یک سوی پارهخطی را مینگریم که عمل ساختن را انجام میدهد و هیچگاه توجهی به وجه دیگر نداریم که نقش تماشاگر را دارد. ما در مقام مخاطب به چهمیزان در این فرایند غیرانسانی شریک هستیم؟ آیا ما با دیدن، دنبال کردن و احتمالاً لایک کردن به سازنده مشروعیت نمیبخشیم؟ از آن بگذریم، ما به چهدلیل به تماشای این دست آثار مینشینیم؟ آیا این آثار برای ما جذاب و خندهدار است؟
در جامعهای که برای جذب مخاطب خطر جان یک انسان از اهمیت ساقط میشود، گویی ما در نقش موجودات منفعل و تشنه دیدن، خشونت انباشتهشده در خود را میان ویدئوهایی از این دست مییابیم. میخواهیم آنچه خود توان انجامش را نداریم، این گونه ارضا کنیم. گویی در آن ویدئوی کذایی هر کسی نقشی را میپذیرد. کسی در نقش پدر خشنی که نمیتواند باشد، دیگری در نقش مادری که عاشق کودکش است و نمیتواند باشد و البته در نقش راننده تاکسی ناظری که هیچ کاری نمیکند و همگی در این نقش مسخ شدهایم. این انفعال در امر جمعی محصول امر فردی است، بدین معنا که ما در امر فردی خود مسخ شدهایم و در آن منجمد شدهایم و از امر جمعی فاصله گرفتهایم، از همین رو رفتار دختر در آن ویدئو حتی برایمان قهرمانانه است. او جان خود را بهخطر میاندازد تا انسانی را نجات دهد و البته ما را در موقعیتی قرار میدهد که انسانیت خود را از دست میدهیم. ما جمودهای منجمدشده بر صفحه موبایلیم. ما همانهایی هستیم که بهجای سرگرم بودن میان دیگران، لمیده بر کاناپه، سکوت پیشه میگیریم و تنها نگاه میکنیم و هیچ کاری نمیکنیم. بهقول جورجیو آگامبن، ما مقهورشدگان آپاراتوسهایی هستیم که خود ساختهایم. ما هر روز به آپاراتوسها بها میدهیم و آنها را مشروع میکنیم. ما نظام مشروعیت اجتماعی خود را نیز مختل کردهایم. راههای مشروعیتیافتنی را که زمانی سخت بود آسان کردهایم: با یک ضربه، لایک.
شاید در این گیرودار بگوییم مقصر کیست. بدون شک انگشت اتهام ما بهسوی مدیران فرهنگی و حتی اقتصادی نشانه میرود، کسانی که موظف بودهاند برای ما تفریح بیافرینند. آنان با پول مالیات و البته نفت ما قرار است سرگرمی خلق کنند. این سرگرمی میتواند ابعاد مختلفی داشته باشد، حتی مذهبی؛ اما نتیجه کار برای ما خوشایند نیست. ما توقعمان در حد و اندازه سرگرمیهای آن طرفی است، همان سرگرمیهایی که به هیچ عنوان ظرفیتهایش را نداریم. علت نیز ناشی از فرهنگ صرف نیست، بخشی از آن به ناخودآگاه جمعی ما و تصور ما از حریم شخصی بازمیگردد؛ اما پارادوکس آنجاست که ما به همین ناخودآگاه جمعی در باب حریم شخصی نیز توجه نمیکنیم. ما در حریمهای دیگران میپلکیم و خواهان ویدئوهایی از این دست هستیم. این همان نقطه ضعفی است که سازندگان شهرت دریافتهاند. کافی است آنچه را حریم شکسته شده است بهنمایش بگذاریم. کافی است به لایوهای مشهور این روزهای اینستاگرام دقت کنیم، جایی که مشاهیر و شاخهای اینستاگرامی نشئگی، مسائل جنسی، فحاشی و حتی تهدیدها و ارعابهایشان را به آنجا کشاندهاند. ما نیز زیر معاشقه و ملاعبهشان لایک و قلب و کامنت میگذاریم. ما به آنان و رفتارشان مشروعیت میبخشیم، جایی که میتواند خودمان را سوژه آینده کند.
ما میتوانیم قربانی بعدی یک شاخ اینستاگرامی باشیم. میتوانیم موجودی در خطر یک سازنده دوربین مخفی باشیم که تنها هدفش دیدهشدن بیشتر است. ما به او کمک میکنیم تا او تصویری دروغین از خود خلق کند. دنیای او از دید ما شاد و مملو از خوشی است و ما نیز در حسرت زندگی او، تماشا میکنیم تا مبدل به آن شویم. ما مجاز را درک نمیکنیم. شاید استعاره را هم درک نمیکنیم. ما زبانپریشهای یاکوبسنی هستیم که به هذیان افتادهایم.
ارسال نظر