زینب غفاری/ سینمای ملی در تمامی کشورها ی جهان به دنبال دست یابی به اهدافی مبتنی بر ارزش های خود است. از مهمترینِ این اهداف تاثیر گذاریِ بر فرهنگ و مردم سایر کشورها علاوه بر کشور خود است، تا بتواند از این طریق عقیده های خود را به دنیا صادر کند؛ اما متاسفانه کُلیت سینمای ملی ایران در طول این سال ها نه تنها تاثیری بر فرهنگ و مردم دیگر ممالک نداشته است، بلکه از منظر کُلی حتی از تاثیرگزاری مطلوب در ارایه سبک زندگی اسلامی و ایرانی مناسب بر مردم کشور خود نیز عاجز بوده است و همچنان بر قهرمانان کلاه شاپویی فیلم فارسی خود افتخار نموده و تنها سطح اجتماعی سازی فیلم های آبگوشتی خود را از گذشته به فروشندگی همه چیز بر پرده ی نقره ای سینما مبدل ساخته است.
به طور قطع هر مخاطب پیگیر و علاقمندی، با بررسی تاریخچه ی چهل ساله ی سینمایِ پس از انقلاب، به این نتیجه خواهد رسید که به جز موارد معدودی در حوزه ی سریال سازی، هیچ دست آورد ملی و بین المللی چشم گیری نداشته ایم. بخش عمده ای از این عدم توفیق حاصل کوتاهی هنرمندان این سرزمین در به کارگیری مفاهیم اسلامی- ایرانی و برقراری نسبتی بین سینما و انقلاب اسلامی در محتوای آثار خود است. اما نباید از این نکته مهم غافل شد که مهمترین نقش در این حوزه مربوط به سیاستگذاران فرهنگی است، که با انتخاب رویکردهای متفاوت قادر به تامین خوراک فکری مطلوب برای هنرمندان خواهند بود. به عبارتی، مسئولان فرهنگی با به وجود آوردن زمینه ی مناسب برای هنرمندان می توانند اهداف ملی و بین المللی خود را دنبال کنند.
به عنوان مثال سیاست های اتخاذ شده در اواسط دهه هفتاد و بالاخص سیاست های فرهنگی دوران اصلاحات در سینما، بر جنس نگاه هنرمندان نسل فعلی و گذشته تاثیر چشم گیری داشت؛ این سیاست گذاری ها به گونه ایی بود که به هنرمندان اجازه می داد تا با دستمایه قرار دادن مضامینی مانند خیانت، تجاوز و ... و همچنین ضدیت با احکام الهی همچون قصاص و ... در کنار ترسیم سکس پنهان و دامن زدن به مباحث جنسی و ... به جنگ پنهانی علیه سبک زندگی ایرانی و مبانی فکری و عقیدتی خانواده مسلمان ایرانی رفته و مسیر سینمای ملی را به انحراف کشانند؛ انحرافی که در نهایت به ولنگاری فرهنگی امروزی انجامید و ...
گذشته از همه ی این موارد، صنعت سینمای ایران در این سال ها با روی کار آمدن مدبران بنفش پوش امیدوار، شاهد رویکرد جدید حضور کارگردان های ایرانی در کشورهای دیگر و ساخت آثاری با سرمایه گذاری مادی و معنوی آن ها می باشد.
این رویکرد به مثابه ویروسی در میان کارگردان های ایرانی تبدیل شده و می تواند در سال های آتی به بیماری مضمنی بدل شود که دامن گیر بخش های مختلف سینمای کشورمان گردد و این همه در حالی است که طی مدت برگزاری سی و ششمین جشنواره فیلم فجر این حقیقت تلخ همچون ویترینی بر همگان هویدا شد و معین گردید این پدیده که به سرعت در میان فیلمساز های ایرانی در حال رشد است باعث شده حتی فیلمسازان جوان ایرانی برای تولید آثار ابتدایی خود به آن طرف مرزها رفته و با سرمایه گذاران خارجی و در کشوری بیگانه فیلم های خود را بسازند و البته در این میان تعداد زیادی از این کارگردان ها فیلم اولی هستند که این اتفاق در نوع خود جالب توجه است.
انگار نه انگار که قرار بود ما بتوانیم با فیلم های خود و استعداد های جوانمان توجه سینمای بین المللی را به سبک زندگی اسلامی و ایرانی خود جلب کنیم و متاسفانه اکنون شاهد آن هستیم که کشورهای خارجی به راحتی با فراهم کردن سرمایه ی مادی و معنوی برای ساخت فیلم ها می توانند حرف های خود را از طریق هنرمندان ایرانی و با تاثیرگزاری مضاعف بر مردم کشورمان بزنند و در این میان به طور طبیعی مردم کشورمان فیلم های خارجی را که کارگردانی ایرانی آن را ساخته باشد، بهتر درک کرده و نشانه های آشنایی از کارگردان دریافت می کنند و می توانند با فضا و شخصیت ها همزادپنداری بیشتری داشته باشند.
شاید اولین اسمی که در خیل فیلمسازانی که در آنسوی مرزها با سرمایه گذار خارجی فیلم ساختند به ذهنمان خطور کند، عباس کیارستمی کارگردان فقید سینمای ایران است. وی بعد از موفقیت های جهانی پی در پی، از طرف کمپانی های فیلمسازی و نهاد های مختلف بین المللی با پیشنهاد ساخت فیلم روبرو شد. پدیده ای که در زمان خودش قبح شکنی بزرگی محسوب می شد.
کیارستمی خواسته یا ناخواسته جاده ی فرنگی سازی را برای سایر کارگردان های ایرانی هموار نمود و مسیر دو تابعیتی صنعت سینمای ایران را رقم زد. البته قبل تر از کیارستمی هم کارگردان هایی بودند که فیلمسازیِ در خارج از کشور را تجربه کردنده بودند، اما بیشتر آنها به دلایل سیاسی دست به این اقدام زده و به کلی از کشور مهاجرت می کردند. این دسته از کارگردان ها به طور طبیعی حمایت های سرمایه گذاران خارجی را به همراه داشتند.
محسن مخملباف و امیر نادری که سالیان زیادی است در کشورهای بیگانه فعایت می کنند و البته تا کنون نتوانسته اند موفقیت های داخل کشورشان را در آنسوی مرزها تکرار کنند از این دست کارگردان ها به شمار می روند. فیلمسازانی مانند کیارستمی هم بودند که خود را سیاسی کار معرفی نکردند و ترجیح دادند در کشور خودشان به فیلمسازی ادامه دهند و با شرکت در جشنواره های خارجی بتوانند دل آن ها را نیز به دست آورند.
بر این اساس امروزه رویکردی که این روزها تبدیل به دغدغه ی بسیاری از فیلمسازان جوان ایرانی شده است، دست آویز قرار دادن مضامین دلخواه جشنواره های خارجی است؛ موضوعاتی که بتواند مانند امثال کیارستمی ها و مجیدی ها نظر جشنواره های خارجی را نسبت به ایشان جلب کرده و جوایز متعددی را برای ایشان به ارمغان آورد.
بر این اساس فیلمسازان جوان حرف های ریز و درشت خود را که خارج از قواعد پروانه ی نمایش فیلم های ایرانی بوده و امکان جلب سرمایه گذاری حاکمیتی در داخل کشور را ندارند، به کشورهای دیگر برده و حرف های خود را در آنجا بدون لحاظ هنجارهای ملی و ایرانی در فیلم هایشان می زنند و در انتها نیز با اعلان تابعیت ایرانی خود، آثار را به جشنواره ایرانی فیلم فجر آورده و برای مخاطبان داخل کشور به نمایش در می آورند.
به عنوان مثال در این دوره از جشنواره جهانی فیلم فجر، می توان از فیلم های آیات فراموشی (Oblivion Verses) ساخته علیرضا خاتمی که در کشور شیلی تولید شده و یا فیلم یه وا (Yeva) اثر آناهیتا آباد که با سرمایه گذاری معنوی کشور ارمنستان و البته بودجه های ویژه بنیاد سینمایی فارابی تولید شده است نام برد. |
اما در تحولات جدید سینمای دو تابعیتی ایران، قطعا نمی توان از نقش تاثیرگذار اصغر فرهادی غافل شد؛ کارگردانی که به سبب تشویق های پیرامونی خود، الگوی جذابی برای بسیاری از فیلمسازان جوان ایرانی شده است. او که در سال های اخیر با ساخت فیلم گذشته (The Past) در کشور فرانسه این تجربه را پیدا کرده بود تا بتواند فیلمی با زبانی غیر از زبان مادری در جغرافیایی تازه بسازد و به این ترتیب به عنوان الگویی تاثیرگذار از برای توسعه فرنگی سازی در سینمای ایران بدل شود.
به اذعان منتقدان، فیلم گذشته (The Past) ضعیف ترین اثر اصغر فرهادی محسوب می شود و علت اصلی آن هم عدم شناخت دقیق و احاطه نسبی او بر جغرافیای طبیعی و انسانی فرانسه شناخته شده است. |
البته باید توجه داشت که وجه تمایز اثر فرهادی با آثار دیگر در این حوزه این است که در داستان فیلم گذشته با شخصیتی ایرانی همراه بودیم و این در حالی است که در کارهای دو تابعیتی فیلمسازان تازه کار، حتی این مورد هم مشاهده نمی شود و اغلب با شخصیت های غیر ایرانی مواجه هستیم. حتی در سال گذشته مجید مجیدی فیلمساز جشنواره ای سال های دور کشورمان هم با ساخت فیلم آنسوی ابرها (Beyond the Clouds) در کشور هندوستان به جرگه ی فیلمسازانی پیوست که در خارج از کشور و با سرمایه گذاری خارجی فیلم تولید می کنند.
دایره ی پراکندگی این کشورها به حدی است که انگار همه ی کشورها به هدف خود مبنی بر تاثیرگذاری فرهنگی و به اصطلاح دقیق تر نفوذ فرهنگی بر فرهنگ و هویت اسلامی-ایرانی رسیده اند ولی ما هنوز اندر خم کوچه ای هستیم که بتوانیم در آن حتی بر فیلمسازان بومی کشورمان تاثیر بگذاریم.
این پدیده به گونه ای است که فیلمسساز ایرانی بعد از ساخت اولین اثر خود در یک کشور خارجی، بعد از مدتی آثار بعدی خود را نیز در آن کشور یا کشورهای دیگر ارایه می کند و به طور مشخص جنس نگاه فیلمساز مبتنی بر جذب سرمایه گذار خارجی تغییر می کند و آثار دو تابعیتی، رفته رفته به سمت و سویی می رود که نگاه مشتری مدار بر هر رویکردی ارجحیت خواهد یافت.
اما به راستی متولیان فرهنگی و هنری کشور و بالاخص سازمان سینمایی و سازمان های مرتبط و تاثیر گذار بر صنعت سینمای ایران، چه برنامه ای برای جلوگیری از شیوع پدیده آثار دو تابعتی دارند!؟
میزان گسترش این پدیده به حدی است که حتی ردپایی از آن را هم در تولید آثار مشترک سینمایی فی مابین ایران و کشورهای دیگر مشاهده می کنیم، آثاری که معلوم نیست با چه هدف و برنامه ای تولید می شوند. بذرافشانی تولیدات دو تابعیتی را می بایست در دولت یازدهم و در دوره ی مدیریت جناب آقای ایوبی جستجو نمود؛ آن هنگام که سازمان سینمایی دستورالعملی برای افزایش تولیدات مشترک بین المللی ابلاغ نمودند و صرفا در آن مسائل اقتصادی در نظر گرفته شده بود و هدف متعالی سینمایی و پیوست مشخص فرهنگی در آن لحاظ نشده بود. |
حتی اگر به وجه صنعتی و همین نگاه حداقلی مسائل اقتصادی در ترویج تولید محصولات دو تابعتی سینمایی بسنده کنیم مشاهده خواهیم کرد که آثار تولید مشترک، اغلب در کشورهای دیگر و با عوامل آن کشور تولید شده اند، که این در واقع کمک به اقتصاد سینمای کشورهای خارجی است و صرف شعار دیپلماسی فرهنگی بدون داشتن برنامه ایی مناسب که بتوان در آن بده و بستان فرهنگی داشت، نمی توان در این عرصه حساس موفق بود.
بر این اساس شاید تعبیر مسئولان سینمایی حال حاضر کشور از دیپلماسی فرهنگی را بتوان چیزی شبیه یک دید و بازدید به سبک جشنواره جهانی فیلم فجر دانست؛ دید و بازدیدی درون قبیلگی که حتی صدای بسیاری از اهالی صنوف سینمایی را هم درآورد؛ جشنواره ای کم عمق با آثاری دوتابعیتی که به راحتی مجوز می گیرند و به راحتی هر چه تمام تر اکران می شوند؛ آثاری با تابعیت مضاعف ایرانی که بعضی از آن نه تنها هیچ دست آوردی در عرصه ی تاثیرگذاری فرهنگی نداشته اند، بلکه سرمایه ی آن نیز توسط سازمان های دولتی تامین شده است. مانند فیلم یه وا که با سرمایه گذاری مستقیم بنیاد سینمایی فارابی صورت گرفته است.
البته طرح موضوع هنر سفارتی و نقش نفوذ خزنده ی فرهنگی و هنری سفارت های بیگانه به واسطه تولیدات دو تابعیتی، صورت دیگر این موضوع می باشد که مجال مختص خود را طلب نموده و در این فرصت تنها به تذکر این موضوع بسنده می شود که به راستی با سرمایه گذاری سفارت کشورهای خارجی در آثار تولید کشورمان چه باید کرد!؟
نفوذ فرهنگی و هنر سفارتی به نحوی است که حتی در فیلمی مانند برلین منفی هفت (Berlin -۷) که در مورد موضوع حساس بمباران شیمیایی است، سفارت هلند که خود از جنایتکاران سلاح شیمیایی است حاضر به سرمایه گذاری می شود و کار با عوامل ایرانی و داستان شخصیت های ایرانی ساخته می شود.
هنر سفارتی و داستان فیلم های سینمایی دوتابعیتی در دوران پسا برجام، به گونه ایی فراگیر شد که حتی کار به تولیدات مشترک ایران و آمریکا هم رسیده است و به زودی فیلم اولین تولد (۱st Born) به کارگردانی علی عطشانی که خود سابقه فیلم توقیفی پارادایس (Paradise) از محصولات مشترک ایران- آلمان را در کارنامه دارد، در آمریکا به نمایش در خواهد آمد.
بنابر اظهارات عوامل اثر، فیلم اولین تولد (۱st Born) در مورد دو خانواده ی ایرانی و آمریکایی است که می خواهند با هم وصلت کنند ولی تعصبات پدر خانواده آمریکایی مانع این ازدواج است. در این فیلم اشاره های مستقیمی به مسئله ی برجام شده و با سرمایه گذاری مشترک ایران – آمریکا تولید شده است. |
همچنین رضا درمیشیان که با ماجرای عصبانی نیستم خود به شهرتی ویژه نایل گردید؛ چهارمین فیلم بلند سینمایی خود را با سرمایه گذاری نیوزلندی ها ساخته است؛ فیلمی دو تابعیتی با عنوان یواشکی که به عنوان شاهد مثالی از برای نفوذ فرهنگی کشوری همچون نیوزلند (New Zealand) بر فرهنگ ایرانی و اسلامی می باشد؛ نفوذ فرهنگی کشوری بسیار کوچک در جنوب غربی اقیانوس آرام که از اجتماع دو جزیره بزرگ و تعداد زیادی جزیره کوچک تشکیل شده و به عنوان یکی از کشورهای همچنان مستعمره انگلیس در آسیا محسوب می شود و همچنان رییس حکومت این کشور، ملکه الیزابت دوم می باشد!
البته جدیدترین اثر رضا درمیشیان را می توان به صورتی به عنوان پراکسی فرهنگی و نفوذ نیابتی سفارت های خارجی در عرصه سینمایی کشور نیز قلمداد نمود و حضور نیوزلند در این میان را به نوعی نفوذ فرهنگی غیرمستقیم کشورهایی مانند انگلیس معرفی نمود. |
در مجموع اینگونه به نظر می رسد که پدیده سینمای دوتابعیتی با سرعت و شدت فزاینده ای در حال توسعه در میان سینماگران ایرانی است و یکی از عوامل پیشرفت این اتفاق رویکرد متولیان بنفش پوش سال های اخیر سینمای ایران است؛ متولیانی متوهم در دوران پس و پیش برجام که عرصه ی فرهنگی کشور را درگیر و دار ولنگاری فرهنگی ساخته و جشنواره جهانی فیلم فجر در حمایت از این دست فیلم ها را می بایست به عنوان نتیجه عملکرد مدیریتی ایشان دانست؛ جشنواره ای که با حضور تعداد نسبتا قابل توجهی از آثار دوتابعیتی، مُهر تاییدی بر اقدامات فرهنگی ویژه در عصر نفوذ فرهنگی می زند.
البته موضوع دیگری که نمی توانیم از کنار آن به راحتی بگذریم؛ علاقه وافر سینماگران ایرانی به کار در کشورهای ساحلی و کشورهایی است که در آن مسایل جنسی بسیار پررنگ و سرشناس می باشند.
به راستی چرا آثار دوتابعتی این روزهای سینمای ایران به سراغ سکسی ترین سرزمین ها رفته و مناطق مشهور گردشگری جنسی (Sex tourism) در جهان را به عنوان لوکیشن خود بر می گزینند و در این راستا به عنوان مثال عبدالرضا کاهانی برای فیلم ما شما را دوست داریم خانم یایا به سراغ تایلند می رود و مسعود اطیابی با ظاهر مذهبی خود، فیلم سینمایی تگزاسِ را در مناطق معلوم الحال برزیل می سازد و یا آنکه خانم تینا پاکروان برای فیلم سینمایی لس آنجلس – تهران به سراغ لُس آنجلس می رود و ... |
سخن پیرامون آثار دوتابعیتی بسیار است و اما در پایان یکی از سوالات اصلی که در این مورد پیش می آید آن است که به راستی چرا فیلمسازان ایرانی علاقمند به فعالیت در خارج از کشور و ساخت محصولات دو تابعیتی به کشورهای اسلامی و یا حتی آفریقایی سرک نکشیده و در کشورهایی مثل سوریه، لبنان و مصر و ... که ویژگی های مطلوب طبیعی و جغرافیایی مد نظر آنها را دارند فیلم نمی سازند!؟
ارسال نظر