جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۵

نگاهی به فیلم خاکستری

تجلی باورهای بشری در زمهریر فلسفه

خاکستری

«خاکستری» در سال 2012 اکران شده است و از جمله فیلم هایی بود که در آن سال توجه بسیاری از منتقدان رابه خود جلب کرد.

سینماپرس- گروه نقد/ فیلم خاکستری که ظهر امروز از شبکه نمایش به نمایش درآمد، داستان مردی به نام آت وی را روایت می کند که مسئولیت او در یک شرکت نفتی کشتن گرگ های اطراف چاه های نفت است تا به کارکنان شرکت نفت صدمه نزنند. در واقع کشتن گرگ ها اجازه ای قانونی است که از سوی فرماندار وقت ایالت آلاسکا به اهالی این منطقه داده شده است و آنها از داخل هلیکوپتر می توانند گرگ ها را بکشند.

آت وی با نقش آفرینی لیام نیسن تیرانداز بسیار خوبی است و مدتهاست که این کار را انجام می دهد. شرایط زیست محیطی آلاسکا در نوع خود بسیار سخت و دشوار است و زمانی که در مشاغل سختی چون شرکت نفت مشغول به کار باشند، مطمئنا سختی های کار دو برابر خواهد شد. بنابراین بی جهت نیست که در ابتدای فیلم شرایط زندگی افرادی که در آن منطقه زندگی می کنند در دیالوگ ها به دوزخ تشبیه می شود. کسانی هم که در آنجا مشغول به کار هستند یا برای درآمد بیشتر است و یا اینکه افرادی هستند که از اجتماع فراری هستند.

اما ماجرای فیلم از زمانی آغاز می شود که تیر انداز متبحر شرکت نفت قرار می شود که با گروهی از کارکنان آن شرکت با هواپیما از آنجا بروند. اما هواپیمای آنها در راه سقوط می کند و تنها هفت نفر زنده می مانند و برای زنده ماندن باید تمام تلاش خود را بکنند تا به جای امنی برسند.

به غیر از شرایط بسیار سخت اقلیمی، وجود تعداد زیادی گرگ نیز کار این هفت نفر را بسیار سخت می کند. تا اینجای فیلم به نظر می رسد که تا پایان فیلم با کاری روبرو هستیم که قرار است رویارویی انسان با طبیعت وحشی را نشان دهد و سوژه فیلم را به ظاهر تکراری نشان می دهد، اما اوج فیلم در واقع زمانی است که متوجه می شویم که آت وی روز پیش از پرواز تصمیم داشته است که خودکشی کند اما حالا باید برای زنده ماندن تمام تلاش خود را بکند.

در ادامه فیلم دیالوگ هایی که میان شخصیت های فیلم رد و بدل می شود، در نوع خودش جالب توجه است و فیلم خاکستری را از فیلمی به ظاهر حادثه ای به فیلمی فلسفی بدل می کند.

شخصیت اصلی فیلم فردی خدا ناباور است و اعتقادی ندارد که معجزه ای او را نجات می دهد بلکه معتقد است که برای نجات خودش باید کاری انجام دهد و همه چیز هم بر اساس اعتقاد راسخ آت وی برایش پیش می آید. اما دیگر کسی که در میان آن هفت نفر است، به خدا معتقد است و حتی تا آخرین لحظات زندگی اش به معجزه معتقد است و در پایان نیز برایش آن معجزه ای که منتظرش بوده است پیش می آید.

خاکستری فیلمی درباره باور و اعتقاد آدم هاست و اینکه باور هر انسانی می تواند زندگی اش را متحول کند و نشان می دهد که در شرایطی برابر برای دو نفر با اعتقادات متفاوت همه چیز می تواند متفاوت باشد و اتفاقات می تواند بسیار متفاوت پیش بیاید. در واقع فیلم موضع گیری نمی کند که اعتقاد چه کسی درست است، بلکه پیامش این است که این اعتقادات آدم هاست که زندگی شان را می سازد و مسیر زندگی شان را مشخص می کند.

انتخاب لیام نیسن به عنوان بازیگری که چند سالی است در فیلمهای اکشن جا افتاده است، برای این فیلم بسیار به جا و درست است. وی در نقش خود بسیار خوب ظاهر شده و نماد بسیار خوبی از خشونت ذاتی موجود در فیلم است.

کارگردانی بسیار خوب جو کارناهان باعث می شود که در تمام طول فیلم، با کسانی که در آن برزخ یخ زده گیر کرده اند همذات پنداری کنیم. صحنه های فیلم بسیار واقعی و تاثیر گذار است و کارگردان در کنار تمامی صحنه های اکشن به خوبی توانسته است پیام فلسفی فیلم را هم منتقل کند و همه اینها کافیست تا کارگردانی جو کارناهان را بتوان کاری درخشان و تاثیر گذار دانست به حدی که تا مدتها پس از تماشای این فیلم می تواند تماشاگر را به فکر وادارد و تاثیرگذار باشد.

پایان بندی بسیار درخشان این فیلم ثابت می کند که هیچگاه ابتدای تیتراژ پایانی یک فیلم، نشان دهنده این نیست که فیلم تمام شده است و این پایان غافلگیر کننده بیش از پیش خاکستری را تبدیل به فیلم مهمی می کند.

بدون شک با گذشت زمان بیشتر به اهمیت این فیلم پی برده خواهد شد و یک چیز ثابت خواهد شد که مورد توجه قرار گرفتن یک فیلم در جشنواره ها و یا عکس آن هیچگاه نشان دهنده خوب بودن و یا نبودن یک فیلم سینمایی نخواهد بود.

نرگس خرقانی

 

 

نگاهی به فیلم خاکستری

تجلی باورهای بشری در زمهریر فلسفه

 

فیلم خاکستری در سال 2012 اکران شده است و از جمله فیلم هایی بود که در آن سال توجه بسیاری از منتقدان رابه خود جلب کرد. هر چند که جشنواره های فیلم چندان به این فیلم روی خوشی نشان ندادند و این در نوع خود جالب توجه است.

سینماپرس- گروه نقد/ فیلم خاکستری که ظهر امروز از شبکه نمایش به نمایش درآمد، داستان مردی به نام آت وی را روایت می کند که مسئولیت او در یک شرکت نفتی کشتن گرگ های اطراف چاه های نفت است تا به کارکنان شرکت نفت صدمه نزنند. در واقع کشتن گرگ ها اجازه ای قانونی است که از سوی فرماندار وقت ایالت آلاسکا به اهالی این منطقه داده شده است و آنها از داخل هلیکوپتر می توانند گرگ ها را بکشند.

آت وی با نقش آفرینی لیام نیسن تیرانداز بسیار خوبی است و مدتهاست که این کار را انجام می دهد. شرایط زیست محیطی آلاسکا در نوع خود بسیار سخت و دشوار است و زمانی که در مشاغل سختی چون شرکت نفت مشغول به کار باشند، مطمئنا سختی های کار دو برابر خواهد شد. بنابراین بی جهت نیست که در ابتدای فیلم شرایط زندگی افرادی که در آن منطقه زندگی می کنند در دیالوگ ها به دوزخ تشبیه می شود. کسانی هم که در آنجا مشغول به کار هستند یا برای درآمد بیشتر است و یا اینکه افرادی هستند که از اجتماع فراری هستند.

اما ماجرای فیلم از زمانی آغاز می شود که تیر انداز متبحر شرکت نفت قرار می شود که با گروهی از کارکنان آن شرکت با هواپیما از آنجا بروند. اما هواپیمای آنها در راه سقوط می کند و تنها هفت نفر زنده می مانند و برای زنده ماندن باید تمام تلاش خود را بکنند تا به جای امنی برسند.

به غیر از شرایط بسیار سخت اقلیمی، وجود تعداد زیادی گرگ نیز کار این هفت نفر را بسیار سخت می کند. تا اینجای فیلم به نظر می رسد که تا پایان فیلم با کاری روبرو هستیم که قرار است رویارویی انسان با طبیعت وحشی را نشان دهد و سوژه فیلم را به ظاهر تکراری نشان می دهد، اما اوج فیلم در واقع زمانی است که متوجه می شویم که آت وی روز پیش از پرواز تصمیم داشته است که خودکشی کند اما حالا باید برای زنده ماندن تمام تلاش خود را بکند.

در ادامه فیلم دیالوگ هایی که میان شخصیت های فیلم رد و بدل می شود، در نوع خودش جالب توجه است و فیلم خاکستری را از فیلمی به ظاهر حادثه ای به فیلمی فلسفی بدل می کند.

شخصیت اصلی فیلم فردی خدا ناباور است و اعتقادی ندارد که معجزه ای او را نجات می دهد بلکه معتقد است که برای نجات خودش باید کاری انجام دهد و همه چیز هم بر اساس اعتقاد راسخ آت وی برایش پیش می آید. اما دیگر کسی که در میان آن هفت نفر است، به خدا معتقد است و حتی تا آخرین لحظات زندگی اش به معجزه معتقد است و در پایان نیز برایش آن معجزه ای که منتظرش بوده است پیش می آید.

خاکستری فیلمی درباره باور و اعتقاد آدم هاست و اینکه باور هر انسانی می تواند زندگی اش را متحول کند و نشان می دهد که در شرایطی برابر برای دو نفر با اعتقادات متفاوت همه چیز می تواند متفاوت باشد و اتفاقات می تواند بسیار متفاوت پیش بیاید. در واقع فیلم موضع گیری نمی کند که اعتقاد چه کسی درست است، بلکه پیامش این است که این اعتقادات آدم هاست که زندگی شان را می سازد و مسیر زندگی شان را مشخص می کند.

انتخاب لیام نیسن به عنوان بازیگری که چند سالی است در فیلمهای اکشن جا افتاده است، برای این فیلم بسیار به جا و درست است. وی در نقش خود بسیار خوب ظاهر شده و نماد بسیار خوبی از خشونت ذاتی موجود در فیلم است.

کارگردانی بسیار خوب جو کارناهان باعث می شود که در تمام طول فیلم، با کسانی که در آن برزخ یخ زده گیر کرده اند همذات پنداری کنیم. صحنه های فیلم بسیار واقعی و تاثیر گذار است و کارگردان در کنار تمامی صحنه های اکشن به خوبی توانسته است پیام فلسفی فیلم را هم منتقل کند و همه اینها کافیست تا کارگردانی جو کارناهان را بتوان کاری درخشان و تاثیر گذار دانست به حدی که تا مدتها پس از تماشای این فیلم می تواند تماشاگر را به فکر وادارد و تاثیرگذار باشد.

پایان بندی بسیار درخشان این فیلم ثابت می کند که هیچگاه ابتدای تیتراژ پایانی یک فیلم، نشان دهنده این نیست که فیلم تمام شده است و این پایان غافلگیر کننده بیش از پیش خاکستری را تبدیل به فیلم مهمی می کند.

بدون شک با گذشت زمان بیشتر به اهمیت این فیلم پی برده خواهد شد و یک چیز ثابت خواهد شد که مورد توجه قرار گرفتن یک فیلم در جشنواره ها و یا عکس آن هیچگاه نشان دهنده خوب بودن و یا نبودن یک فیلم سینمایی نخواهد بود.

نرگس خرقانی

 

 

 

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.