پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۰

تحلیلی بر فیلم جدید بهروز شعیبی

«سیانور»؛ داستان فروپاشی سازمان مجاهدین خلق و نمایشی موفق از تعبیر امام راحل(ره)

سیانور

سینماپرس: صابر الله دادیان/ داستانک های عاشقانه فیلم با تعریف رابطه میان دو خانواده می تواند جذابیت های لازم برای تماشاگر را ایجاد کند که در پی دنبال کردن داستانی عاشقانه و البته تراژیک به کنکاشی تاریخی و اجتماعی در تاریخ معاصر بپردازد که مخاطب شخصیت های آن ها را به دلیل همذات پنداری با آن ها به خوبی می شناسد.

فیلم سینمایی«سیانور» به کارگردانی «بهروز شعیبی» در سالن اصلی مرکز همایش های برج میلاد به نمایش درآمد و در آخرین روز از جشنواره فیلم فجر با استقبال خوبی از سوی حاضرین در کاخ جشنواره روبرو شد.

داستان فیلم در زمان پیش از انقلاب اتفاق می افتد و ماجرای جوانانی را نشان می دهد که در ابتدا با هدفی معین و هماهنگ با یکدیگر وارد سازمان مجاهدین خلق می شوند، اما با گذشت زمان و بحرانی تر شدن رژیم شاه، با دخالت برخی سران سازمان، هدف و مسیر سازمان تغییراتی کرده و مشکلات درون حزبی باعث می شود تا شخصیت های داستان بسته به ایدئولوژی هایشان با یکدیگر درگیر شوند. فیلم روایت تقابل افرادی حقیقی چون مرتضی لبافی نژاد و مجید شریف واقفی با برخی اعضای سازمان مجاهدین خلق در دهه های گذشته است که مسیر این تشکل را به انحراف کشاندند.

اوج این درگیری و مشکلات درونی سازمان را می توان در رابطه میان شخصیت «امیر فخرا» با بازی «پدرام شریفی» و «هما» با بازی «هانیه توسلی» دید. امیر دانشجوی دانشگاه افسری است که با انتظام بخشیدن به زندگی اش و امید به ترقی و تشکیل یک زندگی خوب و ایده آل وارد دانشگاه افسری می شود تا پلیس شده و به درجات بالایی برسد، او با دختری به نام هما آشنا می شود که رفته رفته به یکدیگر علاقه مند می شوند اما هما به واسطه دوستی با «لیلا» با بازی «بهنوش طباطبایی»، با عقاید و ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق آشنا شده و وارد تشکیلات آن ها می شود. تشکیلاتی که رفته رفته به رهبری فردی به نام «تقی شهرام» همه چیز او را گرفته و از او که دختری احساسی و عاشق پیشه است، چریکی فدایی می سازد که آرمان هایش گام به گام به سمت مارکسیسم کشیده می شود و تمام اعتقاداتش را بر سر پیروزی سازمان از دست می دهد.

از سویی دیگر لیلا و همسرش که زندگی عاشقانه، ساده و صمیمی دارند با پیشرفت کار و عملکرد سازمان در زندگی و رابطه شان شکافی عمیق ایجاد می شود. «مجید» همسر لیلا با بازی «بهروز شعیبی» اگرچه در سازمان مجاهدین خلق کار می کند اما اعتقادات سختی دارد و مسلمانی معتقد و پایبند به حساب می آید. مجید و دوستش «مرتضی» با بازی «بابک حمیدیان» هر دو اعتقاداتی راسخ دارند و عقیده دارند اهداف سازمان مجاهدین باید در راستای اسلام و مبارزات اسلامی شکل بگیرد. اما با عملکردی علمی و نگاهی به مارکسیسم. آن ها رفته رفته به مارکسیست های اسلامی بدل می شوند که فاصله ای معین و مشخص با فداییان خلق دارند.

در این بین با پیوستن امیر فخرا به ساواک و اجرای دستورات مافوقش «بهمنش» با بازی «مهدی هاشمی» او مجبور می شود برای دستگیری این گروه مبارز که مجاهدین خلق و مارکسیست های اسلامی هستند و در عملیاتی توانسته اند افسران آمریکایی را ترور کنند، اقدام کند. درحالی که نامزدش هما نیز ما بین مجاهدین است و با پیشرفت درکارش به تقی شهرام یکی از رهبرای مجاهدین بسیار نزدیک شده است.

با دستگیری «وحید» با بازی «حامد کمیلی» یکی از معاونان تقی شهرام و آدم های مؤثر سازمان و افتادنش به دست ساواک ، آن ها می توانند با ترفندهای خاصی وحید را مجبور به همکاری کنند تا اعضای گروهش را لو بدهد.

داستان به صورت فلاش بک هایی مقطعی مطرح می شود، از زمانی که هما توسط ساواکی ها تیر خورده و به خانه امیر پناه می برد. با صحبت آن ها با یکدیگر دوربین مدام به فلاش بک رفته و سرنوشت شخصیت های داستان و روابطشان به تصویر کشیده می شود.

سیانور داستانی نو دارد که از دل تاریخ معاصر سر برآورده، داستانی که با بستری از تعلیق و روابط آشنای انسان ها، چون عشق، ترس، حسد، طمع و ... در بستر تاریخ معاصر پیش از انقلاب بازگو می شود و می تواند به واکاوی عملکرد سازمانی به نام مجاهدین خلق بپردازد که نقش به سزایی در شکل گیری انقلاب داشته است و به همان میزان و شاید هم بیشتر با تغییر مسیر و ایدئولوژی اش دست به نابودی خود، آرمان هایش و سپس مردمی می زند که رسالت اصلی اش را در نجات همان مردم قرار داده است.

در یکی از دیالوگ ها از جانب مرتضی که با وحید در سلول ساواک در حال گفتگو است جمله کلیدی بیان می شود که منصوب به امام راحل(ره) است. وحید که خود فروخته ای بی اعتقاد است و برای نجات زندگی ناچیزش حاضر است همه اعضای سازمان را با هر ایدئولوژی به ساواک بفروشد به مرتضی می گوید:(قرار بود خمینی تو نجف ما رو تأیید کنه) اما در جواب از مرتضی می شنود( اون میدونست که آخرش چی میشه برا همین گفت شما خودتون رو هلاک می کنید)

این پیش بینی از سوی امام راحل آن هم در زمانی که توده بسیار زیاد مردم، دانشجو ها و برخی روشنفکر ها سازمان مجاهدین خلق را گروه مبارز پیشرویی می دانستند که می توانند انقلاب را در دست بگیرند و خط مشی آن را برای توده مردم مشخص کنند بیان کننده عمق نگاه و آنده بینی امام است. اما گرایش های مارکسیستی آن ها و عملکرد دوگانه شان در عمل و تئوری که متضاد با اسلام و عقاید اسلامی بوده است باعث می شود تا سازمان از درون متلاشی شده و گروه های متعددی در آن با اعتقاداتی چند گانه به جان هم بی افتند.

فیلم سیانور در حقیقت به مضامینی می پردازد که پیش نیاز انقلاب اسلامی است و با شخصیت پردازی خوب در مورد مجید و مرتضی افرادی را به تصویر می کشد که ابتدا با ایدئولوژی مشخص و گرایشی اسلامی و انقلابی به سازمان می آیند و در انتها از کرده خود پشیمان می شود اما در نهایت معدوم شده و راهی برای نجات خود و آرمان هایشان در پس دورویی و بی اعتقادی رهبرانی همچون تقی شهرام ندارند.

مرتضی و مجید به مثابه مبارزانی می مانند که اگر جان سالم از ساواک به در می بردند بی شک جذب آرمان های امام شده و انقلابی ناب و متفکر می شدند، یعنی همان کسانی که به زعم شهید مطهری عصاره های انقلاب اسلامی هستند. مرتضی و مجید هر دو دانشجو هایی هستند که برای مبارزه با طاغوت و ظلم، امام حسین را سرلوحه خود قرار می دهند اما با انحراف در عملکردشان به سمت علم گرایی و تفکر پیشرویی چون مارکس کشیده می شوند.

در سکانس های پایانی مرتضی امام خمینی را فردی در نظر خود می داند که آرمان او و مجید را به درستی و با اعتقاد و عملکردی راسخ به جلو برده است و در رابطه با عملکر آن ها به درستی توانسه پیش بینی کند.

داستانک های عاشقانه فیلم با تعریف رابطه میان دو خانواده می تواند جذابیت های لازم برای تماشاگر را ایجاد کند که در پی دنبال کردن داستانی عاشقانه و البته تراژیک به کنکاشی تاریخی و اجتماعی در تاریخ معاصر بپردازد که مخاطب شخصیت های آن ها را به دلیل همذات پنداری با آن ها به خوبی می شناسد.

کارگردانی اثر به خوبی فضای پیش از انقلاب را تصویر کرده است، روابط آدم ها، عملکرد ساواک از افرادی همچون بهمنش گرفته تا تیمسار با نفوذ با بازی «آتیلا پسیانی» به خوبی در فیلم سیانور خود را نشان داده است.

درام داستان با تکیه بر روابطی تعریف شده و با پیش زمینه ای تاریخی در ذهن مخاطب می تواند به بحرانی ترین نقاط داستان دست پیدا کند. جایی که هما شخصیت اصلی زن داستان باید میان عشق خود یعنی امیر و سیانور به عنوان پایان کار خود و دستوری اجباری از سمت سازمان برای نابودی خودش یکی را انتخاب کند. این انتخاب در نهایت برای کسی که کور کورانه عمل کرده و چشم خود را به روی واقعیت و حتی حقیقت بسته است چیزی جز تباهی و طعم تلخ سیانور بر زیر زبانش نیست. چراکه او پگاه دخترش را که ثمره زندگی و ادامه دهنده جسم و روح اوست نیز برای رسیدن به خواسته های مارکسیستی و دگم تقی شهرام فدا می کند.

سهم هما از دخترش پگاه تنها نگاهی همراه با اشک و آه است که می توانند تنها ساعتی پیش از مرگش به او داشته باشد.

در این میان عشقی که از امیر نیز انتظار می رود و همیاری و همدلی که هما از او می خواهد تا به کمکش تقی شهرام را بکشد، همان اعتماد و اعتقاد کورکورانه ای است که هما به تقی شهرام دارد. چراکه امیر نیز به عنوان یک سرباز ساواک اگرچه دل در گرو هما دارد اما ناخواسته با جریان داشتنش در ساواک و بودن میان افراد مار صفتی چون بهمنش و تیمسار، هما را مستقیما به دهان آژدها می فرستند و موجب می شود تا او در پایان زندگی اش با حقیقت عملش مواجه شود. حقیقتی که در تفکر مارکسیستی سازمان مجاهدین خلق وجود دارد، حقیقتی چون سیانور که به تعبیر امام باعث هلاکت خود آن ها می شود.

نظرات

  • مهدی ۱۳۹۵/۰۸/۱۲ - ۱۲:۱۳
    2 0
    فیلم خوبی بود. فقط میشه بگبد در انتهای داستان چه اتفاقی افتاد و منظور و مخاطب شخصیت بهمنش از جمله " رسم دوستی این بود که بهش میگفتی اینها نقشه بوده " چی و کی بوده؟ با تشکر

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.