سه‌شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۵

سینمای اجتماعی، بلای‌ قنداندود (۱)

تاثیر سینما و تلویزیون بر قبح شکنی در جامعه/ آیا سینماگران واقعیات جامعه را به تصویر کشیده اند یا تغییرات فرهنگی جامعه نتیجه تأثیر سینماست؟

سینمای اجتماعی، بلای‌ قنداندود‌

سینماپرس: م.شاه حسینی/ در دوران جمهوری اسلامی، حتی در میانه دهه شصت و درگیری کشور با جنگ نظامی، همواره بیشترین تولیدات سینمایی کشور در دسته سینمای اجتماعی قرار داشته است. مدیران و فیلمسازان علاقمند به موج نو و هنر روشنفکرمأبانه، سینمای اجتماعی را در برابر سینمای حماسی و قهرمانی، سینمای دفاع مقدس و سایر گونه های سینما مورد حمایت قرار دادند بطوری که امروز سینمای اجتماعی وجه غالب محصولات سینمایی کشور را تشکیل می دهد.

ریشه سینمای اجتماعی (Social Cinema) در مکتب نئورئالیسم سینمای ایتالیا که در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ رونق داشت، نهفته است. البته در همین دوره فیلم هایی در ایالات متحده ساخته می شد که به مسائل اجتماعی می پرداخت، فیلم هایی که از آنها به عنوان درام مشکلات اجتماعی (Social Problem Drama) یاد می شود. در گذر زمان رئالیسم اجتماعی آثاری را شامل شد که حول موضوعات اجتماعی ساخته می شدند. اما سینمای اجتماعی یک ژانر مستقل نیست، بلکه گونه ای از سینماست که واقع گرائی عنصر پایه ای آن بوده و از آنجا که بیشتر آثار متعلق به این سینما، تحت ژانر درام قرار می گیرند، در نتیجه می توان سینمای اجتماعی را نیز زیرمجموعه درام قرار داد.

با این وجود آنچه که همواره درباره این سینما محل بحث و مناقشه بوده است، این است که هنرمند قائل به رئالیسم اجتماعی، کدام واقعیت را به تصویر می کشد؟ واقعیت محضی که در اجتماع جاری است را بدون کوچکترین دخل و تصرف روایت می کند، یا واقعیت را آنگونه که خود می بیند و از ورای باورها، اعتقادات و ارزش های خویش فهم می کند، به تصویر می کشد؟

مدیران سینمائی وقت جمهوری اسلامی در دهه های ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ از سینماگران وابسته به موج نوی سینمای ایران که آثارشان در جشنواره های خارجی برگزیده می شد، حمایت می کردند. حمایت از سینمای واقع گرائی که نگاهش به جشنواره های خارجی بود، سبب شد تا اگر در سال ۱۳۶۵ تنها دو فیلم ایرانی در جشنواره های خارجی به نمایش درآمد، این تعداد تا سال ۱۳۶۹ به ۲۳۰ فیلم در ۷۸ جشنواره افزایش پیدا کند. در دهه ۱۳۷۰ هنرمندان نسل دومی ظهور کردند که واقع گرائی سینمای موج نو را با مسائل اجتماعی درآمیختند و از آن پس بود که سینمای اجتماعی جایگاهی بی رقیب را در تولیدات سینمایی کشور بدست آورد. سینمائی که در سال های اخیر عمدتاً بر آسیب های اجتماعی اعم از فحشاء و روسپیگری، طلاق، خیانت زوجین، فروپاشی خانواده، ارتباطات خارج از عرف نامحرمان و ... تمرکز داشته است.

طرفداران این سینما معتقد به گونه ای از نقد اجتماعی هستند که به این ترتیب است: نقد اجتماعی یعنی اگر در حوزه‌ای ناهنجاری دیدی آنرا واشکافی کنی و اگر می‌توانی راه حل ارائه بدهی و اگر نه فقط مشکل را مطرح کنی. در نگاه هنرمندانی که خود را متعهد به نقد اجتماعی و بیان واقعیت اجتماع بر پرده سینما می دانند، فیلمساز اجازه هیچ گونه دخل و تصرف در واقعیت و یا به کارگیری امور انتزاعی جهت تبیین افق های روشن نداشته و موظف است واقعیت را همان گونه که خود دیده است، به تصویر بکشد. به عبارت بهتر در این نگاه، رسالت فیلمساز صرفاً بیان درد است و اشاره به درمان لازم نیست، فیلمساز رسالتی برای اصلاح نداشته و حتی مسئولیتی در برابر انتشار و دامن زدن به آلودگی های اجتماعی ندارد، او تنها موظف است سیاهی ها را نمایش دهد. طرفداران نقد اجتماعی قائل به این نیستند که به تصویر کشیدن عریان آسیب های اجتماعی بدون نیت اصلاح و بدون ارائه راهکارهای مناسب، خود عاملی برای ترویج آنهاست گرچه این واقعیتی است که برخی پژوهش های آکادمیک به آن اشاره کرده اند و در صورت انجام مطالعات بیشتر و عمیق تر و انتشار نتایج آنها، ابعاد مختلف این واقعیت مشخص خواهد شد.

البته در مقابل کسانی که خود را مصلح ندانسته و صرفاً خویش را آئینه ای برای نمایش واقعیات جامعه می پندارند، کم هم نیستند فیلمسازانی که خود را دانای کل، مصلح اجتماعی و جامعه شناسانی می پندارند که بی نیاز از مشورت و رأی صاحب نظران رشته های دیگر هستند. برخی فیلم های اجتماعی با وجود مخالفت کارشناسان حوزه های گوناگونِ خارج از سینما، با دفاع قاطع فیلمسازان و رسانه های هنری برخوردار می گردند برخی از فیلمسازان اجتماعی ذره بین بر دست به دنبال موضوعاتی هستند که یا در طبقات خاصی از اجتماع در حال ظهور است و یا اساساً در تعداد بسیار محدود و معدودی وجود دارد اما باعث تحسین سایر هنرمندان اجتماعی ساز و یا جشنواره های خارجی می شود.

برخی از اجتماعی سازانِ خود مصلح پندار معتقدند که باید آگاهی بخشی کنند، چرا که «آگاهی‌بخشی در مخاطب مهم‌تر از ارائه‌ی راه‌حل است و به نوعی بالابردن آگاهی و مطالبه‌خواهی، خود، بخشی از راه‌حل است.!» اما مشخص نیست هدف این آگاهی بخشی چه کسانی هستند؟ مسئولان، مردم یا جشنواره های خارجی و مخاطب خارجی؟ برای مثال نمایش اینکه در کلان شهر تهران خیانت، روسپی گری، دروغ و در کل مفاسد اجتماعی فرهنگ رایج است! چه آگاهی بخشی مفیدی برای مردم نقاط دیگر کشور به همراه دارد؟ در مثالی دیگر وقتی یک کارگردان محترم که از قضا مدرک تحصیلی شان نیز دیپلم است، صرفاً دو رویداد را که با فاصله بیش از ۳۰ سال از یکدیگر اتفاق افتاده اند، برای زیاد بودن قتل های ناموسی در کشور مثال می زند و چنان درباره مبارزه با باورها و سنت های غلط جامعه ایرانی صحبت می کند که گویی این مسأله در ایران زمین یک اپیدمی بوده و روزانه صدها زن و دختر به دلایل ناموسی در این کشور به دست محارم خود به قتل می رسند، چه آگاهی بخشی مفید و مؤثری در اینجا وجود دارد؟

به واقع نقش سینمای ایران در کنار رسانه ملی بر گسترش مفاسد و آسیب های اجتماعی، نقشی مغفول مانده است. دو رسانه قدرتمند کشور قریب چهار دهه به سهولت حقوق فرهنگی مردم را پایمال کرده و با نادیده گرفتن مطالبات رهبران انقلاب اسلامی زمینه رشد مفاسد و آسیب های اجتماعی را فراهم کرده اند و به هیچ وجه هم زیر بار این تکلیف گریزی نمی روند. یک مثال ساده در این باره کافی است: پرده سینماها هر از چندگاهی مزین می شود به فیلمی با محوریت تجاوز جنسی، سیمای جمهوری اسلامی در پربیننده ترین اخبار سراسری با افتخار و آب و تاب اخبار تجاوز جنسی مرتبط با دیپلمات ها و مقامات سیاسی و نظامی عربی و غربی را با لفظ تجاوز جنسی و نه تنها اندکی در لفافه به کار می برد، نتیجه آنکه شنیدن خبر تجاوز جنسی به یک کودک و پاشیدن اسید روی جسد آن توسط یک نوجوان برای جامعه عادی می شود، عادی مانند امور روزمره زندگی، مانند روال عادی نمایش خیانت و تجاوز در سینمای ایران.

فراگیرسازی آسیب های اجتماعی توسط سینما و تلویزیون به یک مثال ختم نمی شود، در دهه های گذشته کم نبوده اند فیلم های سینمایی قبح شکنی که به بهانه نمایش واقعیت چارچوب های عرفی، اخلاقی و شرعی را پایمال کرده و برای مدتی توقیف شده اند، اما در ادامه با روی کار آمدن دولت ها یا مدیران جدید، مجوز اکران گرفته و به نمایش در آمده اند و با گذشت چند سال، از طریق نمایش در رسانه ملی، اثرگذاری منفی آنها به حداکثر رسیده است. مثال های متعددی در این باره وجود دارد که نشان می دهد چطور در گذر زمان سینما و تلویزیون دوز قبح شکنی را در جامعه بالا برده اند که نمایش آثار توقیفی یا هنجارشکن سال های قبل عادی می شود. نباید فراموش کرد در دهه های گذشته سینما و تلویزیون در غیاب فضای مجازی و ماهواره و ... سلطه بی بدیلی بر حوزه فرهنگ داشته و بخش عمده ی فرهنگ سازی یا تخریب فرهنگی در کشور را رقم زده اند.

در دهه های اخیر صدها فیلم اجتماعی در سینما و تلویزیون با ادعای انعکاس واقعیات جامعه و مشکلات گروه های مختلف مردم ساخته شده است، اما به سختی می توان فیلمی را یافت که بر مشکلات قشری که آنها را سوژه کرده است، اثر مثبتی داشته باشد. برای مثال عدم اثرگذاری عمده آثار اجتماعی دهه های گذشته بر وضعیت فقر و نابسامانی های اجتماعی ناشی از آن نشان می دهد که آثار فوق برای اصلاح وضعیت جامعه ساخته نشده اند، چرا که اگر چنین بود، نیت خالص فیلمسازان سبب ایجاد اندک بهبود و ارتقائی در زندگی طبقات فرودست جامعه می شد، حال که چنین بهبود و اصلاحی در حوزه های گوناگون در سال ها و دهه های گذشته اتفاق نیفتاده است، می توان نتیجه گرفت عمده فیلمسازان به اصطلاح اجتماعی ساز، نه برای اجتماع، که برای دل خویش یا به قصد دریافت جوایز بین المللی و یا تصرف گیشه فیلم ساخته و در موارد متعددی نیز حدیث نفس خود را مطرح کرده اند. فیلم های شخصی ساز برخلاف ادعای سازندگان آنها برای اصلاح جامعه ساخته نشده اند، اگرچه این افراد عموماً ادعای فیلم سازی برای اصلاح جامعه را نیز ندارند، آنها صرفاً وظیفه خود را نمایش واقعیات می دانند! واقعیاتی که از دید آنها در خیانت، تجاوز، فحشاء، روابط نامتعارف، دروغ، ناامیدی، فلاکت و ... خلاصه می شود.

محصولات سینمایی عموماً به عنوان آئینه جامعه، رویدادها و وقایع زمان تولیدشان در نظر گرفته شوند، به این ترتیب باید پرسید فیلم های تولید شده در سینمای جمهوری اسلامی چه تصویری از جامعه برای آیندگان به نمایش می گذارند؟ آیا جز این است که نوجوانان و جوانان دهه های آینده با تماشای آثار به نمایش درآمده در ادوار مختلف جشنواره فیلم فجر به این برآورد می رسند که در دهه های ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ در ایران:

  • زنان در خانواده و اجتماع جایگاهی نداشته و بعضاً یا معشوقه ای زیبا و مدرنیست بوده اند یا بدبخت، مفلوک، آسیب پذیر، تحقیر شده، مظلوم، کتک خور، بی دست و پا، با دغدغه های حداقلی و البته چادری. جامعه عاری از زنان فرهیخته، عالم، مدبر و مادران و همسرانی قابل ستایش بوده است.
  • مردان ایرانی ریاکار، مستأصل در حل مشکلات، ناتوان از اداره خانواده، اهل دلال بازی و فراری از کسب علم و کار تولیدی، هوس باز، ظالم، خشن، عیاش، بد دهن و سیگاری بوده اند آنهم اغلب مردانی با ظاهر و نام های مذهبی عباس، مرتضی، غدیر، علی، حیدر، رضا و ... .
  • جوانان خسته، بی هدف، لاابالی، دارای عقده های ثروت و قدرت، فاقد توانایی و مهارت، مملو از عصبانیت و ناامیدی و خواستار فرار از کشور برای تسکین بحران های روحی متعددشان بوده اند.
  • ملت ایران فقیر و درگیر مشکلات معیشتی، عاشق زرق و برق های زندگی، در تمنای ثروت و رفاه مادی بی حد و حصر، شیفته زندگی مدرن و غربی، بدون آرمان و هدف، دارای مذهب و ایمانی سطحی آنهم بالاجبار، فاقد قهرمانان ملی، دانشمندان و مراکز علمی، بی رغبت به علم و کسب و ارتقای معرفت، درگیر مشکلات شخصی، بی توجه به پیشرفت و روند حرکت کشور، و فاقد مؤلفه های فرهنگی قابل اعتناء بوده اند.
  • در جامعه ای که دارای آسیب های اجتماعی فراوان بوده با وجود عشق های مثلثی و مربعی و روابط خارج از عرف، مشقات تربیت فرزند، گرفتاری های معیشتی و ... خانواده طراز و سالمی اساساً وجود خارجی نداشته است.
  • سن ازدواج دختران بالا بوده چرا که طبیعی بوده دختران نوجوان و جوان تصمیم بگیرند برای فرار از خشونت وحشیانه و ضرب و شتم، تحقیر، مشکلات ناشی از مرگ یا نبود همسر و حتی امکان قتل به دلایل ناموسی از ازدواج دوری کنند. دختران  آموخته بودند برای امرار معاش خود به هر کاری از اجاره دادن رحم و رانندگی وانت گرفته تا روسپی گری روی آورده و یا با انکار هویت زنانه خود، به ظاهر مردان درآیند یا اگر عرضه و توان انجام هیچ یک از موارد فوق را ندارند، با آویزان شدن به یک مرد و اغفال وی، وضعیت خود را از صیغه موقت به دائم ارتقاء دهند. در کل برای آنها بهتر بوده جهت فرار از عصبیت لجام گسیخته عموم مردان ایرانی اعم از پدر، برادر، همسر و عمو در کنار چشم چرانی و هوس رانی سایر مردان ایرانی، به خارج از کشور مهاجرت کنند.

آیا جز این است که سینمای دیروز و امروز، نوجوانان و نسل های آینده ایران زمین را به شدت از تاریخ این کشور و سنت های حاکم بر آن که عموماً سنت های آمیخته با فرهنگ اسلامی هستند، متنفر و منزجر خواهد کرد همان طور که نسل های امروز را کرده است. آیا این سینما، سینمائی نیست که صرفاً حس تحقیر را به نسل های آینده منتقل می کند؟ آیا نسل های آینده با دیدن آثاری به اصطلاح اجتماعی که بعضاً عمده جوایزجشنواره فیلم فجر را نیز دریافت کرده اند، حسی جز شرمساری و تحقیر پیدا می کنند؟ چه وجوه درخشانی در این آثار وجود دارد؟ به جز حس شرمساری که برای آیندگان باقی است، آیا باید انتظار داشت واقعیات امروز جامعه چیزی بر خلاف پرده سینماها باشد؟ مگر نه اینکه سینما رسانه فرهنگ سازی است و آنچه که بر پرده سینما به نمایش در بیاید، اندکی بعد در جامعه رواج پیدا خواهد کرد؟ آیا هزاران نمونه از این دست فرهنگ سازی سینما در تاریخ این هنر-رسانه وجود ندارد؟ آیا مدیران و هنرمندان ایرانی از این واقعیت مسلم و انکارناپذیر بی اطلاع هستند؟ این موضوعی عجیب و یا قابل انکار است که جامعه روز به روز به تصویر روی پرده سینماها نزدیک می شود؟ براستی تغییرات فرهنگی جامعه نتیجه تأثیر سینماست یا سینماگران واقعیات جامعه را به تصویر کشیده اند؟

گویا توجه به تأثیرات سینما در دوران طاغوت بیشتر از عصر جمهوری اسلامی بوده است؛ در آن دوران موضوعات مختلفی از علت تقلید مردم از هنرپیشه ها گرفته تا تأثیر سینما بر آسیب های اجتماعی، بررسی شده و مورد توجه دلسوزان قرار می گرفتند اما در جمهوری اسلامی تحقیقاتی از این دست یا کمتر انجام شده و یا نتایج آنها کمتر در اختیار عموم قرار گرفته است. یکی از مجلات حقوقی وابسته به سیستم قضائی دوران طاغوت در سال ۱۳۴۴ درباره تأثیرات سینما بر افزایش آسیب های اجتماعی می نویسد:

« در ایامی که بنای تعلیمات دنیا بر اساس آموزش سمعی و بصری گذاشته شده و برای‌ هدایت افکار سربازان، افسران، دانش‌ آموزان، دهقانان و کارگران و بعبارت جامع تر زن‌ و مرد و پیر و جوان از سینما و تلویزیون استفاده فراوان می شود و سینما از عوامل مـؤثر و مفید تربیتی است در کشور عزیز ما سودجوئی‌ و سوداگری آنرا در جهت خلاف رشد و صلاح مردم و مملکت سوق می دهد.

در روزهایی که تزریق یک آمپول نامناسب و تجویز یک داروی بیجا و رسانیدن‌ کمترین آسیب بدنی قابل تعقیب‌ و مـجازات اسـت و دخالت افراد ناصالح را در این‌ امور جرم و تخلف میدانند، لطمه و آسیب روانی و سم‌پاشی‌هائی که بوسیله سینما و تلویزیون‌ موج جنایت و زشتی راه می اندازد و با تعلیمات فاسد سمعی و بصری نسل جوان را بسراشیبی سقوط و خودکشی می کشد و روح را رنجور و نظام اجـتماع را دچـار لغزش می کند نباید مورد توجه باشد؟!

نفوذ فیلم‌های اروپائی و آمریکائی‌ و اثر معرفی زندگیهای مصنوعی و رویائی‌ در ایجاد و تشدید حس حقارت زنان و جوانان و تنفر و فرار از تمدن ایرانی و تقلید و پیروی‌ از نوع آرایش مو و لباس‌ و حرکات صـحنه‌های هـنرپیشگان و تسهیلات روابط جنسی‌ و انعکاس‌ در امثله و اصطلاحات و شعر و ادبیات و حمله مسلحانه به بانک و قتل پاسبان و انواع سرقتهای نوظهور و اشکال‌ فرارهای تازه درآمده بخوبی دیده می شود و خدا می داند که این‌ مـکتب سـمعی و بـصری جمعیت فراریان از مدرسه، فراریان از خانه و خـانواده و فـراریان از مـحرومیت‌های جنسی و مردم‌ ناکام‌ و پناهندگان روز افزون دنیای خیالی و متمایل زنان و جوانان به داشتن‌ وسائل‌ و زندگی سینمائی را بکجا می برد.

... بـاید خـیلی شدیدتر و پی‌گیرتر از مبارزه با تریاک و هروئین با این‌ بلای نافذ مبارزه و سعی‌ فراوان کرد که از خـوبیهای‌ سـینما و تلویزیون از فیلمهای‌ مستند، فیلم‌های اطلاعاتی، اعتباری، تعلیماتی و فنی در حدودی که جنبه تفریح و سرگرمی‌ هم‌ داشته بـاشد اسـتفاده شود.»

به این ترتیب شاید بتوان تفاوت اصلی سینمای اجتماعی امروز با دوران طاغوت را در این دانست که نمایش صحنه های مستهجن به عریانی آثاری خارجی و داخلی آن زمان نیست، مگرنه امروز هم مانند آن زمان انواع پرده دری ها و هنجارشکنی ها بر پرده سینما به تصویر کشیده می شود و با دیدن آثار سینمای اجتماعی نسل جوان عاشق تمدن ایرانی نمی شوند، ضمن اینکه تصاویر و زندگی هنرپیشگان ایرانی به ویژه بانوان به سهولت در فضای مجازی در دسترس است و جوانان را از تماشای تصاویر هنرپیشگان غربی و تقلید از آنها بی نیاز کرده است. البته شباهت های  دیگری نیز می توان بین سینمای امروز و سینمای دوران پهلوی مشاهده کرد، برای مثال در هر دو دوره زن جایگاه شایسته ای در سینما نداشته است به جز چند مورد معدود یا اینکه در هر دو دوره غالب هنرمندان و فیلمسازان اقبالی به نمایش زندگی نامه قهرمانان ملی، اقتباس از آثار ادبی و هنری برجسته تاریخ کهن و معاصر ایران، تصویر افق روشن برای آینده ایران، نمایش ویژگی های برجسته تمدن ایران و فرهنگ زندگی اسلامی ایرانی و ... نداشته و ندارند؛ لکن شباهت اصلی سینمای دوره پهلوی و سینمای اجتماعی جمهوری اسلامی در نتایجی است که تماشای فیلم های آنها در بر دارد. 

در دوره پهلوی دوم سینما و تلویزیون با همراهی مجلات، روزنامه ها، کتب و رادیو؛ سیاست های تهاجم فرهنگی غرب مبنی بر ترویج فساد و فحشاء، تحقیر فرهنگ خودی و ارزش های آن، به تباهی کشاندن و تخدیر ملت به ویژه نسل جوان، تبلیغ و نمایش سبک زندگی غربی در تمام شئون زندگی و تشویق به تقلید از آن، تبلیغ کالاهای تجملی و دامن زدن به نیازهای کاذب را پیاده کردند که نتیجه آن چیزی جز سرکوب و تحقیر هویت، فرهنگ، عزت و غرور ملی و تزریق و نهادینه سازی ما نمی توانیم در عمق جان و ذهن انسان مسلمان ایرانی، تمسخر ارزش های اسلامی و تباهی اخلاق و فرهنگ جامعه در حوزه های مختلف و در نتیجه رکود تولید، رخوت علمی، وابستگی در تمام حوزه های نظامی، صنعتی، اقتصادی و حتی کشاورزی، ایجاد یک جامعه مصرفی ناتوان از تولید و مهم تر از آنها وابستگی فکری و فرهنگی نبود. سینمای جمهوری اسلامی نیز با همراهی سایر رسانه ها سبب شده تا جامعه به شدت مصرفی شود، انسان ایرانی با تماشای آثار سیاه و تلخ و یا طنزهای لوده و سخیف از ایرانی بودن خود و فرهنگ و هویت خویش شرمسار باد، امیدی به آینده وجود نداشته باشد، جوان ایرانی رغبتی به تولید و کسب علم نداشته باشد و وابستگی اقتصادی کشور روز به روز بیشتر شود. سینمای عصر طاغوت انسانی را تربیت می کرد که بی هویت بود و به دنبال آرمان های بلند و حفظ استقلال و عزت کشورش نبود، سینمای جمهوری اسلامی نیز انسان هایی را تربیت کرده است که تماشای لودگی ها و طنزهای سخیف جزئی تفکیک پذیر از زندگی آنهاست و تصور می کنند مفاهیمی چون هویت، عزت ملی و استقلال فرهنگی و اقتصادی جوکی خنده دار است که باید به آن بخندند، چرا که اساسا در اسلاف من سالوادور نیستم و ۵۰ کیلو آلبالو صرفاً همین را آموخته اند.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.