م. شاه حسینی / واژه لیبرالیسم (Liberalism) به معنای اباحه گری، از واژه انگلیسی لیبرتی (Liberty) به معنی آزادی گرفته شده و امروزه به جمع وسیعی از ایدهها و نظریات فلسفی اطلاق میشود که در بطن خود انسان را آزاد مطلق فرض نموده و وجود هیچ قید و بندی را در زندگی انسانی برنمی تابد و تمام افعال انسان ها را مباح می انگارد.
حقیقت این است که بحث آزادی در بین غربی ها، در همین سه چهار قرنِ حول و حوش رنسانس و بعد از رنسانس، یک شکوفایی بینظیری پیدا کرده. چه در زمینهی علوم فلسفی، چه در زمینهی علوم اجتماعی، چه در زمینهی هنر و ادبیات، کمتر موضوعی مثل مسئلهی آزادی در غرب، در این سه چهار قرن مطرح شده. این یک علت کلی دارد، علل پیرامونی هم دارد. علت کلی این است که این بحث های بنیانیِ اصولی برای اینکه راه بیفتد، یک ماجراانگیزی لازم دارد؛ یعنی غالبا یک طوفان این بحث های اساسی را به راه میاندازد. در حال عادی، بحث های چالشیِ عمیقِ مهم دربارهی این مقولات اساسی اتفاق نمی افتد؛ یک حادثهای باید پیش بیاید که آن حادثه زمینه شود... د. بنابراین عوامل رشد این حرکت فکری، اینها بود: در درجهی اول، رنسانس بود. طبعا رنسانس یک حادثهی دفعی نبود، اما حوادث فراوانی در طول دویست سالِ اولِ رنسانس پیش آمد، که یکی اش مسئلهی انقلاب صنعتی بود، یکی اش مسئلهی انقلاب کبیر فرانسه بود. خود اینها فکر آزادی را مطرح کرد؛ لذا کار کردند. فلاسفهی فراوانِ متعددی هزاران تحقیق و مقاله و کتاب نوشتند. در همهی کشورهای غربی صدها کتاب مدون در باب آزادی نوشته شد. بعد هم که این فکر به آمریکا منتقل شد، در آنجا هم همین طور کار کردند. امام خامنه ای در چهارمین نشست اندیشههای راهبردی (۱۳۹۱/۰۸/۲۳) |
البته باید توجه داشت که اباحه از ریشه بَوح و بُوْوح به معنی اجازه دادن است و در تفکر دینی به فعل و کاری گفته میشود که بر اتیان و ترک آن پاداش و کیفری بار نیست و انجام دادن و یا انجام ندادن آن مساوی می باشد؛ اما هنگامی که این قبیل از افعال بر تمام شئون زندگی آدمی تسری پیدا نمایند و تمامی کارها و افعال بشری را شامل شوند؛ تعریفی جدید از زندگی را برای انسان پدید آورده و نوعی آزادی بی قید و شرط را موجب می شود که در تعاریف امروز از آن به لیبرالیسم تعبیر می گردد.
بر این اساس واژه لیبرال (Liberal) در اصطلاح به گونه ای از طرز تفکر در زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و دینی گفته میشود که جمیع افعال انسانی را فاقد بار معنوی خوب و بد می داند و در مجموع تکیه اصلی آن بر آزادی هر چه بیشتر و توجه به تمنیات غریزی انسان ها می باشد. |
بر این اساس در مکتب غربی لیبرالیسم، آزادی انسان، منهای حقیقتی به نام دین و خداست و از این جهت است که عموم نظریه پردازان غربی ریشه آزادی را هرگز خدادادگی نمی دانند و هیچکدام نمی گویند که آزادی را خدا به انسان داده است و به همین سبب دنبال یک منشا و ریشه فلسفی برای آن می باشند؛ منشایی فلسفی که سبب می شود تا عقل آدمی را در وادی نسبیگرایی (Relativism) مجاب و قانع ساخته و اباحه گری را در تمامی شئون زندگی بشری حاکم ساخته و سبک زندگی انسانی را در وادی اباحه گری به چنان ذلتی کشاند که انجام دادن و یا انجام ندادن هر امری را مساوی و علی السویه فرض نماید.
در لیبرالیسم غربی چون حقیقت و ارزش های اخلاقی نسبی است، لذا آزادی نامحدود است. چرا؟ چون شما که به یک سلسله ارزش های اخلاقی معتقدید، حق ندارید کسی را که به این ارزش ها تعرّض می کند، ملامت کنید؛ چون او ممکن است به این ارزش ها معتقد نباشد. بنابراین هیچ حدی برای آزادی وجود ندارد؛ یعنی از لحاظ معنوی و اخلاقی، هیچ حدّی وجود ندارد. منطقا آزادی نامحدود است. چرا؟ چون حقیقت ثابتی وجود ندارد؛ چون به نظر آنها، حقیقت و ارزش های اخلاقی نسبی است. امام خامنه ای در در دانشگاه تربیت مدرّس (۱۳۷۷/۰۶/۱۲) |
کلمه لیبرال (Liberal) نخستین بار در قرون وسطی (Middle Ages) یا همان دوره ی نوزایی و نوزایش غرب شایع گردید؛ دورانی که به عصر رنسانس (Renaissance) معروف شد و از سالهای ۱۳۰۰ میلادی در ایتالیا آغاز و در طول سه قرن در سراسر اروپا انتشار پیدا نمود و اگر چه در ظاهر فرایند هنر و علوم را در غرب توسعه بخشید، اما در واقع با حذف حقیقتی به نام دین و خدا از بستر حاکمیت در جامعه ی غرب همراه گردید.
اصلاً جهت گیری رنسانس، جهت گیری ضد دینی بود، ضد کلیسایی بود؛ لذا بر پایهی بشرگرایی، انسانگرایی و اومانیسم پایهگذاری شد. بعد از آن هم همهی حرکات غربی بر اساس اومانیسم بوده، تا امروز هم همین جور است. با همهی تفاوت هایی که به وجود آمده، پایه، پایهی اومانیستی است؛ یعنی پایهی کفر است، پایهی شرک است. امام خامنه ای در چهارمین نشست اندیشههای راهبردی (۱۳۹۱/۰۸/۲۳) |
البته جایگاه استفاده از واژه لیبرال (Liberal) در فرهنگ گویشی و ترجمان کلامی غرب در طی قرون وسطی دچار دگردیسی فراوانی گردید و از این جهت است که در دوران ابتدایی عصر رنسانس، واژه لیبرال به معنای صناعت های آزاد (Liberal Arts) بکار برده می شد و به هفت علم مقدماتی ای اطلاق می گردید که محصلان در تمامی رشته ها موظف به فراگیری آن بوده و می بایست نسبت به یادگیری آنها اهتمام می ورزیدند.
صناعت های آزاد (Liberal Arts) در ابتدای عصر رنساس دربرگیرنده هفت علم: دستور زبان (Grammar)، بلاغت (Rhetoric)، منطق (Logic)، حساب (Arithmetic)، نجوم (Astronomy)، موسیقی (Music) و هندسه (Geometry) بود که به عنوان علوم مقدماتی شناخته شده و تمامی محصلین موظف به فراگیری آن در ابتدای دوران یادگیری خود می بودند. |
اما همین واژه لیبرال بعدها در جوامع غربی به معنای آدم هرزه، ولنگار و عیاش نیز استعمال گردید؛ به طوری که در آثار ادیبان و سخنوران شاخصی همچون ویلیام شکسپیر (William Shakespeare)، واژه لیبرال به عنوان معادلی از برای خطاب انسان های شهوتران و هرزه مورد استفاده قرار می گیرد و متردافی از برای Licentious محسوب می شود.
البته واژه لیبرال به مرور زمان وارد ادبیات سیاسی غرب گردید و به جایگاه اصلی خود یعنی معرفی از برای آزادی مطلق و به معنای اباحه پنداری مطلق امور و شئون زندگی انسانی بازگشت و سبب شد تا در فرایندی تاریخی، لیبرالیسم به عنوان یک جنبش سیاسی در طی چهار قرن اخیر سیطره ی واژگانی پیدا نماید و این همه در حالی است که عملاً لیبرالیسم به عنوان یک مکتب و نظام سیاسی تا قرن نوزدهم میلادی از رسمیت جامع در غرب برخوردار نمی باشد.
لیبرالیسم به عنوان یک مکتب و نظام سیاسی نخستین بار در اسپانیا و در گروهی با عنوان لیبرالِز (Liberales) موضوعیت پیدا نمود و بر این اساس است که لیبرالِز را می توان اولین گروهی دانست که در غرب شکل گرفتند و از واژه لیبرال در مفهوم سیاسی آن برای معرفی خود استفاده نمودند؛ مجموعه ای که از سال ۱۸۱۲ میلادی، مبارزات خود را آغاز نمودند و در نهایت توانستند در سال ۱۸۳۰ میلادی بر سلطنت طلبان پیروز شوند و قانون اساسی مطلوب و مورد نظر خویش را به مرحله ی اجرای کامل در بیاورند. |
بر این اساس لیبرالها قرن نوزدهم را دروازهای میبینند برای دستیابی و تحقق وعده های عصر رنسانس؛ عصری که سبب شد تا انقلاب علمی بر بستر حذف دین از سایه ی حاکمیت و زندگی اجتماعی مردم به نحو ویژه ای حاکمیت پیدا نماید و تلخی و پستی اباحه گری اجتماعی در ذیل پیشرفت های ویژه در زمینه هنر و ادبیات به خلسه رفته و در ذیل فلسفه بافی های فراوان، مسیر زیست انسان غرب را متحول نماید.
در مجموع باید بر این نکته توجه داشت که لیبرالیسم (Liberalism) مبتنی بر تعریف خود به عنوان نظامی اباحه گر که تمامی امور دنیوی را مباح می داند و ذات تمامی افعال انسانی را فارق از هر گونه قید و بندی معین می سازد، از ابتدای شکل گیری خود به عنوان نظامی سیاسی، هدف اصلی خود را بر تقابل با اقتدارگرایی و آمریت طلبی (Authoritarianism) بنا نهاد و این گونه بود که عصر رنسانس به دوران تقابل اساسی این تفکر با مذهب و کلیسا معرفی می گردد.
در ادامه نیز همین تقابل با هر گونه امر و نهی پذیری و به طور کل مباح انگاری زندگی بشری در منظر لیبرالیسم بود که سبب شد تا قرن بیستم به صحنه ی نا خوشایندی از بروز اختلافات جدی میان نظام لیبرالیسم و سایر نظامات سیاسی غرب در عرصه روابط بین الملل منجر گردد و حتی جنگ های جهانی گسترده ای همچون جنگ جهانی اول و دوم را می توان به نوعی محصول همین امر قلمداد نمود.
البته اصلی ترین تقابل صورت گرفته میان لیبرالیسم، یعنی نظام برآمده از تفکر اباحه گری و مباح انگاری زندگی بشری در قرن بیستم را قطعاً می توان در عرصه تقابل میان این نظام با نظام کمونیسم در سطح روابط بین الملل دانست؛ تقابلی که به صورت جدی جهان را درگیر خود ساخت و نظام دو قطبی را با تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب موضوعیت بخشید و پیکره ی جهان مدرن را بر دو قطب راستِ لیبرال و چپِ سوسیال با محور ابرقدرتی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا بنا نهاد و فضای جنگی حدوداً پنجاه ساله ای را بر عرصه بین المللی حاکم نمود؛ جنگی با عنوان جنگ سرد (Cold War) که موجب شد تا در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ میلادی، نوع متمایزی از فرایند جابجایی های فرهنگی و تمدنی در سطح جهانی بوقوع بپیوندد؛ جابجایی های فرهنگی و تمدنی ویژه ای که سبب شد تا دوران پُرماجرای نیمه ی دوم قرن بیستم، برای ساکنان جهان رقم زده شود.
در نگاه کلان به کل جهان و از جمله به منطقه... انسان به این نکتهی اساسی برخورد می کند و مشاهده می کند. بعد از جنگ اول جهانی، یک نظم جدیدی در عالم و بخصوص در منطقهی ما بهوجود آمد؛ قدرت هایی جان گرفتند، قدرت های برتر عالم شدند؛ و بعد از جنگ دوم جهانی که تا کنون حدود هفتاد سال از پایان آن می گذرد، این نظم جهانی استقرار پیدا کرد و مدیریت عالم به شکل خاصی درآمد. غرب در واقع، چه به شکل نظام سوسیالیستی و چه به شکل نظام لیبرالیستی، که هر دو غربی بودند، حاکم بر مدیریت جهان شد و مدیریت جهان در اختیار این ها قرار گرفت. آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و مناطق گوناگون دنیا تحت نفوذ و هیمنه و ارادهی اینها در طول این هفتاد سال حرکت کردند. امام خامنه ای در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری (۱۳۹۳/۰۶/۱۳) |
بر این اساس قرن بیستم را می توان شروعی شدید و پرتلاطم و در عین حال عجیب برای لیبرالیسم دانست؛ شروعی که در ابتدای آن با استقرار و حضور پر قدرت ایالات متحده آمریکا در عرصه ی روابط بین الملل همراه بود و اولین دولت مدرنی را که بر پایه ی اصول لیبرالی بنیان نهاده شده بود، در ساختار قدرت نظامات جهانی آن دوران، موضوعیت بخشید و در ادامه نیز به معرفی لیبرالیسم به عنوان یک مکتب اقتصادی منسجم، پرداخت که در آن پایههای سیستم اقتصادی بر روی مالکیت خصوصی بنا نهاده شده و ابزارهای تولیدِ اقتصادی در دست مالکان خصوصی بود و در این میان سعی نمود تا ایالات متحده آمریکا را به عنوان آرمان شهری شاخص از برای تحقق نظام موفق سرمایهداری و سرمایهمحوری مبتنی بر نظام لیبرالیسم معرفی سازد.
همچنین کثرت جنگ ها و شدت درگیری ها و در عین حال دوری ایالات متحده آمریکا از کانون و مرکز وقوع این درگیری ها در اروپا و آسیا، سبب شد تا یهودیانِ آنگلوساکسونِ آمریکایی، در فراغتی با شکوه، در عرصه ی جهانی به تعریف شاخصه های عینی نظام لیبرالیسم مبادرت ورزند و تبیین سبک زندگی امریکایی (American Way of Life) و رویای امریکایی (American Dream) بر بستر نظام کاپیتالیسم (Capitalism) را به عنوان آرمان نهایی انسان از برای تحقق لیبرالیسم و آزادی انسان از تمامی قید ها معرفی سازند.
در این میان تمرکز ایالات متحده بر امر رسانه و حمایت هوشمندانه ی صنعت سینمای امریکا در فرایند جنگ جهانی دوم به نحوی در ابر قدرتی این کشور موثر بود که حتی جنایات جنگی آمریکا در دوران جنگ دوم جهانی بجای آنکه اسباب انزوای این کشور را در جامعه ی جهانی پدید آورد، به عاملی برای نمایش اقتدار جهانی آن مبدل گردید و موجب شد تا جنایات ضد بشری این کشور، همچون بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی در سال ۱۹۴۵ میلادی به صورتی کاملاً وارونه و امری در جهت ثبات جهانی و در راستای تحقق حقوق بشر معرفی شود. |
البته قرن بیستم که تقریباً بیش از نیمی از دوران حیات خود را در طوفان درگیری میان دو قطب راستِ لیبرال و چپِ سوسیال و تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب سپری نموده بود، به همین سادگی ها به پایان نرسید و در نهایت با سورپرایز و غافل گیری ویژه و تاریخی خود در حذف بلوک شرق از عرصه ی نظامات جهانی و حاکمیت لیبرالیسم با محوریت ایالات متحده آمریکا در صحنه ی روابط بین الملل همراه گردید.
بسیاری از کشورهای حاضر در بلوک شرق و یا متمایل به ایشان؛ پس از فروپاشی دیوار برلین در ۹ نوامبر۱۹۸۹ میلادی و آگاهی از پایان وضعیت سوسیالیستی و سپری شدن دوران مواضع چپ گرایانه ی در عرصه روابط بین الملل، شبانه راست گردیده و عموما پروسه ی دولت سازی (State Building) و همچنین فرایند نظام سازی (System Building) خویش را با درک شرایط، به سمت و سوی پذیرش باورهای لیبرالیسم تغییر مسیر و جهت دادند و بعضاً طی دیدار با نمایندگان صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، تصمیم به اجرای سیاستهای تعدیل گرفتند و این سیاست های تعدیلی (Structural Adjustment) را به صورتی همه جانبه و در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی و... آن پیگیری کردند و پیش از حذف رسمی بلوک شرق از عرصه نظام بین الملل که در نهایت با فروپاشی رسمی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (Union of Soviet Socialist Republics) در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ میلادی محقق گردید، اقدام به تغییر موضع و تعدیل مشی و منش سویالیستی خود و جابجایی آن با آرمان های لیبرالیستی در عرصه های مختلف اجتماعی نمودند. |
شُک و بُهت ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در پایان قرن بیستم و حذف قطب چپِ سوسیال از عرصه ی روابط بین الملل و در عین حال حاکمیت مطلق راستِ لیبرال و پذیرش ابر قدرتی ایالات متحده آمریکا سبب شد تا بسیاری از اندیشمندان و نظریه پردازان جهان، یا کنج انزوا را برگزینند و یا با مطلق انگاری و کمال دیدن لیبرالیسم، خویش را آخرین انسان ها (The Last Man) فرض نموده و نظریاتی همچون پایان تاریخ (The End of History) را مطرح نمایند.
ادامه دارد...
.
ارسال نظر