به گزارش سینماپرس، مصطفی جمشیدی از جمله نویسندگانی است که در سالهای اخیر آثار قابل تاملی را منتشر کرده است. او در ماههای اخیر سه کتاب «رسته غمگساران» در حوزه دفاع مقدس و «رویای آق تاریم» و «تیغ و تاج» در حوزه ادبیات انقلاب را منتشر کرده است. در کارنامه او آثاری چون «سونات عدن»، «بوفاری ۴»، «معبر به آخرالزمان»، «بیداری»، «شنیدن آوازهای مغولی»، «مغات میغ» و «باز یافتههای شهر دلتنگ» به چشم میخورد. با وی درباره نقش فرهنگی حضور سرمایه گفتوگو کردیم.
آقای جمشیدی! برای شروع بگویید که فرهنگ درآمد دارد یا خیر؟
فرهنگ مستقیماً نباید بهعنوان منبع درآمد نگاه شود، البته فرهنگی هم در کشور ما وجود دارد که از این راه درآمد کسب میکنند مثلاً ساخت فیلمهای مبتذل و برنامههای زرد، چون تلویزیون رسانهای است که به کوچک کردن مخاطبهایش تمایل دارد. در کشور ما فیلترهایی است که این جریان تشدید پیدا نکند اما در کشورهایی که فیلتر نیست چیزهایی که میبینیم اتفاق میافتد و آنجا از فرهنگ مستقیماً پول در میآید مثل تجارت با برندهای مختلف و معروف از قبیل تئاترها و فیلمهای سینمایی. از فرهنگ در دنیای صنعتی در هزاره سوم بهشدت پول درمیآید اما فرهنگی که ترویج رسانههای زرد است؛ البته نقطه مقابل دارند که برخی موارد پول در میآورند مثل کتابهای پرفروش که به مدد هر چیزی این اتفاق میافتد اما به معنای متداول، فرهنگی که به سمت تجربه جهان زیستی میاندیشد باید یک چیزی هم به مخاطبش بدهد؛ برای دیده شدن. این مسأله وظیفه نهادهای دولتی است که برای این چیزها پول خرج کنند. البته این روزها یک کتاب که مینویسید باید چند برابر آن پول خرج کنی که کتاب دیده شود در کشور ما متولیان فرهنگ توجهی به این معانی ندارند که به نویسنده باید پول داده شود برای نوشتن آن کتاب و همچنین هزینه کنیم که کتاب دیده شود.
با این تفاسیر پولی از راه فرهنگ بهدست نمیآید و اگر بیاید در خدمت ضد فرهنگها است؟
البته به این معنا نیست اما کسانی که استعداد پول درآوردن دارند موفق هستند.
در بعضی بخشها مثل تئاتر هم فروش چندان مناسبی ندارند؟
قطعاً همینطور است. یک هوش نخبه که معنا و فضیلت هم در آن باشد مثلاً کتاب آقای امیرخانی را یک هوش موفق مثل نشر افق برای آن ساز و کار تعریف میکند که هم فروش دارد و هم سود مادی و فرهنگی میبرد. البته من مخالف این نیستم و شاید یک مدیریت حساب لازم شده است.
این مدیریت در مورد فرهنگ نمیشود برای اینکه یک تئاتری را نمایش دهید باید ساز و کارهایی به لحاظ بازرگانی و پررنگتر کردنآن داشته باشید اما متولیان فرهنگ ما اغلب درباره استفاده از معرفتهای جدید بازرگانی به روز نیستند.
یعنی مسوول فرهنگی ما باید کار اقتصادی بلد باشد؟
نه باید نگاه وسیع داشته باشد. مثلاً در یک بخش جوان بیتجربهای را میگذارند برای مدیریت ادبیات کشور و از سوی دیگر هم برخی پیشکسوتان از کار افتاده را هم در مسند قرار میدهند. در این کشور سنت شده وقتی کسی از نفس افتاده است به سراغش میآیند برای ایده دادن. من میگویم که برای اینکه فرهنگ را به سیر طبیعی برسانیم باید سازوکار آن را بلد باشیم. مثلاً سینما در اکران فیلمهای خارجی را در دستور کار داشتیم. فیلمی از آقای کیمیایی که میگذاشتیم یک هفته بعد ممکن بود یک فیلم خارجی داشته باشیم همه دلایل این کارها فرهنگ نبود یک بخش آن فرهنگ بود و عناصر فرهنگی. در دهه ۸۰ یا ۹۰ میشد این کار را مدیریت کرد مثلاً اکران فیلم خارجی را آزاد میکردیم تا مثل فیلم ایرانی نمایش داده شود و مخاطب ساخته شود تا به سمت دیدن فیلمهای مبتذل و فاقد معنا نرود.
البته این کار در حوزه نشر افتاده و آثار ترجمه زیادی در بازار موجود است؟
در حوزه نشر با کتاب سازی و تنوع ترجمهها مواجه هستیم و هیچ دلیلی ندارد که به این سمت نرویم مثلاً یک مراسمی که میخواهید بروید اگر لباسی نامتعارف داشته باشید به شما میخندند، در جامعه فرهنگی جهان اگر کپیرایت را قبول نکنید به لحاظ حقوقی شما را جزء آدمهای کلاهبردار میدانند.
البته می دانید که مدعیان جهانی امروز کپیرایت سالها به آن نپیوسته بودند تا بتوانند از مضرات آن جلوگیری کنند؟
ما را وارد چرخه این کار نمیدانند اینکه کپیرایت را تحویل نگیرید در دنیای نشر شما را مجبور میکنند یک حداقلهایی را رعایت کنید.
در کشورهای غرب که کپیرایت دارند کتابهایشان سود مالی برای سرمایهگذار دارد. شما بهعنوان نویسنده موقعی که کتاب مینویسید چقدر توجه میکنید مخاطب آن را بپسندد تا سرمایه ناشر برگردد؟
اگر آمریکاییها کتابخواناند کتابهایی میخوانند که در دایره تعریف فرهنگ اصیل و نخبه نمیگنجد. کتابهای قشر نخبه مثل بینوایان و ویکتور هوگو هنوز هم نوشته میشود اما اینها تیراژی ندارند و اینطور نیست که فروشهای خوبی داشته باشند. در شرق مثل ژاپن و چین این فرق میکند چون موراکامی ترویجکننده فرهنگ آمریکایی است و یک ساحت غربی دارد اما به نظر من اینها هرگز به افراد دیگر نمیرسند هرچند تیراژهای خوبی داشته باشند مثل آقای ساراماگو که آن هم فردی است که از مرز عامهنویسی فراتر رفته است. بنابراین این چیزی که میگوییم باید کارشناسیتر به سراغش برویم. یکی از نویسندگان آمریکایی میگفت همین چند وقت پیش یک گزارش در آمریکا درباره صادق هدایت پخش شد که که من تشویق شدم که ببینم صادق هدایت را چند نفر قرض گرفتند، متاسفانه آمار خیلی پایین بود. بنابراین میخواهم بگویم نرخ فضیلت در جهان رو به افول است و کشور ما از این چرخه جدا نیست. متاسفانه باید به فرزندانمان بگوییم ادبیات بهعنوان یک حرفه و شغل نیست.
ولی ما نویسندگانی داریم که کار خوبی دارند و درآمد مناسبی دارند. این با گفتههای شما همخوانی ندارد؟ آثار نویسندگانی چون رضا امیرخانی و محمود دولتآبادی با این که عامهپسندنویس نیستند خوب فروش میرود؟
من گفتم که استثنا هم داریم که فرهنگ را میشکنند مثلاً آقای دولت آبادی نویسنده عامه پسند تعریف نمیشود ولی چرا کتابی مثل «قهوه سرد آقای نویسنده» که من واقعاً آن را بد میدانم به چاپ۵۴ رسیده است درحالیکه هویت ادبی ندارد. باید قبول کنیم ما دچار یک اغتشاش فرهنگی هستیم که در مقابل کتابی صف میایستند و منتقدی هم نیست که بگوید این کتاب ضعیف است. البته دلیلی ندارد یک نویسنده خوب همیشه خوب بنویسد ولی نقد سالمی نیست و این نگرش وجود ندارد. مثلاً کتابهای خود من بعضی از آنها قابلیت جذب مخاطب معمولی را دارد. من انتظار ندارم همه کتابهایم پرفروش باشد اما نباید اینقدر مهجور هم باشد.
نقش اهالی فرهنگی در این اغتشاش به چه شکل است؟
برخورد خیلی جامعی با این مسأله ندارم چرا که اهل فرهنگ همیشه شکایت دارند و یأس فلسفی که سیطره داشته است در این ماجرا و تا حدی محق هم هستند. مثلاً یک نویسنده در این شرایط چرا نباید با درآمد یک کتابش دو ماه به صورت معمولی زندگی کند. وقتی که کتاب پرفروشی نوشته میشود کار خودش را میکند و درآمد خود را دارد اما چرا باید کتابی پرفروش شود که حتی نمیتواند نثر ادبیات را ارتقا ببخشد. ما آنقدر دچار بینزاکتی و بیمدیریتی بودیم که هنوز نامهای دهه۴۰ میدرخشند. خیلی از نویسندگان هستند که مهجورند و هزینهای برای پر رنگتر شدن آنها نشده. وضعیت سردرگمی است. چند سال پیش یک فیلمسازی کتابی به من معرفی کرد و پیشنهادی داده بود که ما سوبسید را از روی کتاب برداریم. به نظرم میرسد که برای چاپ یک مجموعه داستان باید ۸۰ تا ۹۰ استاد معرفی کنیم که این جوانی که میخواهد رمان خود را چاپ کند از آنها بتواند امضاء بگیرد. نتیجه کار این میشود که تکثر بیجای کتاب را نخواهیم داشت. هر کس که میخواهد رمانی چاپ کند امضای چند نفر را باید بگیرد. اینطور فرهنگ و نشر ارتقا مییابد و آثار خوبی چاپ میشود در غیر اینصورت فقط چند درخت کهنسال را قطع کردیم و به خمیر و کتاب تبدیل کردهایم.
*صبح نو
ارسال نظر