گذشته از اینکه در هنر، داوری کردن اساسا کار بی معنایی است، اما همان جدا کردن سره از ناسره و برتری دادن به اثری در میان مجموعهای از آثار، نمیتواند کار آرتیست باشد. مگر اینکه آن آرتیست در ساحت تفکر مبتنی بر نقد نیز، دارای دیدگاه و صاحب اندیشه باشد که این امر باید در انتخابهایش و سپس دلایل انتخابهایش مشخص گردد.
گاهی در برخی جشنوارههای معتبر دنیا خصوصاً در حوزه سینما، پیش میآید که یک آرتیست شناخته شده را برای اعتبار بخشیدن به جشنواره، در جایگاه داوری و انتخاب قرار میدهند؛ اما این اتفاق در تئاتر خیلی کم رخ میدهد و بیشتر صاحب یک اندیشه و تفکر، در این جایگاه قرار میگیرد. در تئاتر ما متاسفانه سالهاست، کارگردانهامان، بازیگرهامان و نمایشنامهنویسانمان، در جشنوارههای مختلف، داورهامان نیز هستند!
این داوری و انتخاب، نمیتواند متر و معیاری برآمده از تفکر و اندیشهای جامع داشته باشد. هر یک از دیدگاه خود و بنا بر سلیقه شخصی خود و متاسفانه در اغلب اوقات متأثر از رابطه و سفارش و توصیه، انتخابهایی را انجام دادهاند که همواره حرف و حدیثهای بسیاری را هم در پی داشته و حتی شاهد بودهایم که به فحاشی و زد و خورد نیز رسیده! نتیجه حضور آرتیستها در جایگاه داوری و انتخاب، طی همه سالهای گذشته، زیر سوال رفتن اعتبار هر نوع داوری و انتخابی بوده است.
اکنون دیگر اغلب همکاران ما در تئاتر، چندان برایشان اهمیت ندارد که چه کسی در چه جشنواره ای انتخاب شد یا جایزه گرفت. این در حالی است که هنر، در طول تاریخ، به نفس انتخاب، نه برای درجه بندی و جایزه، بلکه برای تفکیک سره از ناسره، و ایجاد گفتمان جریان ساز در خصوص آثار شاخص، احتیاج داشته است. در طول تاریخ، بخش عمده ای از این کار، توسط منتقدان آگاه و دانشمند صورت گرفته است؛ کما اینکه اگر نبود متن ها و سخنرانی های منتقدان در خصوص بسیاری از آثار هنری و هنرمندان؛ اکنون از درون آن اثر هیچ جریانی یا مکتبی شکل نگرفته بود.
در جامعه تئاتر ما اما متاسفانه منتقد، نقد و نهاد نقد، سالهاست که آگاهانه یا ناآگاهانه دارد تضعیف میشود. جلسات نقد از جشنواره های استانی و جشنواره بین المللی تئاتر فجر یا حذف می شود یا چنان به حاشیه می رود که هیچ تاثیری نمیگذارد. بولتنهای نقد از جشنوارهها حذف میشوند. یک روزگاری در همین جشنواره تئاتر فجر، جایزه منتقدین داده میشد؛ آن هم حذف میشود. اساساً گویا تئاتر ما خود را بینیاز از نقد و منتقد میداند؛ اما آیا به راستی بی نیاز است؟
اگر بینیاز بود، طی سالهایی که نقد به شدت مورد کمتوجهی قرار گرفته، چرا این همه آسیب، ابتذال، سقوط و بیراهه در تئاتر ما به وجود آمده؟ چرا تئاتر ما به جایی رسیده که سرمایهداری، تمام فرصتهایش را به نفع خود قبضه کرده و آن را بستر مناسبی یافته برای پولشویی؛ حالا یک بار تحت عنوان تئاترِ عظیم، یک بار تحت عنوان تئاتر خصوصی، یک بار تحت عنوان کمپانی تئاتر و در آینده هم تحت عنوانهایی که خواهیم شنید! اگر تئاتر ما بینیاز از نقد و منتقد بود؛ چرا اکنون هر نورسیدهای شهوتِ برتری جویی دارد و به واسطه انواع پروپاگاندِ سخیفِ پوپولیستی و سانتیماتالیستی، هر روز بیش تر از قبل فضای تئاتر را از اندیشه و تفکر تهی میکنند!؟
حقیقت این است که تئاتر ما منتقد خوب دارد. به اندازه هم دارد. اساساً در کشورهای اروپایی و آمریکا هم تعداد منتقدان عدد زیادی نیست. برای جامعه تئاتر ما حتی ده منتقد آگاه و با دانش هم کفایت می کند. اما متاسفانه منتقدان را به حاشیه راندند. به روشهای مختلف، با رفتارهای زشت، دور از ادب و احترام. با خارج کردن نهاد نقد از لیست های توزیع بودجه مناسب. با تعطیل کردن صفحههای نقد.
بارها پیش آمده که در جشنوارهها دستمزد منتقد پایینتر از داوران بوده. وسیله ایاب و ذهابش زمینی بوده و داورها هوایی. ستارههای هتلش کمتر بوده و همه اینها به علاوه مسایلی مهمتر از اینها، طی سالهای گذشته باعث دلخوری و دوریگزینی منتقدان خوب ما شده؛ چرا که اگر متولیان تئاتر و مسوولان، ارزش و قدر و قیمت نقد و منتقد را نمیدانند و درک نکردند. خود منتقدان اما شأن و جایگاه خود و نقد را میشناسند و احترامش میگذارند.
و حالا باز میگردم به این واقعیت مسلم که انتخاب و داوری مختص منتقدان است. آنها نه براساس سلیقه که با تکیه بر دانش نقد و در نظر گرفتن فاکتورهای متعدد، دست به انتخاب میزنند. آنها خوب میدانند که نقد، نظر نیست و تفکر منتقدانه را نمیتوان در سطح نظر تقلیل داد. اینکه نقد را به نظر تقلیل دادند، خود نوعی مبارزه با گفتمان منتقدانه است. با این هدف که در نهایت عنوان شود این نظر توست! آنها برای انتخابهایشان دهها دلیل دارند و این توانایی را دارند که تمام دلایلشان را مکتوب کنند و یا با گروه مورد نظر گفتگو کنند.
منتقدان بهترین گزینه برای انتخاب و تشخیص هستند و این صحبت من بدین معنا نیست که این حق را فقط برای کسانی قائل باشم که رسماً زیر عنوان منتقد فعالیت میکنند. خیر، چرا که برخیها به اشتباه زیر این عنوان رفتهاند و برخیها هنوز نیامدهاند؛ اما تفکر منتقدانه دارند. اما بعید میدانم یک آرتیست واقعی تمایل داشته باشد شعف خلق اثر را به هیچ وجه رها کند و بر جایی قرار بگیرد که مجبور شود بدون هیچ قدرتی برای توضیح، انتخاب کند. بر جایی قرار بگیرد که از فرطِ بی انگیزگی مدام چـُرت بزند و در آخر رای خود را از روی دست همکارش تقلب کند. در جایی قرار بگیرد صرفاً برای چند بسته اسکناس و جور دیگری از اعتبار!! و در آنسو جامعه هنری را از ایجاد یک گفتمان منتقدانه و تکثیر واژه های مبتنی بر دانش و تئوری، محروم کند.
وضعیت تئاتر ایران، به گونهای بحرانی است که اگر همین الان، منتقدان آگاه و دغدغهمند، شجاعانه، جسورانه و بدون هیچ اما و اگری، پای به میدان مبارزه با ابتذال رو به گسترش آن نگذارند، طی سالهای آینده، تئاتر، خائنترین هنر نسبت به ملت و جامعه خود خواهد بود. دور کردن منتقدان از چرخه تولید و عرضه آثار هنری، به بهانههای مختلف، بزرگترین خیانت در حق مخاطبانی است که در خلا نقد و منتقد، هیچ منبعی برای درک و دریافت و آگاهیِ افزوده ندارند. هیچ مدافعی در برابر ابتذال آثارِ سطحی ندارند. هیچ جریانی برای غوطهور شدن در خروش تفکر و اندیشه برایشان به وجود نمیآید و در نهایت اسیر ابتذالِ موجود در بازار عرضه و تقاضا میشوند. در نهایت سلبریتیهای شیک و ظریف، جیغِ تینایجرهایشان را درمیآورند و الگوی جوانهایشان میشوند و مایه حسرت پیرهایشا و درست همین جاست که مارکتینگ وارد میشود، سرمایهدارها و سرمایهپرستها به جان هنر و اجتماع میافتند و از تمام فرصتها برای خالی کردن جیب مخاطب استفاده میکنند.
از سوی دیگر، تئاتر بستری میشود برای پولشویی. تمام ارزشها از بین میرود. هر کجا اندک پولی موجود باشد، معدود افرادی هستند که پیگیری مناسباتشان، ما را به یک حلقه متصل به هم می رساند. حلقهای از کسانی که به یکدیگر باج میدهند، معامله میکنند. هر سکو و صندلی و استیجی را به نفع خود مصادره میکنند. یک بار این برای دیگری فرصتی مهیا میکند و یک بار، دیگری برای این. به ناگهان یک کارمند اداری، می شود داور جشنواره، یک کارگردان چند ماه از زمان خود را صرف داوری در جشنوارهها میکند، چند ماه دیگرش هم صرف دیگر مناسبتهای پولساز و ... از منتقد هم خواسته میشود که فقط تعریف کند و تبلیغ و هیچ درد و دغدغهای نداشته باشد. هیچ غم جامعه را نبیند. هیچ ابتذالی را آشکار نکند. دست و پای منتقد را میبندند، میگذارند وسط، میگویند حرکت کن، بعد هم با نیشخند جار میزنند که میبینید، خودش نمیتواند حرکت کند!
این وضعیت به نفع جامعه نیست. این رکود و رخوتی ایجاد میکند که به نفع مخاطب نیست. جامعه از تفکر گریزان می شود. گفتمان اندیشهمحور از میان می رود و انواع تقلبیش جایش را می گیرند که هرگز کارساز نیستند. نشست کانون کارگردانان به ده دوازده نفر مخاطب برگزار میشود و این یعنی جامعه تئاتر ما خود را بینیاز از گفتگو میداند. به گفتگو پشت می کند و به سویی می نگرد که کوتاه ترین راه برای رسیدن به گیشه ای پربار دیده میشود.
تئاتر ایران در آخرین سالها از آخرین دهه این سده شمسی، اگر توانست با انفجار یک رنسانس مدیریتی و اندیشهای، تغییر کند، میتوان به آیندهاش امیدوار بود. در غیر اینصورت نه خیلی دیر که تا پایان همین سده، باید بر مزارش خون گریست.
*تسنیم
ارسال نظر