اگر در هر سکانس مجموعه به یاد ماندنی روایت فتح، زیبایی بصری دوران دفاع مقدس (دهه شصت شمسی) وجود دارد، تنها به یک دلیل فرامتنی (فرافرمی) در متن این مجموعه است. معنویتی که در فرمایش حضرت زینب (س) پس از ماجرای عاشورا متجلی شد؛ «ما رأیت الا جمیلاً». سیدشهیدان اهل قلم سیدمرتضی آوینی الگوی نمایشیاش در تکتک صحنههای مجموعه روایت فتح را مبتنی بر مفهوم همین جمله بنا کرد.
پس از حادثه کربلا، وقتی همسران و فرزندان شهدا را همراه حضرت زینب(س) به اسارت نزد عبیدالله بن زیاد بردند، او که خود را پیروز این نبرد میدید، برای اینکه زخم زبانی به اهل بیت امام حسین ـ علیه السّلام ـ بزند رو به حضرت زینب ـ سلام اللّه علیها ـ کرد و گفت: خدا را شکر میکنیم که او شما را رسوا کرد و تکذیب نمود.
حضرت هم در پاسخ، این جمله معروف خود را به زبان آوردند که «والله ما رأیت الا جمیلاً». آن چه برای ما اتفاق افتاد رسوایی نبود بلکه همه زیبا بود و در ادامه هم فرمودند: شهدای کربلا کسانی بودند که خداوند، شهادت را برای آنها انتخاب کرده بود، و در روز قیامت، تو را به همراه آن ها در یک جا جمع کند تا هر کدام دلیل خود را بیاورید، و آن وقت خواهی دید که چه کسی پیروز است.
این مقدمه و اشاره به فرمایش حضرت زینب (س) مرز میان نگاه انقلابی و غیرانقلابی را در حوزه آثار نمایشی، تشریح و تبیین میکند. هر فیلمساز و برنامهسازی به دوران شهادت و انقلاب در دهه شصت نیک مینگرد و زیبایی متجلی در آن را وارد قاب نمایش میکند، مفهوم جهاد و مقاومت و به پیوست آن" ما رأیت الا جمیلاً " را به خوبی دریافت کرده است. در واقع تصویر واقعی از خانواده همسران و فرزندان و سایر وابستگان، در دهه شصت شمسی، حین دوران دفاع مقدس، متاثر از همین مفهوم باید باشد.
هر فیلمساز و برنامهساز تلویزیونی مغایر با این تصویر آرمانی که در جامعه دهه شصت عینیت یافت، تیرهنگری را در متن اثرش، لحاظ کند، تنها دلیلش بروز نگاه غیرانقلابی مولف است. در واقع مرزهایی که نگاه و دیدگاه انقلابی را تعیین میکند، چگونه نگریستن و چگونه نمایش دادن، رویدادهای دهه شصت شمسی است.
شاید برای نقد یک سریال تلویزیونی با اسلوب و الگو نقد تماتیک، محتوایی و فرمی عنوان کردن این مصادیق، تعارضی در نقد باشد، اما وقتی درباره انقلاب و دوران باشکوه دهه شصت سریال یا فیلمی ساخته میشود، نمیتوان به الگوهای هنری برای تحلیل آن بسنده کرد. تیره نمایش دادن دهه باشکوه شصت،دهه انقلاب و جنگ، منتج از یک نگاه غیر انقلابی است.
هشت سال، یک جنگ سراسر تحمیلی در آن در دهه زیبا، به عرصه پیروزی و فتح تبدیل شد و تلقی فیلمسازان و برنامه سازان نسبت به آن دوران باید بهرهبری از مفهوم کاملا هنری" ما رأیت الا جمیلاً" باشد. در بدنه اجتماعی دهه شصت، میان زنان و دختران و خانوادههای رزمندگان اگر نگاه عافیتطلبانه وجود داشت، مقاومت امکان پذیر نبود.
به تبع این دریافت، هر تصویرسازی و ساخت هر اثر نمایشی درباره دهه شصت، باید متاثر از فرمایش بزرگ بانوی عرصه مقاومت باشد. اگر پشت صحنه جبهه و جنگ دفاع مقدس متاثر از چنین نگاهی نبود، ما در حماسه هشت سال جنگ تحمیلی غائله را در همان روزهای نخست واگذار کرده بودیم.
حالا از دوران دفاع مقدس در دهه شصت، در رسانه پر طمطراق ملی، امروز با چه تصویری مواجه هستیم؟ سینمای جمهوری اسلامی، طی دو دهه اخیر، در اغلب موارد عوارض جنگ را به صورت گلدرشتی با روایتهای غیر واقعی به جامعه پمپاژ کرد و مفهومی به نام سینمای «ضد جنگ» در دو مدل نرم و سخت شکل میگیرد و همان طرز تلقی و دیدگاهی که سینمای اجتماعی ضد جنگ را پدید آورده است، اراده خود را برای وارونه نمایی از " ما رأیت الا جمیلاً " در سریال لحظه گرگ و میش به نمایش میگذارد.
در متن این سریال، ما با تصاویر و روایتی کاملا وارونه از دهه شصت مواجه هستیم که متاسفانه به مخاطبش میدهد "ما رایت الا ذلیلا". مگر در سینما همین وضعیت دراماتیک را ارائه نکردند و مخاطبان به دلیل دریافت حس خسرانی که سالها در سینما به مخاطبانش پمپاژ میشد آنرا پس نزدند و در نهایت یک فیلم کمدی، که پمپاژی از نشاط دهه شصت بود به پربییندهترین فیلم حوزه دفاع مقدس تبدیل شد؟
با هر تحلیلی و از هر دریچهای که سریال "لحظه گرگ و میش " را تحلیل کنیم، به شکل بسیار عمیقی، خسران روانی از دهه شصت را به مخاطبانش ارائه میدهد. هنوز سینمایی نویسان مدیر شده شبکه سوم سیما که مسئولیت نظارت بر تولیدات نمایشی این شبکه را دارند، وارد این عرصه نشده بودند که فیلمی در جشنواره فیلم فجر با عنوان «صد سال به این سالها» نمایش داده شد.
فیلمی که برای نخستین بار مصداق "ما رایت الا ذلیلا" از دهه باشکوه شصت شمسی بود. روایت زنی به نام ایران (فاطمه معتمد آریا) که با شوهرش رفیع پاینده (رضا کیانیان) در دوران پهلوی زندگی سرخوشانهای دارند و هر شب در کافههای ظاهرا زیبای پهلوی مشغول رقص و شادی هستند.
همزمان با وقوع انقلاب، شوهرش میمیرد و تنها فرزند آنها آرش (امیر حسین آرمان) در جنگ شهید میشود و امین حقیقی (پرویز پرستویی) نوکر این خانواده که پس از انقلاب به کرسی مدیریت رسیده، اعتراف میکند که در حوادث منتج به انقلاب در قتل رفیع دست داشته است.
فیلم که تصویری وارونه از دوران انقلاب ارائه میدهد به مدت ۱۲ سال توقیف شده است. نکته جالب اینجاست که در رسانه ملی درامی مشابه و بسط داده شده با تم و مضمون "صد سال به این سالها" در رسانه ملی تولید میشود و با عنوان سریال انقلابی در چهلمین سالگرد انقلاب، پخش خود را آغاز میکند، با این تفاوت که «ایران» "صد سال به این سالها" تبدیل به "توران" لحظه گرگ و میش شده است. آیا در مجموع شوراهای نظارتی شخصی پیدا میشود که شباهت محتوای این سریال را با آن فیلم بسنجد؟
همسر توران در روزهای نخستین انقلاب به شهادت رسیده و با آغاز جنگ تحمیلی یکی از فرزندانش احسان (علیرضا کمالزاده) به شهادت میرسد و دیگری هادی (حسام محمودی فرید) یک دست خود را از دست میدهد. نامزد دخترش یاسمن، حامد(پاشا رستمی)، که به او وابستگی عجیبی دارد، اسیر میشود و بلایای مختلفی، شاکله این خانواده را از هم میپاشد. حتی رنگهای لباس بازیگران، دلالت بر چنین تمی و تلقی تیره و غمگینی را از دهه شصت به مخاطب ارائه میدهد. در ابتدای سریال همه سرخوشاند و لباسهایی با رنگ شاد پوشیدهاند، اما در ادامه سریال همه رنگها تیره میشوند.
هربار که خانواده آماده میشوند، لحظه شادی را تجربه کنند، آوار مصیبت روی سر آنان خراب میشود. مولف (تهیهکننده و کارگردان) بدون هیچ واهمهای پیچ و مهره روایت را چنان در کنار هم چیده که از دهه شصت، جز تصویری از مصیبت و غم ارائه نشود.
در مراسم عقد احسان با طاهره، خبر شهادتش رازمیک را میآورند. کِل کشیدن با عروسی همزمان میشود با شهادت رازمیک. متن نمایشی سرگرم کننده است لعاب انقلابی دارد، اما وارونه ساختن تاریخ کار چندان دشوار نیست. ویزورهای انقلابی هم بدست کسانی افتاده که ضدانقلاب نیستند، اما در جلوی چشمان مدیران فرهنگی سعی میکنند به قول خودشان بخش خاکستری تاریخ معاصر یا بدنه خاکستری جامعه را روایت کنند. تا جایی که توران در برابر تصمیم احسان، برای عازم جبهه شدن، به صورت غیرمستقیم میایستد و در قسمت پنجم که احسان چنین تصمیمی گرفته است یک عبارت طلایی، یا به عبارتی یک جمله طلایی توسط عمه فرخنده(شهره سلطانی) در سریال که معترض به جبهه رفتن جوانان است میگوید "رادیو و تلویزیون هم سرودهای انقلابی پخش میکند تا جوانان هیجانی شوند".
واقعا ناظران شبکه مذکور نمیدانند این جملهای که از زبان فرخنده بیرون میآید همان قرائت مستندهای بیبیسی است و گزارشات فریدون صاحبجمعی روزنامه نگار ضدانقلاب که در روزنامه تلگراف نوشت: "جوانان ایرانی این روزها تحت تاثیر مارش جنگ و سرودهای حکومتی دولتی ایران تهییج میشوند و به خط مقدم برای کشته شدن اعزام میشوند".
دهه شصت به عنوان دهه از هم پاشیدگی و گسست معرفی میشود. البته در این دهه شور انقلابی تودهها موج میزند، اما روایت سریال توسط مولفان به سویهای هدایت میشود که وجه خاکستری و معارضانهاش نمایش داده شود.
به عنوان نمونه یوسف وحدت (ناصر سجادی حسینی) برادر، شخصیت محوری، در بیست سالگی برای فرار از دوران سربازی قصد مهاجرت غیرقانونی از کشور را دارد. قصد و نمایش چنین تصمیمی تاکید و صحه گذاشتن بر تفرد خاکستریها در دهه شصت نیست؟ هر چند استحاله یوسف و رفتنش به سربازی نیز، تبدیل به ضد خودش میشود.
در خانوادهای که برادر بزرگتر برای ارائه خدمات پزشکی به صف اول دفاع میرود، برادر دیگر کابوس اعزام به خدمت سربازی را میبیند.
هادی وحدت با یک زن و شوهر هنرمند (پیمان و گیسو) رابطهای دوستانه دارد که جلسات سیاسی معارضانه علیه نظام برگزار میکنند و در متن سریال دستگیر میشوند و نکته جالب اینجاست که هادی، عکاس جانباز، عزم به حمایت از آنان دارد. دکتر روشن، پدر سیما، بزرگترین مانع ازدواج دخترش با هادی است، چون او از خانوادههای انقلابی خوشش نمیآید.
بابک دوست یوسف که قصد فرار از کشور را دارد، یکی از اعضای بسیج است که با سازمان مجاهدین خلق رابطه دارد. در واقع سریال آنقدر نسبت به بدنه اجتماعی دهه شصت تردید در مخاطب ایجاد میکند که باید از مسئولان پخش این سریال، پرسید پس کدام ۹۸ درصد به جمهوری اسلامی ایران رای دادند؟ این سریال در نسبت با شخصیتهایی که معرفی میکند، چند درصدشان انقلابی هستند؟
رازمیک، پزشک جوان مسیحی در فیلم به اهواز میرود و به شهادت میرسد و پس از آن احسان (علیرضا کمالینژاد) تصمیم میگیرد به جبههها اعزام شود و در نخستین روزهای نوروز که خانواده وحدت، بازهم دارند شادی نوروز را تجربه میکنند، با خبر شهادت احسان مواجه میشوند.
شادی دختر جوان فیلم که شخصیت محوری فیلم محسوب میشود با اسیر شدن نامزدش نابود میشود و مسیر زندگی او به صورت اساسی تغییر میکند.
شیطنت جالب سریال این است که عصر آرمانخواهی دهه شصت را به صورت نامحسوس به عصر فرصتطلبی و سوداگری دهه هفتاد متصل میکند و در این سریال ما با اجتماعی تقریبا وارونه مواجهیم.
یاسمن که قبل از ازدواج عاشق حامد بوده، پس از اینکه با خبر شهادت حامد مواجه میشود، با سروش مطلق ازدواج میکند و ناگهان حامد که اسیر شده، به ایران بازمیگردد و با اطلاع از ازدواج یاسمن به آلمان میرود.
حامد پس از اخذ تخصص به ایران باز میگردد و تمام تلاش مولفان این است، در شرایطی داستانی با خیانت سروش مطلق، طلاق یا جدایی رخ دهد و دو عاشق قدیمی به وصل برسند. آیا در چنین تمی و مضمونی، برآیند و نتیجهگیری انقلابی وجود دارد؟ مولفان روایت عاشقانه خودشان را دنبال میکنند و به جای نمایش حماسه در دهه شصت، نخ روایت عاشقانه زنی را دنبال میکنند که ممکن است در یک حادثه از همسرش جدا شود و با عاشق سابق خود ازدواج کند. چه تفسیری میتوان از متن سریال داشت. در گام قبلی کپی دست چندمی از حریم سلطان را ارائه کردند و با عنوان دیگری در همین شبکه نمایش دادند و تم و مضمون مشابه سریالهای ترکی، به اسم نمایش دهه شصت انقلابی، از خورجین مدیران بیرون میآید. نیمه دوم سریال به موضوع عشق غیرمتعارف زن شوهردار به عاشق سابقش خواهد پرداخت و انقلاب بهانهای برای این است که سناریوی فیلم بر اساس موسیقی سنگ قبر آروزهای آرتوش پیش برود، نه بر اساس رخدادهای مماس در بطن اجتماع دهه شصت.
*تسنیم
ارسال نظر