به گزارش سینماپرس، «خانه پدری» فیلم تندخو و خشمآلودی است. یا به قول کارگردانِ بهظاهر آرامش، «فیلمی عصبی» است. فیلمی هم که اعصاب ندارد، بر روی پرده عریض و پیش چشم مخاطب دست به هر لاابالیگری و توحشی میزند؛ شبیه به آدمی که در لحظه بدخویی و تندخویی، تعقلش تعطیل شده، همه چیز را به هم میریزد و هر آنچه زیبایی است را زشت میبیند.
«خانه پدری» فیلم مرتجعی است؛ با دهانی باز و گوشهایی بسته. زاییده عصبیت و خصومت سازندگانش با در و دیوار و چرخ و فلک. فیلمی که با بدمستی و عربدهکشی، فریاد میزند و قمه میچرخاند اما شاهدان و ناظران و بینندگانش را به متانت و نزاکت و البته تابآوری و تجدد دعوت میکند. فیلمی که ادعا میکند قصد تقبیح تعصب و خشکاندیشی و تحجر را دارد اما خودش، تمامقد در گنداب متعفن جانبداری کورکورانه از عقاید و افکار قبلی همراه با نپذیرفتن آرا و اندیشههای نو فرو رفته است.
«خانه پدری» فیلم هتاکی است. به میراث تمدنی ایران توهین میکند؛ به میراث فرهنگی و معنوی ایران؛ به سنتها و آیینهای دلنشین خانواده ایرانی، به معماری دلپذیر ایرانی، به فرش دلپسند ایرانی و به هر آنچه «خانه» را برای انسان ایرانی دلنواز، دلخواه و عطرآگین میکند. «خانه پدری» حتی به گلدانهای لبه دیوار و درختهای درون حیاط و خشت و آجر و همه نوستالژیهای همنسلان من هم بیحرمتی میکند!
«خانه پدری» فراموش میکند که اینجا ایران است؛ سرزمین پدرها و برادرهای همیشه دوستداشتنی. جاییکه مردانش در آرزوی به دنیا آمدن فرزند دختر نذر میکنند و قربانی میدهند که فرمود: «رحمت خدا بر پدری که دارای دخترانی است. دختران، با برکت و دوستداشتنیاند و پسران، مژدهآورند. دختران باقیاتالصالحاتاند. »
حالا، کارگردان بهظاهر معتدل، بر روی پرده سینمایی که میخواهد کلیددار پیشرفت این ملک شود، پدر و برادر خونآشامی را نشان میدهد که بنا به گمانی اثباتنشده، دختر/خواهری را که از شدت ترس ضجه میزند و ادرار میکند، به رسمی که در عصر بربریت هم کمیاب است، عقوبت میکنند.
هنرمند نازکتر از برگ گل!
این «زامبیلند» ی که نشانمان میدهید، دقیقاً کجاست؟
بزرگترین گناه «خانه پدری» تحقیر میراث تمدنی و تحمیق انسان ایرانی است؟ ازنظر نگارنده، خیر!
«خانه پدری» گناه بزرگتری مرتکب شده است که هرگونه شکیبایی و خویشتنداری محتمل را منتفی میکند.
پیوند ایرانیان با عزاداری حسینبنعلی(ع) دیرینه و قدیمی است؛ چه آن زمان که با همراهی حکومت، عزاداری، صورتی رسمی و عیان به خود میگیرد و چه آن زمان که به دلیل فشار دستگاه جور حاکم، سوگواریها، از حالت عمومی به خانهها و قلوب ایرانیان عقبنشینی میکند (در اسناد تاریخی، نخستینباری که عزاداری به شکل رایج آن –یعنی دستههای عزاداری که بهطور رسمی در خیابانها با مرثیهخوانی و مقتلخوانی عزاداری کردند- برگزار شد را به سالگشت حادثه عاشورا در زمان حکومت خاندان آلبویه منتسب دانسته اما دوران قوت و شکوه آن را از آن صفویه میدانند).
ازاینرو، «شبیهخوانی» یا «تعزیه» بهعنوان نمایشی ایرانی، پیشکشی شورمندانه و عاشقانه مردم این سرزمین به ساحت اباعبدالله الحسین(ع)، این دردانه بیهمتای خلقت، است که در دوران قاجار رواج مییابد و به سبکی نوین در مراسم عزاداری محرم و عاشورا بدل میشود.
این مقدمه طولانی لازم است تا مشخص شود که ارادت ایرانیان به امام مظلومشان، منحصر به ایام پس از پیروزی انقلاب اسلامی یا سالهای منتهی به آن نیست. حال چگونه است که کارگردان ایرانی، که طبیعتاً از این پیشینه سترگ محبت و ارادت مطلع است به خود اجازه میدهد که به بهانه نقد تحجر و تعصب، صحنهای چنین شنیع و قبیح را در فیلم خود بگنجاند:
«دختر به دست پدر و برادر آن، کشته و در زیرزمین دفن میشود. عموی دختر به همراه پسر نوجوانش از راه میرسد و وقتی از تمام شدن کار مطلع میشود به برادر خود تبریک و خداقوت میگوید. اما در عین حال مضطرب است که شاید حب میان پدر و دختر باعث نجات دختر شده و گوری که در زیرزمین وجود دارد خالی باشد. پسر نوجوانش را مأمور به کشف حقیقت میکند. پسرک، دور از چشم عمو و پسرعمویش به زیرزمین میرود تا با وسیلهای، درباره وجود جنازه در قبر یقین حاصل کند. صندوقچهای قدیمی پیدا میکند مملو از وسایل تعزیه. شمشیری را بیرون میکشد و به درون خاک فرو میکند. شمشیر تعزیه که به پیکر بیجان دخترِ بهناحقکشته شده فرو رفته، خونین از خاک بیرون میآید... و پسر، خبر خوشِ مرگ حتمی دخترعمویش را به پدرش میدهد!»
آنچه بیان شد شرح یکی از مشهورترین سکانسهای فیلم «خانه پدری» است که آقای «کیانوش عیاری» طراحی و اجرا کرده و در نسخه ارائه شده برای اکران هم وجود دارد. این تصویر آقای کارگردان از ملتی است که هیبت تجلی ارادتش به عزای حسینی، که از داغ نشسته بر قلبهای آحادش در غم از دست دادن امام شهیدشان نشأت میگیرد، شهره عالم و آدم است.
آفرین به این خلاقیت هنری و حبذا به این شجاعت مدیریتی آقای مدیر فرهنگی که در ایام اربعین حسینی اینچنین هدیهای را به مردم عزادار میدهد!
«خانه پدری» آنچنان بدریخت، بیقواره و غیراینجایی است که بیگمان ماندگار نخواهد شد؛ همچون جای پای هر بیگانه نامحرمِ غیراهلی که شاید چند روزی، به اجبار، بر خاک پرافتخار این سرزمین اسب دوانده است و لکهای از خود به جای گذاشته، اما بهزودی از یادها محو شده است.
اما «خانه ایران» ِ ما میماند؛ با پدرانی که نماد شرافت و اصالت و حمیت و فتوت و مروت و غیرتاند. با عطر خوش شمعدانیهای حیاط. با پارچه سیاه عزای حسین(ع) و پیرغلامانش و تعزیهخوانهایی که نسل به نسل کودکان این سرزمین را با میراث گرانمایه غم او آشنا خواهند کرد. و با فرشی که زیر پای عزادارانش پهن میشود.
این «خانه پدری» ماست که میماند؛ با خشت و آجری که شهادت میدهند که اسلام، دختران و زنان این سرزمین را کرامتی مضاعف بخشید.
سرنوشت غمانگیزی است آقای عیاری... شما و فیلمتان، و مسببان و بانیان تولید و نمایش احتمالی آن، فراموش خواهید شد!
*فارس
نظرات