به گزارش سینماپرس، نخیر، نگردید! متأسفانه اینبار هم فیلمی در تاریخ سینمای ایران دربارۀ این مقطعِ مهم تاریخ کشورمان پیدا نخواهید کرد! دریغ که سینمای ایران به این بزنگاهِ تاریخیِ سرزمینش نیز بیاعتنا بوده است! این درحالی است که دهها و صدها کتاب، مقاله، مطلب و هزاران سند و شاهد دراینباب، حکایت از ماجراهایی بهشدت دراماتیک و دارای پتانسیلِ روایی از این واقعۀ مهم برای سینمای ایران دارد. علاوهبراینکه مقطع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ زمان بسیار تعیین کنندهای برای شناختِ دوستان و دشمنان تاریخیِ مردم این آب و خاک است، تشریحِ آن، میتواند ملت ایران و تمامیِ مللِ آزادیخواه را در مسیر آیندهشان رهنمون باشد.
شاید شگفتآور باشد که بدانیم اگرچه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در روی پردۀ سینمای ایران، نمود نداشته، اما پشت پردۀ آن، حضور قابل توجهی را دارا بوده است. مثلا «برادران رشیدیان» (از عوامل سفارت انگلیس) که به روایت اسناد و کتب تاریخیِ متعدد، نقش بسیار مهمی در کودتای ۲۸ مرداد ایفا نمودند و حتی از سوی سرویس امنیتیِ انگلیس با شاه ملاقات کردند تا به وی از بابتِ کودتا، اطمینانخاطر بدهند. علاوهبراینکه عاملِ مشوق و حامیِ دکتر «اسماعیل کوشان» در راهاندازی دورۀ دوم سینمای ایران بودند، در سالهای بعد، یکی از استودیوهای اصلیِ سینمای ایران به نام «سینما تئاتر رکس» را دائر کردند و سازندۀ بسیاری از فیلمهای این سینما، اعم از موجِ نو یا فیلم فارسی شدند. مانند «قربون زن ایرونی» (رضا صفایی)، «عنتر و منتر» (امیر شروان)، «گذر اکبر» (محمدعلی زرندی)، «اخم نکن سرکار» و «نفرین» (ناصر تقوایی)، «غریبه و مه» (بهرام بیضایی) و «صبح روز چهارم» (کامران شیردل)؛ همچنین حسین دانشور بازیگر، کارگردان و تهیهکننده (دوست نزدیک اردشیر زاهدی، پسرِ سرلشکر زاهدی، فرماندۀ علنی کودتای ۲۸ مرداد) که در دوران اشغالِ ایران و بعد از آن، در گروه «نیلا کوک»، رئیس ادارۀ سانسورِ متفقین قرار داشت و پس از کودتای ۲۸ مرداد نیز از عوامل راهاندازیِ سینمای ایران پس از کودتا بود. «ابراهیم گلستان» هم یکی از همین چهرههاست که از پدرانِ سینمای موج نو یا شبهروشنفکریِ ایران محسوب میشود و در این مطلب سعی داریم به کارنامۀ وی بپردازیم.
جریان «شبهروشنفکری» در طول تاریخ معاصر ایران، کارنامۀ چندان روشن و سپیدی ندارد. این جریان از همان ایامی که در اوایل دوران قاجار، همراه و همگامِ نخستین چهرههای «فراماسون»، قدم به این سرزمین گذاشت در یک مسیرِ بیمارگونه، گام برداشت. بیجهت نیست که اگرچه همواره سرکردگان و سمبلهای جریانِ شبهروشنفکری، علیرغم اینکه همیشه سنگِ ایران و ایرانپرستی را به سینه زدهاند، اما رد پای آنها تقریبا در تمامیِ وقایع خیانتبارِ تاریخ ۱۸۰ سالِ اخیر این سرزمین پیداست:
از برباد دادنِ خاک ایران در قراردادهای گلستان و ترکمانچای گرفته ـکه نخستین شبهروشنفکرها و ماسونهای این مملکت همچون «ابوالحسن خان ایلچی» در رکاب فراماسونرهای بینالمللی مثل «سرگور اوزلی» و «جیمز موریه» از عوامل اصلیِ انعقاد آن قراردادها بودندـ تا فروش کشور در قراردادهایی همچون «رویتر» و «رژی» که دستِ امثال «میرزا حسینخان سپهسالار» (همان به قول فریدون آدمیت، رئیس حکومت ترقی و قانون!) و میرزا ملکمخان (بنیانگذار اولین تشکیلات فراماسونی در ایران که همین امروز هم شبهروشنفکران وطنی، وی را پدر معنوی خود میدانند) در کار بود تا به انحرافکشاندنِ نهضتِ عدالتخانه، تحتعنوانِ مشروطیت، توسط امثال «حسن تقیزاده» و «ملکالمتکلمین» و «یحیی دولتآبادی» و... تا حمایت از حکومتِ رضاخان، تحتعنوانِ «دیکتاتوریِ منوّر» و روی کارآوردن نخستین و تنها رژیم دستنشاندۀ تاریخِ این مملکت، یعنی «پهلوی» با همکاریِ امثال «ضیاءالدین طباطبایی» و «محمدعلی فروغی» و «علیاصغر حکمت» و... تا حضور بیواسطه، در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و همکاری و همراهی با کودتاچیان که خیلِ مطبوعات شبهروشنفکریِ آن زمان، درون یک طرح امنیتی ازسوی «ام. آی. سیکس» تحتعنوان «عملیات بدامن» برای تبلیغات، علیه «نهضتملیِ» مردم، تشکیل شده بودند تا سکوت در مقابل فجایعی همچون ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و تصویب لایحۀ «کاپیتولاسیون» در آبان ۱۳۴۳ و اختناق و سرکوبِ ۲۵ سالۀ شاه و رویآوردن به مشارکت در اقدامات و اشتغال در دستگاههای ضد فرهنگیِ آن، تا انفعال در مقابل نهضتاسلامیِ مردم در سالهای ۵۶ و ۵۷ و معاونت در پروژۀ «امپریالیستیِ» رهبرتراشی، در مقابل رهبریِ بلامنازعۀ حضرت امام خمینی(ره)، تا قرارگرفتن در جبهۀ هرفرد یا نیرویی که بر ضد انقلاباسلامی موضع گرفت، از تروریستهای به اصطلاح خلقیِ کردستان و ترکمنصحرا گرفته تا فرقۀ جهنمیِ مجاهدین خلق و بالاخره انتشار خیلِ نشریات و مطبوعاتی که تیتر تقابل با ارزشها و آرمانهای انقلابِ مردم مسلمان را برپیشانی خود داشتند.
۲۸ مرداد ۳۲، بزنگاه تاریخی
اما یکی از بزنگاههای تاریخیِ سنجش این جریان، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که اگرچه بخشی از جریان فوق در کنار «حزب توده»، مقاصد استعماریِ کمونیسمِ بینالملل را برای این سرزمین در سر میپروراند. اما بخشِ دیگر نیز همراه و همگامِ جریان کودتا بود. شگفتا که امروز علیرغم روشنشدنِ بسیاری از مسائلِ کودتای فوق و حتی محکومگردیدن آن (ولو بهظاهر) ازسوی «مادلین آلبرایت»، وزیر امور خارجۀ اسبقِ ایالات متحدۀ آمریکا، متأسفانه عناصر ریز و درشتِ شبهروشنفکر برای برخی از عوامل نشاندار و پیشانیسفیدِ کودتاچی سر و دست میشکنند. کسانی که حتی همین امروز باکمالافتخار به حضورشان در آن کودتایِ سیاه اعتراف میکنند و پز میدهند. اما متأسفانه شبهروشنفکران ما برای آن افتخار و مباهاتِ ضد مردمی، کف میزنند و هورا میکشند. همین امروز پس از گذشت ۶۰ سال، سرانجام سازمانِ «سیا» بخشی از اسناد دخالت آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد را تحتعنوان عملیاتِ «آژاکس» بر روی وبسایتِ آرشیوِ امنیتملیِ آمریکا و همچنین وبسایت فارینپالیسی قرار داد.
برای پیبردن به عمق و ماهیت جریان شبهروشنفکری در این سرزمین (که پیشزمینهها و پسزمینههایش مطرح گردید)، بیمناسبت نیست که بهمرورِ کارنامۀ سیاهِ یکی از شاخصترین، سمبلهای نیمقرنِ اخیرِ این جریان، یعنی ابراهیم گلستان بپردازیم. ابراهیم گلستان از آن جهت در این جریان اهمیت مییابد که تقریبا تمامی خصوصیات ۲۰۰ سالۀ شبهروشنفکریِ این سرزمین را یکجا در خود جمع کرده است!
در استخدام «کنسرسیومِ» نفتی
ابراهیم گلستان که با فیلم «خشت و آینه» از پدران معنوی سینمایِ موج نو ایران قلمداد شد، در واقع فعالیت سینمایی خود را پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با پول و سرمایۀ شرکتهایِ نفتیِ انگلیس، مانند «رویال داچ شل» آغاز کرد که همراهِ دیگر شرکتهای آمریکایی و هلندی، کنسرسیوم نفتیِ پس از کودتا را تشکیل دادند و دستاوردهای نهضتملیشدنِ صنعت نفت را نابود ساختند و اصلا استودیوی خود موسوم به «گلستانِ فیلم» را با بودجۀ همین کمپانیهای نفتی تسیس نمود.
گلستان پس از کودتای ۲۸ مرداد به استخدام شرکتهای نفتیِ فوق (که بهتدریج وارد عرصۀ تصاحب منابع زیرزمینیِ این سرزمین میشدند) درآمد، اما این استخدام در شرکتهای فوق، بهواقع پاداش خوشخدمتیهایی بود که ابراهیم گلستان بنا به گفتههای خودش (در یکی از آخرین مصاحبههایش با هفتهنامۀ «شهروندِ امروز») برای کودتاچیانِ آمریکایی انجام داده بود.
گلستان با پول و سرمایۀ همان کمپانیهای نفتی، استودیویِ فیلمسازیاش را برپا کرد تا هم برای شاه و دربار مستندهایی همچون «جواهرات سلطنتی» بسازد، هم برای کنسرسیوم نفتی، «موج، مرجان و خارا» و «یکآتش» را جلوی دوربین ببرد و هم برای جشن ورودِ اولین سفیر انگلیس به ایران، بساط نمایش برپا سازد. اما دریغ که علیرغم همۀ این سرسپردگیها و خوشخدمتیها بازهم جریان شبهروشنفکریِ امروز، همچنان به بتسازی از چنین موجودی مشغول است تا وی بتواند با افتخار سرش را بالا گرفته و از کارنامۀ سیاهش با تبختر و تکبر یاد نماید.
شگفتا که چگونه امروز میتوان از ساختار قویِ مستند «موج، مرجان و خارا» تجلیل بهعملآورد ولی عمل خیانتبارِ گلستان مبنیبر پای نهادن بر مبارزات مردمیِ نهضتملیشدنی صنعت نفت و صدها شهید و مجروحِ وقایعی همچون ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و همکاری با کمپانیهایی که عامل اصلیِ آن کودتایِ سیاه بودند را نادیده گرفت!؟ (درحالیکه حتی بنابر اظهاراتِ «شاهرخ گلستان» و همچنین «آلن پندری» از فیلمسازانِ شرکت «شل»، فیلم، توسط وی ساختهشده و گلستان در واقع دستیارِ ایشان بوده است). آیا میتوان مثلا جنایات امثال «رکن الدین مختاری» در کشتار زندانیان رژیمِ رضاخانی را نادیده گرفت و تنها به تخصص وی در زمینۀ موسیقیِ ایرانی پرداخت و از هنرنماییهایِ وی تجلیل کرد!؟ آیا میتوان برای قضاوت درمورد هیتلر، تنها به علاقهاش نسبت به آهنگسازانی همچون «واگنر»، «اشتراوس» و «شوپن» اشاره نمود!؟ آیا میشود همۀ بیکفایتیها و بیلیاقتیهایِ مملکتِ بربادۀ امثال «ناصرالدین شاه» قاجار را ندیده گرفت و از شعرها و ذوق نقاشیاش سخن گفت؟ !
ابراهیم گلستان به گفتۀ خودش (در مصاحبهای با شمارۀ ۴۱ فصلنامۀ کلک در مرداد ماه ۱۳۷۲) بهطور رسمی، هم کارمند شرکت نفت انگلیس و کنسرسیومِ چندملیتیِ آن بود و هم تمامیِ وسایل و ابزار فیلمسازی و استودیویش را نیز از انگلیسیها دریافت نمود. به گفتۀ بسیاری از دوستانِ ابراهیم گلستان از جمله «فرخ غفاری» و همچنین برادرش شاهرخ گلستان در برنامۀ «فانوس خیال» (سرگذشت سینمای ایران به روایت رادیو بی بی سی)، وی بیشتر، برای منافع شرکت نفت انگلیس فعالیت میکرد و براساس روایت یکی از همکارانِ ساواک، بههمیندلیل و بهخاطر تضاد منافع آمریکا (که درصددِ قبضهکردن همۀ منابع ایران بود) با انگلیس، تحتعنوان جاسوس انگلیس در اوایل دهۀ ۵۰ از ایران اخراج شد!
ابراهیم گلستان پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و امضای قرارداد کنسرسیوم نفتی با چند شرکت بزرگ انگلیسی، آمریکایی و هلندی، به استخدام این مجموعۀ «امپریالیستی» درآمد و بخش تبلیغات و فیلمسازیِ آن را برعهده گرفت تا جهتِ رنگ و لعابدادن به عملیاتِ استعماریِ کنسرسیوم نفتی، برای نمایش در دنیا، از اقدامات و حفاریها و سایر اقدامات آن فیلم بسازد که اولین همکاریِ آن در ساخت فیلمی به نام «موج، مرجان و خارا» بود که به قول «جلال آل احمد» در کتاب «یک چاه و دو چاله»، «حماسهسرایی گلستان بود برای کنسرسیوم نفتی».
و ابراهیم گلستان، عاملِ صهیونیستیترین شرکت از میان شرکتهای عضو کنسرسیوم نفت شد، یعنی شرکت رویال داچ شل وابسته به امپراتوریِ روچیلدها. خودِ گلستان در مصاحبه با «پرویز جاهد» در کتاب «نوشتن با دوربین» میگوید «موقعیکه هیئت کنسرسیوم آمد بررسی کند که چه چیزهایی کم هست، یکی از آنها «براور» بود که شده بود رئیس کنسرسیوم؛ اتفاقا در اتومبیلی که من بودم، براور هم بود. براور قبلا مهندس نفتِ شرکت شل در مصر بود که بعد به ایران منتقل شد. البته در ایران خیلی خوب کار کرد و در سالهای بعد، رئیسکل شرکت شل شد. او که قبلا دیده بود من فیلمبرداری میکنم، مرا از شرکت نفت خواست و شرکت نفت هم قبول کرد که من با آنها بروم. سپس منتقل شدم به کنسرسیوم و در کنسرسیوم، تمامِ امور مربوط به فیلم و عکس را من اداره میکردم».
گلستان همچنین در جایی دیگر از این مصاحبه میگوید «سال قبل از آن، یعنی سال ۱۹۵۷ میلادی که میشد سال ۱۳۳۶، رفتم یکسری گردش بکنم توی کارهای (روابط عمومی) شرکت شل در اروپا. رفتم هلند، رفتم انگلیس، رفتم فرانسه؛ ازطرف کنسرسیوم رفته بودم آنجا کار میکردم. خیلی دلم میخواست که یک آدمی را در لندن ببینم که نامش «آرتور التون» بود. او رئیس قسمتِ فیلم شرکت شل بود. ادارۀ بزرگ فیلمسازی داشت. اینها تا آن اندازه که میسر بود به من حقوق بدهند، داده بودند. اینها به من گفتند پس حالا که آرتور التون هم اینطور میخواهد، پس بیا کارِ فیلم ما را تو انجام بده. هیچی ما رفتیم».
فرش قرمز برای سفیر انگلیس
ازهمینرو بود که گلستان نیز پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حق مطلب را برای کودتاچیان و حامیان آنها بهجای آورد و در جلوی پایشان که بر روی خونهای هزاران آزادیخواه گام مینهادند و مبارزات ملت برای ملیشدن صنعت نفت را پایمال چکمۀ پوشان خود میکردند، فرش قرمز پهن کرد.
«مسعود بهنود» در ۱۲ نوامبر ۲۰۰۷ مصاحبهای با گلستان انجام داده که فایل ویدئوییاش نیز در وبلاگ فارسی «رادیو بی. بی. سی» موجود است. وی در مقدمۀ این مصاحبه مینویسد: «در آرشیوهای خبری «آی. تی. وی» باید فیلمی وجود داشته باشد که گلستان از ورود «دنیس رایت» ـاولین کاردار بریتانیا در ایران بعد از کودتای ۲۸ مردادـ گرفت. دیپلمات کارکشته و نویسندۀ کتاب بلندآوازۀ «ایرانیان در میان انگلیسیان»، سی سال بعد هم نشان داد که آن لحظه چنان در ذهنش جا داشته و کسی را که پشت آن دوربین در فرودگاه کوچک تهران بود، به یاد دارد. «لیدی رایت» از قضا متولد و بزرگ شدۀ همان روستایی است که اکنون ربعِ قرن است که گلستان آنجا سکونت دارد و چندصد متریِ همان عمارتی که اینک نویسندۀ ایرانی در آن زندگی میکند، کودکی گذرانده بود.»
همراهی با کودتاچیان
ابراهیم گلستان حتی در مصاحبۀ دی ماه سال ۱۳۸۶ با هفتهنامۀ شهروند امروز، از همکاری با کودتاچیان ۲۸ مرداد ۳۲ و تیمور بختیار (از عاملان این کودتا) نیز پرده برداشت!
گلستان می گوید «زمانیکه چاپخانۀ مخفی را در «داوودیه» کشف کردند، فکر کنم سال ۱۳۳۴ بود. من آنجا رفتم، فوقالعاده بود. وارد یک اتاق میشدی که توالت بود، سنگ توالت را درمیآوردی، پله بود. پلهها را پایین میرفتی و میدیدی آنجا چاپخانه است. آدمهای جالبی هم بودند. مثلا من به تیمسار «بختیار» گفتم، خبر میدادید وقتی به اینجا حمله میکنید، من بیایم، عکس و فیلم بگیرم. گفت «حالا نشد دیگر». گفتم «خب حالا بیایید با یک دسته، مثل دیشب برویم در آن محل دوباره انگار همان هجوم دیشب است تا من فیلم بردارم، تا من برای خبر از شما عکس و فیلم بگیرم.»
اعتراف ابراهیم گلستان به همراهی با مأموران نظامیِ تیمور بختیارِ جلاد در تثبیت کودتای سیاه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و کشف و سرکوب مخفی گاههای مبارزین ضد شاه، شاید در طول سالهای پس از انقلاب، آن هم از جانب کسی که حامیان و شیفتگان و پشتیبانان داخلی و خارجیاش سعی در چسباندنش به ضدیت با شاه دارند، انصافا حیرتآور است! فردی که آن همه سوابق مزدوری کمپانیهای نفتیِ خارجی برای غارتِ ثروت این سرزمین را در پیشینهاش ثبت کرده است، چقدر بایستی گستاخ باشد که مانند یک مأمور ساواک، به همکاری خود با کودتاچیان مباهات نموده و صحنههای این همکاری را آنچنان با لذت تعریف کند که هر انسان آزادهای را متنفر سازد.
یارِ غارِ دربار شاهنشاهی
این درحالی است که بهطور حیرتانگیزی همین دسته از رسانهها و مصاحبهگرها تلاش داشتهاند، گلستان را یک عنصر ضد رژیم شاه بنمایانند، درحالی که خود گلستان بارها و بارها در همان مصاحبهها این موضوع را رد کرده است. مثلا در بخشی از گفتوگوی پرویز جاهد با گلستان در کتاب «نوشتن با دوربین» از گلستان میپرسد «بههرحال شما اپوزیسیونِ حکومت بودید یا نه؟» و گلستان با استفاده از جهالت یا تجاهل مصاحبهگر پاسخ میدهد «آنموقع اپوزیسیونی وجود نداشت. من با مجاهدین و فلان و از این حرفها نبودم، کاری به کارشون نداشتم. بهخاطراینکه قضیۀ آنها اصلا پرت بود». آنگاه گفتوگو کننده با سادهلوحیِ تمام میپرسد «یعنی مستقل بودید؟» گلستان که قضیه را بهنفع خودش میبیند، در جواب میگوید «واضح است که مستقل بودم. ولی این دلیل نمی شود». مسعود بهنود در مقالهاش در شماره ۳۲ هفتهنامۀ شهروند امروز (پیاپی ۶۳) تحتعنوانِ «شاید گناهِ زمانه است» دستگیریِ چند روزۀ ابراهیم گلستان در سالهای پیش از انقلاب (که خودش هم میگوید اشتباهی بوده و پس از آزادی به دستور «فرح پهلوی» در نوشهر به حضور شاه و فرح شرفیاب شده و حتی شاه با وی شوخی میکند که در زندان برنزه شده است!) را به کوس و کرنا زده و وی را مانند مبارزان کهنهکار مینمایاند!
«سیروس علینژاد» در مصاحبهای با ابراهیم گلستان که به تاریخ ۳۰ دسامبر ۲۰۰۴ در وبسایتِ بی. بی. سی فارسی منتشر شد، از روابط نزدیک وی با دربار شاه سخن میگوید «سخن از هر دری میگذشت. در اثنای سخن، صحبت فیلمهایش پیشآمد. تعریف کرد «پسازاینکه یک آتش جایزه برد، شاه اظهار تمایل کرد فیلم را ببیند. به سعدآباد رفتیم و فیلم را نشانِ شاه دادیم. بعد از تماشای فیلم، شاه که مرا نمیشناخت رو به یکی از همکاران درباره فیلم میپرسید. آن همکار مرا نشان داد و گفت گلستان این است. شاه آمد پیش من و از فیلم تعریف کرد. همینطورکه از کارهایم میپرسید، گفتم که مشغولساختن فیلمی دربارۀ «خارگ» هستم. گفت وقتی آماده شد حتما خبر بده که ببینم. چندی بعد فیلم آماده شد. سپهبد «خاتم» که از دورۀ ورزشکاری و مسابقات ورزشی در امجدیه با هم دوست بودیم زنگ زد که فلانی یک دوربین ۱۶ میلیمتری برای من رسیده است میتوانی آبش کنی؟ گفتم ببینم. «موج، مرجان و خارا» را ساخته بودم و کنسرسیوم بازی در میآورد و پولم را نمیداد. به خاتم گفتم ضمنا فیلمِ خارگ تمام شده به شاه بگو اگر خواست ببیند، حاضر است. شبِ بعد خاتم زنگ زد و قرارِ خانۀ «شمس پهلوی» را گذاشت. به خانۀ شمس رفتیم. شاه و فرح هم آمدند. فیلم به نمایش در آمد. وقتی تمام شد، شاه شروع کرد به کف زدن. دیگران به پیروی از او چند دقیقهای کف میزدند. سپس شاه پرسید، گلستان کجاست. جلو رفتم. با من شروع کرد به قدمزدن و حدود ده دقیقه دربارۀ فیلم صحبت کرد. دو به دو قدم میزدیم. دیگران متحیر مانده بودند که شاه به من چه میگوید. آخر گفت «اما دربارۀ جمله آخر فیلم. تا وقتی آدمهایی مثل تو هستند که دلواپس این مملکتاند و تا وقتی من هستم نگران نباش!»
دوست صمیمی صدراعظم «عصایی»
علیرغم همۀ این اسناد که حکایت از وابستگیِ ابراهیم گلستان به شاه و رژیمش دارد، در همان مصاحبۀ دی ماه ۱۳۸۶ هفتهنامۀ شهروند امروز با گلستان، گفتوگو کننده معلوم نیست از چهکسی شنیده، میپرسد «شنیدهام که شخصِ شما بارها بر سر مسائل ادبی و فکری با هویدا درگیری داشتهاید!»
گویا وی حتی کتاب «معمای هویدا» نوشتۀ «عباس میلانی» را هم نخوانده است. عباس میلانی در صفحۀ ۳۳۵ آن کتاب مینویسد «گلستان رابطۀ شخصیِ دیرپایی با هویدا داشت. آشناییشان به اواخر دهۀ ۳۰ میرسید. هویدا در آن زمان کماکان در شرکت نفت بود و گلستان نیز معاون روابط عمومیِ کنسرسیوم در ایران. سوای این سابقۀ کارِ مشترک، ایندو، دوستانی مشترک چون «صادق چوبک» داشتند. درعینحال، گلستان، مادر و برادرِ هویدا (فریدون) را هم ملاقات کرده بود. برای مادر هویدا احترامی ویژه داشت و فریدون هم یکی از نزدیکترین دوستانش بود (و هست). بهعلاوه سوای این همبستگیِ عاطفی، در تمام دوران فعالیت سیاسیِ هویدا، گلستان یکی از پرنفوذترین چهرههای جامعۀ روشنفکریِ ایران بود. دلبستگیِ هویدا به روشنفکران، این واقعیت، که او خود را نیز جزیی از جمهورِ ادب میدانست، همه دستبهدستِ هم میداد و شخصیتِ گلستان را برای هویدا سخت، جالب و جذاب میکرد.»
«پرویز راجی» (آخرین سفیر شاه در لندن) در خاطرات خود که تحتعنوان «خدمتگزار تخت طاووس» به چاپ رسید، از قول خود گلستان نقل میکند، در آخرین ملاقاتهایش با هویدا که «ژاک شیراک» نیز حضور داشته، اینچنین وی را به شیراک معرفی کرده است «آقای ابراهیم گلستان، از کارگردانهای سینما و نویسندگان پیشرو کشورماست.»
آنچه قابل تأمل است، تجلیل و تحسینِ هماهنگ چنین افرادی از سوی گروهی از رسانههای داخلی است که همزمان و در مدتی کوتاه، مثلا چندین مصاحبه و داستان و یادبود و مقاله و مطلب دربارۀ ابراهیم گلستان به چاپ میرسانند و بدون اینکه سعی کنند لااقل اذهان نسل جوان را دربارۀ واقعیات کارنامۀ وی روشن ساخته، به یک سری شعر و شعار و حرفهای تکراریِ هزارانبار گفتهشده و از همه مهمتر، به منزهکردنِ کارنامۀ سیاهِ وی و قهرمانساختن از او بسنده میکنند. که چه بشود؟ لابد چندوقتِ دیگر (همانطور که اولین وزیر ارشاد دولت بهاصطلاح، اصلاحات به دیدارش رفت) یا همچنانکه در دولت بهاصطلاح، اصولگرای پیشین نیز چندینبار و در مناسبتهای مختلف در خانۀ هنرمندان و موزۀ سینما از او تجلیل بهعمل آوردند، با سلاموصلوات به ایران بیاورندش و بهعنوان شخصیتِ مثالزدنیِ تاریخ معاصر ایران از او هم مانند فراماسونهای دیگر همچون آقاخان کرمانی و ملکمخان و حسینخان سپهسالار و تقیزاده و شیخ ابراهیم زنجانی و... قدیسِ دیگری بسازند.
نظرات