به گزارش سینماپرس، به نظر میرسد ادبیات داستانی در دهه ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ واکنش و بررسی بسیار دقیقی میطلبد که قصد دارم به آن بپردازم. اما پیش از شروع مبحث میخواهم سؤالی را طرح کنم. در این سه دهه «طوفان دیگری در راه است»، نوشته سیدمهدی شجاعی، «نامیرا» اثری از صادق کرمیار و «جسدهای شیشهای» نوشته مسعود کیمیایی منتشر میشود. این سه رمان با شاکله اجتماعیِ خود به نوعی واکاوی اجتماعی دست میزنند، اما جامعه ادبی در برابر این رمانها خاموش است. چرا؟ اگر مقابل چنین رمانهایی بی واکنش و خاموش ماندهاند؛ پس کدام کتابها را شایسته تقدیر و واکنش پنداشتهاند؟
ادبیاتِ داستانیِ اجتماعی در دهه ۷۰ به یک واکنشِ پرخاشگر تبدیل شد و انواع پرخاشها به شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی صورت گرفت و «ادبیات داستانی» در ایران به مثابه «متعهد بودن» جا ماند و پرخاشگری سطح بالایی گرفت. نمونه این نوع ادبیات پرخاشگر در رمانهای دهه ۷۰ بسیار فراوان است. رمانهایی که توسط ناشران در مسابقات داستاننویسی که خودشان طراحی کرده بودند، برگزیده میشدند و جایزه ناشر به ناشر و نویسنده به نویسنده شکل گرفت، و مطرحترین جایزه ادبیات داستانی نامش شد «جایزه ادبی هوشنگ گلشیری» که خود نشریه کارنامه و بنیاد گلشیری میتواند مورد بحث جدی ما در حوزه ادبیات اجتماعی باشد.
نمونهای از این نوع ادبیات داستانی در این دهه توسط مرحوم زندهیاد خانم غزاله علیزاده در سال ۱۳۷۰ نوشته میشود. کتابی به نام «خانه ادریسیها» که در دو جلد منتشر میشود و پس از مرگ خانم علیزاده در سال ۱۳۷۵ مورد تمجید و موضوع بحث قرار میگیرد. داستان رمان درباره شهری است به نام عشقآباد و گروهی به قدرت رسیده است که وارد شهر شدهاند تا حق ستم دیدگان را از ثروتمندان بگیرند و آنها را از خانههایشان بیرون کنند و به بیان دیگر آنان را به سزای کارهای ناشایست خود برسانند. همه ماجرا در خانه بزرگ و کهنهای میگذرد. ادریسیها، ساکنان نخستین خانه هستند. داستان در این خانه پس از چند تقابل میان نمایندگان کهنه و نمایندگان نو شکل میگیرد. به سادگی میتوان فهمید عشق آباد همان ایران است، خانه قدیمی همان خانه قدیمی و دو گروه هم کاملاً اجزایش مشخص است. رمان در یک رویدادِ شخصی و انگاره ذهنی، تمام ماجراهای ذهنی خود را مثل «طوبا» و «معنای شب» شهنوش پارسیپور، روایت میکند و دچار همان توهمات زنانه میشویم که در داستانها شکل گرفته و در حال کامل شدن است که پشتیبانی رسانهای از این کارها بسیار سطح بالایی دارد.
«نیمه غایب» نوشته «حسین سناپور» کتاب دیگری است که توسط نشر چشمه در سال ۷۸ منتشر شد و مورد علاقه بسیاری از نویسندگان قرار گرفت. این رمان در همین سال برنده اولین دوره «جایزه ادب مهرگان» به عنوان بهترین رمان سال و در سال ۱۳۸۱ برنده جایزه «یلدا» شد. داستانِ «نیمه غایب» در سال ۱۳۶۷ و ۱۳۶۹ میگذرد و زندگی نسلی را روایت میکند که جوانیشان را در سالهای پایانی جنگ ایران و عراق و آغاز عصر پس از جنگ در تهران میگذرانند. فرهاد عاشق سیمیندخت است، اما سیمیندخت بیش از هر چیز دغدغه پیدا کردن مادرش را دارد که ۲۲ سال پیش از خانواده بریده و به آمریکا مهاجرت کرده است. صدرالدینی، پدر معتاد سیمیندخت در عین علاقه قلبی به همسرش ثریا، به او فحاشی میکند و او را از خود بیزار کرده است. الهی، دوست صدرالدینی که مردی خودساخته است عاشق ثریا میشود و کوشیده در دوران کودکی سیمیندخت، با نزدیک کردن خود به وی خلأ احساسی او را پر کرده و همچنین ثریا را از وضع او آگاه کند. فرح، دوست همخانهای سیمیندخت اهل لاهیجان است. خانوادهای پدرسالار دارد که بیاجازه وی، تصمیم بر ازدواجش گرفتهاند، اما وی با بیژن ارتباط عاطفی دارد. بیژن در نهایت وی را رها کرده و خواستگاریش از وی را انکار میکند. فرح که شخصیتی شاد داشته دست به خودسوزی میزند که توسط سیمیندخت ناکام میماند. پس از مرگ صدرالدینی، الهی ثریا را به ایران میآورد و مادر و دختر یکدیگر را پس از ۲۲ سال پیدا میکنند. فرهاد از خانوادهای سنتی و بازاری است و دلباخته سیمیندخت شده است. وی از سیمیندخت تقاضا میکند با خانوادهاش آشنا بشود، اما سیمیندخت این تقاضا را رد میکند. فرهاد به خاطر نقشش در یک اعتراض دانشجویی از طرف کمیته انضباطی بازخواست میشود و چون حاضر به امضای تعهدنامه نمیشود، از تحصیل معلق میشود. وی که در آخرین روزهای تحصیل از سیمیندخت جدا شده است، پس از دو سال به دنبال وی به دانشگاه باز میگردد تا از او درخواست ازدواج کند، اما سیمیندخت به آمریکا رفته و در آنجا ازدواج کرده و به تحصیل مشغول شدهاست. وی که دو سال بدون ارتباط با خانواده سنتی و پدرسالارش زندگی کرده، به ازدواجی اجباری برای خوشحالی پدرش که در بستر مرگ قرار دارد، تن میدهد.
کتاب دیگری در این دهه منتشر میشود به نام «درخت انجیر معابد» از آقای احمد محمود این کتاب در دوره اول جایزه گلشیری در سال ۷۹ به عنوان بهترین رمان برگزیده شد. این رمان روایتگر انحطاط خانوادهای از طبقه ثروتمند است که در همسایگی با درخت انجیر معابد قرار دارند؛ درختی که در فرهنگ خرافی برخی از مردم ایران درختی مقدس به شمار میرود. این رمان با نگاهی آسیبشناسانه بیانگر مردمان محله و شهرکی با عقاید سنتی است که خود را گرفتار چالشی اعتقادی میبینند و در تقابل با این چالش متحمل ضرر و زیانهایی میشوند، همچنین حضور افراد سودجویی که با استفاده از جهل و خرافات مردم و با ابزار قرار دادن این درخت به اهداف خود نزدیک میشوند. شخصیت اصلی این داستان فرامرز آذرپاد، پسر جوان و ارشد خانواده اشرافی آذرپاد است. خانوادهای که متشکل از سه فرزند است که به همراه پدر و مادر و عمه خود، مجموعهای ۶ نفره را میسازند. فرامرز آذرپاد ترسیم جوانی رنجور است که پس از مرگ پدرش، اسفندیار خان آذرپاد، و دیدن درماندگی و زوال خانواده خود به همراه عمه تاج الملوکاش در خانهای نزدیک به خانه از دست رفته اشرافیشان ساکن میشود تا خود شاهد به یغما رفتن ثروت و خانهشان باشد، پس از این اتفاق وی در پی دوباره به دست آوردن موقعیت اجتماعی و مالی سابق خود دست به هر تلاشی میزند و در هر لحظه خانواده خود را از هم گسیختهتر از قبل نظاره میکند. شاخههای درخت انجیر معابد از چهارسو گسترش پیدا کرده است، در شرق محوطه حتی از نردههای فلزی هم گذشته است. هیچکس جرأت نمیکند درخت را هرس کند. علمدار پنجم روایت علمدار اول را بر صفحه فلزی بزرگی نوشته و به ستون چپ در ورودی نصب کرده است. روایت روزی را که از مقطع بریده شاخه جوان درخت انجیر معابد خون جاری شده بود... یعنی یک داستان نمادین از جامعه ایران.
کتاب بعدی که در این دوره بسیار مورد بحث قرار میگیرد «اَسفار کاتبان»، نوشته ابوتراب خسروی، است. این کتاب سه بار در سال ۷۹ توسط انتشارات «قصه»، «آگه» و «نیماژ» وارد کتابفروشیها میشود و در سال ۱۳۸۰ از طرف «پکا» به عنوان بهترین رمان سال ۷۹ برگزیده شد و «جایزه مهرگان ادب» را از آن خود کرد. اما داستان چه میگوید؟ ماجرا از آشنایی اقلیما، دانشجوی یهودی و همکلاسی دانشگاهش سعید (که مسلمان است) برای انجام یک تحقیق مشترک آغاز میشود. موضوع تحقیق نقش قدیسان در ساخت جوامع است که با نقطه آغاز جداگانه از طرف دو شخصیت داستان دنبال شده و به یک نقطه مشترک میرسد. این نقطه، محل اشتراک دو روایت دیگر (علاوه بر روایت دو قدیس) نیز هست؛ داستان زندگی پدر راوی (سعید) در نقش کاتب مجدد یک روایت قدیمی و داستان عشق تازه اقلیما و سعید! خوب این کتاب به جهت شاکله اجتماعی ایران در دهه ۷۰ و ۸۰ چه جایگاه ویژه یا اهمیتی دارد؟
آثار برگزیده دهه ۷۰ و نحله فکری طرح شده توسط نشر چشمه در این دهه به واکاوی بسیار نیازمند است. یعنی اصلاً امکان ندارد در جایزه «هوشنگ گلشیری» کتابهایی از نویسندگان خاص برگزیده و اول نباشند و آنها در صدر رسانههایِ چشمهنویس و چشمهدوست قرار نگیرند. کتابهایی که توسط این ناشر منتشر میشود و پهنه آن به ناشران دیگر هم کشیده میشود، چقدر میتواند «ادبیات اجتماعیِ» ما را مورد بحث و مطالعه قرار بدهد؟
میرسیم به ادبیاتِ داستانی در دهه ۸۰. آقای حسین سناپور یک سال بعد از انتشار رمان «نیمه غایب»، رمان دیگری به نام «ویران میآیی» مینویسد که نخستینبار در سال ۱۳۸۰ از سوی «نشر چشمه» منتشر میشود. داستان این کتاب در مورد وقایع سیاسی و اجتماعی ایران در دهه ۷۰ است. وقایع در این کتاب از پایان به آغاز مرتب شدهاند که از دیدگاه نویسنده با عشق و شور شروع شده و با سردی و نفرت به پایان میرسد، این سالها، یعنی جامعه به طور کلی در این آثار غایب است و مسئله نویسنده شخصِ خودش است.
در سالهای ابتدایی این دهه رمان «همنوایی ارکستر چوبها»، نوشته آقای رضا قاسمی در آمریکا منتشر شد و در سال ۱۳۸۰ کمی با تأخیر در ایران توسط نشر نیلوفر منتشر میشود، جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۰ را از «بنیاد ادبی گلشیری» میگیرد، رمان تحسینشده سال ۱۳۸۰ «جایزه مهرگان ادب» میشود و برنده بهترین رمان سال ۱۳۸۰ «منتقدین مطبوعات» میشود. این همنوایی را نگاه کنید و در کنارش ببینید این رمان چه میگوید. رمان، داستان مردی ۴۰ ساله به نام یدالله است. او زیر شیروانی طبقه ششم آپارتمانی در فرانسه زندگی میکند. راوی در گذشته رُمانی را به نام «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» نوشته است که با گذشت زمان، واقعیتِ او به سمت این رُمانِ خیالی میرود. راوی سعی میکند واقعیت را تحریف کند، عاقبت موفق نمیشود و به دست شخصی به نام پروفت کشته میشود. سپس در پیشگاه دو فرشته مرگ محکوم به تحریف کتاب میشود و در جسم سگ صاحبخانه حلول میکند؛ در حالی که دچار پوچی شده است. چقدر شاکله ادبیاتِ اجتماعیِ ایران در این رمان خود را نشان میدهد؟
در همین زمان کتاب دیگری از آقای ابوتراب خسروی به نام «رود راوی» توسط نشر «قصه» چاپ میشود. در این داستان هم ما با موضوعی مشابه رو به رو هستیم. فرزند یکی از فرقههای مذهبی غیررسمی برای تحصیل پزشکی به شهر لاهور میرود تا بتواند در آینده به سایر اعضای فرقه خدمت برساند. اما وی (که خودراویقصه نیز هست) به جای تحصیل به فرق مخالف فرقه خود میپیوندد. سپس به شهر خود رونیز برمیگردد و در آنجا رهبر فرقه، وی را مأمور به نگارش تاریخ فرقه میکند. این رمان برنده چهارمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۸۳ است. ابوتراب خسروی ناگهان جایزه جلال را هم به خود اختصاص میدهد و واکنشها به جهت ادبی نسبت به رمان «ملکان عذاب» بسیار شدید میشود. وی مانند جوایز دیگر در سکوت مطلق خبری و در کمال آرامش این جایزه را میگیرد و دیگر هیچگونه مصاحبهای در این زمینه نمیکند و فقط جایزهای دریافت میکند، آن هم جایزه اول جمهوری اسلامی ایران به نویسندهای که تفکراتش اینگونه است که در داستانهایش بازتاب میشود.
در سال ۸۳ کتابی از یعقوب یادعلی توسط نشر نیلوفر منتشر میشود به نام «آداب بیقراری» که برنده بهترین رمان اول دوره پنجم جایزه گلشیری شد. داستان از خاطر مهندس کامران خسروی میگذرد. او در اداره کشاورزی واحد آبخیزداری در شهری نزدیک دنا احتمالاً یاسوج به همراه همسرش، فریبا، زندگی میکرده است، فریبا بعد از چهار سال زندگی در جایی دورافتاده او را ترک میکند و به خانه پدرش در اصفهان میرود و از کامران میخواهد که انتقالی بگیرد و به اصفهان برود. کامران موفق میشود انتقالی بگیرد و خانهشان در یاسوج را به قیمت ۳۵ میلیون تومان بفروشد و در آغاز داستان با ساکی پر از پول و یک دست لباس و دبهای بنزین سر راه کارگری افغان، به نام گلشاه، را به منظور انجام کاری اجیر میکند و به سمت اصفهان حرکت میکند. اما او نقشه شیطانی کشیده است، میخواهد در چای گلشاه مواد خوابآور بریزد و وقتی خواباش برد لباسهای خود را تن او کند و ماشین را به آتش بکشد و ته دره بفرستد تا همه گمان کنند او مرده است و بعد زندگی جدیدی را شروع کند. تمام رمان در همین جاده میگذرد با مرور خاطرات وهمگونهای از گذشته و آینده کامران در این گذشته صحنههای نسبتاً اروتیک ارتباط کامران با تاجماه، همسر علیسینا، یکی از کارگران واحد کامران، مرور میشود.
کامران وقتی به بالای گردنه میرسد، تغییر عقیده میدهد و از گلشاه میخواهد که او را آتش بزند و ته دره بیندازد و پولها را بردارد که گلشاه موافقت نمیکند و کامران ۵ هزار تومان به او میدهد و او میرود. کامران بقیه مسیر را به سمت اصفهان تنهایی طی میکند، با مرور وهمگونه خاطراتی که معلوم نیست واقعاً برای او اتفاق افتاده است یا در تصوراتش مرور میشود، در یکی از این خاطرات که ظاهراً تصورات کامران از زندگی بعد از انجام نقشهاش است با زنی عجیب به نام ناهید آشنا میشود ...
در بخش پنجم فصل میانی رمان «تکبال»، کامران به جستوجوی ناهید میرود و وقتی او را مییابد با اتومبیلی تصادف میکند، پس از به هوش آمدن متوجه میشود ناهید او را به بیمارستان آورده است. اما شخصیت ناهید کاملاً خیالی بهنظر میرسد. او غیبگوست و از هر چه کامران میکند با اطلاع است. در فصل پایانی رمان، وقتی کامران با گلهای گوسفند تصادف میکند (پسرک همراه گله برادر تاجماه است که کامران را نمیشناسد اما از مهندسی که شوهرخواهرش علیسینا پیش او کار میکند حرف میزند) و ماشینش به درختی برخورد میکند، ناهید با تلفن او تماس میگیرد... د.
در این کتاب هم شاکلهای از نظام اجتماعی ایران را با تفکر آقای یادعلی میبینیم و پیرنگ همچنان شخصی، ذهننوشت، انتزاعی و دور از جامعه است. من این «ذهننوشت» را به شکل یک جریان در ادبیات ایران میبینم. جریانی که در آن ادبیاتِ داستانیِ ایران از نوشتن حتی یک داستانِ واضح، بیتمثیل و بیکنایه فرار میکند. حرفم تفاوت بین «همسایهها» و «داستان یک شهر» نوشته احمد محمود با کتاب «درخت انجیر معابد» است.
کاملاً روشن است که در رمان «همسایهها» هر نوع اتفاق نوعی رئالیسم اجتماعی است؛ ولی در تمام این داستانها که تا کنون از آنها نام بردم، نویسندگان از رئالیسم اجتماعی گریزاناند.
در همان زمان یک خودنوشت نگار توسط هوشنگ مرادیکرمانی به نام «شما که غریبه نیستید» منتشر میشود. این رمان داستان زندگی خود جناب مرادی است که در سال ۸۷ نشر معین آن را منتشر میکند. مرادی کرمانی تا به حال جایزههای بینالمللی بسیاری گرفته است، او در این کتاب زندگی خود را میگوید و در این زندگی ما متوجه یک رئالیسم اجتماعی میشویم که در شهر کرمان و زندگی آقای کرمانی شکل گرفته است.
یکی از کتابهای دیگری که در این زمان منتشر میشود «شب ممکن» نوشته محمدحسن شهسواری است که در سال ۸۸ توسط نشر چشمه منتشر شد و سال ۸۹ به عنوان «جایزه ادبی رمان متفاوت» مورد تقدیر قرار گرفت. رمان توسط چند شخصیت روایت میشود؛ به طوری که شما نمیتوانید تشخیص بدهید کدام یک حقیقت را میگوید و کدام دروغ میبافد. مازیار ویراستاری ۳۴ ساله است که روایت میکند. مخاطب او در این روایت دختری به نام هاله است. او در فصل اول رمان ماجرای تولدش را همراه با هاله و سمیرا میگوید. شبی که در رستوران بوف حوادثی را در پی داشته است. در فصلهای دیگر ساختار ذهنی خواننده در خصوص شخصیت داستان و ماجراها کلاً بههم میریزد. این هم یک نوع دیگری از روایت که در امتداد روایتهای جناب آقای شهسواری است.
می رسیم به یک اتفاق در این سالها و نویسنده کردی به نام بختیار علی. وی کتابی مینویسد به نام «آخرین انار دنیا» که در ایران به شدت مورد علاقه قرار میگیرد، برخلاف داستانهای بعدی بختیار علی که سه چهار رمان بعدی او دیگر این ویژگی را ندارد. این رمان در سال ۲۰۰۳ برنده جایزه بهترین رمان را از جشنواره گلاویژ میگیرد، خلاصه داستان این است که مظفر صبحگاهی پس از ۲۱ سال اسارت در وسط بیابان، به دنبال پسرش سریاس صبحگاهی آمده است. در این فاصله حزب وی به قدرت رسیده و در حالیکه جنگ داخلی کشور را در بر گرفته، از حزبی انقلابی به جریانی فاسد تبدیل شده است. وی با سه سریاس صبحگاهی مواجه میشود، سریاس اول در میدان گاریچیها به قتل میرسد. سریاس دوم سرباز است و پس از سالها جنگ اسیر میشود. سریاس سوم در کودکی در آتش یک بمب دچار سوختگی شدهاست. [۱] این هم میشود متدی که نویسندگان ما بعد از «آخرین انار دنیا» شروع میکنند به گرتهبرداری از روی این رمان.
کتاب «بینام اعترافات» از آقای داوود غفارزادگان در سال ۱۳۸۸ منتشر میشود که جایزه بهترین رمان متفاوت سال ۸۸ را از «جایزه ادبی واو» میگیرد. این داستان از دو روایت تشکیل شده است. روایت اول داستان پسری است که با اصرار مادر درگیر دو ارث پدری میشود. چند صد صفحه داستانِ دستنویس و یک خودکار اصل آلمانی او را مجبور کرده است داستان پدر را کامل کند. روایت دوم روایت پسری است به نام قاسم که پدرش میمیرد و حالا مجبور است خرج خانواده را تأمین کند و راوی همان پسرِ داستانِ اول است. خوب این هم یک نوع داستان و روایتِ دیگر.
میبینیم که در دهه ۸۰ ادبیات ایران به سوی ادبیاتی کاملاً انتزاعی و شخصی میرود که در آن پَستووار سعی میکند رئالیسم اجتماعی ایران را به سمتی ببرد که در آن ساختار قصههایی به شکل تفکراتِ گلشیری در قالب جدید ارائه میشود. یعنی ما از «ملکوت» به «جننامه» و «چهار گنج» میرسیم و این شاکله پدید میآید و ادامه مییابد و اسم این را میگذاریم بازتاب اسطورههای قدیمی در روایت جدید.
این روایت جدید چقدر میتواند به مفهوم اجتماعینویسی کمک کند؟ این مسئله و این شکل از جریانسازی بسیار مهم است، زیرا اینها نویسندگان کوچکی نیستند! وزنههای ادبیِ دوران خود محسوب میشوند و از نویسندگان بزرگ که هر یک میتوانستند جریانِ رئالیسمِ اجتماعیِ ادبیاتِ داستانیِ ایران را به مسیری درست هدایت کنند.
در میانه این آثار در سال ۱۳۸۸ «نامیرا» نوشته صادق کرمیار توسط «انتشارات نیستان» روانه بازار میشود. این رمان برخلاف داستانهای دیگر در سال ۱۳۸۹ در دوره سوم جایزه ادبی جلال آلاحمد تنها شایسته تقدیر میشود. همچنین این کتاب اثر برگزیده چهارمین جشنواره «کتاب دین و پژوهشهای برتر» معرفی شد. «نامیرا» درباره واقعه عاشوراست و جریان پیوستن مردی از قبیله بنی کلب به سپاه امام حسین(ع) را روایت میکند. کتاب با زبانی ساده از کوفه شروع میشود و به کربلا میرسد. بسیاری از کسانی که کتاب «نامیرا» را خواندهاند بسیار ساده متوجه میشوند که داستان با وقایع سال ۸۸ پیوند بسیار قوی دارد و مرز خدمت و خیانت در آن به شکل شریفی نشان داده میشود. این کتاب بیش از ۲۰ نوبت منتشر میشود، دست به دست میچرخد، خوانندگان بسیاری پیدا میکند، بزرگان بسیاری درباره این کتاب بحث میکنند، اما رسانه در مقابل این کتاب همچنان خاموش است و یک بار هم که در شبکه چهار مورد نقد و بررسی قرار میگیرد، باز برخورد بسیار منفعل است.
در دهه ۹۰ میرسیم به محمود دولتآبادی با کتاب «طریق بسمل» شدن. این کتاب سالها مجوز نشر نگرفت و در میان مخاطبان چنان هیاهویی نسبت به این رمان به پا شد که گمان میکردیم، بعد از انتشار این رمان وعدههای بسیاری به جواب خواهد رسید. سرانجام بعد از ۱۰ سال انتظار در سال ۱۳۹۷ نشر چشمه آن را منتشر میکند. بسمل شدن به معنی کشته شدن است. داستان درباره هشت سال جنگ تحمیلی است و ماجرای دو گروه را روایت میکند که قصد دارند به مخزن آب پایین دره دست پیدا کنند و حوادثی را رقم میزنند. این دو گروه، از سربازانِ ایرانی و عراقی هستند که تداعیکننده لشکر امام حسین(ع) و لشکر یزید هستند و هر کدام یک بار به منبع آب دست مییابند، منبع آبی که تداعیکننده رود فُرات است و هربار یکی از این دو گروه به منبع آب میرسد، همان کاری را انجام میدهد که گروه قبلی انجام داده است. جدا از نثر بسیار زیبا و باشکوه و لحن داستانی کم نظیر و شوکت برانگیز آقای محمود دولت آبادی، این رمان در محتوا و درگیر کردن مخاطب به کدامیک از آن وعدههایِ سالهایِ توقیفش پاسخ داد؟ این اتفاق در مورد «کُلنل» آقای دولت آبادی نیز که در نیمه راه قرار دارد و منتظر مجوز نشر است، رخ داده است. اما این رمان چون بارها و بارها توسط شرایط اُفست دست به دست چرخیده است، خبر انتشار آن لذتی برای خوانندگانش نخواهد داشت.
«کلنل» که به صورت افست منتشر شده است، سرگذشت افسری وطندوست در ارتش شاهنشاهی ایران است که زندگی او و خانوادهاش در مقطع انقلاب ۵۷ ایران مرور میشود. سرهنگ پس از پیبردن به روابط خارج از ازدواج همسرش، او را به قتل میرساند و پس از آن قصه زندگی او در زندان ادامه پیدا میکند. پنج فرزند سرهنگ در بحبوحه انقلاب، هر کدام وارد گروههای مختلف سیاسی شده و گرایشهای مختلف سیاسی و اجتماعی پیدا میکنند و هر یک نیز بهای سنگینی را بابت فعالیتهای سیاسیشان میپردازند.
در همین دهه آقای دولت آبادی کتاب دیگری را بعد از سه سال توقیف دوباره منتشر میکند، به نام «روزگار سپری شده مردم سالخورده». این رمان یک مجموعه سه جلدی به نامهای «اقلیم باد»، «برزخ خس»، «پایان جغد» است که از سال ۶۹ به بعد توسط «نشر چشمه» و «فرهنگ معاصر» منتشر شد و بخشی از تاریخ ایران را به شکل بسیار پلشت روایت میکند که در واقعیت هم پلشت است. در این روایت نویسنده به سراغ سرنوشت روستائیان رفته است، در دو کتاب «اقلیم باد» و «برزخ خس» داستان در روستای «کلخچان» و روستاهای همجوارش میگذرد، گوشهای تکافتاده از سبزوار و بعد در جلد سوم یعنی «پایان جغد» نویسنده داستانش را به شهر میکشاند، این مجموعه سه جلدی روایتی است از همه آنچه در طول تاریخ بر سه نسل از مردمان سختکوش و ستمدیده روستایی رفته است، داستانی با شخصیتهای بیشمار که هر کدام در مشقت زندگی باری سنگین به دوش کشیدهاند.
جواز این رمان چرا در دهه ۹۰ باطل میشود، چند سال توقیف میماند و دوباره مجوز میگیرد؟ آیا این فرضیه دور از ذهن است که برای ایجاد موج جدید در میان مخاطبین مجوزهایی باطل و دوباره صادر میشود؟
در این دهه رمان دیگری به نام «پاییز فصل آخر سال است» نوشته نسیم مرعشی توسط نشر چشمه در سال ۹۳ منتشر شد و در کمال تعجب این رمان در سال ۹۴ برنده جایزه جلال شد. کتاب روایت زندگی سه دختر جوان در آستانه ۳۰ سالگی به نامهای شبانه، روجا و لیلا است. در واقع داستان یک برش کوتاه از ماجراها و دغدغههای این سه دختر را شامل میشود، دغدغههایی مانند مهاجرت، هویت شغلی و اجتماعی و روابط عاطفی و خانوادگی. این داستان خود به خوبی میتواند خود را معرفی و روشن کند و اگر آن را بخوانید هیچ نیازی به نقد آن نیست و هر مخاطبی به راحتی می تواند به این شوک برسد که چگونه این داستان میتواند برنده جایزه ادبی جلال شود!
این سِیر در ادبیاتِ داستانی، ما را به سال ۱۳۹۶ و کتاب اپورتنیستی و بسیار زرد «قهوه سرد آقای نویسنده» نوشته روزبه معین میرساند که یک فاجعه ادبی است و توسط انتشارات «نیماژ» منتشر میشود و داستانی بسیار ساده دارد.
آرمانِ نویسنده همان جوان عاشق پیشه داستان است که دلباخته دختری میشود که برای آموزش پیانو به خانه همسایه در رفت و آمد است. نویسنده داستان که دلباخته دختری است که ۱۵ سال از او بزرگتر است، اما عشق سن و سال سرش نمیشود و از هر راهی برای بیشتر دیدن دختر استفاده میکند. آرمان ۱۰ ساله کتاب روزبه معین نتهای موسیقی دختری را عاشق او شده بود دستکاری کرد، اما سرانجام سالها بعد همان نتهای دستکاری شده به شاهکاری تبدیل شد که در یک کنسرت توسط معشوقهاش به اجرا درآمد و آنجا بود که آرمان با تمام وجودش دلش میخواست عشق دوران کودکیاش و اتفاقی که باعث دستکاری آن نتهای موسیقی شده بود را فریاد بزند... یک داستان کاملاً زردِ عاشقانهای که شاید پیش از این «رامین اعتمادی»، «پرویز قاضی سعید»، «محمد حجازی» و بسیاری دیگر از نویسندگان دهه ۵۰ این نوع ادبیات داستانی را نوشتهاند. اما ظهور مجدد آن با آن قدرت و شدت در دهه ۹۰ یک اتفاق بسیار تلخ در داستاننویسی است.
حالا به چهار رمان و چهار نویسندهای میرسیم که احتمالا ذوق زدگیهایشان بیشتر از سایر نویسندگانی است که تا الان از آنها نام بردم.
رمان «اتفاق» نوشته خانم گلی ترقی رمان دیگری است که در سال ۸۹ منتشر میشود و برای مدتی در ایران موجی را به سوی خود میکشاند. رمان «اتفاق»، داستان اتفاقهایی است که یکییکی و پیدرپی بر شادی و نادر، جفت دوقلوی قصه، عارض میشوند. کتاب اتفاق، داستان زندگی این خواهر و برادر است، که از کودکی آنها را دربرمیگیرد تا ۶۰ سالگی … . این خواهر و برادر عاشق هم هستند (به عقیده برخی، این عشق ملموس نبوده) و با هم رابطه تلهپاتیک دارند و دوران کودکی و نوجوانی شادی را در کنار یکدیگر میگذرانند. اما نادر در آستانه جوانی برای تحصیل به آمریکا میرود و این شروعی برای جدایی طولانیمدت این خواهر و برادر است. بخشی از رمان در آمریکا و بخش دیگری از آن در ایران میگذرد و ماجرا درباره زندگی شیرین و بیدغدغه این برادر و خواهر است که به خاطر اتفاقهایی خارج از کنترل و ناخواسته دستخوش تغییرات میشود.
زردنویسی روشنفکری در آثار مستور
«مصطفی مستور» نویسنده دیگری است که در همین سالها بروز میکند. او کار خود را با رمانهای فلسفی مثل «روی ماه خداوند را ببوس» شروع میکند، اما کم کم به نوعی زردنویسیِ روشنفکری مبتلا میشود و مثلا در یکی از رمانهایش داستان فواحش را مینویسد. او داستاننویسی را بر اساس منطق کیشلوفسکی در ایران ادامه میدهد و در نهایت تبدیل به نویسنده مورد علاقه بسیاری از چهرههای ادبی میشود. در تلویزیون با او مصاحبه میشود. درباره کیشلوفسکی حرف می زند و کم کم داستانهایش به مثابه تکرار ماهیتی که دارد از دست خوانندگان خارج میشود و همان کتاب اولش در قله کارهای مستور باقی میماند.
در دهه ۹۰ رمان «قیدار» و «رهش» نوشته رضا امیرخانی توسط نشر افق منتشر شد. رَهِشدر سال ۱۳۹۶ چاپ شد و در سال ۱۳۹۷ جایزه اثر برگزیدهبخش رمان و داستان بلند یازدهمین دوره جایزه جلال و نیز بخش ادبیات سیوششمین کتاب سال جمهوری اسلامی را از آن خود کرد. داستان از دید زن میانسالی به نام لیا روایت میشود. لیا و همسرش معمار هستند و با هم بر سر مدیریت و توسعه نامتوازن شهری کشمکش دارند. شاید اجتماعیترین و سفارشیترین اثری که میتوانست در زمان شهرداری وقت تهران نوشته و منتشر شود، دقیقاً همین رمان است که در آن توسعه شهری پایدار و ناپایدار را مورد ارزیابی قرار میدهد و یک رمان اجتماعی است.
«قیدار» نام رمان دیگری از رضا امیرخانی است که در تهران قدیم (دهه چهل و پنجاه) روایت میشود و داستانِ مرام و لوطیگری مردی است به نام قیدار. قهرمانی تنها که اصول و مرامش یک راز شخصی است. او گاراژداری است که کامیونهایش را در تمام جادههای ایران میشناسند. رمان به نوعی پایانِ دوران قیدارها و آغاز فرسودگی آنها را در جامعه سنتی بازار که روزگاری نبض اجتماعی ایران را در دست داشتند روایت میکند و تحلیل بسیار جامعهشناسانهای از دوران این نوع پهلوانها و بازاریها در خود دارد. پهلوانهایی که همه کار میکردند اما لوطی و مرد بودند و دورانشان تمام شد.
و اما رمان «طوفان دیگری در راه است» نوشته سید مهدی شجاعی که من همیشه فکر میکنم چرا این کتاب در جامعه ادبی مورد پرسش و مطالعه و بحث قرار نگرفت؟ این رمان در سال ۸۴ توسط «انتشارات نیستان» منتشر میشود. محور اصلی این داستان از زبان زنی به نام زینت روایت میشود که در گذشته خواننده و رقاص بوده ولی بنا به دلایلی توبه کرده است. زینت در یکی از شبهایی که مشغول اجرای برنامه در یک عروسی بوده با نوجوانی به ظاهر دیوانه به نام کمال مواجه میشود که تصمیم میگیرد به نوعی به او کمک کند. زینت که حکم مادر این پسر را پیدا کرده با او به روستایی فرار و وسایل ادامه تحصیلش را فراهم میکند و حتی او را برای تحصیل به خارج از کشور میفرستد. زینت در طول داستان مشغول تعریف کردن مراحل رشد و بالندگی نوجوان گم شده برای حاج امین پدر کمال است که هم او باعث به مرز جنون رسیدن پسرش شده بود و اکنون یکی از مهرههای سرشناس و ثروتمند و خیّر است. زینت حاج امین را قدم به قدم با زندگی پسر گمشدهاش که از طرف پدر طرد شده بود آشنا میکند. درگیری زینت با این مرد متمول و متدین از جایی شروع میشود که مرد میخواهد به زور خانه او را بخرد و مردی که قبلا هم از مشتریان زن بوده است. در این داستان زینت تحول اجتماعی را تجربه میکند، حاج امین هم این تحول را تجربه کرده است اما حاضر به پذیرش تحول شخص رو به روی خود نیست و او را همیشه یک خطاکار میداند. در نهایت زندگیِ این دو نفر به درکی از عالم روحانی شهید سعیدی ختم میشود. این رمان یکی از تک خالهای سیدمهدی شجاعی در عرصه درام و رمان اجتماعی است و حُسن ختامی بر دو دهه ادبیات داستانی ایران است. اما متأسفانه این رمان برخلاف محبوبیت میان مخاطبان، مورد بیمهری و بیتوجهی رسانهها قرار گرفته است.
واقعیت امر این است که در دهههای ۸۰ و ۹۰ نویسندگانِ بزرگِ ما در «رئالیسم اجتماعی» راه را بسیار به خطا رفتهاند، رسانههای ما خاموشی گزیدهاند و نویسندگانِ واقعیِ خود را نشناختهاند، نویسندگانی که بسیار اجتماعی و متعهدانه نوشتهاند. از رسانهای به شکل ویژه نام نمیبرم؛ چرا که این انتقاد نسبت به همه رسانهها است، رسانههایی که به بازی برند ناشران تن دادهاند و ادبیاتِ داستانیِ ایران را از تک خالهای خود جدا کردهاند و آنچه را که ناشران خواستهاند به مخاطبان ارائه دادهاند و حتی جوایز ادبی را هم همین ناشران به هر سمت و سویی که خواستهاند هدایت کردهاند.
*سعید تشکری
ارسال نظر