به گزارش سینماپرس اهم اظهارات جواد شمقدری در این برنامه به شرح ذیل است.
پس از انقلاب فرهنگی جمعی از دانشجویان انجمن های اسلامی با هدف کار فرهنگی و گرفتن رادیو تلویزیون از دست قطب زاده و جریانات لیبرال گرد هم جمع شدند، برای آموزش های فشرده برنامه خودمان برنامه ریز کردیم، ابتدا چون جایی نداشتیم برای یک هفته ای به ساختمان سینمای آزاد رفتیم.
قبل از پیروزی انقلاب ۲ مرکز سینمای آزاد و سینمای جوان وجود داشت. که یکی متعلق به تلویزیون و یکی فرهنگ و هنر آن زمان بود و با هم رقابت داشتند. بعد از انقلاب دفتر سینمای آزاد را به آقای حاجی میری و کمال تبریزی داده بودند که ما رفتیم آنجا و برای اولین بار به صورت حرفه ای با بعضی ابزار سینما آشنا شدیم. من یادم است آقای انوار آمد و توضیحاتی در خصوص سینما به ما داد.
سپس به دلیل آنکه محل سینما آزاد کوچک بود، از آنجا به ساختمان تل فیلم آمدیم؛ تل فیلم جایی بود که در زمان قطبی (رژیم شاه) در آن فیلم سینمایی می ساختند و در رقابت شدید با وزارت فرهنگ و هنر آن زمان بود. از آنجا به بعد جمع ما به تل فیلمی ها مشهور شد. تل فیلم (مکان سیما فیلم سابق) فضای بزرگی داشت و کلاس بندی شد. قرار شد آقای انوار اساتیدی را معرفی کند تا به ما آموزش دهند. یادم می آید لیستی دادند که خودمان اساتید را انتخاب کنیم. آقای کلهر به دلیل ویژگی های خاصش و تعامل خوبی که با همه داشت استاد محوری شد. مرحوم عالمی نقش پررنگی در این کلاس ها داشت و به ما انرژی می داد. ما آموزش مان را به صورت فشرده شروع کردیم. بنده خود را در کارگردانی مدیون مرحوم خسرو یحیایی می دانم که تازه هم از آن زمان آمده بود، با جان و دل هرچه می دانست به ما می آموخت.
ما شبانه روزی کار می کردیم و خوابگاه مان همان جا در زعفرانیه بود. ما یازده گروه شدیم من و بعضی از دوستان گروه هشت را شکل دادیم، یادم می آید آقایان شهامت، فرنو، سجادپور، رجبی فروتن و... در گروه ما بودند. زمانی که آقای کلهر در دولت شهید رجایی معاونت سینمایی شد، گفت عده ای بیایید و در بخش اجرایی با ما کار کنید که افرادی مثل آقای حیدریان، مسعودشاهی، معصومی و خاکبازان رفتند اما ما رفتیم در کار تولید و شروع به تولید فیلم کردیم.
در آن روزگار شخص بنی صدر در جامعه انشقاق ایجاد کرده بود و این اتفاق به جمع ما هم رسوخ پیدا کرد در جلسات متعددی که با دوستان داشتیم سر این ماجرا بحث می شد و من یادم می آید با رضا جودی بحث های آتشین می کردم؛ من مخالف جریان بنی صدر بودم و او موافق! اصولاً انوار و اطرافیانش بیشتر متمایل به جریان بنی صدر بودند.
کار به جایی رسید که در اسفند ۵۹ در باغ فردوس جلسه ای برگزار شد که از یک صبح تا شب طول کشید و افتراق به صورت علنی شکل گرفت و ۲ شقه ایجاد شد؛ عده ای پیرو انوار شدند که همه امکانات در اختیار او بود و عده ای هم ما بودیم که زیر بار نرفتیم و یادم می آید که آقای کلهر آمد و در کنار ما قرار گرفت و با تفکر ما همراه تر بود. آقایان خاکبازان، مسعودشاهی، شورجه، سجادپور و... نیز با ما بودند و آن طرف هم افرادی مانند کمال تبریزی، شجاع نوری، حاج میری، حیدریان و... حضور داشتند.
بعد از آن در سال ۶۰ چند ماه در تلویزیون کار کردیم و با آقایان درمنش و سجادپور، رجبی فروتن و... آثاری تولید می کردیم. ما ۸ نفر بودیم و ۲ اتاق در شبکه ۲ گرفتیم و آنجا فیلم های مختلفی ساختیم که پخش شد. خاطرم هست مستندی برای دهه فجر تولید کردیم به نام «با یاران امام» که من کارگردانش بودم و تهیه کننده اش آقای حر بود.
ما در تلویزیون ادامه کار دادیدم تا زمانی که کرباسچی آمد و رئیس شبکه ۲ شد و ما که او را شناختیم و می دانستیم جزو جریان خط ۳ هست از تلویزیون جدا شدیم. خط ۳ خط جدیدی بود که مهدی هاشمی معدوم با این خط مرتبط بود. ما با او نمی توانستیم بسازیم و آمدیم بیرون و رفتیم سازمان تبلیغات اسلامی و بخش سمعی و بصری سازمان تبلیغات اسلامی را راه اندازی کردیم.
یادم می آید در آن روزگار محسن مخملباف جلسات قصه نویسی در حوزه برگزار می کرد که ما در این جلسات شرکت می کردیم و اولین بار آنجا با او آشنا شدم و تئاتر «حصار در حصار» را ساخت که زنده یاد سلحشور نقش اصلی اش را بر عهده داشت و با او هم در حوزه آشنا شدیم.
من در همان دوران حادثه ای دیدم که نسبت به مخملباف ذهنم مسأله پیدا کرد؛ خاطرم هست در آن زمان هنوز حجاب اسلامی اجباری نشده بود هرچند که توصیه به حجاب می شد اما هنوز به صورت رسمی حجاب بابنشده بود. یک روز من در حوزه بودم که دیدم ۲ دختر خانم با روسری و کاملاً پوشیده گریه کنان در حال بیرون آمدن از آنجا هستند و مخملباف با دمپایی و شلوار دم پاچه پاره پشت سر آن ها بیرون می آمد و داد و هوار می کرد که شما بی حجاب هستید و حق ندارید تئاتر ببینید و محیط را نجس می کنید! از همان روز بود که من مطمئن شدم نگاه مخملباف به اسلام نگاهی افراطی وانحرافی است.
بعضی خاطرات در ذهن انسان ثبت می شود و این خاطره قشنگ در ذهن من ماندگار شده است. همچنین به خاطر دارم که مخملباف به ما می گفت شما خوی اشرافی گری دارید چرا شیک راه می روید؟ آقای شورجه همیشه خوش تیپ و خوش لباس بود و او از اینکه ما لباس مان مرتب بود بدش می آمد چرا که خودش پابرهنه و دمپایی به پا می کرد و بسیار تندروی داشت.
به هر حال ما در حوزه ماندگار شدیم و فیلم «صدای پای نور» را هم که روایتی از عملیات فتح المبین و بیت المقدس و فتح خرمشهر بود در همانجا تولید کردیم. کارگردانی این فیلم با من بود که در اولین جشنواره فجر مورد توجه قرار گرفت و جایزه بهترین کارگردانی مستند بلند را دریافت کرد. تدوین این کار با آقای شورجه بود در همه این ایام آقای اثنی عشری مسئول گروه تل فیلمی ها بود و خودش در خیلی مواقع حضور موثر داشت. حضور متناوب ما در جبهه همچنان ادامه داشت. به طور مثال علاوه بر فتح المبین برای عملیات های والفجر مقدماتی، و بعدها والفجر ۸، کربلای۱، کربلای۵ و مرصاد نیز فیلم ساختیم و در این عملیات ها حضور پیدا میکردیم. البته چند عملیات هم برنامه ریزی شد ولی من نشد شرکت کنم که یکی از آن ها والفجر ۱۰ و دیگری کربلای ۲ بود.
به هر حال این اتفاقات ادامه داشت تا اینکه در سال ۶۱ اولین دوره جشنواره فیلم فجر شکل گرفت که من در آن شرکت کردم و همه فیلم ها را دیدم. اما در آن زمان ما با بعضی از افراد و فیلم آن ها اختلاف سلیقه اساسی داشتیم. من یادم می آید حتی با مسعود کیمیایی جلساتی برگزار کردیم اما هرگز نتوانستیم با هم جوش بخوریم اما خوب مخالف کار کردنش هم نبودیم.
من «مرگ یزدگرد» را دوست نداشتم به دلیل شعارهای ضد اسلامی که داشت. «حاجی واشنگتن» فیلمی بود که ما احساس می کردیم حاجی بودن و مذهبی بودن را مسخره می کند اما «خط قرمز» را دوست داشتم.
این اتفاقات ادامه داشت تا در انتهای سال ۶۱ با وزیر شدن خاتمی ما کاملاً جبهه مان جدا شد و ما طرد شدیم. سال ۶۵ با حرکت دانشجویی و اعزام گسترده دانشجویی به جبهه، گگ بسیج دانشجویی راه افتاد که ۶ ماه به جبهه رفتم؛ در ابتدا من گفتم می خواهم بروم ادوات و دوست داشتم دیده بان شوم یا پای قبضه خمپاره انداز بروم اما گفتند شما فرهنگی هستید و نمی شود. این در حالی بود که من در این مقطع از کار فرهنگی و سینمایی زده شده بودم چون با من برخورد بدی شده بود و نمی خواستم به عنوان آدم فرهنگی فعالیت کنم چرا که مخالف دیدگاه های مدیران وقت بودم به هر حال زور آن ها چربید و ما رفتیم بخش فرهنگی قرارگاه خاتم الانبیاءرا که تازه شکل گرفته بود راه اندازی کردیم.
در آن دوره های ابتدایی برگزاری جشنواره فیلم فجر یادم است با «هیولای درون» خسرو سینایی موافق بودم اما با فیلم «اشباح» میرلوحی مشکل داشتم. فیلم های ملودرام خانوادگی و اجتماعی از نوع «گل های داودی» و «مترسک» را معتقد بودیم انوار علم کرده تا سینمای انقلاب را بزند و هنوز هم به این معتقدم. اصولاً علم کردن این ها در مقابل سینمای انقلاب انحراف بود. آن ها معتقد بودند سیاست این است که راجع به جنگ و انقلاب نباید فیلم ساخته شود و ما با این تفکر مشکل داشتیم. و این تفکر خودش را در جشنواره ها نشان داد به طوری که بجای آنکه بهترین فیلم دولتو که یک فیلم انقلابی بود انتخاب شود مترسک انتخاب شد که یک درام زن بابایی بود.
ما می گفتیم «اجاره نشین ها» فیلمی است که انقلاب را در حال فروپاشی نشان می دهد اما چون می دانستیم مردم به اسم کمدی این فیلم را نگاه می کنند معتقد بودیم نباید این نقدمان را به صورت پررنگ جلوه دهیم که ایجاد حساسیت کند؛ هنوز هم معتقدم این فیلم نمادین و سیاسی است و هنرمندی که در بالا است و مستأجرها مردم ایران هستند که هنرمند در رأس خانه وجود دارد و خانه را خراب می کند و انقلاب از بین می رود.
از نظر من تقوایی فیلمساز خوبی است و حتی در دوره مسئولیتم در سازمان سینمایی با او صحبت کردم که بیاید و فیلم بسازد. البته آقای حاج میری بخاطر کار قبلی اش با تقوایی یعنی فیلم چای تلخ موانعی را مطرح کرد و گفت باید این موانع رفع شود تا او بتواند فیلم بسازد. تقوایی که این را شنید گفت پس نمی خواهم فیلم بسازم و متأسفانه شرایط برای تولید فیلم جدیدش مهیا نشد.
ما در آن روزگار حمایت انوار و بهشتی از امثال بیضایی و مهرجویی را غلط می دانستیم و می گفتیم چرا بچه های انقلاب را رها کردند و به این افراد چسبیده اند.
ارسال نظر